نمونه اى از كلمات امام جعفر صادق (ع) در معرفت و توحيد خداوند متعال

مردى به حضرت صادق (علیه السلام) عرض كرد:

« یابن رسول الله دلنى على الله ما هو، فقد أكثر على المجادلون و حیرونى. فقال له: یا عبدالله، هل ركبت سفینة قط؟ قال: نعم. قال: فهل كسر بك حیث لا سفینة تنجیك و لا سباحة تغنیك؟ قال: نعم، قال: فهل تعلق قلبك هنالك أن شیئاً من الأشیاء قادر على أن یخلصك من ورطتك؟ قال: نعم، قال الصّادِقُ (علیه السلام) : فذلك الشیى هو الله القادر على الإنجاء حیث لا منجى و على الإغاثة حیث لا مغیث »(۱ . بحارالانوار ، ج ۳ ، ص ۴۱ (يابن رسول الله مرا دلالت كن بر الله كه او چيست؟ زيرا بسيار شدند بر من كسانى كه مجادله مى كنند و مرا به حيرت انداختند. حضرت فرمود: يا عبدالله آيا هرگز كشتى سوار شده اى؟ گفت: بلى، فرمود: آيا كشتى شكسته شده اى در جايى كه نه كشتى است كه تو را نجات دهد، و نه شنايى است كه تو را بى نياز كند؟ گفت: بلى، فرمود: آيا در آن جا تعلّق قلب و خاطر به قادر و توانايى پيدا كردى كه تو را از آن ورطه خلاص كند؟ گفت: بلى، حضرت فرمود: پس همان الله است كه قادر است بر نجات دادن ، آن جا كه نجات دهنده اى نيست ، و بر كمك كردن ، آن جا كه كمك كننده اى نيست)).

راه رسیدن به ایمان به پروردگار متعال سه راه است:

الف : معرفت و شناختن خداوند متعال به ذات قدّوس او، كه این معرفتِ اولیاى خدا است ; و در كلام سید اولیاء حضرت على (علیه السلام): یا من دل على ذاته بذاته(۲ . بحار الانوار ، ج ۸۴ ، ص ۳۳۹) ( اى كسى كه به ذات خودت بر ذات خود دلالت كردى) ; و در كلام حضرت زین العابدین (علیه السلام) آمده است: بك عرفتك و انت دللتنى علیك(۳ . بحار الانوار ، ج ۹۵ ، ص ۸۲) (به تو شناختم تو را، و تو دلالت كردى مرا بر خودت).

ب : فطرت انسان، كه هنگام انقطاع از خلق و ناامیدى از هر دادرسى، ظهور مى كند.

ج : تفكر در مخلوقات خدا، به احتیاج ممكنات در ذات و صفات به غنىّ بالذات، و آیات علم و قدرت و حكمتى كه در خلقت هر موجودى نمایان است، و نظمى كه بر جزء و كل جهان حاكم است.

امام در این حدیث شریف طریق دوم را بیان فرموده است و این معرفت و ارتباط فطرى با خداوند متعال، چنانكه هنگام بیچارگى به انقطاع مطلق از غیر او وجدان مى شود، مى توان در حال اختیار با دو بال علم و عمل به آن رسید:

اوّل: آن كه انسان به نور عقل حجاب جهل و غفلت را بر طرف كند و ببیند كه وجود و كمالات هر موجود از خودش و به خود او نیست، و بیابد كه همه منتهى مى شود به ذات قدّوسى كه ( هُوَ الاَْوَّلُ وَ الاَْخِرُ وَ الظَّـهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْء عَلِیمٌ )(۴ . سوره حديد، آيه ۳ (اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چيزى داناست))، ( هُوَ اللّهُ الْخَـلِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الاَْسْمَآءُ الْحُسْنَى ).(۵ . سوره حشر، آيه ۲۴ (اوست خداوند آفريننده پديد آرنده صورت ساز، براى اوست اسماء حسنى))

دوم: آن كه به وسیله طهارت و تقوى كدورت آلودگیها و رذایل نفسانى را از گوهر جان بزداید، كه بین خدا و بنده او جز حجاب جهل و غفلت و كدورت گناه حاجب و مانعى نیست، كه باید با جهاد علمى و عملى بر طرف شود : ( وَ الَّذِینَ جَـهَدُواْ فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا ).(۶ . سوره عنكبوت، آيه ۶۹ (و آنان كه در راه ما جهاد كردند هر آينه آنان را به راه هاى خودمان هدايت مى كنيم ) .)

طریق سوم را در احادیثى تعلیم فرموده اند كه بعضى از آنها در ذیل ذكر مى شود:

۱ ـ « زندیقى از آن حضرت سؤال كرد كه چه دلیلى بر صانع عالم است؟ امام (علیه السلام) فرمود:

« اگر به بنایى نظر كنى علم پیدا مى كنى كه آن بناى مشید بنا كننده اى دارد، هر چند بانى را ندیده باشى. پرسید صانع عالم چیست؟ فرمود : چیزى است بر خلاف سایر اشیاء، نه جسم است، نه صورت، نه به حواس پنجگانه احساس مى شود، نه اوهام او را ادراك مى كند، و نه روزگار بر او نقصان وارد مى كند، و نه زمان او را متغیر مى نماید »(۷ . الاحتجاج ، ج ۲ ، ص ۶۹ ; بحار الانوار ، ج ۳ ، ص ۲۹).

۲ ـ « به ابن ابى العوجاء فرمود:

« آیا مصنوعى یا غیر مصنوع؟ گفت مصنوع نیستم.

فرمود: اگر مصنوع بودى چگونه بودى؟ متحیر ماند و بیرون رفت »(۸ . الاحتجاج ، ج ۲ ، ص ۷۱ ; الكافى ، ج ۱ ، ص ۷۶).

۳ ـ « به ابن ابى العوجاء در مسجد الحرام فرمود:

« اگر امر چنان باشد كه اینها مى گویند، آنها به سلامت نائل شده اند و شما به هلاكت، و اگر چنان نباشد شما و آنها برابرید. گفت: آنها چه مى گویند و ما چه مى گوییم؟ گفتار ما و آنها یكى است، فرمود: چگونه گفتار شما و آنها یكى است، آنها مى گویند: معاد و ثواب و عقاب است، براى آسمان خدائى است، آسمان معمور است، و شما گمان مى كنید خراب است و احدى در آن نیست. گفت: اگر امر چنانست كه مى گویى چرا خدا براى خلق خود ظاهر نمى شود، كه آنها را به عبادت خود دعوت كند تا اختلاف از میان برود، و چرا خود در حجاب است و رسولان را فرستاده؟ و اگر خود مباشر دعوت بود به ایمان به او نزدیك تر بود.

فرمود: چگونه از تو در حجاب است كسى كه قدرتش را در نفس تو نشان داده؟!

بود تو بعد از نبودت، و بزرگى تو بعد از كوچكیت، و قوت تو بعد از مرضت، و رضاى تو بعد از غضبت، و غضب تو بعد از رضایتت، و حزن تو بعد از شادیت، و شادى تو بعد از حزنت، و حبّ تو بعد از بغضت، و بغض تو بعد از حبّت، و عزم تو بعد از اباء و امتناعت، و امتناع تو بعد از عزمت، و شهوت تو بعد از كراهتت، و كراهت تو بعد از شهوتت، و رغبت تو بعد از هیبتت، و رهبت تو بعد از رغبتت، و امید تو بعد از یأست، و یأس تو بعد از امیدت، خطور آنچه كه نبود به ذهن تو در وهمت، و زوال آنچه به او معتقد بودى از ذهنت، و همچنان آثار قدرت خدا را در نفس من مى شمرد كه نمى توانستم انكار كنم، تا حدى كه گمان كردم بین من و او خدا ظاهر مى شود »(۹ . بحار الانوار ، ج ۳ ، ص ۴۳).

اگر كسى در بیابانى بنایى مشاهده كند ـ هر چند ساده ـ از نظر قواعد معمارى، بى تأمل مى گوید: چه كسى این بنا را ساخته است، و نمى گوید چه شده كه این بنا پیدا شده؟ تردیدى نیست كه عقل و فطرت در هر پدیده پدیدآورنده را جستجو مى كند، و معلول را منفك از علت نمى بیند، و سطح ، سقف ، در و دیوار را نشانه دانش و بینشى مى بیند كه هر قسمتى از بنا را با در نظر گرفتن كاربرد آن به كار گرفته، و به تناسب دقتى كه در نقشه ساختمان از نظر اصول مهندسى به كار گرفته شده، به مراتبِ دانش سازنده پى مى برد. آیا دلالت آن بنا ـ هرچند كاخ سلطنتى باشد ـ بر علم و حكمت بنّا، با حكایت كاخ رفیع جهان از علم و حكمتِ بانى آن قابل مقایسه است؟!

۴ ـ « چنانكه امام ششم به مفضل فرمود:

« اگر به فكر خود در عالم تأمل كنى، و به عقل خود آن را تمییز دهى، جهان را همچون خانه اى بنا شده مى بینى، كه تمام آنچه بندگان خدا به آن احتیاج دارند در آن مهیا گشته است، آسمان همچون سقف بلند این خانه، و زمین همچون فرش گسترده آن است. ستارگان مانند چراغهاى انباشته و مرتّب در سقف آن، و گوهرهاى مخزونه در معادن همانند ذخیره هاى آن است، و هر چیزى در این خانه مهیا شده است، و انسان همانند صاحب خانه در آن است كه انواع نباتات براى حوائج او، و اصناف حیوانات براى مصالح و منافع او فراهم شده است ; كلّ این بنا و جهان و هر یك از اجزاى آن دلالت مى كند كه به ید قدرت علیم حكیمى ساخته و پرداخته شده است، كه هر یك دلیل وجود ، علم ، قدرت ، اراده و حكمت بى پایان اوست و ارتباط اجزاى جهان و نظام واحدِ حاكم بر آن دلالت بر خالق یكتا مى كند »(۱۰ . بحارالانوار ، ج ۳ ، ص ۶۱).

و همچنین به او فرمود: « در حكمتى كه در آفرینش درخت و گیاهان است تأمل كن كه گیاه مانند حیوان محتاج به غذا است، و دهانى مانند دهان حیوان ندارد، پس ریشه هاى آن را در زمین فرو برده تا غذا را از زمین بكشد، و به شاخه ها و برگها و میوه ها برساند، زمین همچون مادرْ نباتات را در دامنِ تربیت خود گرفته، و ریشه گیاه براى غذا گرفتن از این مادر دهان گشوده است، و همچنان كه خیمه اگر بخواهد راست بایستد و در مقابل تندبادها سقوط نكند باید به وسیله طنابها از هر طرف استوار شود، ریشه هاى درخت هم در زمین از هر طرف منتشر مى شود تا درخت را سرپا نگاه دارد، و اگر این چنین نبود چگونه این نخل بلند در مقابل تندبادها ثابت قدم مى ماند!

تأمل كن مفضل! آفرینش یك برگ را مى بینى كه در هر برگ درخت عروق و رگهایى است ، از عروق درشتى كه در طول و عرض برگ پراكنده شده اند، و از عروق باریكى كه در خلال آن عروق درشت با دقت در كنار اجزاى برگ بافته شده اند ، كه اگر با دست بافته مى شد دست بشر در یك سال از ساختن برگهاى یك درخت فارغ نمى شد، و محتاج به آلات و حركت ها بود.

در چند روز بهار كوه و دشت از این برگهاى با آن بافتها پر مى شود بدون هیچ حركت و كلامى ، و فقط به اراده نافذه در همه چیز و امر مطاع خداوند متعال.

آن عروق باریك مانند موى رگهاى بدن در تمام اجزاى برگ پراكنده شده، كه غذا را به هر جزیى برساند، و عروق درشت به صلابت و متانتش اجزاى برگ را از پراكندگى نگه دارد.

تامل كن در حبوب و دانه ها، كه آنها را در ظروفى مانند كیسه قرار داده تا از آفت ها محفوظ بمانند، و به ثمر برسند و از دست برد طیور مصون باشند »(۱۱ . بحارالانوار ، ج ۳ ، ص ۱۳۱).

این چه علم و حكمتى است كه در آب و خاك مایه و مرگ پوست و دانه را فراهم كرده است اما مغز آن را به حیات گیاهى زنده مى كند؟!

ریشه را قدرتى مى دهد كه زمین را بشكافد و در ظلمت خاك قُوت و غذاى گیاه را جذب كند ; و در هر قسمت از سفره خاك قوت درختان مختلف را مهیا كرده، تا هر گیاهى و درختى غذاى مخصوص خود را بیابد، و ریشه هر درختى را طورى قرار داده است كه جز قوت مخصوص خود را كه میوه مخصوص آن درخت را مى دهد جذب نكند، و با قوّه جاذبه زمین مبارزه كند، و آب و غذا را به ساقه و شاخه بفرستد، و مقارن با فعالیت ریشه در دل خاك براى جستجوى غذا و آب، فعالیت ساقه در فضا براى تهیه نور و هوا شروع شود « كلّ میسّر لما خلق له »(۱۲ . بحار الانوار ، ج ۴ ، ص ۲۸۲ (هر چيزى ميسّر است براى آن چيزى كه براى آن آفريده شده است ).) و هر چه كوشش شود ریشه اى را كه براى فرورفتن در اعماق خاك ساخته شده، و ساقه اى را كه براى سر كشیدن به فضا پرداخته شده از آن سنّت حكیمانه باز دارند، و برعكس، ریشه را به جانب فضا و ساقه را به زیر خاك ببرند، آن دو با قانون شكنى مبارزه مى كنند، و مسیر طبیعى خود را مى پیمایند : ( وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدِیلاً ).(۱۳ . سوره احزاب، آيه ۶۲ (و هرگز براى سنت خدا تبديلى نمى يابى))

تنها تأمّل در آفرینش یك درخت و عروقى كه از ریشه آن به هزاران برگ و با نظامى بهت انگیز كشیده شده، و قدرتى كه به هر سلّولى از سلّولهاى برگ داده شده كه آب و غذاى خود را توسط ریشه از اعماق زمین جذب كند، كافى است كه انسان به علم و حكمت نامتناهى ایمان بیاورد : ( أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَـوَتِ وَ الاَْرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهْجَة مَّا كَانَ لَكُمْ أَن تُنْبِتُواْ شَجَرَهَآ أَءِلهٌ مَّعَ اللّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ یعْدِلُونَ )(۱۴ . سوره نمل، آيه ۶۰ (آيا چه كسى آفريد آسمانها و زمين را ، و براى شما از آسمان آبى نازل كرد، پس رويانيديم به آن آب باغهايى كه داراى خرّمى است، نبود براى شما كه برويانيد درخت آنها را، آيا الهى است با الله، بلكه آنها قومى هستند كه عدول مى كنند از حقّ))، ( ءَأَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَهَآ أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِئُونَ )(۱۵ . سوره واقعه، آيه ۷۲ (آيا شما درختش را پديد آورديد يا ماييم پديدآورندگان))، ( وَ أَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ كُلِّ شَىْء مَّوْزُون ).(۱۶ . سوره حجر، آيه ۱۹ (و رويانيديم در آن از هر چيز موزون و سنجيده شده))

به هر گیاهى و درختى كه بنگرید از ریشه تا میوه اش آیت علم ، قدرت و حكمت حقّ است، و سر سپرده آیینى است كه براى پرورش آن مقررّ شده است : ( وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یسْجُدَانِ ).(۱۷ . سوره الرّحمن، آيه ۶ (و گياه و درخت سجده مى كنند))

همچنان كه تأمّل در زندگى هر حیوانى راهنماى آدمى به خداست.

۵ ـ « ابوشاكر دیصانى بر امام ششم (علیه السلام) وارد شد، و گفت: یا جعفر بن محمّد، مرا بر معبود من دلالت كن; طفل صغیرى با تخم مرغى بازى مى كرد، امام (علیه السلام) آن تخم مرغ را گرفت و فرمود:

اى دیصانى این حصارى است مكنون، پوستى غلیظ دارد، و زیر پوست غلیظ پوست رقیقى است، و زیر آن پوست رقیق طلاى مایع و نقره روانى است كه هیچ یك به دیگرى مخلوط نمى شود، نه از اندرونِ این حصار محكم مُصلحى بیرون آمده تا خبر از اصلاح آن بدهد، و نه از بیرون مُفسدى در آن داخل شده تا خبر از افساد آن بدهد، و نه كسى مى داند كه این تخم مرغ براى نر آفریده شده است یا براى ماده »(۱۸ . بحار الانوار ، ج ۳ ، ص ۳۱).

آن حصار محكم از ماده آهكى تصفیه شده را كه در آن اسرارى نهفته است، كدام تدبیر ساخته است و آن را از دانه هایى كه مرغ مى خورَد جدا كرده، و در تخم دان او همچون مأمنى براى پرورش جوجه فراهم كرده، و در آن نطفه را مانند گوهرى در صدف جا داده، و چون جوجه از مادر جداست و در دوران جنینى رحمى نیست كه جوجه از آن غذا بگیرد، غذاى او را در همان حصار كنار او آماده كرده است، و بین جدار آهكى غلیظ و جوجه و غذاى او، پوست لطیفى را قرار داده است كه از غلظت آن حصار آسیبى به جوجه و غذاى او وارد نشود ; و در آن عرصه تاریك و ظلمانى اعضا و قواى جوجه از استخوانها ، عضلات ، عروق ، اعصاب و حواسّ ـ كه تنها مطالعه در ساختمان چشم آن حیوان ، محیرالعقول است ـ هر یك را به جاى خود به وجود آورده است، و چون باید براى ارتزاق دانه ها را از لابلاى سنگ و خاك تهّیه كند، دهان او را به منقارى از جنس شاخ مجهّز مى كند كه از برخورد با سنگ هاى زمین آسیب نبیند، و براى این كه رزق او فوت نشود، چینه دانى به او مى دهد كه هر دانه را كه پیدا مى كند از دست ندهد و در آن محفظه نگهدارى كند كه به تدریج به هاضمه تحویل دهد، و پوست او را به بال و پر مى پوشاند و به این وسیله از سرما و گرما و آسیبها و آزار جانوران آن پوست لطیف را حفظ مى كند ; گذشته از ضروریات و واجبات زندگى حیوان از مستحبات هم كه آرایش ظاهر اوست غفلت نمى كند، و آن بال و پر را به رنگهاى دل پذیر رنگ آمیزى مى كند، كه امام (علیه السلام) فرمود: تنفلق عن مثل ألوان الطواویس(۱۹ . بحار الانوار ، ج ۳ ، ص ۳۲ (شكافته مى شود و همانند رنگهاى طاووسها نمايان مى گردد ) .).

و چون براى این تكامل حرارت موزون سینه مرغ لازم است، حیوانى كه فقط تاریكى شب او را از حركت و تلاش باز مى دارد، ناگهان حالتى پیدا مى كند كه از تكاپو مى افتد، و تا زمانى كه احتیاج به آن حرارت است بر روى تخم مى خوابد.

آیا كدام حكمت است كه این خمودى را بر مرغ مسلّط مى كند تا جنبش حیات را در جوجه به وجود آورد؟! و كدام استاد است كه به او مى آموزد كه تخم را در شبانه روز بگرداند تا تعادل اعضا به هم نخورد، و هنگامى كه خلقت جوجه تمام شد، جوجه را راهنمایى مى كند كه با منقار خود حصار محكم را بشكند، و پا به عرصه جهانى بگذارد كه براى زندگى در آن جهان ، آن اعضا و قوا به او داده شده است، و مرغى كه به غریزه حیوانى جز جلب ملایمات و دفع ناملایمات حیات خود، عامل دیگرى در او مؤثّر نبود، ناگهان انقلابى در او بهوجود مى آید، كه براى حفظ جوجه سینه خود را سپر بلا مى كند، و تا وقتى كه جوجه احتیاج به نگهبانى دارد این عاطفه در او باقى مى ماند؟!

آیا مطالعه در یك تخم مرغ كافى نیست كه ما را راهنمایى كند به آن كس كه : خَلَقَ فَسَوَّى * وَالَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى .(۲۰ . اشاره به سوره اعلى، آيه ۲ و ۳ (آنكس كه آفريد پس راست و برابر كرد ، و آن كه تقدير كرد پس هدايت كرد ).)

به این جهت امام (علیه السلام) به ابوشاكر فرمود: « أترى لها مدبراً؟ قال: فأطرق ملیاً، ثم قال: أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریك له و أشهد أن محمداً عبده و رسوله، و أنك امام و حجة من الله على خلقه و انا تائب مما كنت فیه ».(۲۱ . بحارالانوار ، ج ۳ ، ص ۳۲ (امام فرمود : آيا مدّبرى براى آن مى بينى؟ پس مدتى طولانى سكوت كرد و سپس شهادت به وحدانيّت خدا و رسالت پيغمبر و امامت آن حضرت داد و نسبت به آنچه در آن بود توبه نمود ) .)

۶ ـ « ابوشاكر دیصانى از امام ششم (علیه السلام) پرسید: دلیل آن كه براى تو صانعى وجود دارد چیست؟ فرمود:

وجدت نفسى لا تخلو من احدى جهتین ـ إمّا أن اكون صنعتها أنا أو صنعها غیرى ، فإن كنت صنعتها أنا ، فلا یخلو من أحد معنیین . اما ان أكون صنعتها و كانت موجودة، او صنعتها و كانت معدومة، فان كنت صنعتها و كانت موجودة فقد إستغنت بوجودها عن صنعتها، و ان كانت معدومة فانك تعلم ان المعدوم لا یحدث شیئاً، فقد ثبت المعنى الثالث ان لى صانعاً و هو الله رب العالمین »(۲۲ . التوحيد ، ص ۲۹۰).

چیزى كه نبود و موجود شد، یا خود او، خود را موجود كرده است، یا غیر او; اگر خودش، خود را موجود كرده یا هنگامى كه موجود بوده سبب وجود خود شده، یا هنگامى كه نبوده ; در صورت اول، به موجود، وجود بخشیدن است و این محال است; و در صورت دوم باید معدوم، علت وجود شود، و آن هم محال است، و اگر غیر او، او را به وجود آورده، اگر آن غیر مانند آن چیز نبوده و موجود شده، حكم او حكم همان چیز است.

پس به ضرورت عقل هر چه نبوده و موجود شده، باید وجود آوردنده و سازنده اى داشته باشد كه عدم و نیستى در ذات او راه نداشته باشد .

از این رو تمام تطوّرات و پدیده هاى جهان، دلیل وجود پدید آورنده اى است كه پدیدآورنده ندارد، و همه آنها مصنوعات و مخلوقات خالقى است كه مصنوع و مخلوق نیست.

۷ ـ « عبدالله بن سنان از آن حضرت از لا تدركه الابصار سؤال كرد، فرمود:

« مراد از آیه احاطه بصیرت به خداوند متعال است، چنان كه فرمود: قَدْ جَآءَكُم بَصَآئِرُ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِى وَمَنْ عَمِىَ فَعَلَیهَا(۲۳ . سوره انعام ، آيه ۱۰۳ و ۱۰۴ ( آيات الهى و كتب آسمانى كه سبب بصيرت شماست البته از طرف خدا آمده پس هر كس بصيرت يافت خود به سعادت رسيد و هر كس كور بماند خود در زيان افتاد ).)، مراد كورى و بینایى چشم نیست »(۲۴ . بحار الانوار ، ج ۴ ، ص ۳۳).

خدایى كه به دید باطن دیدنى نیست بزرگتر از آن است كه به چشم دیده شود. این منتهاى معرفت شایسته مقام ربوبیت است، كه انوار حواس و افكار و عقول در مقابل نور ذات قدوس او خاموش است، و رؤیت ذات قدوس او نه به رؤیت قلوب و بصر و بصیرت ، و نه به مشاهده عیان و ادراك اذهان است، بلكه رؤیت او رؤیت قلوب به حقایق ایمان است.

۸ ـ از هشام بن حكم روایت شده كه:

« مردى از آن حضرت سؤال كرد كه: خدا رضا و سخط دارد؟ فرمود: بلى، ولى رضا و غضب او مانند رضا و غضب خلق نیست، چون رضا و غضب در خلق موجب انتقال از حالى به حال دیگر مى شود، و خالق منزه از آن است كه عارضه اى بر او عارض و دخیلى بر او داخل شود ; این خاصیت موجود مركب است، و خداوند واحدى است احدى در ذات خود ; و معناى رضاى او ثواب او ، و معناى سخط او عقاب اوست ; تحول حالاتْ صفت آفریده عاجز و محتاج است، و خداوند تبارك و تعالى قوى و عزیزى است كه حاجتى به چیزى از آنچه آفریده است، ندارد، و خلق او همگى محتاج او هستند، این است و جز این نیست كه همه چیز را بدون حاجت و سبب آفرید »(۲۵ . بحارالانوار ، ج ۴ ، ص ۶۶).

 

۹ ـ در حدیث دیگر از آن حضرت آمده است:

« الله نورى است كه ظلمتى در او نیست، ( زیرا هر نورى چه مادى چه مجرد آمیخته به ظلمتِ احتیاج ـ در هستى و وجودش ـ به نور بالذات است ) و زنده اى است كه مرگ در او نیست، و عالمى است كه جهل در او نیست ; و صمدى است كه راه براى نفوذ در او نیست ; او نورى الذات، حى الذات، عالم الذات، صمدى الذات است »(۲۶ . التوحيد ، ص ۱۴۰) واحدى است كه ثانى ندارد، و احدیتى است كه اجزاى خارجى و ذهنى ندارد.

۱۰ ـ در روایتى از عبدالله بن سنان است كه ابوعبدالله فرمود:

« در ربوبیت عظمى و در الهیت كبرى است، بجز خدا كسى چیزى را از ناچیز به وجود نمى آورد، بجز خدا كسى جوهرى را به جوهرى منتقل نمى كند، به جز خدا كسى چیزى را از وجود به عدم منتقل نمى كند »(۲۷ . التوحيد ، ص ۶۸).

هستى بخش بعد از نیستى، و نیست كننده بعد از هستى، و تبدیل كننده گوهر ذات قدرت مطلقه خداوندى است كه ( عَلَى كُلِّ شَی قَدِیرٌ  ) است ، و اراده نافذه اى است : ( إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ  )(۲۸ . سوره يس، آيه ۸۲).

۱۱ ـ در روایتى آمده است :

« از آن حضرت سؤال شد: از این كلام خدا: ( هُوَ الاَْوَّلُ وَالآخِرُ ) ; اما اول را دانستیم، تفسیر آخر را بیان فرما.

فرمود: هیچ چیز نیست جز آنكه در معرض تغیر و زوال و انتقال از رنگى به رنگى، و از هیئتى به هیئتى، و از صفتى به صفتى، و از زیاده به نقصان، و از نقصان به زیاده است، الا رب العالمین كه لم یزل و لا یزال به یك حالت است، او اول است قبل از هر چیز، و او آخر است بر آنچه كه زوال پیدا نكرده، اسماء و صفات او لا یتغیر است »(۲۹ . التوحيد ، ص ۳۱۴).

۱۲ ـ مردى از آن حضرت پرسید:

« اساس دین توحید و عدل است و علم آن بسیار، آنچه وقوف بر آن سهل و حفظ آن میسر است بگو!

فرمود: اما توحید آن است كه بر پروردگار خود روا ندارى آنچه را بر خود روا مى دارى، و اما عدل آن است كه آنچه تو را به آن ملامت كرده به خالق خود نسبت ندهى »(۳۰ . التوحيد ، ص ۹۶).

مستفاد از كلام آن حضرت (علیه السلام) در توحید این است كه:

آنچه بر انسان و كل جهان جایز و روا است احتیاج در وجود و كمالات وجود است، و تغیر و تبدّل و تجزیه و تركیب است، اگر حیاتى است قبلش عدم و بعدش مرگ است، و اگر علمى است توأم با جهل، و قبل و بعدش جهل است، و اگر قدرتى است توأم با عجز و قبل و بعدش عجز، و ناتوانى است، هر كمالى آمیخته به نقص، و هر وجدانى ملازم با فقدان، و هر وجودى مقرون و مسبوق و ملحوق به عدم است، و اگر این صفات بر خدا و خالق روا باشد، متصف به این صفات مربوب است نه ربّ، و مخلوق است نه خالق ; پس توحید آن است كه آنچه بر خود جایز مى دانى بر پروردگار خود جایز ندانى.

۱۳ ـ امام ششم به هشام بن حكم فرمود:

« الا اعطیك جملة فى العدل والتوحید؟ قال: بلى، جعلت فداك. قال: من العدل ان لا تتهّمه ومن التوحید ان لا تتوهمه »(۳۱ . بحار الانوار ، ج ۵ ، ص ۵۸).

امام (علیه السلام) دو جمله در عدل و توحید به هشام تعلیم كرد: و از عدل است كه خدا را متهم ننمایى و از توحید است كه خدا را توهم نكنى.

جمله دوم ناظر به این است كه آنچه در عقل و ادراك بگنجد قائم به عقل و ادراك است، و خداوند قیوم عقل ، وهم و حسّ است، و ساخته و پرداخته عقل و وهم ممكن نیست كه خالقِ عقل و وهم باشد; پس توحید آن است كه خدا را توهم نكنى.

۱۴ ـ آن حضرت فرمود:

« ان الله تبارك و تعالى خلو من خلقه، و خلقه خلو منه، وكل ما وقع علیه اسم الشیء ما خلا الله عزوجل فهو مخلوق، والله خالق كل شیء، تبارك الذى لیس كمثله شیء »(۳۲ . التوحيد ، ص ۱۰۵).

قدر گوهر این معرفت را كسانى مى دانند كه عظمت خلقت عالَم و علم و حكمتى كه در یك سلول تا بزرگترین منظومه ها و كهكشان ها تجلّى كرده بیابند، و نظمى كه بر جزء و كلّ نظام عالم حاكم است با ذره بین علوم ببینند، كه چگونه علم و قدرت لا یتناهى میلیاردها كواكب را با نظام : ( لاَ الشَّمْسُ ینـمبَغِى لَهَآ أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ الَّیلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ كُلٌّ فِى فَلَك یسْبَحُونَ )(۳۳ . سوره يس ، آيه ۴۰) اداره مى كند.

و آیات علم و حكمت و قدرت در تركیب كائنات دلیل اسماء حسنى و صفات علیاى اوست و حكومت نظم واحد بر جهان گواه وحدت اوست.

و احتیاج و فقر ذاتى كائنات، وابستگى وجود آنها را در حدوث و بقاء به آن غنى بالذات نشان مى دهد، كه خدایى است كه شباهت او به خلق، و شباهت خلق به او محال، و تشبیه او به خلق و تشبیه خلق به او كفر است، و ادراك او به حسّ ، خیال ، وهم و عقل غیر ممكن است.

سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر

این ها نمونه هایى بود از كلمات امام ششم (علیه السلام) در معرفت و توحید خداوند عزوجل.

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: