مجلس پنجاه و يكم يازده روز از ماه ربيع الاول 368 مانده

امالی شیخ صدوق

1- از امام باقر (ع) پرسيدند از:
تفسير قول خداى عز و جل (سوره قيامت - 27) گفته شود كيست دعا نويس - فرمود اين گفتار آدميزاده است وقتى مرگش فرا رسد گويد آيا طبيبى هست آيا دعا نويسى هست ؟ فرمود و گمان كند كه روز فراق خاندان و دوستانست و فرمود ساق بساق پيچد يعنى دنيا ب آخرت درهم شود فرمود آن روز سرانجام بسوى پروردگار جهانيانست .

2- امام باقر (ع) ميفرمود:
سالى از سالى كم باران تر نيست ولى خدا آن را هر جا خواهد ببارد براستى چون مردمى نافرمانى كنند خداى جل جلاله آنچه باران براى آنها مقدر است در آن سال از آنها بديگران گرداند و به بيابان ها و دريا و كوه ببارد، براستى خدا جعل را در سوراخش بخطاى كسانى كه در محل اويند عذاب كند چون ميتواند از آنجا نقل مكان كند بمحل ديگرى كه اهل معصيت نباشند سپس امام پنجم فرمود عبرت گيريد اى صاحبان بصيرت و فرمود در كتاب على يافتيم كه رسول خدا (ص) فرمود چون زنا پديدار شود مرگ ناگهانى فراوان گردد و چون كم فروشى شود خدا قحطى و كم زراعتى آرد چون زكاة ندهند زمين بركت در زراعت و ميوه و معادن ندهد و چون بناحق قضاوت كنند معاونت بر ظلم و عدوان كرده اند و چون نقض عهد كنند خدا دشمن بر آنها مسلط كند و چون قطع رحم كنند خدا مال را بدست اشرار دهد و چون امر بمعروف و نهى از منكر نكنند و پيرو نيكان خاندان من نشوند خدا بدان آنها را بر آنها مسلط كند و نيكانشان دعا كنند و مستجاب نكند.

3- امام باقر (ع) فرمود:
در تورات نوشته است اى موسى من تو را آفريدم و ساختم و نيرو دادم و فرمان طاعت بتو دادم و نهى از نافرمانيت كردم اگر مرا اطاعت كنى بر آن كمكت دهم و اگر نافرمانيم كنى بر آن كمكت ندهم اى موسى مرا بر تو منت است در اينكه فرمانم برى و حجت است در نافرمانيم .

4- مسروق گويد:
ما نزد عبد اللّه بن مسعود بوديم و قرآن مقابله ميكرديم با او كه جوانى گفت پيغمبر شما بشما سپرده كه بعد از او چند تن خليفه باشد؟ عبد اللّه گفت تو تازه جوانى و اين پرسش را كسى پيش از تو از من نكرده . آرى پيغمبر بما اعلام كرده كه بعد از او دوازده خليفه باشد بشماره نقيبان بنى اسرائيل .

5- شعبى از عمويش قيس بن عبد روايت كرده كه :
ما در حلقه اى كه عبد اللّه بن مسعود حضور داشت نشسته بوديم يك عرب بيابانى آمد و گفت كدام شما عبد اللّه بن مسعود باشيد عبد اللّه گفت من باو گفت پيغمبر شما بشما باز گفته كه بعد از او چند خليفه است ؟ گفت آرى دوازده تن به شماره نقيبان بنى اسرائيل .

6- قيس بن عبد گويد:
ما در مسجد نشسته بوديم و عبد اللّه بن مسعود با ما بود يك عرب بيابانى آمد و گفت عبد اللّه بن مسعود در ميان شما است عبد اللّه گفت آرى منم چه كار دارى ؟ گفت اى عبد اللّه پيغمبر شما بشما خبر داده كه چند تن خليفه ميان شما خواهد بود؟ گفت چيزى از من پرسيدى كه از وقتى بعراق آمدم كسى از من نپرسيده آرى دوازده تن بشماره نقباء بنى اسرائيل .

7- اشعث از ابن مسعود روايت كرده كه :
پيغمبر فرمود خلفاء بعد از من دوازده اند بشماره نقباء بنى اسرائيل .

8- جابر بن سمره گويد:
با پدرم نزد پيغمبر بودم ، شنيدمش ميفرمود پس از من دوازده امير باشد سپس آوازش نهان شد بپدرم گفتم آهسته چه فرمود؟ گفت فرمود همه آنها از قريشند.

9- رسول خدا (ص) فرمود:
هميشه امر امتم پيش ميرود و غلبه دارد تا بگذرد دوازده خليفه كه همه از قريشند.

10- شريح قاضى گويد:
خانه اى را بهشتاد اشرفى طلا خريدم و قباله آن را نوشتم و عدولى را گواه آن گرفتم و خبرش به امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) رسيد مولايش ‍ قنبر را فرستاد و مرا خواست و خدمتش رسيدم فرمود اى شريح خانه خريدى و قباله نوشتى و گواهان عادل گرفتى و پول آن را پرداختى ؟ گفتم آرى فرمود اى شريح از خدا بترس محققا كسى آيد كه بقباله تو نگاه نكند و بى گواه ترا از آن بيرون كند و ببرد بگورت بسپارد بى همه چيز، خوب تامل كن اين خانه را از غير مالكش نخريده باشى و مال حرامى ببهاى آن نداده باشى تا در دنيا و آخرت زيان كنى سپس فرمود اى شريح اگر من در مجلس ‍ خريد خانه ات بودم و از من خواسته بودى قباله آن را بنويسم آن را طورى مينوشتم كه بدو درهم خريدار آن نباشى ، گويد عرضكردم يا امير المؤمنين چه مينوشتى فرمود مينوشتم :
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اينست كه بنده خوارى خريده از مرده لب گورى از او خانه اى خريده در دار فريب از فناشوندگان و رو آور بقشون نابودان اين خانه چهار حد دارد اول بدواعى آفات دوم به وسائل عيوب سوم به وسائل مصيبتها و چهارم بهوس كشنده و شيطان گمراه كننده و در آن خانه از اينجا باز مى شود اين مرد فريب خورده ب آرزو خريده از اين رانده شده باجل همه اين خانه را براى بيرون رفتن از عزت قناعت و وارد شدن در ذلت تلاش و هر چه خسارت بر اين خريداربرسد بعهده آن كس است كه تنهاى شاهان را ميپوشاند و جان جباران را ميگيرد از قبيل خسرو و قيصر روم و تبع و حمير و هر كه مال روى هم انباشته و فراوان اندوخته و ساختمان كرده و محكم ساخته و خوب ساخته و نقاشى كرده و پس انداز نموده بعقيده خود براى فرزند كه همه بموقف قيامت روند و قضاوت قطعى و بيهودگان در آنجا زيانكارند گواه بر اينست عقلى كه از اسارت هوس بيرون آمده و اهل دنيا را بديده زوال نگريسته و شنيده كه منادى زهد در ميدان هاى آن جار ميزند چه اندازه حق براى كسى كه دو چشم باز دارد روشن است امروز يا فردا بايد كوچ كرد از اعمال نيك توشه برگيريد و آرزوها را با مرگ بسنجيد كه كوچ و زوال نزديك است .

11- رسول خدا (ص) فرمود:
براى خداوند در زمين فرشتگان جهانگرديست كه سلام امت را بمن ميرسانند.

12- ابو حمزه ثمالى گويد:
وارد مسجد كوفه شدم و برخوردم بمردى كه نزد ستون هفتم نماز ميخواند و ركوع و سجود خوبى ميكرد آمدم باو نگاه كنم زودتر بسجده رفت و شنيدم در سجده خود ميگفت خدايا اگر نافرمانيت كردم در محبوبترين چيزها تو را اطاعت كردم كه ايمان بتو است و تو در آن بر من منت دارى نه من بر تو، در بعض اشياء نزد تو نافرمانيت نكردم فرزند براى تو نتراشيدم و شريك برايت نگرفتم باز هم بمنتى كه تو بر من دارى نه من بر تو و در چيزهائى نافرمانيت كردم نه از راه فزون طلبى و مكابره و گردن فرازى از عبادتت و انكار ربوبيتت ولى پيروى هوس كردم و شيطان پس از حجت و بيان مرا خوار كرد اگر عذابم كنى براى گناهم ستم نكردى و اگر رحمم كنى از جودت باشد و رحمتت اى ارحم الراحمين سپس فارغ شد و از باب كنده بيرون رفت و دنبالش رفتم تا بميدان كلبيان بغلام سياهى بر گذشت و چيزى باو گفت كه من نفهميدم باو گفتم اين كى بود؟ گفت على بن الحسين است گفتم قربانت براى چه اينجا آمدى ؟ فرمود براى آنچه ديدى .

13- براء بن عازب گويد:
چون رسول خدا (ص) دستور كندن خندق را داد سنگ بزرگى و سختى در پهناى آن پديد شد كه كلنگ در آن كار نميكرد خود رسول خدا (ص) آمد و جامه خود بر زمين نهاد و كلنگ برگرفت و گفت بنام خدا و با يك ضربت ثلث آن را شكست و فرمود اللّه اكبر كليدهاى شام را بمن دادند و بخدا هم اكنون كاخهاى سرخ آن را مينگرم و پس از آن گفت بنام خدا و بار دوم زد و ثلث ديگرش را شكافت و فرمود اللّه اكبر كليدهاى فارس را بمن دادند و بخدا كاخهاى سفيد مدائن را ديدم بار سوم زد و باقى سنگ را شكافت و فرمود كليدهاى يمن را بمن دادند و من از همين جا درهاى شهر صنعاء را مينگرم .

14- يك روز على بن ابى طالب گريان نزد پيغمبر (ص) آمد و ميگفت :
إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، رسول خدا (ص) باو فرمود اى على چرا گريه ميكنى ؟ عرضكرد يا رسول اللّه مادرم فاطمه بنت اسد مرده پيغمبر گريست و فرمود اگر مادر تو بود، مادر من هم بود اين عمامه مرا با اين پيراهنم برگير و او را در آن كفن كن و بزنها بگو خوب غسلش بدهند و بيرونش نبر تا من بيايم كه كار او با من است پيغمبر پس از ساعتى آمد و جنازه او را برآورد و بر او نمازى خواند كه بر ديگرى نخوانده بود مانند آن را و چهل تكبير بر او گفت و در قبر او دراز خوابيد بى ناله و حركت و على و حسن (ع) را با خود وارد قبر كرد و چون از كار خود فارغ شد بعلى و حسن فرمود از قبر بيرون شدند و خود را بالين فاطمه كشانيد تا بالاى سرش رسيد و فرمود اى فاطمه من محمد سيد اولاد آدمم و بر خود نبالم اگر منكر و نكير آمدند و از تو پرسيدند پروردگارت كيست ؟ بگو خدا پروردگار من است و محمد پيغمبر من است و اسلام دين من است و قرآن كتاب من و پسرم امام و ولى من .
سپس فرمود خدايا فاطمه را بقول حق برجا دار و از قبر او بيرون آمد و چند مشت خاك روى آن پاشيد و دو دست بر هم زد و آن را تكانيد و فرمود ب آن كه جان محمد بدست او است فاطمه دست بر هم زدنم را شنيد عمار بن ياسر از جا برخاست و عرضكرد پدرم و مادرم قربانت يا رسول اللّه نمازى بر او
خواندى كه بر احدى پيش از او نخواندى ؟ فرمود اى ابو يقظان او لائق آن بود ابو طالب فرزندان بسيار داشت و خير آنها فراوان و خير ما كم اين فاطمه مرا سير ميكرد و آنها را گرسنه ميداشت مرا جامه در بر ميكرد و آنها برهنه بودند و مرا با صابون ميشست و آنها ژوليده بودند، عرضكرد چرا چهل تكبير بر او گفتى ؟ فرمود براست خود نگريستم چهل صف فرشته حاضر بودند براى هر صفى تكبيرى گفتم ، عرضكرد بى ناله و حركت در قبر دراز كشيدى ؟ فرمود مردم روز قيامت برهنه محشور شوند و من از خدا باصرار خواستم كه او را با ستر عورت محشور كند ب آن كه جان محمد در دست او است از قبرش بيرون نشدم تا ديدم دو چراغ نور بالاى سر او است و دو چراغ نور برابر او و دو چراغ نور نزد پاهاى او و دو فرشته بر قبر او موكلند كه تا روز قيامت برايش آمرزش جويند.

15- ابى مسلم گويد:
با حسن بصرى و انس بن مالك آمديم تا در خانه ام سلمه انس بر در خانه نشست و ما وارد شديم شنيدم حسن گفت درود بر تو اى مادرم و رحمت خدا و بركاتش ، باو پاسخ داد بر تو درود تو كيستى فرزند جانم ؟ گفت حسن بصريم گفت براى چه آمدى ؟ گفت آمدم حديثى كه از پيغمبر در باره على شنيدى برايم بازگوئى ام سلمه گفت بخدا برايت حديثى گويم كه باين دو گوشم از رسول خدا (ص) شنيدم و گر نه هر دو كر شوند و باين دو چشمم ديدم و گر نه كور شوند و دلم آن را حفظ كرده و گر نه مهر بر آن نهاده شود و لال شوم اگر نشنيدم كه رسول خدا (ص) بعلى بن ابى طالب (ع) فرمود اى على هر بنده اى كه خدا را ملاقات كند و منكر ولايتت باشد چون پرستنده بت و صنم خدا را ملاقات كرده شنيدم حسن بصرى ميگفت اللّه اكبر گواهم كه على مولاى من و مولاى هر مؤمن است چون بيرون آمديم انس گفت چرا تكبير گفتى ؟ گفت از مادر خود ام سلمه خواستم حديثى باز گويد كه خود در باره على از رسول خدا (ص) شنيده چنين و چنان برايم گفت و من تكبير گفتم و گواهم كه على مولاى من و مولاى هر مؤمنى است گويد شنيدم انس بن مالك هم ميفرمود من بر رسول خدا (ص) گواهم كه اين را در باره على (ع) فرمود تا سه بار يا چهار بار و صلى اللّه على سيدنا محمد و آله اجمعين الطيبين الطاهرين .

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: