مجلس نودم سه شنبه سوم شعبان 368

امالی شیخ صدوق

1- امير المؤمنين (ع) فرمود:
دانش آموزيد كه آموختنش حسنه است ومذاكره اش تسبيح و بحث در آن جهاد و آموختنش بنادان صدقه و آن براى اهلش نزد خدا قربت است زيرا معالم حلال و حرام است و طالب خود را ببهشت ميبرد و انيس وحشت و رفيق تنهائى است و سلاح بر روى دشمن و زيور نزد دوست است خدا بدان درجه مردمى را بالا برد و آنها را پيشواى خير كند كه كردارشان مورد توجه گردد و آثارشان اقتباس شود و فرشتگان مشتاق دوستى آنها گردند و در نماز پر ب آنها سايند زيرا دانش زندگى دلها و نور چشمها است از كورى و توانائى تن است از ضعف خدا دانشمند را بمقام نيكان جاى دهد و همنشينى خوبان را در دنيا و آخرت بوى ارزانى دارد، بدانش خدا اطاعت شود و پرستيده گردد و يگانه شناخته شود بدانش صله رحم كنند و حلال ، و حرام را بشناسند دانش رهبر خرد است و خرد پيرو او است خدا آن را بسعادتمندان الهام كند و از اشقياء دريغ دارد.

2- رسول خدا (ص) فرمود:
از خدا بسزا شرم داريد، عرضكردند يا رسول اللّه چه كنيم فرمود اگر مواظبت كنيد بايد احدى از شما نخوابد جز آنكه مرگش جلو چشمش باشد و سر خود و مشاعر آن را حفظ كند و دل و هر چه داند، در ياد گور و پوسيدن باشد و هر كه آخرت خواهد بايد زيور زندگى دنيا را رها كند.

3- حفص بن غياث نخعى قاضى گويد:
بامام صادق (ع) گفتم زهد در دنيا چيست ، فرمود خداى عز و جل آن را در يك آيه قرآن تعريف كرده است (حديد- 23) تا تاسف نخوريد بر آنچه از دست شما رفت و شاد نشويد بدانچه براى شما فراهم آمد.

4- ابن ابى العوجاء از شاگردان حسن بصرى بود و از يگانه پرستى برگشت باو گفتند چرا مذهب استادت را واگذاردى و در وضعى درآمدى كه اصل و حقيقتى ندارد؟ گفت :
استادم درهم ميكند يك بار بقدر قائل مى شود و بار ديگر به جبر و گمان ندارم بر سر عقيده اى بماند، وارد مكه شد براى تمرد و انكار بر آنها كه بحج مى آيند و علما از گفتگو و همنشينى او بدشان مى آمد چون بد زبان و تباه درون بود، آمد خدمت امام صادق (ع) و با جمعى از هم مسلكانش نزد آن حضرت نشست و گفت يا ابا عبد اللّه مجالس حكم امانت دارند و هر كه را سؤ الى است بايد بگويد بمن اجازه ميدهى سخن كنم امام صادق (ع) فرمود هر چه خواهى بگو ابن ابى العوجاء گفت تا كى گرد اين خرمن مى چرخيد و باين سنگ پناه بريد و پروردگار اين خانه گلين را بپرستيد و چون شتر رم خورده دور آن دور زنيد هر كه در اين كار انديشد و آن را اندازه كند داند كه اين قانون از غير حكيم است و از جز صاحب نظر، جوابم را بگو كه تو سرور اين امرى و سردارش و پدرت بنياد و نظام آن بود، امام صادق (ع) فرمود هر كه را خدا گمراه كرد و كوردل ساخت حق بر او تلخ است و آن را شيرين نداند و شيطان دوستش گردد و او را بهلاكتگاه درآورد و از آنجايش برنياورد، اين خانه ايست كه خدا خلق خود را بوسيله آن بپرستش ‍ واداشته تا فرمانبرى آنان را بيازمايد و آنها را بتعظيم و زيارت آن تشويق كرده و آن را مركز پيغمبران و قبله نمازگزاران ساخته ، آن شعبه ايست از رضوان خدا و راهى است ب آمرزش وى و بر استوارى كمال و بنياد عظمت برجا است خدا دو هزار سال پيش از كشش زمين آن را آفريده و شايسته تر كسى كه بايدش فرمانبرد و از آنچه غدقن كرده و باز داشته باز ايستاد آن كس است كه جانها و كالبدها را آفريده است ، ابن ابى العوجاء گفت اى ابا عبد اللّه هر چه گفتى حواله بناديده بود، فرمود واى بر تو چگونه كسى كه حاضر بر خلق خود است و از رگ كردن ب آنها نزديكتر است و سخن آنها شنود و اشخاصشان بيند و اسرارشان داند ناديده و غائب است ، غائب همان مخلوق است كه چون از جايى بجائى رود مكانى را فرا گيرد و مكان ديگر از او تهى ماند و از آنجا كه رفته نداند در آنجا كه بوده چه پديد آمده ولى خداى عظيم الشأ ن ملك ديان است كه جايى از او تهى نيست و جايى را پر نكند و بجائى از جاى ديگر نزديكتر نباشد بحق آنكه او را با آيات محكمات و براهين روشن مبعوث كرد و بيارى خود تاييد كرد و براى تبليغ رسالتش ‍ برگزيد ما گفته او كه خدايش مبعوث كرده و با او سخن گفته باور داريم ، ابن ابى العوجاء برخاست و بيارانش گفت كى مرا در اين دريا افكند، من از شما نوشابه خواستم و شما مرا در آتش انداختيد، گفتند در مجلس او بسيار ناچيز بودى ، فرمود او پسر كسى است كه سر اين همه خلق كه بينيد تراشيده .

5- امام صادق (ع) از پدرش از جدش نقل كرده كه :
در هنگامى كه امير المؤمنين در سخت ترين وضع نبرد صفين بود مردى از بنى دودان خدمتش ايستاد و گفت چه دردى داشتند قوم شما كه شما را با اينكه نسبتان برتر و به رسول (ص) چسبيده تر و بكتاب و سنت داناتر بوديد از امر خلافت جلو گرفتند؟ فرمود اى اخا بنى دودان تو حق دارى بپرسى و درون خود را آرام كنى تو در اضطرابى و از دلى گرفته سخن ميرانى موضوع فرماندهى بود كه نهاد جمعى از آن بر آشفت و نهاد ديگران بدان دريغ كرد و چه خوب حكمى است خدا از غارتى بگذر كه در حجراتش شيون برخاست ، اكنون مشكل پسر ابو سفيان در پيش است دنيا مرا خندانيد پس ‍ از آنكه بگريه ام انداخت ((عجب نيست خبر دختر من و پرسش ، او ما فاميلى داريم كه چنين پرسشى كند؟ ...)) چه بد بودند مردمى كه مرا پست كردند و در دين خدا مسامحه نمودند اگر محنتهاى گرفتارى از ما برفت آنها را بحق محض واداريم و اگر وضع ديگرى پيش آمد بر مردم فاسق تأ سف مخور از من دور شو اى اخا بنى دودان .

6- علاء بن حضرمى بر پيغمبر وارد شد و عرضكرد:
يا رسول اللّ ه من خاندانى دارم كه ب آنها احسان ميكنم و در عوض بمن بد ميكنند با آنها صله ميكنم و از من ميبرند، رسول خدا (ص) فرمود بوجه احسن دفاع كن تا آنكه دشمن تو است دوست تو گردد باين برنخورند جز كسانى كه صبر كنند و برنخورند بدان جز صاحبان بهره بزرگ ، علاء بن حضرمى گفت من شعرى به از اين بهتر گفتم ، فرمود چه گفتى ؟ اين قطعه را سرود.

ز تيره كينه ور دلى بياور بدست   بده سلامى بلند كه پينه بايد شكست
اگر كه خوش آمدند بكن خوشى با همه   و گر ز تو سرزدند مپرس ‍ چى گفته است
كه بشنوى آنچه را فزايد آزار تو   آنچه نهان گفته اند ميار ديگر بدست

پيغمبر (ص) فرمود بسا شعرى كه در آن حكمت است و بيانى كه سحر آميز است ، شعرت خوبست و كتاب خدا از آن بهتر است .

7- امام صادق (ع) از پدرش از جدش از پدرانش اين خطبه را از امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) نقل كرده :
بخدا دنياى شما در نزد من نيست جز منزلگاه مسافران كه بر سر آب فرود آمدند و چون قافله سالار بر آنها بنك زند بايد بكوچند و لذتهاى آن در پيش ‍ من چون حميم دوزخ است كه داغ مينوشم و چون شربت تلخى است كه ناگوار جرعه وار فرو ميدهم و زهر ماريست كه بر من تزريق مى شود و گردن بند آتشى است كه گلوگير من است من اين پالتو خود را آنقدر وصله زدم كه از وصله كن آن شرم دارم و آخر بمن گفت آن را چون سنگ سوخته بدور افكن و نپسنديد كه وصله زند گفتم از من دور شو بامدادان شيروان كار خود را بستايند و رنج بيخوابى از ما سترده شود اگر بخواهم پيراهن عبقرى نقشه دار ديباى شما را توانم پوشيد و مغز گندم با سينه جوجه توانم خورد و آب صاف در ظرف بلور توانم نوشيد ولى من خداى جلت عظمته را تصديق كنم كه ميفرمايد (هود 15) هر كه دنيا و زيورش را خواهد كردارشان را در آن عوض دهيم و در دنيا كم و كاستى ندارند (16) آنهايند كه در آخرت جز دوزخ ندارند- چگونه بر آتشى صبر توانم كه اگر شراره اى از آن بزمين رسد گياهش را بسوزاند و اگر كسى از آن بقله پناه برد آن را بپزد و آتش در قله زند كدام بهتر است براى على اينكه نزد خدا مقرب باشد يا در زبانه دوزخ رانده و دور و مغضوب جرم خود گردد و تكذيب كننده باشد، بخدا اگر بر خار مغيلان بخوابم و بسترم از خوار درختان گسترده گردد و در زير زنجير و كند آهن بسر برم نزد من دوست تر است از اينكه در قيامت محمد (ص) را بخيانت برخورد كنم در باره يتيمى كه عمدا باو ستم كرده باشم من به يتيم ديگران ستم نكنم بخاطر نفس خود كه بپوسيدگى ميشتابد و زير خاكهاى انباشته مدتها ميماند و اگر پاسى زنده باشد بصاحب عرش نزول كند معاشر پيروانم در حذر باشيد كه دنيا شما را بنيشهاى خود گاز گرفته و از شما با نفس دروغ گويش ميربايد، اين مركبهاى كوچ است كه براى سوارشوندگانش ‍ خوابانده اند.

هلا سخن توجيهات مختلف دارد مبادا كسى از شما گويد سخنان على ضد و نقيض است چون كلام ضمن كلام رخ ميدهد، بمن خبر رسيده كه مردى از ساكنان مداين پس از مسلمانى پيرو عجميان كافر خود شده و از بافته دهقانانش در بر كرده ، در صبح خود را مشك فشان كند و در پسين عود هندى بخور نمايد و گرد او گلستانى است كه سيبش را بويد و از فرشهاى رومى بر تختش گسترده ، نابود باد كه بيش از هفتاد سال از عمرش گذشته و گرد او پيره مرديست كه از پيرى بر زمين ميكشد كه از زيان قومش زارى ميكند و از ما زاد زندگى خود ب آنها كمك نميدهد، اگر خدا مرا باو مسلط كند چون گندم خردش كنم و حد مرتد بر او زنم و پس از حد هشتاد تازيانه و نادانى او را برخش ببندم ، نابود باد جامه اى از مو نيست ، از پشم نيست ، از كرك نيست ، گرده نانى نيست كه شب هنگامش براى افطار پيش نهند اشكى نيست كه در دل شب بر گونه سردهد، اگر مؤمن بود حجت بيشترى بر او اقامه ميكردم كه آنچه از او نيست تضييع كرده ، بخدا من برادرم عقيل را ديدم كه ندار شده تا يك كيله از گندم شما را از من خواست و از براى شش ‍ كيله جو شما رفت و آمد كرد كه بعيال گرسنه خود دهد و روز سوم بود كه از گرسنگى نزديك بود بزمين افتد و ديدم كودكانش گرسنه اند و از بى قوتى رنگ پريده و چهره هاشان از سرما فسرده و فرسوده چون گفته خود را بمن بازگو كرد و مكرر نمود من گوش باو فرا دادم و او فريب خورد و گمان برد من دين خود را ميبازم و پيرو شادى او ميشوم من هم آهنى گداختم تا از آن بگريزد، چون توان ندارد بر آن صبر كند و بتن او نزديك كردم ، از درد آن چون بيمار سختى كه از درد نالد شيون كرد و نزديك بود بمن دشنام سفاهت آميزى دهد از روى خشم درونى و سوزش شراره اى كه از آن زارى كرد، باو گفتم زن هاى داغديده بر تو بگريند اى عقيل مينالى از اين آهنى كه انسانى آن را بشوخى تافته و مرا بدوزخى ميكشانى كه خداى جبارش از خشم خود برافروخته ، تو از آزارى مينالى و من از زبانه آتش ننالم ؟ بخدا اگر مكافات از امتها بردارند و آن ها را آسوده و پوسيده در گور خود واگذارند من از دشمنى ديده بانى كه گناهان رسواكننده را فاش كند شرم دارم ، اى عقيل صبر كن بر دنيائى كه بلاى آن مانند خواب پريشان شبها ميگذرد چه تفاوت بسياريست ميان آنكه در بستر نعمت آرميده و آن گنهكارى كه در دوزخ شيون ميكند، از اين شگفت مدار از آن شگفت دار كه شبانه كسى در خانه ما را كوبيد و بسته هاى پر از حلواى ساخته اى در ظروف خود آورده بود، باو گفتم اين ها صدقه است يا نذر است يا زكاة و همه آنها بر ما خاندان نبوت حرام است و خمس ذوى القربى در كتاب و سنت عوض آن است ؟ گفت نه اين است و نه آن ولى هديه است ، گفتم زن هاى داغديده بر تو گريند تو ميخواهى مرا از دين خدا با وسيله معجونى از قند زرد خود بفريبى كه با عصير تمر خود آوردى ، گيجى ، ديوانه اى ، هذيان گوئى ؟

مگر مردم از وزن يك دانه خردل بازپرسى نشوند؟ من چه جوابگويم از معجونى كه زقوم نما است بخدا اگر هفت اقليم را با آنچه زير افلاك آنها است بمن دهند و همه ساكنانش را با هر چه دارند بنده من سازند كه خدا را نافرمانى كنم در باره مورچه اى كه جوى از دم باز گيرم و بخاوم نپذيرم و نخواهم ، دنياى شما نزد من پست تر است از برگكى در دم ملخى كه آن را ميجاود و كثيف تر است از استخوان خوكى كه مبتلاى خوره بدور اندازد و تلخ ‌تر است بر دل من از حنظلى كه مريزى بجود و بو كند با اين وضع چطور رو كنم ببسته هائى كه گرد آوردى و حلوائى كه گويا از زهر مار يا قى او ساخته اى ، خدايا من از آن نفرت دارم چون نفرت كره اسب از داغ كردن ، من باو ستاره سها نمايم ، و او بمن ماه نشان دهد، از يك كركى كه از شترش افتد دريغ دارد و ميخواهد شتر خوابيده را يك جا ببلعد، آيا كژدمها را از آشيانه آنها برگيرم يا افعيهاى كشنده را در خوابگاهم ببندم مرا بگذاريد از دنياى شما بهمان نمك و قرصه هاى نان جوم بسازم و بتقواى از خدا اميد رهائى داشته باشم على را چه كار با نعمتى كه فانى شود و لذتى كه گناهان ببار آرد من و شيعه هايم پروردگار خود را ملاقات كنيم با چشمهاى تار و شكمهاى خالى تا خدا بيازمايد كسانى كه ايمان آورند و نابود كند كافران را و پناه بخدا از كردارهاى بد و صلى اللّه على محمد و آله .

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: