«آدم و حوا در كنار هم نشسته بودند كه جبرئيل به نزدشان آمد و آنان را همراه خود به داخل قصرى از طلا برد، در آنجا تختى از ياقوت قرمز بود و بالاى آن تخت قبهاى بود نورافشان، و در ميان آن قبه چهرهاى غرقه در نور، كه تاجى بر سر نهاده و دو گوشوار از لؤلؤ در گوشش، و گردنبندى از نور بر گردنش آويخته بود.
هر دو از نورانيت حيرتانگيز آن تمثال در شگفت شدند به حدى كه حضرت آدم زيبائى همسرش حوا را فراموش نمود (زيرا شاهد يك زيبائى بىسابقه و حسن بىنظيرى بود)، لذا روى به جبرئيل كرد و پرسيد اين صورت كيست؟ جبرئيل گفت: اين فاطمه است، و آن تاجش احمدنما، گردنبندش حيدرنما و دو گوشوارش نشانگر حسن و حسين اوست. آنگاه حضرت آدم سر خويش را به سوى قبه نور بلند كرد، و در آنجا اين پنج اسم را با خط نور نوشته ديد: من محمودم و اين محمد است، من اعلى هستم و اين على است، من فاطرم و اين فاطمه است، من محسنم و اين حسن است، و احسان از من است و اين حسين است.