کتاب استقامت – قسمت بیست و پنجم - استقامت در ايمان و عقيده

فهرست مطالب
مقدس‏ترين چيز
ارزش هدف
ايمان دروغين
چه كسى با ايمان است؟
دزد ايمان
منصور عباسى
استقامت مؤمن
ترس
طمع
زياد بن ابيه
عمر بن سعد
ابوذر
انتقاد در زمان ما
وقتى بود.....
عرب قبل از اسلام
كشورهاى عرب

مقدس‏ترين چيز
مقدس‏ترين و شايسته‏ ترين مورد استقامت، استقامت در ايمان به خدا و عقيده راسخ است. هرچند موضوع هركدام از بحث‏ هاى گذشته شاخه‏اى از اين ريشه مقدس بودند، ولى اهميت آن چنين اقتضا مى ‏كند كه مستقلا نيز از آن بحث كنيم.
استقامت در هر مقصدى، تا حدى شايستگى دارد و تا اندازه ‏اى پسنديده است، ولى استقامت در ايمان، حد و اندازه ‏اى ندارد; هرچه بيش‏تر در اين راه استقامت‏شود و بر پايدارى و ثبات بيش‏تر افزوده شود، شايسته ‏تر و پسنديده ‏تر خواهد بود.

ارزش هدف
مقدار ارزش هر هدف و مقصودى، محدود است و به اندازه ارزش آن بايد در رسيدن به آن كوشش نمود، كوشش و پايدارى بيش‏تر از مقدار ارزش هدف، نادانى و تعصب خواهد بود، ولى ارزش ايمان به خدا نامحدود و مقدس ‏ترين مقاصد است، از اين جهت، استقامت در آن حد و اندازه‏ اى ندارد.
كسى كه در پى‏مقصدى روان است و در راه رسيدن به آن رنج‏ها را تحمل مى‏كند، از آن جهت است كه خودش به آن هدف برسد و از آن بهره‏مند شود. پس اگر از خود دست‏بردارد منتهاى جهالت و نادانى خواهد بود; چون بر خلاف آرزوى خود قدم برداشته است، ولى ايمان به خدا به قدرى عالى و مقدس و بالاست كه مرد با ايمان بايد خود را براى ايمان‏بخواهد، نه ايمان را براى خود.
بزرگ‏ترين و عالى‏ ترين مقامى كه مؤمن بدان مى‏ رسد، همين مرتبه است كه دست از خود بشويد و به سوى او روان باشد، خود ديدن را كنار بگذارد و پيوسته او را ببيند.

ايمان دروغين
اگر كسى دين و ايمان را براى خود بخواهد و آن را سايبانى قرار دهد كه در زير آن با آسايش زندگى كند و مادامى‏كه دين خدا را به نفع خود مى ‏داند تظاهر به ايمان و دين‏دارى بكند و هنگامى ‏كه با منافع او سازگار نباشد و او را از رفتن به سوى شهوات جلوگيرى كند، دين و ايمان را كنار بگذارد، چنين كسى را نمى ‏توان مسلمان و دين‏دار ناميد وايمان او، ايمان دروغين مى ‏باشد. هر قدمى كه برم ى‏دارد، براى شهوت‏ پرستى يا پول است; خداپرست نيست و مقصدى جز جلب منافع ندارد و دين را وسيله جمع ثروت يا حفظ ثروتى كه از راه نامشروع اندوخته است قرار مى ‏دهد تا وقتى كه دين سنگر خوبى براى اوست از آن دفاع‏ مى ‏كند و بدان تظاهر مى ‏كند، ولى هنگامى كه دين به او گفت: اين ثروتى كه گردآورده ‏اى از راه نامشروع تهيه شده است و بايد به صاحبان اصلى‏ اش برگردانى يا از منافعى كه به دست آورده‏اى بايد حق فقرا و بى‏چارگان را بدهى و گرنه پيشواى مسلمانان با قدرت از تو خواهد گرفت و به فقرا خواهد رسانيد، اين‏جاست كه دست از دين‏دارى برمى‏دارند و مى‏گويد: حرف حساب اين آخوندها چيست؟ چرا نمى‏گذارند ما زندگانى كنيم؟ به آخوند دشنام مى‏دهند، چون تنها كسى كه حق فقرا و بى‏چارگان را از آن‏ها مطالبه مى‏كند، آخوند است، به آخوند بد مى‏گويند، چون با شهوت‏رانى و هرزه‏درآيى ايشان مخالف است، با آخوند مخالفند چون او مى‏گويد: زن هركس از آن شوهرش باشد، نه از آن همه، اگر آخوند فاسدى را ديدند حكم كلى مى‏كنند و مى‏گويند: تمام آخوندها خرابند.

چه كسى با ايمان است؟
با ايمان كسى است كه در راه حفظ عقيده خود از هستى و ثروت خود صرف‏نظر كند، از جاه و مقام خود دست‏بكشد، جان خود را كه عزيزترين چيزهاست، كف دست نهاده، آماده فداكارى باشد، چنين كسى شايستگى دارد كه او را مؤمن و دين‏دار بخوانيم به همان مقدار كه ارزش ايمان از ساير مقاصد بيش‏تر است، دزدان ايمان هم بيش‏ترند، خطرات ايمان هم از آن‏ها افزون‏تر است، پس استقامت درايمان و عقيده مشكل‏تر خواهد بود.

دزد ايمان
دزدان ايمان در هرلباسى هستند، گاه در لباس خويشان و دوستان درآيند و گاه در لباس بيگانگان و دشمنان، گاه در لباس زن و همسر و گاه در لباس استاد و شاگرد، گاه در لباس زر، گاه در لباس زور، گاه در لباس باغ و بهار و صدها لباس ديگر كه ذكرش موجب تطويل است و نگه‏دارى سرمايه ايمان در برابر اين سارقين متعدد و تشخيص دزدى كه نقاب دوستى به صورت زده ست‏بسيار دشوار خواهد بود.

منصور عباسى
شبى منصور، خليفه مقتدر عباسى، يكى از اميران خود را خواست و از او پرسيد: در راه ما تا چه حد براى فداكارى آماده‏اى، آن مرد جواب داد كه، در راه خليفه از تمام هستى و ثروت خود چشم مى‏پوشم و سپس به سوى خانه خود شد، بار ديگر منصور احضارش كرد و پرسش خود را تكرار نمود، آن مرد جواب داد: در راه خليفه از مال و جان خود صرف‏نظرمى‏كنم، سومين بار كه منصور احضارش كرد همان پرسش را نمود، پاسخ داد كه، در راه خليفه از مال و جان و ايمان خود دست‏برمى‏دارم; آن گاه به او دستور داد كه بسيارى از فرزندان اميرمؤمنان على(ع) را سر ببرد. اين مرد متملق جانى احمق، جز روح تملق و چاپلوسى و جنايت‏كارى او موجب ديگرى نداشت كه در راه مردى خودخواه و ستمكارى لئيم هم‏چون منصور دوانقى، اين گونه قتل‏هاى فجيع را مرتكب شود، ايمان وقتى از قلب كسى رخت‏بربست‏به جاى او تملق جنايت‏كارى جاى‏گزين مى‏شود، دل‏هاى بى‏ايمان اين قدر نادانند كه فكر سود و زيان خود را نمى‏كنند و خود را روسياه نزد خدا و خلق مى‏نمايند، ولى كسى كه در ايمان خود پايدار و ثابت قدم باشد نزد خدا و خلق روسفيد و هميشه سربلند است.

استقامت مؤمن
رسول خدا فرمود:
قَالَ الْمُؤْمِنُ أَشَدُّ فِي دِينِهِ مِنَ الْجِبَالِ الرَّاسِيَةِ وَ ذَلِكَ أَنَّ الْجَبَلَ قَدْ يُنْحَتُ مِنْهُ وَ الْمُؤْمِنُ لَا يَقْدِرُ أَحَدٌ عَلَى أَنْ يَنْحَتَ مِنْ دِينِهِ شَيْئاً وَ ذَلِكَ لِضَنِّهِ بِدِينِهِ وَ شُحِّهِ عَلَيْه (2)
پايدارى مؤمن در حفظ ايمان خود از كوه‏هايى كه به زمين ريشه دوانيده بيش‏تر و استوارتر است; زيرا از كوه تراشيده مى‏شود، ولى كسى را توانايى آن نيست كه اندكى از دين مؤمن بكاهد. زيرا او نسبت به دينش بخل مى‏ورزد و به ديگران نمى‏دهد. »
مؤمن از همه چيز دست‏بر مى‏دارد تا دينش سالم بماند، نه مانند آن جنايت‏كار متملق كه براى تقرب به منصور، دست از دين خود بكشد.

ترس
كسانى هستند كه ترس و بيم، آنان را از ايمان باز مى‏دارد، اين دسته داراى ايمان مستقر و ثابتى نبوده و نيستند، بلكه ظاهر فرمايش پيامبر آن است كه: ايشان ايمان نداشته‏اند و خود چنين مى‏پنداشتند كه ايمان دارند، اين‏ها پست‏ترين مردمانند، بلكه از انسانيت دورند; زيرا به خودشان نيز علاقه ندارند، چون دوست داشتن معتقد اثرى از دوست داشتن خود مى‏باشد و لجاج به همين سبب پيدا مى‏شود، چنين كسانى بيش‏تر آلت اجراى مقاصد قدرت‏مندان و زورگويان مى‏باشند و اين گونه روحيه اغلب در پيران يافت مى‏شود.

طمع
كسانى هستند كه از اينان قوى‏تر و بالاترند، در برابر زور و فشار پايدارى مى‏كنند و دست از ايمان خود نمى‏كشند، بلكه فشار، آنان را در ايمان خود ثابت‏تر مى‏كند، ولى در برابر طمع به مال و جاه، شل مى‏شوند و ايمان خود را از كف مى‏دهند.
ابان بن سويد از امام صادق(ع) مى‏پرسد: چه چيز ايمان را در قلب استوار مى‏سازد؟ آن حضرت مى‏فرمايد:
َ الَّذِي يُثْبِتُهُ فِيهِ الْوَرَعُ وَ الَّذِي يُخْرِجُهُ مِنْهُ الطَّمَع (3)
ورع و پرهيزكارى، ايمان را در دل استوار مى‏سازد و طمع، ايمان را از قلب بيرون‏مى‏كند.»
كسى كه دوست‏دار مال و جاه است‏باور نمى‏كند كه ايمانش از دست‏خواهدرفت، خود را قوى مى‏پندارد، ولى ايمان او به تدريج كم‏مى‏شود و ضعيف مى‏گردد و بدون آن كه خودش ملتفت‏شود، ايمانش از دست مى‏رود، سرانجام مى‏فهمد كه در راه طمع و جاه‏طلبى، ايمانش بر باد رفته است; زيرا براى رسيدن به مقامى عالى يا حفظ آن مقام، هر عمل نامشروعى را انجام داده، محرمات الهى را مرتكب شده، بدبخت و سياه‏دل از كار بيرون آمده است. بسيارى بودند كه طمع آنان را به گرداب بدبختى و هلاكت‏سوق داد، در ابتدا زيان را نيز تشخيص مى‏دادند، ولى طمعشان نگذاشت كه به تشخيص خود عمل كنند.

زياد بن ابيه
وقتى كه معاويه با زياد بن ابيه از در تهديد و زورگويى درآمد، او مقاومت كرد و از وفادارى با امام حسن(ع) دست‏برنداشت، ولى وقتى كه معاويه نقطه ضعف او را تشخيص داد و با وى از در دوستى و تطميع با جاه و مقام درآمد، كم‏كم با معاويه دوست‏شد و نسبت‏به او وفادارى كرد و دست از امام مجتبى(ع) بشست و سرانجام از دشمنان سرسخت آن حضرت و پدر بزرگوارش گرديد و بسيارى از شيعيان را به طرز فجيعى به خاك و خون كشانيد.

عمر بن سعد
عمر بن سعد بن ابى وقاص براى آن كه به استاندارى رى برسد دامن خود را به خون جگرگوشه رسول خدا آلوده ساخت و خود را مخلد در آتش جهنم نمود و لكه ننگى بردامان خود نهاد كه تا دامنه قيامت پاك نخواهد شد. آن چه كه ابن‏سعد را به اين روسياهى و بدبختى كشانيد، طمع رياست و امارت بود; او از ابتدا زشتى و پليدى اقدام خود را مى‏دانست، ولى طمعش او را فريفت كه آن جنايت را مرتكب شود و سپس توبه كند، سرانجام موفق به توبه هم نشد و روسياه دو جهان گرديد، بر خلاف ابن‏سعد كسانى كه در برابر جاه و مال مقاومت كردند و فريب آن‏ها را نخوردند، سربلندى دو جهان را از آن خود كردند.

ابوذر
ابوذر از ياران با وفاى رسول خدا بود; از رفتار عثمان خليفه وقت انتقاد مى‏كرد، بر روش او خرده مى‏گرفت، عثمان براى آن كه ابوذر را راضى كند دويست دينار طلا به وسيله دو تن از نزديكان خود براى او فرستاد; ابوذر از آن دو پرسيد: اين پول براى من به تنهايى است‏يا براى همه مسلمانان؟ گفتند: براى تو است، گفت: عثمان اموال مسلمانان را به چه سبب به من مى‏دهد؟
گفتند: اين از مال خود خليفه است و ربطى به بيت‏المال مسلمانان ندارد.
ابوذر گفت: من غنى هستم. گفتند: تو چيزى ندارى. گفت: همين جلى را كه در زير پاى من مى‏بينيد براى من بس است.
بزرگ منشى ابوذر بهترين ثروت او بود و احتياج به گرفتن اين‏گونه پول‏ها نداشت. ابوذر از خرده‏گيرى بر عثمان دست نكشيد تا عثمان او را به بيابانى بى‏آب و گياه تبعيد كرد، ابوذر در آن بيابان ماند تا جان داد و هنگام مرگ كسى جزدختر هفت‏ساله‏اش بر بالينش نبود، آرى خرده‏گيرى و انتقاد ابوذر از كارهاى‏عثمان، از ايمان بود.و عثمان به هرطريقى خواست ابوذر را راضى كند، نتوانست.

انتقاد در زمان ما
در زمان ما انتقاد يكى از وسايل اكتساب شده است و سخن گفتن از روى ايمان رخت‏بربسته، پايدارى و استقامت در ايمان از ميان رفته است، و نتيجه آن است كه ما مسلمانان به اين روز سياه نشسته و در خرابه مسكن گزيده‏ايم، بعضى از مسلمانان براى خاطر منافع مادى، از ايمان خود دست‏برداشتند، ولى بخت‏بد آنان را از همان منافع نيز محروم كرد، اكنون مسلمانان، فقيرترين و بى‏كس‏ترين ملل عالم هستند، حتى آن چه را كه از خودشان است، دشمنان نمى‏گذارند بهره‏برگيرند، نفوذ خارجيان در هر كشورى از كشورهاى اسلامى، به وسيله چند مسلمان نماى خيانت‏كار بى‏ايمان مى‏باشد، اينان اگر در برابر بيگانگان مقاومت مى‏كردند اكنون به آقايى سرافراز بودند، نه به نوكرى، شنيدم مسلمان نماى نادانى افتخار مى‏كرد كه تجريش پسر ميليسپو (4) ، هنگام كودكى در دامان او ادرار كرده‏است! خاك بر سر تو اى مرد پست فطرت احمق.

وقتى بود......
زمانى مسلمانان سر افرازترين ملل جهان بودند; زيرا ايمان داشتند و در راه ايمان خود پايدارى و فداكارى مى‏نمودند. هنگامى كه استقامت در ايمان از ميان آن‏ها رخت‏بربست، دشمن بر ايشان تسلط يافت، بدبختى ما مسلمانان به حدى است كه هنوز مقدار بدبختى خود را ادراك ننموده‏ايم، آيا مسلمانان مى‏دانند كه غربيان با چشم حقارت بديشان مى‏نگرند؟ مادامى‏كه بى ايمانى در ميان مسلمانان باشد، جز سياه روزى نصيب ديگرى ندارند، همه كشورهايشان پايمال ستوران بيگانگان خواهد بود، ثروتشان را به يغما مى‏برند، ناموسشان را به‏اسارت مى‏گيرند، خودشان را به بردگى استثمار مى‏كنند، آيا بردگى جز اين است كه كسى از خود اختيارى نداشته باشد؟ به طور مستقل نتواند فكر كند؟ اراده و افكارش تحت‏تاثير ديگران باشد؟ هر طور آن‏ها بخواهند، بگويد و بكند؟ ولى آن‏چه خود بخواهد، نتواند انجام دهد؟ خدا مى‏داند كه مرا شرم مى‏آيد كه موقعيت كنونى مسلمانان را قدرى روشن كنم، تا كى بايد اختيار مسلمانان سرا ياعلنا دست‏ديگران باشد؟
جوابش واضح است: تا وقتى كه ايمان از دست رفته خود را دوباره به‏دست‏آورند، اسلام، مسلمانان را بر همه كس مقدم داشته است، ولى فساداخلاق برمسلمانان طورى چيره گشته كه خود آن‏ها، بيگانگان را برتر از خود مى‏دانند، بلكه يك‏عده پست‏فطرت، اين سخنان را شعار خود قرار داده و برادران‏خود را تنقيد مى‏كنند. بسيارى از ملت‏هاى كوچك به واسطه فداكارى و ازخودگذشتگى، استقلال واقعى به دست آوردند، جز مسلمانان كه به استقلال صورى دلخوشند. هر كشورى از كشورهاى اسلامى به اندازه‏اى در بدبختى و فساد غوطه‏ور است كه حد ندارد، گويا مسلمانان به سرنوشت كشورشان بى‏علاقه هستند كه همت نمى‏كنند تا دست‏يك مشت زمامدار فاسد و خيانت‏كار را از كشور خود قطع كنند.

عرب قبل از اسلام
عرب قبل از اسلام در بدترين حالات به سر مى‏برد; پست‏ترين ملل عالم به‏شمار مى‏رفت; فساد داخلى و اخلاقى به حدى در عرب زياد بود كه روزبه‏روز نابودى و فنا به ايشان نزديك مى‏شد، قتل و غارت‏گرى، ناموس دزدى، خيانت، تعدى، شهوت رانى، رباخوارى و باده‏گسارى، از امور عادى به شمار مى‏رفت، آفتاب اسلام طالع شد، دل‏هايى كه پر از ظلمت فساد بود به نور ايمان روشن گرديد، مسلمانان سر بلندترين ملل عالم گرديدند، بيگانگانى را كه سرزمين آن‏ها را در اختيار داشتند شكست دادند و خراج‏گذار خود نمودند، قرن‏ها در كمال آقايى به سر بردند، همين كه در ايمان آن‏ها فتور و سستى رخ داد از قله عزت به سراشيبى ذلت، سرازير شدند و هم اكنون با سرعت از فراز به نشيب مى‏روند، تفرقه و نفاق در ميان مسلمانان به حدى است كه هيچ‏يك از ملل اسلام با يك‏ديگر همكارى نمى‏كنند، گاه به زبان مى‏گويند، ولى در عمل احتراز مى‏كنند، هم‏كارى در ميان مسلمانان يك‏ملت هم نيست، آن‏ها هم از يك‏ديگر پشتيبانى نمى‏كنند بلكه به كمك دشمن برهم مى‏تازند.

كشورهاى عرب
تمام كشورهاى عربى در اين نبرد (5) اخير نتوانستند بر كشورى نيم‏ميليونى پيروز شوند، بلكه شكست‏خوردند، چرا؟ چون نفاق داخلى داشتند، چون به يك‏ديگر حسد مى‏ورزيدند، چون زمامداران خيانت‏كار داشتند،چون كه از خود اختيارى نداشتند، بى ايمانى اختيارشان را به دست ديگران داده بود. اى‏كاش مسلمانان ازاين خواب بيدار مى‏شدند و اندكى به خود مى‏آمدند و ضعف كنونى خود را در نظر مى‏آوردند و به حال خود چاره‏اى مى‏كردند.
وا اسفا مصر كو، بصره و عمان كجاست بلوچ و قفقاز و هند، برمه و تازان كجاست مراكش و اندلس، مسقط و سودان كجاست دور چرا مى‏رويم، كشور ايران كجاست بلخ و بخارا چه شد، مرز خراسان كجاست نه پاسبان در حدود، نه در ثغور است‏سد اگر مسلمانيا، موافقت پيشه كن نفاق، شرك است و كفر، زكفر انديشه كن خار مغيلان كفر، ريشه كن از تيشه كن حمله به روباه خصم، چو شير از بيشه كن خون همه دشمنان، بگير و در شيشه كن قدرقلى بك كجاست كه داد مردى دهد تا نگذشته است وقت، ز جاى برخيز هان گرفته بر دست‏سر، فكنده در پاى جان چون دم شمشير تيز، چو گرز آهنگران آتش دم چون تفنگ، تيز به كف چون كمان چو تيغ پهلو شكاف، چو توپ آتشفشان آفت روباه و خرس، از دو طرف چون اسد
----------------------------------------------------
پى ‏نوشتها:
2.بحارالانوار، ج‏64، ص‏299.
3.بحارالانوار، ج 67، ص‏304، ح 19.
4.دكتر ميليسپو مستشار كل مالى ايران كه به موجب قانون مصوب 1301 در امور مالى ايران داراى اختيارات غير محدودى شده بود، اين اختيارات در سال 1306 پايان يافت و چون براى تجديد آن توافقى حاصل نگرديد، دوره قانونى اختيارات ميليسپو و ديگر مستتشاران آمريكايى به پايان رسيد. (مصحح)
5.نبرد بين اعراب و اسراييل.



منبع : کتاب استقامت – تالیف آیت الله سید رضا صدر

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن