نوشتاری در پیرامون شهادت حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه
وقتى که هدف انسان، مشخص، متعالى و پرجاذبه باشد و او، سراپا شوق و بى تابى براى رسیدن به آن هدف متعالی باشد، در این صورت، مشکلترین مشکلات و شکننده ترین ضربهها و بزرگترین سنگهاى سر راه، به هیچ هم شمرده نمى شود. این چنین شخصی بیگانه با رنج و خستگى، نستوه و پرتوان و خروشان، به سوى آن هدف پیش مى تازد. در نقطه مقابل، آن کس که ایمان و یقین و شور و کشش و کوششى به سوى هدف مشخص نداشته باشد، چشمش سراغ بهانه مى گردد و کاه را کوه مى بیند و یک نابسامانى کوچک را، سدی پولادین مى پندارد و پیاپى به زانو درمى آید ...
روز عاشورا، هنگامى که حسین (علیه السلام) براى پیکار وارد میدان مى شود، جسد یاران مقتول خویش را مى بیند؛ ولى نه از دست دادن فرزندان و برادران عزم او را براى نبرد، سست مى کند، نه مشاهده اجساد یاران شهیدش که نتوانسته است جنازه آنان را از میدان کارزار خارج نماید. در چنین شرایطی، روحیه اى بسیار عالى دارد، عاشقانه مى جنگد، و چهره اش در هاله اى از افروختگى شوق آمیز فرو رفته است.
یکى از حاضران صحنه کربلا که حسین بن على (علیهما السلام) را در آن آخرین ساعت رزم، پس از شهادت یاران و فرزندان، تنها در حال نبرد مشاهده کرده است، با اعجاب و شگفتى از روحیه پرتوان آن حضرت، این گونه یاد مى کند: "به خدا سوگند! من هرگز هیچ انسانی را که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند، قویدل تر، استوارتر، پابرجاتر، با جرأت و با شهامت تر از حسین (علیه السلام) ندیده ام، نه در گذشته و نه پس از آن روز. در حالى که به شدت مجروح بود و هزاران نفر از دشمنان او را محاصره کرده بودند، با همان حال، وقتى با شمشیر به آنان حمله ور مى شد، همچون گله گوسفند، دشمنان فرار کرده، میدان را خالى مى ساختند ... پس از این حملهها و پراکندن مهاجمان، حسین (علیه السلام) به جایگاه خویش برمى گشت و مى گفت :« لاحول و لا قوَّة الاّ بالله العلى العظیم (هیچ تحول و نیرویی نیست مگر از جانب خدای بلندمرتبه بزرگ)»" (1)
... تنهایى حسین (علیه السلام) در این دشت پر از دشمن، محسوس است. در قلب سپاه دشمن است و هرلحظه چندین شمشیر و شمشیرزن، مقابل شمشیر اوست. تیر از هر طرف بر حسین (علیه السلام) مى بارد. زهى از کمانى کشیده مى شود و تیرى بر پیشانى قهرمان کربلا مى نشیند. امام با دستش آن را بیرون مى کشد، اما از جاى آن، خون فوران مى زند و بر چهره برافروخته از شوق شهادت او جارى مى گردد.
اکنون، دیگر چشمان خون گرفته اش دشمن را به خوبى نمى بیند. مى خواهد با گوشه لباس، خونها را از چشم و روى خود پاک کند که در همین دم، تیرى بر سینه اش مى نشیند و در قلب او نفوذ مى کند و کانون آن همه مهر و ایمان و مرکز آن همه حماسه و عزت و شرافت، آسیب مى بیند. هر کس، با هر چه که در دست دارد، بر حسین (علیه السلام) ضربتى مى زند و بدین گونه توان او پایان مى یابد و همچون نگینى بر زمین کربلا مى افتد.
اینک، کربلا خونرنگ است و حسین (علیه السلام)، تپیده در خون گرم خویش ... در حالى که آخرین دقایق را مى گذراند، مى گوید: «خدایا! به قضای تو راضیم و جز تو معبودى نمى شناسم.»(2) چهره اش از التهاب عشق الهى، در آستانه شهادت، درخشش خاصى دارد. هلال بن نافع، که در کنار عمر سعد ایستاده است، وقتى خبر بر زمین افتادن وی را مى شنود، خود را به کنار او مى رساند. منظره اى را که مى بیند، این گونه ترسیم مى کند: «حسین (علیه السلام) را دیدم که جان مى داد، به خدا قسم، هرگز کشته به خون آغشته اى را چون حسین بن على (علیهما السلام)، زیباروى و جذاب و درخشنده ندیده ام! درخشش سیمایش و شکوه جمال او - در آن لحظه – مرا چنان به خود مشغول داشت که از فکر کشته شدن او غافل شدم!»(3)
حسین (علیه السلام) چشمان خون گرفته اش را به آسمان مى دوزد و در واپسین دم، با آفریدگار خویش، راز و نیاز مى کند. و پس از چند لحظه ... خاموش مى شود و این قلب تپنده از حرکت بازمى ایستد و همه چیز آغاز مى گردد. حسین -سید شهیدان- فقط روز ولادت دارد؛ چرا که او هرگز نمرده است. شهادت هم میلاد سرخ است. در کربلا هرگز چیزى تمام نمى شود. این پایانى است براى آغازى دیگر ...
(برگرفته از کتاب " خون خدا، گزارشى از عاشوراى سال 61 هجرى "، تالیف: حجة الإسلام جواد محدثی)
________________________________________
پاورقی ها:
1- اعلام الورى، صفحه 243- اعیان الشیعه، جلد 1، صفحه 609- تاریخ طبرى، جلد 4، صفحه 345
2- "صبراً على قضائک یا رب! لا اله سواک یا غیاث المستغیثین ..." (مقتل الحسین مقرم، صفحه 283)
3- المجالس السنیه، سید محسن امین، جلد 1، صفحه 123