وَاَوْصِياءِ نَبِيِّ اللّهِ

و (سلام بر) جانشينان پيامبر خدا.
شرح زيارت جامعه كبيره  -32

اوصياى پيامبر خدا
ائمّه عليهم السلام اوصيا و جانشينان پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله هستند. ابن فارس درباره واژه «وصى» مى نويسد:
وصي... أصل يدلّ على وصل شيء بشيء، ووصيت الشيء: وصلته... والوصيّة من هذا القياس كأنّه كلام يوصى أي يوصل;1
وصى، بيان گر وصل و پيوند چيزى به چيزى است... وصيّت نيز از اين قياس است، گويى سخنى كه وصيّت مى شود به چيزى وصل مى گردد.
در تاج العروس پس از اين بيان كه همه بر آن اتّفاق نظر دارند، مى نويسد: وأوصاه إيصاء ووصاه توصيةً: إذا عهد إليه.2
در دو كتاب لسان العرب و تاج العروس آمده است:
الوصي... لقب علي رضي اللّه عنه;3
وصى لقب على عليه السلام است.
در تاج العروس مى افزايد:
سمّي به، لاتّصال سببه ونسبه وسمته بنسب رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسببه وسمته;4
چرا به امير مؤمنان على عليه السلام وصى گفتند، چون كه سبب، نسب و سمت او به نسب، سبب و سمت پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله متّصل بود.
ما اين سخن را از عالم، محدّث و لغوى اهل تسنّن مى پذيريم كه در مورد امير مؤمنان على عليه السلام چنين مى گويد، هر چند واقعيّت را به طور كامل نگفته است چنان كه واضح خواهد شد.
البتّه با دقّت معلوم مى شود كه همان معناى لغوى «وصي» كه در علم فقه اراده شده، در قرآن نيز اراده شده است،5 در علم فقه در كتاب الوصيّه ضوابط براى وصيّت روشن شده و احكامى از ناحيه شارع مقدّس اعتبار شده است; اما به هر حال همان مفهوم لغوى از واژه «وصى» اراده شده است.6
با توجّه به معناى وصىّ و وصيّت، مطلب فراتر از اين است كه فقط در اتّصال سبب، نسب و سمت باشد; ولى مجموع كلمات اهل لغت دلالت دارد بر اين كه وصيّت هنگامى مصداق مى يابد كه بنا باشد چيزى ادامه پيدا كند، و منقطع نشود.
به عبارت ديگر، اگر بنا باشد كه راه و خواسته وصيّت كننده به وسيله وصىّ او ادامه پيدا كند و با رفتن او منقطع نگردد، آن گاه وصيّت مصداق مى يابد.
از طرفى واژه «عهد» نيز همان وصيّت است. چنين تعبيرى به گونه خاص در سخنان اهل تسنّن بسيار به كار رفته است. آنان كلامى را اين گونه از عمر بن خطّاب نقل مى كنند كه به او گفتند: وصيّت كن، گفت:
إن أعهد فقد عهد من هو خير منّي، يعني أبا بكر وإن اترك فقد ترك من هو خير منّي، يعني رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله;7
اگر وصيت كنم بهتر از من يعنى ابوبكر پيش از من وصيت كرده است و اگر وصيت نكنم بهتر از من يعنى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وصيت نكرده است.
بنابراين معنا، وصيّت در اصل لغت به معناى عهد نيز آمده كه در استعمالات عربى فصيح موجود است. از آن رو كه وصيّت به معناى عهد باشد، به معناى ادامه يافتن مقام، حيثيّت خاص، فكر، انديشه، اعتقاد و يا منزلت خواهد بود.
به تعبير ديگر، اگر پادشاهى در زمان خود كسى را به ولى عهدى معيّن مى كرد، به زبان عربى به او وصى نيز مى گفتند; يعنى او ادامه دهنده تاج و تخت و رياست و سلطنت پادشاه است.
1. معجم مقاييس اللغه: 6 / 116.
2. تاج العروس: 20 / 296.
3. همان: 20 / 297، لسان العرب: 15 / 394.
4. همان: 20 / 297.
5. در قرآن كريم از ماده (وصى ـ يوصى) در بيش از سى مورد اشاره شده است. به عنوان نمونه در سوره بقره (2): آيه 132 آمده است: (وَوَصّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ).
6. الدروس شهيد اول: 2 / 293; در اين منبع در كتاب الوصية چنين آمده است: «وهي فعيلة من وصى يصي إذا وصل الشيء بغيره، لأنّ الموصى يصل تصرّفه بعد الموت بما قبله ويقال: وصي للموصي وللموصى له، وفي الشرع هي تمليك العين أو المنفعة بعد الوفاة أو جعلها في جهة مباحة».
7. تمهيد الاوائل وتلخيص الدلائل: 508.

ضرورت وجود وصىّ پيامبر در هر زمان
وقتى پيامبرى مى آمد و شريعتى را ابلاغ مى كرد، تا آن شريعت نسخ نمى شد، فردى يا افرادى بعد از او ادامه دهنده ابلاغ آن شريعت مى باشند; و اين مقتضاى قاعده لطف است چنان كه گذشت و از آن فرد به وصى تعبير مى شود و اين سنّت الهى همواره ادامه داشته است. شيخ صدوق و شيخ طوسى رحمهما اللّه هر يك به سند خود از امام صادق عليه السلام چنين نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود:
قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله: أنا سيّد النبيين ووصيي سيّد الوصيين وأوصياؤه سادة الأوصياء.
إنّ آدم عليه السلام سأل اللّه عز وجل أن يجعل له وصيّاً صالحاً فأوحى اللّه عز وجل إليه أنّي أكرمت الأنبياء بالنبوّة، ثمّ اخترت خلفي فجعلت خيارهم الأوصياء.
فقال آدم عليه السلام: يا ربّ! فاجعل وصيي خير الأوصياء.
فأوحى اللّه عز وجل إليه: يا آدم! أوص إلى شيث وهو هبة اللّه بن آدم.
فأوصى آدم إلى شيث وأوصى شيث إلى ابنه شبان وهو ابن نزلة الحوراء الّتي أنزلها اللّه عز وجل على آدم من الجنّة فزوجها شيثاً، وأوصى شبان إلى ابنه مجلث، وأوصى مجلث إلى محوق، وأوصى محوق إلى غثميشا، وأوصى غثميشا إلى أخنوخ وهو إدريس النبي عليه السلام، وأوصى إدريس إلى ناخور ودفعها ناخور إلى نوح عليه السلام، وأوصى نوح إلى سام، وأوصى سام إلى عثامر وأوصى عثامر إلى برعيثاشا، وأوصى برعيثاشا إلى يافث.
وأوصى يافث إلى برة، وأوصى برة إلى جفيسة وأوصى جفيسة إلى عمران.
ودفعها عمران إلى ابراهيم الخليل عليه السلام، وأوصى إبراهيم إلى ابنه إسماعيل، وأوصى إسماعيل إلى إسحاق، وأوصى إسحاق إلى يعقوب، وأوصى يعقوب إلى يوسف، وأوصى يوسف إلى بثرياء، وأوصى بثرياء إلى شعيب.
وأوصى شعيب إلى موسى بن عمران، وأوصى موسى إلى يوشع بن نون وأوصى يوشع إلى داود وأوصى داود إلى سليمان، وأوصى سليمان إلى آصف بن برخيا، وأوصى آصف بن برخيا إلى زكريا، ودفعها زكريا إلى عيسى بن مريم عليه السلام وأوصى عيسى إلى شمعون ابن حمون الصفا، وأوصى شمعون إلى يحيى بن زكريا وأوصى يحيى بن زكريا إلى منذر، وأوصى منذر إلى سليمة، وأوصى سليمة إلى بردة.
ثمّ قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله: ودفعها إلي بردة وأنا أدفعها إليك يا علي! وأنت تدفعها إلى وصيك ويدفعها وصيك إلى أوصيائك من ولدك، واحداً بعد واحد حتّى تدفع إلى خير أهل الأرض بعدك.
ولتكفرن بك الأمة ولتختلفن عليك اختلافاً شديداً، الثابت عليك كالمقيم معي والشاذ عنك في النار، والنار مثوى للكافرين;1
رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: من سيد و سرور پيامبران الهى هستم و وصى من سيد اوصيا و اوصياى وصى من نيز آقايان اوصياى الهى هستند.
همانا آدم عليه السلام از خدا خواست تا براى او وصيى صالح قرار دهد. خداوند به او وحى كرد كه همانا من پيامبران را به نبوت گرامى داشتم; سپس جانشين خود در زمين را انتخاب كردم و از ميان برگزيدگان اوصيا را انتخاب كردم.
آدم عليه السلام عرضه داشت: پروردگارا! پس وصى مرا بهترين اوصيا قرار ده.
خداوند به او وحى كرد: اى آدم! پس از خود به شيث وصيت كن كه او همان هبة اللّه فرزند آدم بود.
آدم نيز به شيث وصيت كرد. شيث نيز به پسرش شبان كه او فرزند مادرى بود كه حوريان بهشتى كه خداى تعالى وى را از بهشت براى آدم فرستاد و او نيز آن را به تزويج شيث درآورد.
و شبان نيز وصيت كرد به فرزندش مجلث، مجلث وصيت كرد به محوق، محوق وصيت به غثميشا، غثميشا وصيت كرد به اختوخ كه همان ادريس نبى عليه السلام است، ادريس نيز به ناخور وصيت كرد و او نيز وصايتش را به نوح عليه السلام ارائه نمود. نوح نيز به سام، سام به عثامر، عثامر به برعيثاشا، برعيثاشا به يافث، يافث به برة، برة به جفيسة وجفيسه به عمران وصيت كردند. عمران نيز به ابراهيم خليل عليه السلام وصيت نمود. ابراهيم عليه السلام نيز به پسرش اسماعيل و وى به اسحاق و اسحاق به يعقوب و يعقوب به يوسف و يوسف به بثرياء و بثرياء به شعيب و شعيب به موسى بن عمران وصيت نمودند.
موسى بن عمران عليه السلام نيز به يوشع بن نون، يوشع بن نون به داوود و داوود به سليمان و سليمان به آصف بن برخيا و آصف بن برخيا به زكريا و زكريا نيز آن را به عيسى بن مريم عليه السلام واگذار نمود.
عيسى بن مريم نيز آن را به شمعون بن حمون الصفا، او نيز به يحيى بن زكريا، يحيى به منذر و منذر به سليمة و او نيز به برده وصيت نمود.
سپس پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: و اين وصايت را برده به من داد و من آن را به تو اى على مى دهم و تو نيز آن را به وصى خود بده و او نيز به وصى خود و آن وصى نيز به اوصيا تو از فرزندانت يكى پس از ديگرى بدهد تا آن زمان كه اين وصايت به بهترين اهل زمين پس از تو داده شود.
اى على، به واسطه (مخالفت با) توست كه امت من كافر مى شوند و درباره تو دچار اختلافى شديد خواهند شد. اما كسى كه بر اعتقاد وصايت تو پس از من ثابت قدم باشد با من خواهد بود و كسى كه از تو روى گرداند و تو را كنار گذارد در آتش است و آتش نيز براى كافران بدجايگاهى است.
پس چنان كه پيداست، وجود وصى بعد از هر نبى برهانى است و سنّت الهى بر همين بوده است.
1. كمال الدين: 1 / 211 و 212، الامالى، شيخ طوسى: 2 / 57.

ضرورت وجود وصى در اسلام
بنابراين اگر بخواهيم همين موضوع را به پيامبر خدا و ائمّه عليهم السلام تطبيق دهيم، وصيّت پيامبر اكرم به ائمّه و وصى بودن آنان اين گونه خواهد شد كه عهد الهى نزد آن بزرگواران بماند و اين همان عهدى است كه قرآن مى فرمايد:
(قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ);1
خداوند فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. ابراهيم گفت: و از دودمان من (نيز پيشوايانى قرار ده). خداوند فرمود: پيمان و عهد من به ستم گران نمى رسد.
پرواضح است كه همه مفسّران و دانشمندان در ذيل اين آيه منظور از عهد را امامت دانسته اند.2
با توجّه به آن چه بيان شد، مفهوم وصيّت متقوّم به اين خواهد بود كه سه طرف موجود باشد:
1 . موصى (وصيت كننده);
2 . وصىّ;
3 . مورد وصيّت (من به الوصيّه) يا (ما به الوصيّة);
و موصى له است، در صورتى كه وصيت شود وصى چيزى را به كسى بدهد.
پس در تحقّق عنوان وصيّت وجود اين اطراف ضرورى است.
1. سوره بقره (2): آيه 124.
2. ر.ك: تفسير القمى: 2 / 226، تفسير العيّاشى: 1 / 57 ـ 58، حديث 88 و از تفاسير اهل سنّت: تفسير ابن ابى حاتم: 1 / 223، حديث 1178، احكام القرآن: 1 / 83 ، تفسير فخر رازى: 4 / 40.

دوازده امام; اوصياى رسول اللّه
اين كه اوصياى پيامبر اسلام صلى اللّه عليه وآله دوازده شخص هستند، مطلبى است كه از روايات فريقين استفاده مى شود. براى مثال وقتى «حديث ثقلين» را به حديث «الائمة بعدي اثنا عشر» ضميمه كنيم كه هر دو متواتر هستند، نتيجه همان مى شود و «روايت لوح» جابر با اسناد شيعه نيز قطعىّ الصدور است.
شيخ كلينى رحمه اللّه در كافى به سند خود از ابوبصير نقل مى كند. وى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:
قال أبي لجابر بن عبداللّه الأنصاري: إنّ لي إليك حاجة فمتى يخف عليك أن أخلو بك فأسألك عنها؟
فقال له جابر: أيّ الأوقات أحببته؟ فخلا به في بعض الأيام.
فقال له: يا جابر! أخبرني عن اللوح الّذي رأيته في يد أمي فاطمة عليها السلام بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وما أخبرتك به أمي أنّه في ذلك اللوح مكتوب؟
فقال جابر: أشهد باللّه أنّي دخلت على أمك فاطمة عليها السلام في حياة رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله فهنيتها بولادة الحسين عليه السلام ورأيت في يديها لوحاً أخضر، ظننت أنّه من زمرّد ورأيت فيه كتاباً أبيض، شبه لون الشمس، فقلت لها: بأبي وأمي يا بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله ما هذا اللوح؟
فقالت: هذا لوح أهداه اللّه إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله فيه اسم أبي واسم بعلي واسم ابنيّ واسم الأوصياء من ولدي وأعطانيه أبي ليبشرني بذلك.
قال جابر: فأعطتنيه أمك فاطمة عليها السلام فقرأته واستنسخته.
فقال له أبي: فهل لك يا جابر! أن تعرضه علي؟
قال: نعم.
فمشى معه أبي إلى منزل جابر فأخرج صحيفة من رق.
فقال: يا جابر! انظر في كتابك لأقرأ ]أنا[ عليك.
فنظر جابر في نسخته فقرأه أبي فما خالف حرف حرفاً.
فقال جابر: فأشهد باللّه أنّي هكذا رأيته في اللوح مكتوباً:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
هذا كتاب من اللّه العزيز الحكيم لمحمّد نبيّه ونوره وسفيره وحجابه ودليله نزل به الروح الأمين من عند ربّ العالمين، عظم يا محمّد! أسمائي واشكر نعمائي ولا تجحد آلائي، إنّي أنا اللّه إله إلاّ أنا قاصم الجبّارين ومديل المظلومين وديّان الدين، إنّي أنا اللّه لا إله إلاّ أنا، فمن رجا غير فضلي أو خاف غير عدلي، عذبته عذاباً لا أعذبه أحداً من العالمين فإيّاي فاعبد وعلي فتوكّل.
إنّي لم أبعث نبيّاً فأكملت أيامه وانقضت مدّته إلاّ جعلت له وصيّاً وإنّي فضلتك على الأنبياء وفضلت وصيك على الأوصياء وأكرمتك بشبليك وسبطيك حسن وحسين، فجعلت حسناً معدن علمي، بعد انقضاء مدّة أبيه وجعلت حسيناً خازن وحيي وأكرمته بالشهادة وختمت له بالسعادة، فهو أفضل من استشهد وأرفع الشهداء درجة، جعلت كلمتي التامّة معه وحجتي البالغة عنده، بعترته أثيب وأعاقب، أولهم علي سيد العابدين وزين أوليائي الماضين وابنه شبه جدّه المحمود محمّد الباقر علمي والمعدن لحكمتي.
سيهلك المرتابون في جعفر، الراد عليه كالراد علي، حق القول منّي لأكرمن مثوى جعفر ولاسرنه في أشياعه وأنصاره وأوليائه، أتيحت بعده موسى فتنة عمياء حندس لان خيط فرضي لا ينقطع وحجتي لا تخفى وأنّ أوليائي يسقون بالكأس الأوفى، من جحد واحداً منهم فقد جحد نعمتي ومن غير آية من كتابي فقد افترى علي.
ويل للمفترين الجاحدين عند انقضاء مدّة موسى عبدي وحبيبي وخيرتي في علي وليي وناصري ومن أضع عليه أعباء النبوة وأمتحنه بالاضطلاع بها يقتله عفريت مستكبر يدفن في المدينة التي بناها العبد الصالح إلى جنب شر خلقي.
حق القول منّي لأسرنه بمحمّد ابنه وخليفته من بعده ووارث علمه، فهو معدن علمي وموضع سري وحجتي على خلقي لا يؤمن عبد به إلاّ جعلت الجنّة مثواه وشفعته في سبعين من أهل بيته كلّهم قد استوجبوا النار.
وأختم بالسعادة لابنه علي وليي وناصري والشاهد في خلقي وأميني علي وحيي، أخرج منه الداعي إلى سبيلي والخازن لعلمي الحسن.
وأكمل ذلك بابنه «م ح م د» رحمة للعالمين، عليه كمال موسى وبهاء عيسى وصبر أيّوب فيذلّ أوليائي في زمانه وتتهادى رؤوسهم كما تتهادى رؤوس الترك والديلم فيقتلون ويحرقون ويكونون خائفين، مرعوبين، وجلين، تصبغ الأرض بدمائهم ويفشو الويل والرنا في نسائهم أولئك أوليائي حقاً، بهم أدفع كل فتنة عمياء حندس وبهم أكشف الزلازل وأدفع الآصار والاغلال أولئك عليهم صلوات من ربّهم ورحمة وأولئك هم المهتدون.
قال عبدالرحمان بن سالم: قال أبو بصير: لو لم تسمع في دهرك، إلاّ هذا الحديث لكفاك، فصنه إلاّ عن أهله;1
امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم به جابر بن عبداللّه انصارى فرمود: من با تو كارى دارم، چه وقت براى تو آسان تر است كه تو را تنها ببينم و از تو سؤال كنم؟ جابر عرض كرد: هر وقت شما بخواهى. پس روزى با او در خلوت نشست و به او فرمود: درباره لوحى كه آن را در دست مادرم فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله ديده اى و آن چه مادرم به تو فرمود كه در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده.
جابر گفت: خدا را گواه مى گيرم كه من در زمان حيات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله خدمت مادرت فاطمه عليهما السلام رفتم و او را به ولادت حسين عليه السلام تبريك گفتم. در دستش لوح سبزى ديدم كه گمان كردم از زمرّد است و مكتوبى سفيد در آن ديدم كه چون رنگ خورشيد (درخشان) بود.
به او عرض كردم: دختر رسول خدا! پدر و مادرم قربانت، اين لوح چيست؟
فرمود: لوحى است كه خدا آن را به رسولش صلى اللّه عليه وآله اهدا فرمود. اسم پدرم، شوهرم، دو پسرم و اسم اوصياى از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من عطا فرموده است.
جابر گويد: سپس مادرت فاطمه عليها السلام آن را به من داد. من آن را خواندم و رونويسى كردم.
پدرم به او فرمود: اى جابر! آن را بر من عرضه مى دارى؟
عرض كرد: آرى!
آن گاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت. جابر صحيفه اى بيرون آورد.
پدرم فرمود: اى جابر! تو در نوشته ات نگاه كن تا من براى تو بخوانم.
جابر در نسخه خود نگريست و پدرم قرائت كرد، حتى حرفى با حرفى از آن اختلاف نداشت.
آن گاه جابر گفت: خدا را گواه مى گيرم كه اين گونه در آن لوح نوشته ديدم:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اين نامه از جانب خداوند عزيز حكيم است براى محمد پيامبر او و نور و سفير و دربان (واسطه ميان خالق و مخلوق) و دليل او كه روح الامين (جبرئيل) از نزد پروردگار جهان بر او نازل شود.
اى محمّد! اسم هاى مرا بزرگ شمار و نعمت هاى مرا سپاس گزار و الطاف مرا انكار مدار. همانا منم خدايى كه جز من شايان پرستش نيست. منم شكننده جبّاران و دولت رساننده مظلومان و جزا دهنده روز رستاخيز. همانا منم خدايى كه جز من كسى شايان پرستش نيست. هر كه جز فضل مرا اميدوار باشد و از غير عدالت من بترسد، او را عذابى كنم كه هيچ يك از جهانيان را نكرده باشم; پس تنها مرا پرستش كن و تنها بر من توكّل نما.
من هيچ پيامبرى را مبعوث نساختم كه دورانش كامل شود و مدّتش تمام گردد جز اين كه براى او وصى و جانشينى مقرّر كردم و من تو را بر پيامبران ديگر برترى دادم و وصى تو را بر اوصياى ديگر و تو را به دو شيرزاده و دو نوه ات حسن و حسين گرامى داشتم و حسن را بعد از سپرى شدن روزگار پدرش كانون علم خود قرار دادم و حسين را خزانه دار وحى خود ساختم و او را به شهادت گرامى داشتم و پايان كارش را به سعادت رسانيدم. او برترين شهداست و مقامش از همه آن ها عالى تر است. كلمه تامه (معارف و حجج) خود را همراه او و حجت رساى خود را نزد او قرار دادم، به سبب عترت او پاداش و كيفر دهم.
نخستين آن ها سرور عابدان و زينت اولياى گذشته من است و پسر او كه مانند جدّ محمود (پسنديده) خود محمّد است، او شكافنده علم من و كانون حكمت من است.
و جعفر است كه شك كنندگان درباره او هلاك مى شوند. هر كه او را نپذيرد مرا نپذيرفته. سخن و وعده پا برجاى من است كه مقام جعفر را گرامى دارم و او را به پيروان و ياران و دوستانش مسرور سازم.
پس از او موسى است كه (در زمان او) آشوبى سخت و گيج كننده فرا گيرد; زيرا رشته وجوب اطاعت من منقطع نگردد و حجّت من پنهان نشود و همانا اولياى من با جامى سرشار سيراب شوند. هر كس يكى از آن ها را انكار كند، نعمت مرا انكار كرده و آن كه يك آيه از كتاب مرا تغيير دهد، بر من دروغ بسته است.
پس از گذشتن دوران بنده و دوست و برگزيده ام موسى، واى بر دروغ بندان و منكران على (امام هشتم عليه السلام) و دوست و ياور من و كسى كه بارهاى سنگين نبوّت را به دوش او گذارم و به وسيله انجام دادن آن ها امتحانش كنم. او را مردى پليد و گردن كش (مأمون) مى كشد و در شهرى كه (طوس) بنده صالح (ذوالقرنين) آن را ساخته است، در كنار بدترين مخلوقم (هارون) به خاك سپرده مى شود.
فرمان و وعده من ثابت شده كه او را به وجود پسرش و جانشين و وارث علمش محمّد مسرور سازم. او كانون علم من و محلّ راز من و حجّت من بر خلقم خواهد بود. هر بنده اى به او ايمان آورد، بهشت را جايگاهش سازم و شفاعت او را بر هفتاد تن از خاندانش كه همگى سزاوار دوزخ باشند، بپذيرم.
و عاقبت كار پسرش على را كه دوست و ياور من و شاهد و گواه در ميان مخلوق من و امين وحى من است، به سعادت رسانم.
از او دعوت كننده به سوى را هم و خزانه دار علمم حسن عليه السلام را به وجود آورم.
و اين رشته را به وجود پسر او «م، ح، م، د» كه رحمت براى جهانيان است كامل كنم. او كمال موسى، رونق عيسى و صبر ايّوب دارد. در زمان (غيبت) او دوستانم خوار گردند و (ستم گران) سرهاى آن ها را براى يك ديگر هديه فرستند، چنان كه سرهاى ترك و ديلم (كفّار) را به هديه فرستند. ايشان را بكشند و بسوزانند و آن ها ترسان و بيم ناك و هراسان باشند. زمين از خونشان رنگين گردد و ناله و واويلا در ميان زنانشان بلند شود. آن ها دوستان حقيقى من هستند. به وسيله آن ها هر آشوب سخت و تاريك را بزدايم و از بركت آن ها شبهات و مصيبات و زنجيرها را بردارم. درودها و رحمت پروردگارشان بر آن ها باد و آنان هدايت شدگان هستند.
عبدالرحمان بن سالم گويد: ابوبصير گفت: اگر در دوران عمرت جز اين حديث نشنيدى باشى تو را كفايت كند; پس آن را از نااهلش پنهان دار.
اينك مى پرسيم كه ائمّه عليهم السلام در چه جهتى وصى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله هستند؟
از نظر فقهى، ممكن است كسى مثلاً پنج نفر وصى داشته باشد كه هر كدام براى جهتى باشد. ائمّه عليهم السلام آن ارتباطى را ادامه مى دهند كه بين خدا و پيامبر اكرم موجود است. اين ارتباط به توسّط ائمّه ادامه مى يابد و با رفتن پيامبر اكرم قطع نخواهد شد و پيوسته ادامه پيدا خواهد كرد. البتّه اين بزرگواران، پيامبر و نبى نيستند.
چرا واژه «وصى» در اين عبارت به «نبى» و واژه «ذرّيّه» به «رسول اللّه» افزوده شده است؟ مى فرمايد: «وأوصياء نبي اللّه وذريّة رسول اللّه».
اين نبأ كه به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نازل مى شود ـ آن سان كه ابن فارس گفت: گويى كلام است ـ مى خواهد ادامه پيدا كند; يعنى نبأ، كلام، خبر و مطلبى كه از ناحيه خداوند متعال بر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نازل مى شود، بايستى به توسّط ائمّه ـ كه انبيا نيستند ـ ادامه يابد، ادامه يافتن اين كلام يعنى چه؟
يعنى ائمّه عليهم السلام حافظ و ناشر آن إنباء خواهند بود كه آن خطّ ارتباطى باقى است، بى آن كه نبوّتى در كار باشد; چرا كه بعد از پيامبر اكرم اسلام صلى اللّه عليه وآله كه خاتم پيامبران است، پيامبرى نيست. امّا اين نبوّت ادامه دارد; به اين گونه كه ائمّه همان كار پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله را در ابقاى معارف و شريعت با اصول و فروع و همه جوانبش بر عهده دارند. بنابراين، آنان در همه كمالات و مراتب آن بزرگوار جز نبوّت، جانشين او خواهند بود. همان طور كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله داراى ولايت تكوينى و تشريعى است، صاحبان اين ولايت ها بعد از ايشان ائمه اطهار عليهم السلام هستند.
همين معنا در علم فقه نيز به كار مى رود; انسان تصرّفاتى را كه خود در حقوق و املاك خود انجام مى دهد، بعد از خود به كسى واگذار مى كند كه به او وصى مى گويند.
مالك كيست؟ مالكِ تركه، ورثه هستند; ولى تصرّفات مورد نظر در وصيت از آنِ وصىّ است.
اين ها ظرايف و دقايقى است كه كسانى كه طالب هستند، در اين موارد بيشتر تأمل كنند و بينديشند.
1. الكافى: 1 / 527 و 528، حديث 3.

وصىّ؛ لقب امير مؤمنان
به طور مسلّم «وصيّ» در اسلام لقب امير مؤمنان على عليه السلام بوده است. اين مطلب در سخنان پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله، ائمّه عليهم السلام، صحابه و ديگران در نثر و شعر در كتاب هاى شيعه و سنّى فراوان آمده است.1
در جلد چهارم تشييد المراجعات به طور مفصّل در مورد وصايت بحث كرده ايم.2وجه اين بحث سه موضوع است:
1 . ثبوت اين كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بدون وصيّت از دنيا نرفته اند. اين موضوع ريشه اصلى و اساسى بحث امامت است. يعنى اگر مسئله در اين جا تنقيح نشود در تمام فروع جاى اشكال خواهد بود، پس لازم است اين موضوع كاملاً تنقيح گردد و آن گاه مسائل به آن مترتّب شود;
2 . امير مؤمنان على عليه السلام وصى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله هستند. در اين مورد اشاره كرديم كه معناى وصيّت چيست و در اين زمينه احاديث، كلمات و شواهد بسيارى است;
3 . عايشه منكر وصايت است. البتّه او حق دارد منكر وصايت شود و همه اين «ابن ها»; ابن خلدون، ابن عساكر، ابن كثير و ابن فلان از ناصبى ها از او پيروى كرده و وى را امام خود قرار داده و منكر وصايت شده اند!! به سبب انكار عايشه توجه كنيد! او مى گويد: وصيّتى در كار نبوده است; چون وقتى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله از دنيا رفتند در دامن من بودند!3
اين ادّعا هر چند در كتب معتبره نزد آنان آمده است از دو جهت مردود است:
1 . دروغ است كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در دامن او از دنيا رفته اند;
2 . پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در دامن امير مؤمنان على عليه السلام از دنيا رفته اند و وصيّت هايى را فرموده اند.
افزون بر اين كه آن حضرت در طول دوران نبوّت و رسالتشان بارها وصيّت فرموده اند. بنابر تحقيقى، آن حضرت فقط حديث ثقلين را در پنج مورد مطرح فرموده اند كه مى فرمايد:
إنّي تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه وعترتي أهل بيتي;4
من دو چيز گران بها در بين شما مى گذارم: كتاب خدا و عترت و خاندانم.
همه دانشمندان شيعه و اهل تسنّن از حديث ثقلين به وصيّت تعبير مى كنند.
بنابراين امير مؤمنان على عليه السلام و ائمّه اطهار عليهم السلام وصىّ هستند، ضمن اين كه بنابر روايات شيعى در دعاها و سخنان اهل بيت عليهم السلام، وصايت يكى از مقامات آن بزرگواران است.
آن گاه كه آيه «(وَأَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ);5 «و خويشان نزديكت را بيم ده» نازل شد، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بزرگان قريش و بنى هاشم را جمع كرد و در آن جمع فرمود:
أيّكم يكون أخي ووارثي ووزيري وخليفتي فيكم من بعدي؟;6
چه كسى مرا در اين امر يارى مى نمايد تا برادر، وصى و جانشين و وزير من پس از من گردد؟
چه واژه «وصى» در اين قضيّه آمده باشد و چه نباشد، فرمايش حضرت در آن روز وصيّت است و بنابر تحقيق، اين قضيّه از نظر سندى صحيح است و مصادر و منابع بسيارى آن را نقل كرده اند. طبرى، ابن اسحاق، ابن عساكر، ابن ابى حاتم، بغوى در تفسير خود و متّقى هندى در كنز العمّال از جمله راويان آن هستند.7
در آغاز بعثت، هم توحيد، هم نبوّت و هم امامت پس از پيامبر صلى اللّه عليه وآله، هر سه در يك جلسه مطرح شده است.
در حديث ديگرى آمده كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به سلمان مى فرمايند:
يا سلمان! من كان وصيّ موسى؟
اى سلمان! وصى موسى چه كسى بود؟
عرض كرد: يوشع بن نون. پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
فإنّ وصيّي ووارثي علي بن أبي طالب عليهما السلام;8
وصىّ و وارث من على بن ابى طالب عليهما السلام است.
احمد بن حنبل اين حديث را روايت مى كند، اگر دروغ روايت كرده، ربطى به ما ندارد، شما نبايد از يك امام دروغ گو پيروى كنيد! ولى اين دروغ نيست; بلكه اينان شانه خالى مى كنند; چرا كه آن حضرت در حديثى ديگر مى فرمايد:
لكلّ نبي وصي ووارث وإنّ عليّاً وصيي ووارثي;
براى هر پيامبرى وصىّ و وارثى است و همانا على، وصى و وارث من است.
اين سخن مهم را تاريخ مدينه دمشق، فتح البارى و مصادر ديگر نيز آورده اند.9
در مسند احمد و المعجم الكبير طبرانى و منابع ديگر آمده است كه پيامبر اكرم فرمود:
يا فاطمة! نبيّنا أفضل الأنبياء وهو أبوكِ ووصيّنا خير الأوصياء وهو بعلك;10
اى فاطمه! همانا پيامبر ما برترين پيامبران است و آن پدر توست و وصىّ ما بهترين اوصياست و او همسر توست.
در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
إنّ وصيّي وموضع سرّي وخير من اترك بعدي وينجز عدتي ويقضي ديني علي بن أبي طالب.
طبرانى، ابن كثير و صاحب مجمع الزوائد اين حديث را نقل كرده اند.11
اين ها بخشى از احاديثى هستند كه در كتاب هاى ما و اهل تسنّن آمده است و ما تنها از منابع خودمان نقل نمى كنيم.
از طرفى، در زمان خود پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در جنگ هاى صدر اسلام، در جنگ صفّين، جنگ جمل و در مراحل بعدى، بزرگان صحابه و تابعين در اشعار و رجزهايشان از امير مؤمنان على عليه السلام به وصى تعبير مى كردند.
علاّمه امينى رحمه اللّه اين اشعار را در كتاب ارزشمند الغدير جمع كرده و بخشى از آن ها نيز در كتاب تشييد المراجعات موجود است.12
بنابرآن چه بيان شد، ائمّه عليهم السلام اوصياى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله هستند و سرّ اين كه در اين عبارت واژه «نبى» به كار رفته اين است كه آن خط و ارتباط و به تعبير امروزى آن پيام بايستى ادامه يابد كه ادامه دهندگان آن، اهل بيت عليهم السلام هستند. اگر كسى مى خواهد از آن پيام ها آگاهى يابد و ببيند بر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله چه نازل شده، بايستى به ائمّه عليهم السلام مراجعه كند و پيرو اين راه باشد.
1. براى آگاهى بيشتر ر.ك: الكامل: 4 / 14، ميزان الاعتدال: 2 / 240 و 273، تاريخ مدينة دمشق: 42 / 392، المناقب، خوارزمى: 85، حديث 74، وقعة صفّين: 481، ينابيع المودّه: 1 / 235 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 1 / 145.
2. ر.ك: تشييد المراجعات: 4 / 95 ـ 189، باب علي وصي النبي صلى اللّه عليه وآله وباب حول عائشة وإنكارها للوصية.
3. ر.ك: صحيح بخارى: 3 / 186، صحيح مسلم: 5 / 75، مسند احمد بن حنبل: 6 / 32، سنن ابن ماجه: 1 / 519، شرح صحيح مسلم، نَوَوى: 11 / 88 ، المصنّف: 7 / 309.
4. پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله اين حديث شريف را در موارد متعددى بيان فرموده اند:
1 . به هنگام بازگشت از طائف; (الصواعق المحرقه: 64).
2 . در حجّة الوداع و در عرفه; (المعجم الكبير: 3 / 63، حديث 2679، سنن ترمذى: 6 / 621، جامع الاصول: 1 / 277، كنز العمّال: 1 / 148).
3 . روز غدير خم و در خطبه آن; (مسند احمد بن حنبل: 3 / 17، سنن دارمى: 2 / 310، السنن الكبرى: 2 / 148، البداية والنهايه: 5 / 209).
4 . به هنگام بيمارى حضرتش كه از دنيا رفت و مردم در اتاق حضرتش پر بودند. ر.ك: (سمط النجوم العوالى: 2 / 502، حديث 136، كشف الاستار: 3 / 221، حديث 2612، الصواعق المحرقه: 89).
5. سوره شعرا (26): آيه 214.
6. علل الشرايع: 1 / 170، حديث 2، المناقب، محمّد بن سليمان كوفى: 1 / 371، حديث 294.
7. اين حديث را طبرى در تفسير خود: 19 / 149 از ابن اسحاق، ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن مردويه و ابونعيم نقل كرده است; تاريخ مدينة دمشق: 42 / 49، معالم التنزيل: 4 / 278، السنن الكبرى: 9 / 7، تفسير ابن ابى حاتم: 9 / 2826، حديث 16015.
8. شواهد التنزيل: 1 / 99، مجمع الزوائد: 9 / 113، فضائل الصحابه (احمد بن حنبل): 2 / 615، حديث 1052، المعجم الكبير: 6 / 221، ميزان الاعتدال: 4 / 240، مناقب على بن ابى طالب (ابن مردويه): 103، حديث 113 و 114.
9. المعجم الكبير: 6 / 221، تاريخ مدينة دمشق: 42 / 392، مناقب على بن ابى طالب (ابن مردويه): 103، حديث 113، فتح البارى: 8 / 114.
10. الامالى، شيخ طوسى: 155، حديث 256، الطرائف: 134، حديث 212، بحار الانوار: 37 / 42، حديث 16، مجمع الزوائد: 9 / 166، ينابيع المودّه: 1 / 241.
11. كنز العمال: 11 / 610، المعجم الكبير: 6 / 221، مجمع الزوائد: 9 / 113، فتح البارى: 8 / 114، شواهد التنزيل: 1 / 98، تهذيب التهذيب: 3 / 91.
12. ر.ك: الغدير: جلد 6 و 7 و تشييد المراجعات: 4 / 278 ـ 285.
منبع:کتاب با پیشوایان هدایتگر – 1
نوشته آیت الله سید علی میلانی

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن