مكارم امام جعفر صادق (ع)

مكارم آن حضرت بیش از آن است كه به رشته تحریر درآید، ولى در این مختصر به چند نمونه اشاره مى نماییم:

۱ ـ مردى از حاجیان در مدینه از خواب بیدار شد، توهم كرد كه همیان او را دزدیده اند، دید آن حضرت مشغول نماز است، دامن آن حضرت را گرفت، و گفت: تو همیان مرا برداشتى. فرمود:

« در همیان تو چه بود گفت: هزار دینار. او را به خانه برد و هزار دینار به او داد. چون آن مرد به خانه برگشت، همیان خود را یافت. برگشت نزد آن حضرت و هزار دینار را برگرداند، حضرت نپذیرفت، و فرمود: چیزى كه از دست من خارج شد به من برنمى گردد. آن مرد پرسید كه این كیست؟ گفتند: جعفر صادق است، گفت: لاجرم چنین كارى از مانند چنین كسى سرمى زند »(۱ . بحارالانوار ، ج ۴۷ ، ص ۲۳).

 

۲ ـ سفیان ثورى گفت:

« بر آن حضرت وارد شدم، دیدم رنگش دگرگون است، سبب پریشانى حالش را پرسیدم، فرمود: آنان را از رفتن به بالاى خانه نهى كرده بودم، چون داخل خانه شدم جاریه اى از نردبان بالا رفته و فرزند خردسالم را با خود برده بود، چون چشمش به من افتاد لرزید و فرزندم به زمین افتاد و جان داد ; من براى مرگ فرزندم متغیر نشدم، بلكه براى ترس و وحشت آن جاریه كه از دیدن من رنگش پریده است متغیر شدم ; سپس به آن جاریه فرمود: تو به خاطر خدا آزادى »(۲ . مناقب آل أبى طالب ، ج ۴ ، ص ۲۷۴ ، ( ج ۳ ، ص ۳۹۵ )).

با آنكه كنیز از نهى آن حضرت تخلف كرده بود و بدین سبب گناهكار و سزاوار بازخواست و مجازات بود ، و از طرفى باعث و موجب مرگ پاره تن آن حضرت نیز شده بود، اما رنگ رخسار امام (علیه السلام) براى نگرانى و وحشت آن زن متغیر شده بود، و براى این كه خاطر آن بیچاره را آسوده كند، دو مرتبه فرمود: « باكى بر تو نیست » و به جاى مطالبه خون فرزند دلبندش، او را از قید بندگى آزاد، و خلعت حرّیت به او بخشید »

چنین كسى مظهر مغفرت و اسم اعظم خداوند غفور و رحیم است ( وَالْكَـظِمِینَ الْغَیظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یحِبُّ الُْمحْسِنِینَ )(۳ . سوره آل عمران آيه ۱۳۴ (آنان كه غيظ و غضب خود را فرو نشانند، و از مردم درگذرند ; و خداوند احسان كنندگان را دوست مى دارد).).

 

۳ ـ پسرى داشت كه مقابل آن حضرت راه مى رفت ، ناگهان افتاد و مُرد . امام (علیه السلام) به آن پیكر بى جان نگاهى كرد، و گریه نمود، و دل به خدا داد، و گفت:

« لئن اخذت لقد بقیت ولئن ابتلیت لقد عافیت. (قریب به این مضمون : بارالها ، اگر نعمتى گرفتى چه نعمتها كه براى بنده خود باقى گذاشتى، و اگر به بلایى مبتلا كردى چه عافیت ها كه بخشیدى) سبحان الله! فرزندان ما را مى میراند، و جز محبت در دل ما نمى افزاید . و چون او را دفن كرد، گفت: پسرم، خدا آرامگاه تو را وسعت دهد، و بین تو و پیغمبرت جمع كند،

و فرمود: ما قومى هستیم كه از خدا آنچه دوست داریم نسبت به هر كسى كه دوست داریم سؤال مى كنیم، و او به ما عطا مى كند ; پس هرگاه او دوست داشت آنچه ما از آن كراهت داریم در مورد كسى كه دوست داریم راضى مى شویم (۴ . الدعوات ، ص ۲۸۶).

در مقابل این مصیبت جانكاه كه میوه تازه به ثمر رسیده قلب نازنینش در مقابل دیدگانش ناگهان از پاى افتاد، عاطفه پدر و فرزندى اشك را از چشمش جارى كرد، ولى رابطه بندگى و خدایى در مقابل واهب المواهبى كه لا تُعدُّ و لاتحصى است، ورق را آنچنان برگرداند كه از مقام تسلیم گذشته، و مرگ پاره تنش به اراده معبود، منشأ ازدیاد محبتش به خداوند متعال شد.

 

۴ ـ در حدیثى از آن حضرت روایت شده است، كه فرمود:

« عارف، شخص او با خلق، و قلب او با خدا است، اگر دل او طرفة العینى از خدا غافل شود، از اشتیاق به او جان مى دهد ; عارف امین امانت هاى خدا، گنجینه اسرار خدا، معدن انوار خدا، دلیل رحمت خدا بر خلق خدا، حامل علوم خدا، میزان فضل و عدل خدا است. از خلق و مراد و دنیا بى نیاز است، و مونسى براى او جز خدا نیست . نطقى و اشاره اى و نفسى نیست الا به خدا و از خدا و با خدا ; و او در باغستانهاى قدس خدا تردد مى كند، و از لطایف فضل خدا توشه برمى دارد ; و معرفت ، اصلى است كه فرع او ایمان است »(۵ . مصباح الشريعة ، ص ۱۹۱).

كسى كه گفتارش اینچنین است، رفتارش هم با خالق و خلق آنچنان است.

 

۵ ـ شیخ صدوق از معلى بن خنیس روایت مى كند :

« شبى باران مى بارید و من پشت سر آن حضرت مى رفتم ، چیزى روى زمین افتاد، رفتم و سلام كردم، فرمود: معلائى؟ گفتم بلى فدایت شوم. فرمود: جستجو كن آنچه یافتى به من بده، چون گشتم دیدم گرده هاى نان پراكنده شده است، جمع كردم و دیدم انبانى از نان است كه آن حضرت برداشته است، گفتم: اجازه بده من این انبان را بردارم و به مقصد برسانم. فرمود: من از تو به این كار سزاوارترم، ولكن تو با من بیا. با آن حضرت به جایى رفتیم كه جمعى خوابیده بودند، آن حضرت نانها را زیر جامه یكایك آنها گذاشت ، چون از رسیدگى سهمیه آنها فارق شد برگشتیم. گفتم: فدایت شوم، اینها معرفت به حق دارند؟ فرمود: اگر اهل معرفت به مذهب حق بودند با آنها حتى تا تقسیم نمك هم مواسات مى كردم »(۶ . ثواب الأعمال ، ص ۱۴۴ ; بحار الانوار ، ج ۴۷ ، ص ۲۰).

اگر رفتار آن حضرت با اهل باطل اینچنین است، آیا با اهل حق چگونه است؟!

خداوند عزوجل، رحمن و رحیم است، رحمت رحمانیه او بر خوب و بد، كافر و مؤمن، مانند آفتاب بر گل و خار مى تابد; و رحمت رحیمیه اوست كه شامل حال عباد الله الصالحین مى شود . خلیفة الله آیت كبراى رحمت رحمانیه و رحمت رحیمیه خداوند متعال است.

 

۶ ـ تقسیم نان و دستگیرى از نیازمندان كار هر شب آن حضرت بود . كلینى در حدیث صحیح از هشام بن سالم روایت مى كند :

« چون پاسى از شب مى گذشت آن حضرت جرابى (كیسه اى) را كه نان و گوشت و دراهم در آن بود بر دوش خود مى كشید، و در میان نیازمندان مدینه قسمت مى كرد . آنها در تمام این مدت او را نشناختند ; چون از دنیا رفت دانستند كه آن كس كه هر شب ما یحتاج روز آنها را تامین مى كرد جعفر بن محمد بود »(۷ . الكافى ، ج ۴ ، ص ۸).

 

۷ ـ از اسماعیل بن جابر روایت شده است :

« ابو عبدالله پنجاه دینار در كیسه اى به من داد، و فرمود: این را به مردى از بنى هاشم بده، و به او نگو كه من داده ام . گفت: آمدم كیسه زر را به او دادم، گفت: از كجا آورده اى، خدا جزاى خیر بدهد به آن كس كه هر ساله معیشتِ تا سال آینده را به ما مى دهد، ولى جعفر بن محمد درهمى به ما كمك نمى كند »(۸ . الأمالى للشيخ الطوسى ، ص ۶۷۷ ; بحار الانوار ، ج ۴۷ ، ص ۵۴).

 

۸ ـ فقیرى از آن حضرت درخواستى كرد ، به غلامش فرمود:

« نزد تو چیست؟ گفت: چهارصد درهم. فرمود: به او عطا كن، چون گرفت و رفت، حضرت فرمود: او را برگردان، چون برگشت، گفت: سؤال كردم و عطا كردى، و بعد از عطا چرا مرا برگرداندى؟ فرمود: رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرمود: بهترین صدقه آن است كه فقیر را غنى كند، و ما تو را به این عطا بى نیاز نكردیم، این انگشتر را بگیر كه قیمت آن ده هزار درهم است، هر وقت محتاج شدى به این قیمت آن را بفروش »(۹ . بحار الانوار ، ج ۴۷ ، ص ۶۱).

 

۹ ـ از اسحاق بن ابراهیم بن یعقوب روایت شده است كه گفت:

« نزد ابى عبدالله (علیه السلام) بودم، مردى از اهل خراسان آمد و گفت: یابن رسول الله، من از دوستان شما هستم، و بین من و شما فاصله زیادى است، و دستم خالى است، و نمى توانم به اهل خود برگردم. امام به طرف راست و چپ نگاه كرد، فرمود: معروف و خوبى به دیگران ، آن است كه بدون سؤال به او عطا كنى، آنچه بعد از سؤال داده مى شود در برابر آبروى اوست . آن درخواست كننده شب را بین یأس و امید مى گذارند و نمى داند به چه كسى براى حاجت خود رو آورد، پس عزم مى كند كه به تو رو آورد، و چون به تو رو آورد قلب او مضطرب و خون در چهره او جمع شده است، نمى داند آیا از نزد تو به ناامیدى و ردّ حاجت خود برمى گردد یا به سرورِ برآمدن حاجتش ; اگر حاجتش را برآوردى چنان مى بینى كه به او خوبى و احسان و صله كرده اى، حال آن كه رسول خدا قسم یاد كرد كه آن رنج و زحمتى كه او از سؤال كردن از تو كشیده است بزرگتر است از معروف و عطایى كه از تو به او رسیده است ; پس پنج هزار درهم براى آن مرد خراسانى جمع كرده و به او دادند »(۱۰ . بحار الانوار ، ج ۴۷ ، ص ۶۱).

 

از این جهت با آن كه چهارصد درهم را به آن سائل داده بود، چون به او احسانى نكرده بود، و آنچه به او داده بود با ذلّت سؤال او برابر نبود، او را خواست كه به او احسان كند، احسانى كه براى همیشه ذلت سؤال را از او بزداید، و عزّتِ غنا را به او ارزانى كند.

***

آنچه از احادیث مربوط به اصول عقاید از آن حضرت باقى مانده است، بیش از آن است كه در این مختصر بگنجد ; ما نمونه هایى از آنها را در هر یك از این اصول مى آوریم .

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: