مجلس شصت و سوم روز جمعه سوم جمادى الاولى 368

امالی شیخ صدوق

1- رسول خدا (ص) بامير المؤمنين فرمود:
آنچه برايت گويم بنويس عرضكرد يا رسول اللّه ميترسى فراموش كنم ؟ فرمود از فراموشى بر تو ترسى ندارم چون از خدا خواستم كه تو را حافظه دهد و فراموشت نكند ولى براى همكاران خود بنويس : على گويد عرضكردم همكارانم كيانند؟ فرمود امامان از فرزندانت كه بدانها امتم از باران بنوشند و دعايشان مستجاب شود و بدانها خدا بلا را از ايشان بگرداند و به وسيله آن ها رحمت از آسمان نازل شود و اين اول آنها است (با دست خود بحسن اشاره كرد بعد بحسين ) سپس فرمود امامان از فرزندان اويند.

2- امام صادق (ع) فرمود:

خداى عز و جل نامه اى پيش از مرگ پيغمبر بر او نازل كرد و فرمود اى محمد اين نامه وصيت تو است بنجيب از خاندانست ، گفت اى جبرئيل نجيب خاندانم كيست ؟
در جواب گفت على بن ابى طالب و بر آن نامه مهرهائى طلائى بود پيغمبر آن را بعلى (ع) داد و فرمود يكى از آن مهرها را بردارد و بهر چه در آنست عمل كند، يك مهر را برداشت و بدان چه در آن بود عمل كرد سپس او را بپسرش حسن (ع) داد او هم مهرى برداشت و ب آنچه در آن بود عمل كرد، سپس آن را بحسين (ع) داد و مهرى برداشت و در آن يافت كه جمعى را بيرون بر براى شهادت كه جز با تو شهادت بهره آنها نيست و خود را بخدا بفروش و همين كار را كرد سپس آن را بعلى بن الحسين (ع) داد و مهرى گشود و در آن يافت كه خاموش باش و گوشه منزل بنشين و عبادت خدا كن تا مرگت در رسد همين كار كرد و آن را بمحمد بن على (ع) داد و مهرى برداشت و در آن يافت كه براى مردم حديث بگو و فتوى بده و جز از خدا مترس كه احدى را بر تو تسلط نيست سپس آن را بمن داد و مهرى گشودم و در آن يافتم كه براى مردم حديث بگو و فتوى بده و علوم اهل بيت را منتشر كن و گفتار پدرانت را تصديق كن و از احدى جز خدا نترس تو در حرز و امانى من اين كار كردم و آن را بموسى بن جعفر ميدهم و او همچنان او را به امامى كه پس از او است ميدهد و هميشه چنين است تا قيام مهدى .

3- فرمود كه رسول خدا (ص) فرمود:
من سيد پيغمبرانم و وصيم سيد اوصياء و اوصيايم ، سادات وصيانند آدم از خدا خواست كه وصى نيكى باو دهد خدا باو وحى كرد كه من پيغمبرانى را بنبوت گرامى داشتم و خلق خود را برگزيدم و بهترين آنها را وصى نمودم .
سپس خداى عز و جل ب آدم وحى كرد كه بشيث وصيت كند كه هبة اللّه بن آدم است و شيث پسرش شبان زاد نزله حوريه كه از بهشت براى آدم آوردند و او را بپسرش شيث تزويج كرد وصيت كرد و شبان بمحلث وصيت كرد و او بمحوق و محوق بعميشا و او اخنوخ را كه ادريس نبى است وصى خود نمود و ادريس بناحور وصيت كرد و او بنوح نبى ، نوح بسام وصيت كرد و او بعثامر وصى عثامر عيساشناسد و وصى او يافت و وصى او بره و او به جفيسه وصيت كرد و او بعمران و عمران بابراهيم خليل و او بپسرش ‍ اسماعيل و اسماعيل باسحاق و او بيعقوب و يعقوب بيوسف و او به ثرياء و او بشعيب و او بموسى بن عمران سپرد و او بيوشع بن نون و او بداود (ع) و او بسليمان و او ب آصف بن برخيا و او بزكريا و زكريا بعيسى بن مريم و او بشمعون بن الصفا و او بيحيى بن زكريا و او بمنذر و از منذر بسليمه رسيد و او ببرده وصيت كرد، رسول خدا (ص) فرمود برده آن را بمن داد و من بتو ميدهم اى على و تو به ، وصى خود و او باوصياء تو از فرزندانت يكى پس از ديگرى تا برسد ببهترين اهل زمين پس از تو، امت بتو كافر شوند و در باره تو سخت اختلاف كنند آنكه بر تو برجا ماند چون پاينده با من است و كناره كن از تو در آتش است و آتش اقامتگاه كافرانست .

4- ابو بصير گويد:
بامام ششم گفتم دعاى يوسف در چاه تاريك چه بود ما در آن اختلاف داريم فرمود چون يوسف بچاه تاريك افتاد از زندگى نوميد شد و گفت بار خدايا اگر خطاها و گناهها روى مرا نزد تو كهنه كردند و آوازم را نزد خود بالا نبرى و دعايم را مستجاب نكنى من از تو خواهش كنم بحق يعقوب پيره مرد بناتوانيش رحم كن و مرا با او همراه كن تو مهربانى او را نسبت بمن و اشتياق مرا نسبت باو ميدانى .
گويد سپس امام ششم گريست و گفت من هم ميگويم بار خدايا اگر خطاها و گناهان مرا نزد تو بى آبرو كرده و آوازم بدرگاهت بر نميايد من از تو كه چيزى مانند تو نيست خواهش كنم بمحمد پيغمبر رحمتت يا اللّه ..... سپس امام فرمود اين را بگوئيد كه من آن را در گرفتاريهاى بزرگ ميگويم .
5- امام صادق (ع) فرمود:
چهار كس به بهشت نروند كاهن ، منافق ، دائم الخمر و سخن بسيار چين .

6- رسول خدا بر سر جنازه عمويش ابو طالب آمد و فرمود:
اى عمو جان در يتيمى پرستارم بودى و در خردسالى مرا پروريدى و در سالخوردگى يارى كردى خدا تو را از من پاداش نيك دهد سپس دستور داد على او را غسل دهد.

7- عبد اللّه بن عمر دو مرد را ديد كه در سر عمار با هم طرفند و هر كدام خود را قاتل او ميداند گفت :
بر سر اين مرافعه دارند كه كدام زودتر بدوزخ ميروند و سپس گفت از رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود كشنده و لخت كننده اش در دوزخ است اين خبر بمعاويه رسيد، گفت ما او را نكشتيم آنكه او را بجبهه آورد كشت .
شيخ ابو جعفر صدوق (ره ) گويد بنا بر اين لازم آيد كه پيغمبر (ص) قاتل حمزه و شهداى همراهش باشد چون پيغمبر آنها را بجبهه احد برد.

8- بلال بن يحيى عبسى گويد:
چون عمار كشته شد نزد حذيفه رفتند و گفتند يا ابا عبد اللّه اين مرد كشته شد و مردم در باره او اختلاف دارند شما چه گوئيد، گفت اكنون كه نزد من آمديد مرا بنشانيد گويد يكى او را بسينه گرفت و او گفت من از رسول خدا (ص) شنيدم فرمود تا سه بار كه ابو يقظان بر فطرت سلام است و هرگزش ‍ واننهد تا بميرد:

9- عايشه گفت رسول خدا (ص) فرمود:
عمار ميان دو كار مختار نشود جز آنكه سخت تر را پذيرد.

10- امام باقر (ع) فرمود:
على (ع) روز جمعه پيش از ليلة الهرير در صفين اين خطبه را خواند، حمد خدا را بر نعمتهاى خويش بر همه خلقش از نيك و بد و بر حجتهاى رسايش ‍ بر همه خلقش از نافرمان و فرمانبر، گر بگذرد از فضل او است و گر عذاب كند بسبب كار خود آنها است و نيست خداوند ستمكار ببندگانش ، سپاسش ‍ كنم بر آزمايش خوش و نعمتهاى پياپى و از او يارى جويم بر اين پيشامد ما در امر دين ما و باو ايمان دارم و بر او توكل سازم و بس است كه او وكيل باشد سپس من گواهم كه نيست معبود حقى جز خدا، يگانه است شريك ندارد و محمد بنده و رسول او است او را براى هدايت فرستاده و دينش كه پسنديده و اهل آنست او را بر همه بندگانش برگزيده براى رساندن پيغام و دليلهايش بمردم و چنانچه خدا ميدانست مهربان و دلسوز بود، گراميترين خلق خدا بود در حسب و خوش منظرتر و دلدارتر و پدردارتر و باوفاتر بود هيچ مسلمانى يا كافرى براى مظلمه باو در نياويخت بلكه ستم ميديد و ميگذشت و با او پيمان شكنى ميشد و چشم پوشى ميكرد و عفو مينمود تا در گذشت مطيع خدا و شكيبا بر مصائب و مجاهد در راه خدا بحق جهاد و پرستنده خدا تا دم مرگ و مرگ او بزرگترين مصيبت همه روى زمين شد از نيك و بد و كتاب خدا را ميان شما نهاد كه شما را بفرمان بردن خدا ميخواند و از نافرمانيش ميراند رسول خدا بامن سفارش كرده كه هرگز از آن بيرون نروم دشمن در برابر شما آمده و ميدانيد رئيس آنها كيست كه آنها را بباطل ميخواند و پسر عم پيغمبر شما در ميان شما است و شما را بطاعت خدا و عمل بروش پيغمبر دعوت ميكند و برابر نيست كسى كه پيش از هر مردى نماز خوانده و جز پيغمبر خدا پيش از من كسى نماز نخوانده و بخدا من از اهل بدرم بخدا شما بر حقيد و اين قوم مخالف بر باطل اين قوم باطل خود را پيش نبرند و بر آن متحد باشند و شما از حق خود تفرقه شويد با آنها نبرد كنيد تا خدا آنها را بدست خود شما عذاب كند و اگر نكنيد خدا آنها را بدست ديگران عذاب كند.
يارانش پاسخ اطاعت باو دادند و گفتند يا امير المؤمنين هر آنى بخواهى حركت كن بسوى آنها
بخدا ما بجاى تو كسى نخواهيم ، با تو زنده باشيم و با تو بميريم ، در جوابشان گفت بحق آنكه جانم در دست او است رسول خدا مرا مينگريست كه برابرش شمشير ميزدم و ميفرمود نيست شمشير جز ذو الفقار و نيست جوانى جز على (ع).
سپس فرمود اى على تو از من بمنزله هارونى از موسى جز آنكه پس از من پيغمبرى نيست اى على زندگى و مرگ تو همراه منست بخدا دروغ نگويم و بمن دروغ نگفتند گمراه نيستم و بگمراهيم نبردند و فراموش نكردم آنچه بمن سفارش شده كه فراموش كار باشم و من بر دليلى روشن هستم از جانب پروردگارم كه براى پيغمبرش بيان كرده و او براى من بيان نموده ، من بر راه روشنى ميروم كه آن را قدم بقدم ميشناسم .
سپس روز پنجشنبه بسوى دشمن حركت كرد و از برآمدن آفتاب نبرد كردند تا سرخى شب ناپديد شد و نماز آن روز مردم همان تكبير بود در وقت هر نماز على در آن روز بدست خود پانصد و شش كس از آن مردم كشت و صبح اهل شام فرياد ميزدند اى على در باره بقيه از خدا بترس و قرآن ها را بالاى نيزه كردند.

11- ابن عباس گويد:
از رسول خدا (ص) شنيدم بالاى منبر ميفرمود در باره اينكه باو خبر رسيده بود برخى از قريش انكار كردند كه على را امير مؤمنان ناميده است كه اى گروه مردم به راستى خداى عز و جل مرا بر شما رسول فرستاده و بمن دستور داده كه على را بر شما امير گذارم هلا هر كه
من پيغمبر اويم على امير او است امارتى كه خدا فرمان داده و بمن امر كرده كه بشما بياموزم تا از او بشنويد و بدستور او عمل كنيد و از غدقن او بكنار رويد هلا احدى از شما بر على امير نباشد نه در زندگى من و نه پس از وفات من زيرا خدا او را بر شما امير كرده و او را امير المؤمنين ناميده و كسى پيش ‍ از او بدان نام ناميده نشده من آنچه دستور داشتم در باره على بشما رسانيدم هر كه در آن مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كه مرا نافرمانى كند خداى عز و جل را نافرمانى كرده و نزد خدا عذرى ندارد و سرانجامش ‍ همانست كه خدا در كتاب خود خبر داده (نساء- 14) هر كه نافرمانى كند خدا و رسولش را و از حدودش تجاوز كند به آتشى او را در آورد كه جاويدان است .

12- نام على را پس از وفاتش پيش ابن عباس بردند گفت :
افسوس بر ابى الحسن بخدا از دنيا گذشت و نه تغيير داد و نه عوض كرد و نه تغيير حال داد و نه جمع مال كرد و نه حقى را منع كرد و نه جز خدا منظور داشت بخدا دنيا در برابرش از بند كفشى كمتر مينمود، در نبرد شيرى بود و در مجلس دريائى حكيمى بود در حكيمان هيهات او بدرجات بلندى درگذشت .

13- حسن بن يحيى دهان گويد:
من در بغداد حضور قاضى آن بودم كه سماعه نام داشت يكى از بزرگان اهل بغداد بر او وارد شد و گفت خدا قاضى را خير دهد من در سالهاى گذشته بحج رفتم و در برگشت خود بمسجد كوفه وارد شدم در اين ميان كه در مسجد ميخواستم نماز بخوانم ديدم جلوم زنى از عربهاى بيابانى گيسوان دختر خود فرو انداخته و جامه اى بر تن دارد و ميگويد اى كه در آسمان ها مشهور و در زمين مشهور و در آخرت مشهور و در دنيا مشهور جباران كوشيدند نور ترا خاموش كنند و نامت را نهان سازند ولى خدا جز بلندى نام و تابندگى نور ترا نخواست گرچه مشركان را بد بود، گويد گفتم يا امة اللّه كيست آنكه چنين او را ميستائى ؟ گفت او امير مؤمنان است گويد گفتم كدام امير المؤمنين ؟ گفت همان على بن ابى طالب كه يگانه پرستى روانيست جز باو و ولايت او، گفت رو برگرداندم و احدى را نديدم .

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: