مجلس چهلم روز سه شنبه شب يازدهم صفر سال 368

امالی شیخ صدوق

1- على بن ابى طالب (ع) فرمود:
پيغمبر مرا خواست و بيمن فرستاد تا ميان آنها اصلاح كنم گفتم يا رسول اللّه آنها مردم بسيارى هستند و پيره مردانى دارند و من جوانى نورسم فرمود اى على چون بر گردنه افيق بر آمدى ب آواز بلند فرياد كن اى شجر اى كلوخ اى خاك محمد رسول خدا شما را درود ميدهد فرمود رفتم و چون بر آن گردنه بر آمدم و سرازير يمن شدم ديدم همه رو آورده اند بسوى من با نيزه هاى افراشته و پيكان زده و كمان بر دوش و تيغهاى برهنه ب آواز بلند پيغام پيغمبر را به شجر و كلوخ و خاك رساندم شجرى و كلوخى و خاكى نماند مگر آنكه هم آواز فرياد كشيدند بر محمد رسول خدا (ص) و بر تو درود، همه آن مردم پريشان شدند و دلها و زانوهايشان لرزيد اسلحه از دستشان افتاد و شتابان نزد من آمدند و ميان آنها اصلاح كردم و برگشتم .

2- على (ع) فرمود يهود نزد زنى يهوديه بنام عبده آمدند و گفتند:
تو ميدانى كه محمد پشت بنى اسرائيل را شكسته و يهوديت را ويران كرده همه اشراف يهود اين زهر را آماده كردند بنرخ گرانى و مزد شايانى بتو ميدهند كه اين گوسفند را با آن زهرناك كنى و باو بخورانى عبده آن گوسپند را بريان كرد و همه رؤ ساى بنى اسرائيل را بخانه خود دعوت كرد و نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت يا محمد تو خود ميدانى چه مرا بايست است همه رؤ ساى يهود بمنزل من آمدند و تو هم با يارانت مرا سرافراز كن ، رسول خدا همراه على و ابو دجانه و ابو ايوب و سهل بن حنيف و جمعى از مهاجرين بمنزل او آمدند و چون وارد شدند و گوسفند بريان را آوردند يهودان بينى هاى خود را با پشم بستند و بپاى ايستادند و بعصاهاى خود تكيه زدند رسول خدا (ص) فرمود بنشينيد گفتند چون پيغمبرى بديدن ما آيد ما بخود اجازه نشستن نميدهيم و بد داريم كه نفس ما باو برسد و او را آزار دهد دروغ گفتند و بينى خود را از ترس نفوذ بخار زهر بسته بودند، چون گوسفند را خدمت رسول خدا (ص) گذاشتند شانه مسموم آن بسخن در آمد و گفت دست باز دار اى محمد مرا مخور من مسموم رسول خدا (ص) عبده را خواست و فرمود براى چه مرتكب اين عمل شدى ؟ گفت با خود گفتم اگر پيغمبر است باو زيانى نرسد و اگر دروغگو و يا جادوگر است قوم خود را از دست او راحت كرده ام جبرئيل فرود شد و گفت خدا سلامت ميرساند و ميفرمايد بگو بنام خدا آن نامى كه هر مؤمنى او را بدان مينامد و هر مؤمنى بدان عزيز است و بنور او كه آسمانها و زمين بدان تابنده شده و بتوانائى او كه هر جبار عنيد براى آن خاضعست و هر شيطان متمرد برايش ‍ سربزير است از شر زهر و جادو و هر بدى بنام خداى والا و ملك و يكتائى كه جز او معبود حقى نيست و فرو فرستاد يا از قرآن آنچه براى مؤمنان شفاء و رحمت است و نيفزايد ستمكاران را جز زيان پيغمبر آن را گفت و بياران خود هم تلقين كرد و گفتند و فرمودند همه بخوريد و سپس دستور داد حجامت كردند.

3- حارث اعور گويد:
در اين ميان كه با امير المؤمنين على (ع) در حيره ميرفتيم يك ديرانى ناقوس ميزد على (ع) فرمود اى حارث ميدانى اين ناقوس چه ميگويد؟ گفتم خدا و رسول و پسر عمش داناترند، فرمود آن مثل دنيا و ويرانى آن را مينوازد و ميگويد لا اله الا اللّه حقا حقا صدقا صدقا براستى دنيا ما را فريب داد، سرگرم كرد؟ دل ما را ربود، ما را گمراه كرد، اى پسر دنيا آرام آرام ، اى پسر دنيا بكوب بكوب اى پسر دنيا جمع كند جمع كن دنيا فانى شود قرن بقرن ، روزى از عمر ما نگذرد جز آنكه ركنى از ماست گردد، ضايع كرديم خانه پاينده را و وطن گرفتيم خانه فانى را نميدانيم چه تقصيرى كرديم در آن جز وقتى بميريم ، حارث گفت يا امير المؤمنين خود نصارى اين را ميدانند؟ فرمود اگر ميدانستند مسيح را در برابر خدا پرستش نميكردند گويد من نزد ديرانى رفتم و گفتم تو را بحق مسيح چنانچه مينواختى ناقوس را بنواز گويد او نواخت و من كلمه بكلمه گفتم تا رسيد بجمله آخر گفت بحق پيغمبرتان قسم كى شما را باين خبر داده ؟ گفتم اين مرديكه ديروز با من بود، گفت ميان او و پيغمبر خويشى است ، گفتم پسر عم او است گفت بحق پيغمبرتان آن را از پيغمبر شما شنيده ؟ گفتم آرى ، مسلمان شد و گفت بخدا من در تورات خواندم كه در پايان انبياء پيغمبرى باشد كه آنچه ناقوس گويد تفسير كند.

4- انس گويد:
من با دو مرد ديگر از اصحابش در شب بسيار تاريكى خدمت رسول خدا (ص) بوديم رسول خدا (ص) فرمود بدر خانه على برويد در خانه على آمديم و سبك در را زديم على (ع) با ازارى از صوف و ردائى مانندش ‍ شمشير رسول خدا را در دست داشت و بيرون آمد و فرمود تازه ايست ؟ گفتم خير است رسول خدا (ص) بما دستور داد آمديم و خود او هم دنبال است رسول خدا هم رسيد و فرمود اى على گفت لبيك فرمود آنچه را ديشب برايت پيش آمد باصحابم خبر بده عرضكرد يا رسول اللّه شرم دارم فرمود خدا را از حق شرم نيايد على گفت يا رسول اللّه ديشب جنب شدم از فاطمه دختر رسول خدا (ص) و آب خواستم در خانه كه غسل كنم آب نبود حسن را از طرفى فرستادم و حسين را از طرفى و دير كردند من بپشت خوابيده بودم كه هاتفى از تاريكى خانه آواز داد برخيز اى على اين سطل آب را بگير و غسل كن ديدم سطل پر آب است و حوله اى از سندس بر آنست سطل را برداشتم غسل كردم و با آن حوله خود را خشك كردم و آن را روى سطل انداختم سطل بهوا برخاست و از آن جرعه اى چكيد بفرق سرم رسيد و دلم از آن خنك شد پيغمبر فرمود به به اى پسر ابى طالب صبح كردى و جبرئيل خادم تو بود و آن آب از نهر كوثر بود و سطل و منديل از بهشت بود سه بار فرمود جبرئيل بمن چنين خبر داد.

5- رسول خدا فرمود:
برادرت را آشكارا شماتت مكن تا خدا باو رحم آورد و تو را مبتلا كند.

6- ابو ذر گويد:
گفتم يا رسول اللّه مردى براى خود كار كند و مردم او را دوست دارند فرمود اين مژده نزديك و فورى مؤمنانست .

7- رسول خدا (ص) فرمود:
صلاح اول اين امت بزهد و يقين است و هلاك آخرشان به بخل و آرزو.

8- اصبغ بن نباته گويد:
در اين ميان كه روزى در مسجد كوفه كه گرد امير المؤمنين (ع) بوديم فرمود اى اهل كوفه خدا بشما بخششى داده كه باحدى نداده نماز خانه شما را فضيلت داده آن خانه آدم و خانه نوح و خانه ادريس و نمازخانه ابراهيم خليل و برادرش خضر و نمازخانه منست اين مسجد شما يكى از چهار مسجديست كه خدا برگزيده براى اهل آن گويا مى بينم در روز قيامت دو جامه در بر دارد شبيه محرم و براى اهل خود و هر كه در آن نماز خوانده شفاعت كند و شفاعتش رد نشود روزگارى نگذرد كه حجر الاسود را در آن نصب كنند و زمانى بر آن درآيد كه مهدى از فرزندانم در آن نماز بخواند و نمازخانه هر مؤمنى است ، در روى زمين مؤ منى نباشد جز در آن درآيد يا دلش در هواى آن باشد او را ترك نكنيد و با نماز در آن بخدا تقرب جوئيد و رغبت كنيد در قضاى حوائج خودتان اگر مردم ميدانستند چه بركتى در آنست از اقطار زمين بدان مى آمدند گرچه با سر دست روى برف باشد،

9- على بن ابى طالب فرمود:
خرد زنان از جمال آنها است و جمال مردان در خرد آنها.

10- على (ع) در تفسير قول خداى عز و جل (سوره قصص 77):
فراموش مكن بهره خود را از دنيا فرمود فراموش مكن تندرستى خود و توانائى و فراغت و جوانى و نشاط خود را كه طلب آخرت كنى .

11- على بن ابى طالب (ع) فرمود:
رسول خدا (ص) دست حسن و حسين (ع) را گرفت و فرمود هر كه اين دو و پدر و مادرشان را دوست دارد با من روز قيامت همراه و همدرجه است .

12- امام چهارم فرمود:
خداى عز و جل ميفرمايد هر كه از خلقم مرا بشناسد و نافرمانى من كند بر او مسلط كنم كسى را كه مرا نشناسد.

13- محمد بن حرب هلالى امير مدينه گفت :
از امام صادق (ع) شنيدم ميفرمود عافيت نعمتى است پنهان كه چون يافت شود فراموش باشد و چون ناياب شود بياد آيد گويد شنيدم ميفرمود عافيت نعمتى است كه شكر آن نتوان كرد.

14- ابو زيد نحوى انصارى گويد:
از خليل بن احمد عروض پرسيدم چرا مردم ترك كردند على را با آن قرابتى كه برسول خدا (ص) و مقامى كه در ميان مسلمانان داشت و رنجى كه در اسلام كشيد؟
گفت بخدا نورش بر نور همه چيره بود و در هر منقبتى بر آنها سبقت داشت ولى مردم بهم شكل خود تمايل بيشتر دارند نشنيدى شاعر نخست گفته :

هر شكل بشكل خود در آميخت   فيل از بر فيل مر نديدى

گفت رياشى از عباس بن احنف اين شعر را در اين معنا خواند:

يكى گفت چونان جدا گشته از هم   بگفتم جوابى بانصاف ملزم
ز شكلم بند گشتم از وى جدا   كه مردم بهم شكل باشند مدغم

حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: