از میان شعله ها- قسمت اول- من فاطمه ام اينجا مكّه است

yaafatemeh1

من فاطمه ام اينجا مكّه است، و امروز بيستم جمادى الثانية، و پنجمين سال بعثت پدرم پيامبر.
اين روزها مادرم احساس ديگرى دارد، و اين منم كه مرتّب او را دلدارى مى دهم، كه نُه ماه است با او هم راز و هم سخنم.
پدر عزيزم- كه از اعماق جان يكديگر را دوست مى دارند- روزى وارد خانه شد. مادرم را ديد كه در اطاق تنهايى با كسى هم صحبت است كه گويى با رفيق ديرين خود سخن مى گويد. با تعجب پرسيد:
با كه سخن مى گفتى؟
مادرم گفت: با كودك همراهم. به راستى عجب مادرى دارم من.
امروز كه از درد زايمان به خود مى پيچد فرستاده تا رفقاى قديمش، زنان قريش نزد او بيايند. و لى همه او را رد كرده و خواستند عقده ى ازدواجش با پدرم را اين گونه انتقام بگيرند و هيچ يك به يارى نيامدند. و لى نمى دانستند كه آنها لياقت ندارند. من پاك و مطهرّم و آنها آلوده به هزاران ناپاكى. من موحّد و مؤمنه ام و آنها مشرك و بت پرست. نه، هرگز دستشان به من نخواهد رسيد.
قابله هاى من بايد از بهشت بيايند و شستشوى من با آب كوثر باشد و قنداقه ام از بهترين و پاكيزه ترين لباس هاى بهشت. و اين مادرم بود كه اكنون درد زايمان را با درد تنهايى مى چشيد. به راستى حقّ اوست كه مادر من باشد و نه تنها همين، بلكه مادر يازده امام و تنها همسر پيامبر اسلام! آخر تا او بود پدرم با ديگرى ازدواج نكرد. و امروز مادرم از شوق ديدار من در پوست خود نمى گنجد. نُه ماه انتظار و اكنون لحظه ى ديدار! مى خواهد ببيند دختر نُه ماهه اش كه اين قدر شيرين سخن مى گفته چه سيمايى دارد، و سپس امانت نُه ماهه ى نبوّت را به نبىّ خدا باز پس دهد.
بيشتر از مادرم پدرم پيامبر در انتظارم است. پدرم كه من جان و دل او هستم پاره ى جگر او هستم و سوره ى كوثر قرآن و همسر جانشين او.
آرى، امروز فرارسيده كه من بهشتى پا به عرصه ى زمين بگذارم و بشوم «انسيه ى حوراء». لحظات مى گذشت و هر لحظه به قدر يك سال، كه ناگهان:
چهار زن بهشتى ساره (همسر حضرت ابراهيم عليه السلام)، آسيه (همسر فرعون)، كُلثُم (خواهر حضرت موسى عليه السلام) و مريم (مادر حضرت عيسى عليه السلام) از بهشت آمدند و نزد مادرم نشسته به او سلام دادند و خود را معرّفى كردند.
لحظه ى ديدار فرارسيده و عالم منتظر طلوع زهره ى محمّدى و ستاره ى زهرايى بود، و من مشتاق ديدار پدرم و هم مادرم. پس با يك دنيا شور و شعف، پاك و پاكيزه و به دور از هر پليدى پا به عرصه ى وجود گذاردم.
براى شستشوى من ده حوريّه از بهشت آمدند كه هر كدام طشت و ابريقى از آب كوثر در دست داشتند. يكى از آن چهار زن جلو آمد و مرا با آب كوثر شستشو داد و پارچه ى سفيد رنگ خوشبويى به دور من پيچيد و پارچه اى ديگر به دور سرم و همه منتظر اوّلين زلال كوثر از چشمه ى دهان من بودند.
من هم ابتدا شهادت به يگانگى پروردگار دادم و سپس به رسالت پدرم و نيز به ولايت شوهر آينده ام على بن ابى طالب عليه السلام. از آن پس رو كردم به قابله هايم و به يك يك آنها با نامشان سلام نمودم.
ديدم كه آن چهار زن و آن حوريان و تمامى اهل آسمان به يكديگر تبريك مى گويند. سپس مرا در آغوش مادرم گذاردند و او مرا شير داد.
پس اى شيعيان و اى مسلمانان و اى جهانيان:
«إعلموا أنّى فاطمه و أبى محمد».
(بدانيد من فاطمه ام و پدرم محمّد است).
محمد انصاری زنجانی

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن