مجلس سى و چهارم سه شنبه يازده روز از محرم مانده سال 368

امالی شیخ صدوق

1- رسول خدا (ص) فرمود:
هر كه مسجد را جاروب كند خدا ثواب آزاد كردن بنده اى در نامه عملش ‍ نويسد و هر كه از آن باندازه خاشاك چشمى بيرون برد خداى عز و جل دو بهره از رحمتش باو دهد.

2- امام صادق (ص) فرمود:
در حالى كه موسى بن عمران با پروردگار خود عز و جل راز مى گفت مردى را در سايه عرش خدا نگريست عرض كرد پروردگارا اين كيست كه در سايه عرش تو است ؟ فرمود اينست كه بپدر و مادر خوشكردار بوده و سخن چينى نكرده است .

3- رسول خدا (ص) فرمود:
در شگفتم از كسى كه از خوراك پرهيز ميكند براى ترس از درد چرا از گناهان نپرهيزد براى ترس از دوزخ .

4- رسول خدا (ص) سه بار فرمود:
بار خدايا خليفه هاى مرا رحم كن گفتند يا رسول اللّه كيانند خليفه هايت ؟ فرمود آن كسانى كه حديث و سنت مرا تبليغ كنند و بامت من بياموزند.

5- امام صادق (ص) فرمود:
عيسى بن مريم دنبال حاجتى ميرفت و سه تن اصحابش همراهش بودند بسه خشت طلا گذشت كه بر سر راه بودند عيسى بهمراهانش فرمود اينها مردم را ميكشند و گذشت يكى از آنها ببهانه كارى برگشت و ديگرى و ديگرى هم باين بهانه برگشتند و هر سه بر سر خشتهاى طلا بهم رسيدند دو تن آنها بسومى گفتند برو خوراكى براى ما بخر رفت خوراكى خريد و در آن زهر ريخت تا آن دو را بكشد و شريك او نباشند در طلاها آن دو هم با هم سازش كرده بودند كه چون بر گردد او را بكشند و طلاها را بخود اختصاص ‍ دهند چون در رسيد اين دو برخاستند او را كشتند و آن خوراك زهر آلود را خوردند و مردند چون عيسى (ع) برگشت هر سه را گرد طلاها مرده يافت و باجازه خدا آنها را زنده كرد و فرمود نگفتم اينها مردم را ميكشند.

6- على بن سرى گويد:
از امام صادق (ع) شنيدم ميفرمود خداى عز و جل روزى مؤمنان را از جايى كه گمان ندارند مقرر كرده براى آنكه چون بنده اى وسيله روزى خود را نداند بسيار دعا مى كند.

7- امام صادق (ع) فرمود:
يكدرهم از ربا پيش خدا بزرگتر است از سى بار زنا با محرمانى چون خاله و عمه .

8- فاطمه بنت محمد (ص) فرمود:
رسول خدا (ص) شب عرفه نزد ما آمد و فرمود براستى خداى تبارك و تعالى بشما مباهات دارد همه شما را عموما و بخصوص على را آمرزيده و من رسول خدايم بسوى شما و از راه دوستى و خويشاوندى نيست اين جبرئيل است كه بمن خبر مى دهد سعادتمند كامل كسى است كه على (ع) را دوست دارد در زندگى او و پس از مرگش و شقى تمام كسى است كه على را در زندگى و مردگى دشمن دارد.

9- انس بن مالك از مادرش نقل كرده كه :
فاطمه (ع) نه خون حيض ديد و نه خون زائيدن .

10- امام پنجم فرمود:
چون مرگ پدرم در رسيد مرا بسينه چسبانيد فرمود پسر جان همان سفارشى را بتو كنم كه پدرم هنگام مرگش بمن كرد و گفت پدرش باو سفارش كرده و گفته پسر جان مبادا بكسى ستم كنى كه جز خدا يارى ندارد.

11- حرث بن مغيره نصرى گفت :
شنيدم امام صادق (ع) ميفرمود هر كه پس از نماز واجب پيش از آنكه پاى خود را بلند كند چهل بار بگويد سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و اللّه اكبر هر چه از خدا خواهد باو عطا كند.

12- رسول خدا فرمود:
شبى كه مرا بمعراج بردند جبرئيل دستم را گرفت و بهشتم برد و بر يكى از مسندهاى بهشتم رسانيد و يك دانه بمن داد و چون او را دو نيم كردم يك حوريه از آن بيرون آمد كه مژگان چشمش چون پرهاى جلو كركس بود بمن گفت درود بر تو اى احمد، اى رسول خدا، اى محمد گفتم خدايت مهربان باشد تو كيستى ؟ گفت منم راضيه و مرضيه جبار مرا از سه جنس آفريده پائين تنم از مشك است و بالاى آن از كافور و ميانه ام از عنبر و با آب زندگى خمير شدم و حضرت جليل فرمود باش و من بودم و آفريده شدم براى پسر عم و وصى و وزير تو على بن ابى طالب .

13- امام صادق از قول پدرانش فرمود:
رسول خدا بيرون شد و عبائى سياه با دو تيره در بر داشت و فرمود اين عبا را در بر من كرده است دوستم ، صفيم ، خاصه ام زبده ام آنكه از طرف من ادا ميكند و وصى و وارث و برادر من است پيش از همه مؤمنان مسلمان شده و در ايمان از همه مخلص تر است و از همه باسخاوت تر است و پس از من سيد بشر است و بيشر و دست و روسفيدان است و امام اهل زمين است كه على بن ابى طالب باشد و از شوق او پياپى گريست تا ريگ از اشگش تر شد.

14- حبيب بن جهم گويد:
چون على بن ابى طالب (ع) ما را ببلاد صفين ميبرد در دهى بنام صندود (صندودا خ ب ) منزل كرد ولى دستور داد از خود ده گذشتيم و ما را در بيابان بى آبى فرود آورد؟
مالك بن حرث اشتر ب آن حضرت عرض كرد يا امير المؤمنين ما را در محل بى آب منزل ميدهى ؟ فرمود اى مالك براستى خداى عز و جل بزودى در اينجا ما را از آبى سيراب كند كه شيرين تر از شكر و نرم تر از كره صاف و سردتر از برف است و زلالتر از ياقوت ، ما تعجب كرديم ولى گفتار امير المؤمنين تعجبى نداشت ، سپس فرمود رداء از دوش برداشت و شمشير بدست داشت و آمد سر يك تيكه زمين لخت ايستاد و بمالك گفت با همراهانت اينجا را بكنيد مالك گويد آنجا را كنديم و سنگ سياه بزرگ داراى حلقه سيمگونى نمايان شد فرمود آن را دور كنيد با صد مرد بدان چسبيديم و نتوانستيم آن را از جاى خود بجنبانيم امير المؤمنين نزديك آمد و دست بدعا برداشت و ميفرمود طاب طاب مر يا عالم طيبو ثاثوبه شتميا كو باحه حانوثا توديثا برحوثا آمين آمين رب العالمين رب موسى و هرون و آن را كشيد و از جا كند و چهل ذراع دور انداخت ، مالك بن حارث اشتر گويد چشمه آبى شيرين تر از عسل و خنك تر از برف و پاكتر از ياقوت براى ما پديد شد از آن نوشيديم و آب برداشتيم و همان سنگ را روى آن نهاد و بما دستور داد خاك بر آن انباشتيم و از آنجا كوچ كرد و اندكى رفتيم گفت كدام شما جاى چشمه را ميداند؟ گفتيم يا امير المؤمنين همه ميدانيم برگشتيم و هر چه جستجو كرديم جان آن را ندانستيم ، گمان كرديم امير المؤمنين بسيار تشنه است و باطراف نگران شديم و صومعه راهبى عيان شد، نزديك آن رفتيم راهبى بود كه از پيرى ابروانش بر چشمانش افتاده بود، گفتيم اى راهب آبى دارى كه بمولاى خود بنوشانيم گفت آبى دارم كه دو روز است آن را خوشگوار كردم آبى براى ما آورد تلخ و بدمزه ، گفتيم دو روز است كه براى شيرين كردن آن صرف وقتى كردى و هنوز باين بدمزه ايست كاش از آن آبى نوشيده بودى كه سرور ما بما داد و داستان آن را برايش باز گفتيم ، گفت اين سرور شما پيغمبر است گفتيم نه ، وصى پيغمبر است پس از آنكه از ما وحشت داشت نزد ما فرود آمد و گفت مرا نزد سرور خود بريد او را برديم چون امير المؤمنين او را ديد فرمود شمعون ، راهب گفت آرى من شمعونم و مادرم مرا بدان ناميده و جز خدا كسى آن را نميدانست و تو هم دانستى از كجا دانستى ؟ اكنون نشانه امامت را تكميل كن تا من هم ايمان خود را بتو تكميل كنم فرمود اى شمعون چه ميخواهى ؟ گفت داستان اين چشمه و نامش را، فرمود اين چشمه را حوما نام دارد و از بهشت است و سيصد و سيزده وصى از آن نوشيده اند و من آخر اوصيائى هستم كه از آن نوشيدم راهب گفت در همه كتابهاى انجيل چنين ديده ام و گواهى ميدهم كه معبود حقى جز خدا نيست و محمد رسول خداست و تو وصى محمدى و آن راهب با امير المؤمنين كوچيد تا بجبهه صفين و در عاندين نزول كرد وقتى دو لشكر بهم زدند اول كس بود كه شربت شهادت نوشيد امير المؤمنين بالينش آمد و اشك از ديدگانش سرازير بود و ميفرمود هر مردى با كسى است كه او را دوست دارد، اين راهب روز قيامت رفيق
بهشت من است .

15- امام چهارم فرمود:
ما امامان مسلمانان و حجتهاى خدا بر عالميان و سادات مؤمنان و پيشواى دست و روسفيدان و سروران اهل : ايمانيم : امان اهل زمين هستيم چنانچه ستاره ها امان اهل آسمانند، مائيم كه خدا بوسيله ما آسمان را نگاهداشته تا بر زمين نيفتد جز باجازه او و براى ما آن را نگهداشته تا بر اهلش موج نزند و براى ما باران ببارد و رحمت خويش نشر كند و زمين بركات خود را بيرون دهد و اگر امام در زمين نباشد زمين اهل خود را فرو برد سپس فرمود از روزى كه خدا آدم را آفريده خالى از حجت نيست كه يا ظاهر و مشهور بوده است و يا غايب و مستور و تا قيامت هم خالى نماند او حجت خداست و اگر چنين نباشد خدا را نپرستند، سليمان راوى حديث گويد از امام صادق (ع) پرسيدم چگونه مردم بامام غائب بهره مند شوند؟ فرمود چنانچه ب آفتاب پس ابر بهره مند شوند.
شيخ ما ابو جعفر صدوق اين شعرها را براى ما خواند كه شاعرى بنظم آورده :

داناى خردمند بخود موجود است   از علم ز جنسيت خود مستغنى است
آن را كه بديگرى گرامى دارى   از آنكه بخود، تا بچه اندازدنى است

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: