وَالسّادَةِ الْوُلاةِ; وَالذّادَةِ الْحُماةِ; وَاَهْلِ الذِّكْرِ

و (سلام) بر سروران صاحب اختيار. و (سلام بر) مدافعان حمايت گر. و (سلام بر) اهل ذكر.
شرح زيارت جامعه كبيره  -42

سروران صاحب اختيار
واژه «سادة» جمع سيّد و واژه «ولاة» جمع والى است كه به ترجمه فارسى مى شود: بزرگان صاحب اختيار. واژه «سيّد» در لغت عرب چنين معنا شده است:
السيّد الرئيس الكبير في قومه المطاع في عشيرته وإن لم يكن هاشمياً وعلوياً;1
سيّد همان بزرگ و آن شخص يا شخصيّتى است كه در گروه، قبيله، جامعه و شهر خود مورد احترام و اطاعت آن هاست گرچه هاشمى و علوى نباشد.
به نظر مى رسد كه از همين رو، مسلمانان به ذريّه رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله «سيّد» مى گويند كه چنين امتيازى بر ديگر مسلمانان دارند و بدين جهت، بايد به آنان احترام گزارد.
بنابراين، مورد احترام بودن، شاخص بودن و مطاع در بين مردم بودن همان سيادت و آقايى است. از طرفى، ولايت ائمّه عليهم السلام اختياردارى آنان است; از اين رو، آنان سروران صاحب اختيار هستند.
از سوى ديگر، واژه «السادة» اطلاق و عموم دارد; يعنى آنان سروران همه اُمّت ها و سادات همه خلايق هستند. چنان كه «ولايت» نيز اطلاق دارد; يعنى آنان در همه امور و شئون ولايت دارند; تكوينى باشد يا تشريعى.
و به عبارت ديگر مطاع بودن در معناى «سيّد» از نظر لغوى و عرفى وجود دارد، اما مطاع بودن در چه؟ و مطيع كيست؟ و هم چنين در طرف «الولاة» ولايت در چه؟ و بر كه؟ متعلّق محذوف است و حذف المتعلّق يدل على العموم،، بنابراين هر دو طرف اطلاق پيدا مى كند.
آرى، خداوند متعال چنين مقامى را به ائمّه اطهار عليهم السلام داده است و اين مطاع بودن و ولايت به اذن خداوند متعال است، هر چند آنان عبد و مخلوق خداى سبحان هستند. در آيه اى از قرآن كريم مى فرمايد:
(أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْناهُمْ مُلْكًا عَظيمًا);2
يا اين كه به مردم ]ائمّه عليهم السلام[ نسبت به آن چه خداوند از فضلش به آنان بخشيده حسد مىورزند! ما به خاندان ابراهيم، كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى براى آنان عطا كرديم.
بنابر روايتى كه ذيل آن وارد شده، مراد از «ملك عظيم» ولايت تكوينى است.
اما در ولايت تشريعى رسول اللّه، استدلال مى شود به آيه مباركه:
(النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ);3
پيامبر به مؤمنان، از خودشان اولى و شايسته تر است;
و با استناد به قول پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله كه فرمود:
ألست أولى بكم من أنفسكم؟... فمن كنت مولاه فهذا علي مولاه;4
آيا من اولى به شما از شما نيستم؟ گفتند: چرا، فرمود: پس هر كه من مولا و سرپرست او هستم پس اين على مولا و سرپرست اوست;
ولايت تشريعى ائمّه عليهم السلام ثابت مى شود كه در جاى خود بحث خواهيم كرد.
و ولايت آن بزرگواران بر احكام شرعيّه را در گذشته به اختصار بيان كرديم.
1. مجمع البحرين: 2 / 448.
2. سوره نساء (4): آيه 54.
3. سوره احزاب (33): آيه 6.
4. الكافى: 1 / 420، حديث 42، الامالى، شيخ طوسى: 254، حديث 456، بحار الانوار: 29 / 82، حديث 2، مسند احمد بن حنبل: 4 / 370، المستدرك على الصحيحين: 3 / 109، مجمع الزوائد: 9 / 104.

مدافعان حمايت گر
وَالذّادَةِ الْحُماةِ;
و (سلام بر) مدافعان حمايت گر.
واژه «الذادّة» جمع «ذائد» است.1 به نظر مى رسد معناى فارسى آن: به قصد حفظ چيزى، چيزى را دفع كردن و كنار زدن بوده باشد.
واژه «الحماة» مفرد «حامى» است; يعنى حمايت كننده.
هر يك از اين دو مفهوم از مفاهيم ذات اضافه است، پس سه طرف وجود دارد:
زائد، مذود، مذودٌ عنه; دفع كننده، دفع شده، چيزى كه از او دفع مى شود.
حامى، محمىّ، محمىٌّ عنه; حمايت كننده، حمايت شده، آن چيزى كه از او حمايت مى شود.
وقتى روشن شد كه ائمه عليهم السلام دفع كننده و حامى هستند، اين سؤال مطرح مى شود كه دفع كننده چه چيزى از چه چيزى و حامى چه چيزى از چه چيزى هستند؟
نخستين كارى كه آنان بر عهده دارند، اين است كه دين را از بدعت ها و تحريفات و بازيگرى ها حفظ مى كنند آنان امّت را از تاريكى ها، گمراهى ها و اشتباه كارى ها حمايت مى كنند.
آرى، آنان حمايت گر از دين و اُمّت هستند و آن چه را براى دين و معارف دينى و دنيا و آخرت اُمّت مضرّ است، كنار مى زنند. در روايتى آمده است: عبداللّه بن اجارة بن قيس گويد: من از امير مؤمنان على عليه السلام شنيدم كه بر فراز منبر مى فرمود:
أنا أذود عن حوض رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله بيدي هاتين القصيرتين الكفّار والمنافقين كما تذود السقاة غريبة الإبل عن حياضهم;2
من با دو دست خود كافران و منافقان را از كنار حوض رسول خدا صلى اللّه عليه وآله دور مى كنم آن سان كه شترچرانان شترهاى غريبه و ناشناس را از حوض خود دور مى نمايد.
به راستى آثار اعمال اين عالم، در آن عالم ظاهر و آشكار مى شود. امير مؤمنان على عليه السلام هم در اين عالم و هم در آن عالم ميزان است و اثر واقعى آن، در آن عالم ظاهر مى شود كه كنار حوض مى ايستد و كافران و منافقان را كنار مى زند و كسى كه از آن مكان كنار زده شود، راه نجات ندارد. اين قضيه در روايات شيعه و اهل تسنّن آمده است.3
ائمّه عليهم السلام براى تربيت و هدايت اين اُمّت آمده اند. اگر شما بخواهيد كسى را تربيت كنيد، ناگزير او را از آن چه بر او مضرّ است بر حذر مى داريد و هر چه را براى هدايت و رستگارى او ضرر دارد، دفع مى كنيد و كنار مى زنيد و از او حمايت مى كنيد.
بنابراين، تربيت يك شخص با سه جهت تكميل مى شود تا آن فرد كامل گردد:
1 . جنبه فكرى: از او حمايت شود تا دچار انحرافات فكرى نگردد.
2 . جنبه بدنى: يعنى عبادات و اطاعات او از احكام الهى براى او روشن شود تا طبق دستور انجام دهد.
3 . جنبه اخلاقى: اين جنبه مربوط به نفس او مى شود كه با صفات حسنه و صفات سيئه آشنا شود تا به صفات حسنه متّصف گردد و صفات سيئه كنار زده شود و چنين تربيت گردد.
اگر اين سه جهت در فردى تكميل شود، او فردى كامل خواهد شد. روشن است سراسر زندگى ائمه عليهم السلام، در همه اقوال و افعالشان اهتمام به اين جهات و همواره در جهت دفع و حمايت از اسلام و امت بوده است كه قضايا و شواهد بر اين معنا فراوان وجود دارد.
1. در لسان العرب: 3 / 167 و النهاية في غريب الحديث: 2 / 172 آمده است: «الذادة جمع ذائد وهو الحامي المدافع».
2. مجمع الزوائد: 9 / 135.
3. ر.ك: المعجم الأوسط: 5 / 225، الامالى، شيخ طوسى: 248، المسترشد: 265، بحار الانوار: 8 / 19 حديث 6.

اهل الذكر
وَاَهْلِ الذِّكْرِ;
و (سلام بر) اهل ذكر.
اين تعبير در قرآن كريم در دو جا آمده است: در سوره انبيا مى فرمايد:
(فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ);1
اگر نمى دانيد از اهل ذكر و آگاهان بپرسيد.
در اين مورد محتمل است كه مراد از «اهل ذكر» علماى اهل كتاب باشد. ولى در جاى دوم در سوره نحل مى فرمايد:
(وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ);2
و ما پيش از تو جز مردانى را كه به آنان وحى مى نموديم نفرستاديم، اگر نمى دانيد از اهل ذكر و آگاهان بپرسيد.
در اين مورد به يقين منظور از «اهل ذكر» ائمّه عليهم السلام هستند و در اين باره رواياتى هم نقل شده است.3 اين معنا به خوبى از خود قرآن فهميده مى شود; چون واژه «ذكر» در قرآن مجيد دو اطلاق دارد:
1 . قرآن، آن جا كه مى فرمايد: (وَقالُوا يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ).4
در جاى ديگرى مى فرمايد: (أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذّابٌ أَشِرٌ).5
2 . رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، آن جا كه مى فرمايد: (قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا * رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ).6
پرواضح است كه ائمّه عليهم السلام هم اهل قرآن هستند و هم اهل رسول اللّه; بلكه انحصار قرآن در ائمّه از خود قرآن فهميده مى شود. شما آيه مباركه (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ * في كِتاب مَكْنُون * لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ)7 را به آيه تطهير (إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا)8 ضميمه كنيد و ببينيد نتيجه چه مى شود؟
از اين رو، در ذيل آيات ياد شده، اين روايات آمده است:
الذكر القرآن وآل رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله أهل الذكر وهم المسئولون;9
منظور از ذكر، قرآن و اهل ذكر آل محمّد عليهم السلام هستند و آنانند سؤال شدگان.
فالذكر رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله ونحن أهله;10
منظور از ذكر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و ما اهل او هستيم.
امّا ائمه عليهم السلام درباره آيه (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ) فرموده اند:
أهل بيته المسؤولون وهم أهل الذكر;11
سؤال شدگان همان اهل بيت پيامبر صلى اللّه عليه وآله و همان ها اهل ذكر هستند.
پس بايد امّت بعد از رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله به ائمه عليهم السلام رجوع كنند و هر چه را لازم داشتند، از آن ها بگيرند و هر چه را فرمودند، قبول و اطاعت نمايند و از اين امر دو نتيجه مهم گرفته مى شود:
1 . عصمت ائمّه عليهم السلام;
2 . اعلميّت ائمّه عليهم السلام.
چون به پرسش از اهل ذكر امر شده، اين امر اطلاق دارد. امر به پرسش، امر به پذيرش پاسخ را در پى دارد وگرنه امر باطل خواهد شد. وقتى شما به زيد امر مى كنيد كه از عمرو بپرس، لازمه اش اين است كه هر چه عمرو گفت زيد آن را بپذيرد.
در آيه مباركه به طور اطلاق امر شده كه از ائمّه عليهم السلام بپرسند. پس به طور مطلق واجب است سخن آنان پذيرفته شود. و همين بيان گر عصمت آن بزرگواران است; چرا كه اگر احتمال خطا، سهو، نسيان و... داده شود، امر به قبول به طور اطلاق صحيح نخواهد بود.
درباره اعلم بودن امامان عليهم السلام نيز بايد گفت كه وقتى خداوند به سؤال امر مى كند، آيا ممكن است به پرسش از جاهلان امر كند؟ امام عليه السلام فرموده اند:
أمر اللّه عزوجل بسؤالهم ولم يؤمروا بسؤال الجهّال;12
خداوند مردم را به پرسش از آنان فرمان داده است و به پرسش از نادانان دستور داده نشده اند.
درباره جلب رضايت و اطاعت از ديگران، از والدين و اساتيد، قيد داريم كه اگر آنان چيزى را بر خلاف رضاى خدا گفتند، نبايد پذيرفت. امّا ائمّه عليهم السلام چيزى بر خلاف رضايت خدا نمى گويند; از اين رو ناگزير بايستى از آنان پذيرفت و به صورت اطلاق بايد گفته هاى آنان را امتثال كرد و به سخن آنان ترتيب اثر داد; و در غير اين صورت تناقض و لغويّت به وجود مى آيد.
امر به پذيرش على الاطلاق كاشف از عصمت و اعلميّت است.
از طرفى، تاريخ زندگانى ائمّه عليهم السلام، عصمت و اعلميّت آن ها را نشان مى دهد كه حتّى دشمنانشان نيز به اين واقعيت اعتراف كرده اند. هرگز نشده كه از آنان چيزى بپرسند و نتوانند پاسخ دهند و هيچ زمانى ديده نشده كه چيزى را بر خلاف بگويند. به راستى آيا ديگران نيز اين گونه بوده اند؟ آيا افرادى كه در جامعه به عنوان امام عَلَم شدند اين چنين بودند؟
و در صورتى كه واژه «ذكر» اسم نبوده، بلكه مقصود مطلق ياد خدا باشد، ائمّه أتمّ مصاديق «اهل الذكر» هستند و هر كس هر چه را ياد گرفته و به هر جا به بركت ذكر رسيده باشد، از مكتب رسول اللّه و اهل بيت اطهار برگرفته است. آنانند كه هم چون جدّ بزرگوارشان به آيه مباركه (وَاذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَاْلآصالِ وَلا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ)13 عمل كردند و مصداق (الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَقُعُودًا وَعَلى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ)14 شدند و آن ها صاحبان نفس مطمئنّه و قلب مطمئن هستند كه (أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)15و اساساً زندگى آن بزرگواران ذكر بوده كه فرمودند:
بذكرك عاش قلبي;16
با ياد تو قلبم زيست.
1. سوره انبياء (21): آيه 7.
2. سوره نحل (16): آيه 43.
3. ر.ك: الكافى: 1 / 210، تأويل الآيات: 1 / 255، تفسير جامع البيان: 14 / 144.
4. سوره حجر (15): آيه 6.
5. سوره قمر (54): آيه 25.
6. سوره طلاق (65): آيه 10 و 11.
7. سوره واقعه (56): آيه 77 ـ 79.
8. سوره احزاب (33): آيه 33.
9. بصائر الدرجات: 62، حديث 22 و 23.
10. عيون أخبار الرضا عليه السلام: 2 / 216، الامالى، شيخ صدوق: 625.
11. الكافى: 1 / 211، حديث 4، بحار الانوار: 23 / 176، حديث 11.
12. الكافى: 1 / 295، وسائل الشيعه: 27 / 66، حديث 33215.
13. سوره اعراف (7): آيه 205; «پروردگارت را با تضرع و خوف، آهسته و آرام و در درون خود در صبح و شام ياد كن و از غافلان نباش».
14. سوره آل عمران (3): آيه 191; «آنان كه خداى تعالى را ايستاده و نشسته و آن گاه كه پهلو خوابيده اند ياد مى كنند و در اسرار آسمان ها و زمين تفكر مى كنند».
15. سوره رعد (13): آيه 28; «هان كه با ياد خدا قلب ها آرامش مى يابند».
16. مصباح المتهجّد: 591، المصباح، كفعمى: 596.
منبع:کتاب با پیشوایان هدایتگر – 1
نوشته آیت الله سید علی میلانی

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن