باب صفت نفاق و منافق

باب صفت نفاق و منافق
بَابُ صِفَةِ النِّفَاقِ وَ الْمُنَافِقِ
1- قَالَ وَ النِّفَاقُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الْهَوَى وَ الْهُوَيْنَا وَ الْحَفِيظَةِ وَ الطَّمَعِ فَالْهَوَى عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الْبَغْيِ وَ الْعُدْوَانِ وَ الشَّهْوَةِ وَ الطُّغْيَانِ فَمَنْ بَغَى كَثُرَتْ غَوَائِلُهُ وَ تـُخُلِّيَ مِنْهُ وَ قُصِرَ عَلَيْهِ وَ مَنِ اعْتَدَى لَمْ يُؤْمَنْ بَوَائِقُهُ وَ لَمْ يَسْلَمْ قَلْبُهُ وَ لَمْ يَمْلِكْ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَوَاتِ وَ مَنْ لَمْ يَعْذِلْ نَفْسَهُ فِى الشَّهَوَاتِ خَاضَ فِى الْخَبِيثَاتِ وَ مَنْ طَغَى ضـَلَّ عـَلَى عـَمـْدٍ بـِلَا حـُجَّةٍ وَ الْهـُوَيـْنَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الْغِرَّةِ وَ الْأَمَلِ وَ الْهَيْبَةِ وَ الْمـُمـَاطـَلَةِ وَ ذَلِكَ بـِأَنَّ الْهـَيـْبـَةَ تَرُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ الْمُمَاطَلَةَ تُفَرِّطُ فِى الْعَمَلِ حَتَّى يَقْدَمَ عَلَيْهِ الْأَجَلُ وَ لَوْ لَا الْأَمَلُ عَلِمَ الْإِنْسَانُ حَسَبَ مَا هُوَ فِيهِ وَ لَوْ عَلِمَ حَسَبَ مَا هُوَ فِيهِ مَاتَ خـُفـَاتـاً مـِنَ الْهـَوْلِ وَ الْوَجـَلِ وَ الْغِرَّةَ تَقْصُرُ بِالْمَرْءِ عَنِ الْعَمَلِ وَ الْحَفِيظَةُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الْكِبْرِ وَ الْفَخْرِ وَ الْحَمِيَّةِ وَ الْعَصَبِيَّةِ فَمَنِ اسْتَكْبَرَ أَدْبَرَ عَنِ الْحَقِّ وَ مَنْ فـَخـَرَ فـَجـَرَ وَ مَنْ حَمِيَ أَصَرَّ عَلَى الذُّنُوبِ وَ مَنْ أَخَذَتْهُ الْعَصَبِيَّةُ جَارَ فَبِئْسَ الْأَمْرُ أَمْرٌ بَيْنَ إِدْبَارٍ وَ فُجُورٍ وَ إِصْرَارٍ وَ جَوْرٍ عَلَى الصِّرَاطِ وَ الطَّمَعُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ الْفَرَحِ وَ الْمـَرَحِ وَ اللَّجَاجَةِ وَ التَّكَاثُرِ فَالْفَرَحُ مَكْرُوهٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْمَرَحُ خُيَلَاءُ وَ اللَّجَاجَةُ بَلَاءٌ لِمَنِ اضْطَرَّتْهُ إِلَى حَمْلِ الْآثَامِ وَ التَّكَاثُرُ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ شُغُلٌ وَ اسْتِبْدَالُ الَّذِى هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ فَذَلِكَ النِّفَاقُ وَ دَعَائِمُهُ وَ شُعَبُهُ وَ اللَّهُ قَاهِرٌ فَوْقَ عِبَادِهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ وَ جَلَّ وَجْهُهُ وَ أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ انْبَسَطَتْ يَدَاهُ وَ وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَتُهُ وَ ظَهَرَ أَمْرُهُ وَ أَشْرَقَ نُورُهُ وَ فَاضَتْ بَرَكَتُهُ وَ اسْتَضَاءَتْ حِكْمَتُهُ وَ هَيْمَنَ كِتَابُهُ وَ فَلَجَتْ حُجَّتُهُ وَ خَلَصَ دِينُهُ وَ اسْتَظْهَرَ سُلْطَانُهُ وَ حَقَّتْ كَلِمَتُهُ وَ أَقْسَطَتْ مَوَازِينُهُ وَ بَلَّغَتْ رُسُلُهُ فَجَعَلَ السَّيِّئَةَ ذَنـْبـاً وَ الذَّنـْبَ فـِتـْنـَةً وَ الْفِتْنَةَ دَنَساً وَ جَعَلَ الْحُسْنَى عُتْبَى وَ الْعُتْبَى تـَوْبـَةً وَ التَّوْبـَةَ طـَهـُوراً فـَمـَنْ تـَابَ اهْتَدَى وَ مَنِ افْتُتِنَ غَوَى مَا لَمْ يَتُبْ إِلَى اللَّهِ وَ يَعْتَرِفْ بِذَنْبِهِ وَ لَا يَهْلِكُ عَلَى اللَّهِ إِلَّا هَالِكٌ اللَّهَ اللَّهَ فَمَا أَوْسَعَ مَا لَدَيْهِ مِنَ التَّوْبَةِ وَ الرَّحـْمـَةِ وَ الْبـُشـْرَى وَ الْحِلْمِ الْعَظِيمِ وَ مَا أَنْكَلَ مَا عِنْدَهُ مِنَ الْأَنْكَالِ وَ الْجَحِيمِ وَ الْبَطْشِ الشَّدِيدِ فَمَنْ ظَفِرَ بِطَاعَتِهِ اجْتَلَبَ كَرَامَتَهُ وَ مَنْ دَخَلَ فِى مَعْصِيَتِهِ ذَاقَ وَبَالَ نَقِمَتِهِ وَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ
اصول كافى جلد 4 صفحه :107 رواية :1
ترجمه :
(و هم اميرالمؤ منين عليه السلام ) فرمود: و نفاق بر چهار ستون استوار است : بر هوى (و هوس ) و سهل انكارى (در امر دين )، و خشم ورزى ، و طمع .
و هـوى پرستى بر چهار شعبه است : بر ستم ، و زورگويى و تجاوز، و شهوت رانى ، و سـركـشى ، پس هر كه ستم كرد بلاها و گرفتاريهايش زياد شود، و او را واگذارند و از كمك باو خوددارى شود، و هر كه تجاوز كند و زور بگويد از سختيها نياسايد، و دلش آرام نـبـاشـد، و از شـهـوتـرانـيـهـا خـوددارى نـتـوانـد، و هـر كـه شـهـوت خـود را تـعـديل نكند در پليديها فرو رود، و هر كه سركشى كند بدون برهان و از روى عمد خود را گمراه كند.
و سـهـل انـگـارى بـر چـهـار شـعـبه است : بر فريب (خوردن برحمت حق سبحانه و غفلت از شـيـطان )، و آرزو، و ترس و بيم (از غير خدا) و امروز و فردا كردن ، و اين براى آنستكه تـرس و بـيـم (از غـيـر خـدا) راه حـق را بـبـنـدد، و امـروز و فـردا كـردن مـوجـب كـوتاهى در عـمـل گـردد تـا (آنـگـاه كـه ) مـرگ او بـرسـد، و اگـر آرزو نباشد (شخص ) بحساب خود بـرسـد، و اگـر حـساب كار خود را بداند و ار هراس و ترس بمرگ ناگهانى بميرد، (و فريب رحمت حق خوردن ) دست انسان را از عمل كوتاه كند.
مـجـلسـى (ره ) در شـرح (((حـسـب مـا فيه ...))) گويد: (((حسب ))) بتحريك بمعناى رسيدن بـحـسـاب و انـدازه و شـمـاره و آنـچـه در آنـسـت از عـمـر و عـمـل و ايـن اشـاره اسـت بگفتار پيغمبر (ص ) كه فرمود: بحساب خودتان برسيد پيش از آنـكـه بـحـسـاب شـمـا بـرسـنـد، تـا آنـكـه گـويـد: و حاصل اينكه اگر آرزو و غفلتى كه لازمه اوست در كار نبود بحساب عمر خود و آنچه از آن صرف كرده و گناهانى كه كسب كرده مى رسيد، و مى انديشيد كه ممكن است بزودى مرگش فـرا رسـد و دست خالى از عمل و توشه بآخرت رود، و درباره سختيهاى مرگ و هراسهاى پـس از آن و دشـواريـهـاى قـيـامت و كيفرهاى سختى كه در انتظار اوست انديشه و تفكر مى كـرد، حـقش اين بود كه از ترس و دهشت فجاءه كند و ناگهان بميرد چنانچه همام آنگاه كه اوصـاف مـؤ مـنين را شنيد ناگهان (بروى زمين افتاد) و جان داد اين آرزو استكه انسان را از تـمام اين افكار و انديشه ها باز دارد، و از اينجا روشن شود كه در مقدارى از آرزو و غفلت حـكـمت نظام نوع انسان و بقاء عالم نهفته است ولى زياده روى در آن موجب شقاوت در آخرت گردد، و بر گرديم بدنباله حديث كه امير المؤ منين عليه السلام فرمود:).
و خشم ورزى بر چهار شعبه است ، بر كبر، و فخر (كردن بحسب و نسب و غير اينها)، پس هـر كـه كـبـر ورزد بحق پشت كند، و هر كه فخر كند (بر خود بنازد) نافرمانى كرده (يا دروغ گـفـتـه و خـلاف كـرده ) و هـر كـه حـميت كشد بگناهان اصرار ورزد (و بواسطه حميت بنظائر و فحاشى و آدمكشى و جنايات ديگر دچار گردد) و هر كه تعصب او را فرا گيرد سـتم كند (يا از راه راست منحرف شود)، پس چه بدچيز است خشم ورزى كه ميان پشت كردن بـحـق و نـافرمانى و اصرار بر گناه و انحراف را از راه راست قرار گرفته است . (اين معنى بنا بر توضيحى استكه آخر حديث بيايد).
و طـمـع بـر چهار شعبه است : شادى و شادكامى و تبختر، و سرسختى ، و فزون طلبى ، پـس شـادى نـزد خـداونـد خوش ‍ نيست (و بد است ) و شادكامى و تبختر خودپسندى است ، و سرسختى بلائى استكه اگر كسى دچار شد او را بكشيدن بار گناهان وادار مى سازد، و فـزون طـلبـى (و بـرتـرى جـوئى ) بـازى و سـرگـرمـى و (مـوجـب ) بـاز داشـتـن دل (از ياد خداى تعالى ) است و پذيرفتن چيزيست (يعنى دنيا و سرگرمى هاى آن ) بجاى آنچه بهتر است (يعنى آخرت و نعمتهاى آن مى باشد).
پـس ايـن بـود نفاق و ستونها و شعبه هاى آن ، و خداوند بر تمام بندگان خود غالب است نـامـش بـلنـد و ذاتـش والا اسـت ، و زيـبا و نيكو ساخته است خلقت هر چيز را، دو دست جودش گشاده است ، و رحمتش همه چيز را فرا گرفته ، امر او عيان و نورش تابان است ، بركتش بـسـيار و حكمتش نورانى است ، كتابش پابرجا و حجتش پيروز و هويدا است ، دينش پاك و سـلطـنـتش محكم و پيروز است ، سخنش حق ، و موازينش عادلانه و رسولانش رساننده بودند، بـدكـردارى را گـنـاه دانـسـتـه ، و گـناه را فتنه ، و فتنه را چركى شمرده ، و كار نيك را بـازگـشـت دانـسـتـه ، و بازگشت را توبه ، و توبه را پاك كنده قرار داده ، پس هر كه توبه كند براه راست هدايت يافته ، و هر كه گرفتار فتنه گمراه شده تا ماداميكه بخدا بـازگـشـت نـكـنـد و بگناهش ‍ اعتراف ننمايد، بر خدا دليرى نكند مگر هلاك شونده . از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! كه چه اندازه باب توبه و رحمت و بشارت و بردبارى بزرگ در درگـاهش و وسيع است ، و چه اندازه سخت است آن شكنجه ها و دوزخ و سختيگرى او، پس هـر كـه بـاطـاعـتـش دسـت يـابـد كـرامـتـش را بخود جلب كند، و هر كه در نافرمانيش درآيد ناگوارى و سختى پاداش كيفر او را چشد و بزودى زود روز پشيمانيش فرا رسد.

توضيح :
و شـرح : مـواردى از ايـن بـحـث شـريـف محتاج بشرح و توضيح است كه قسمتى از آنها در ضـمـن تـرجـمـه مـا بـيـن پـرانـتـز ذكـر شـد، و پـاره اى از آن مـوكـول بـپـايان حديث گرديد، يكى در جمله : (((فبئس الامر بين ادبار و فجور....!))) كه آنـچـه ترجمه شد بنابر شرحى است كه مجلسى عليه الرحمه فرموده است باينكه كلمه (((على ))) در جمله (((على الصراط))) بمعناى (((عن ))) باشد، و مقصود از (((صراط))) هم مـعـنـاى لغـوى آن بـاشـد، امـا بـنـابـر احـتـمـال ديـگـر كـه (((عـلى ))) بـمعناى حقيقى آن و (((صـراط))) هـم مـقـصـود صـراط در قـيـامـت بـاشـد مـعـنى چنين است (((پس بد وضعى است وضـعـيـكـه مـيـان پـشـت كـردن حـق و نـافـرمـانى و اصرار بگناه و ستم است هنگام عبور از (((صـراط))) ولى مـعـناى اول ظاهرتر است و احتياج آن بارتكاب خلاف ظاهر و تصرفات در عبادت كمتر از دومى است .
و ديـگـرى در مـورد صـفـاتـى كـه امـيـر المـؤ منين عليه السلام درباره نفاق و منافق بيان فرمود، مجلسى عليه الرحمه از بعضى نقل كند كه گفته اند: احاديث اين باب دلالت دارد بـر ايـنـكـه مـؤ مـن كـمـيـابـتـر است از كبريت احمر زيرا هيچيك از علما و صالحين نيستند كه گـرفـتـار برخى از اين صفات (كه حضرت براى نفاق و منافق بيان فرمود) نباشند تا چه رسد بديگران ، و روى اين جهت تاءويلاتى از دانشمندان براى حديث ذكر فرموده كه بـازگـشـت جـملگى آنها باينست كه هركس اين گناهان را مرتكب شود از روى بى اعتنايى بـديـن و اين كار عادت او گردد و از دين خارج گشته و در زمره منافقين صدر اسلام درآيد. ولى اگـر گـاهى پاره اى از آنها از بعضى از مؤ منين بواسطه غلبه شهوت و هواى نفس سرزد موجب خروج از دين نگشته گرچه در اسم با منافقين مشاركت دارد.
و در جـمـله (((تعالى ذكره ))) گويد: يعنى از نقائص يا از اينكه مانند ذكر مخلوق باشد، يـا از ايـنـكـه كـسـى آنطور كه شايد ذكرش كند. و تاءييد وجه دوم است آنچه در دعاء آمده (((تعالى ذكرك عن المذكورين ))).
و (((جـل وجـه ))) گـويد: يعنى ذات او اجل است از اين كه بكنهش برسند، يا مقصود از وجه انبياء و حجتهاى اويند، و يا دين او است .
و در (((وانـبسطت يداه ))) گويد: اشاره است بگفتار خداى تعالى (در سوره مائده آيه 64) (((و يهود گفتند دست خدا بسته است ، بسته باد دستهاى آنان و لعنت بر آنها باد بدانچه گـفـتـنـد بـلكـه دسـت هاى او باز است مى بخشد و هر گونه بخواهد))) و گفته اند: اينكه (((يـد))) را تـثـنـيـه آورد، و دو دسـت فـرمـود بـراى مـبـالغـه در رد يـهـود و نـفـى بـخـل از خـداى تـعـالى و بـراى اثـبـات غايت جود است ، زيرا نهايت سخاوت براى سخى بـايـنـسـت كـه بـا هر دو دست بخشش كند، طبرسى (ره ) گويد: لفظ (((يد))) در لغت بر پـنـج وجـه آمـده است : (1) عضو بدن (2) نعمت (3) قوت (4) ملك و سلطنت (5) براى اسناد فـعـل بـفـاعـل . سـپـس گـفـتـه اسـت ، و چـون شـخـص سـخـاوتـمـنـد بـدسـت بخشد و شخص بـخـيل دستش را از بخشش نگهدارد جود و بخل را بدست نسبت داده اند، و بشخص سخاوتمند گـويـنـد: دسـت بـاز، و بـه بـخـيـل گـويند: دست بسته .... تا آنجا كه خود مجلسى (ره ) گويد و متحمل است دو دست در اينجا كنايه از نعمت و بلا باشد...
و در (((ظهر امره ))) گويد: يعنى وجود و علم و قدرت و حكمتش بسبب آنچه در آفاق و انفس آشـكـار كـرده ، يا مقصود دين و شريعت اوست در ميان بندگان تا بعبوديت او اعتراف كنند، يا مقصود امر تكوينى استكه دلالت بر كمال قدرتش ‍ كند.
(((و اشرف نوره ))) يعنى اضافه فرمود نور و جود علم و كمالات را بر جميع مواد قابله بحسب قابليت و استعدادشان ، و گفته شده : مقصود از علم نور اوست كه در دلهاى عارفان انداخته ، و يا برهانهايى استكه راهنمايى بر وحدانيت و بزرگى ذات و صفاتش كنند، يا نـبـوت مـحمد (ص ) است و يا نور ولايت است كه در قرآن بدان اشاره شده است كه فرمايد (((مـى خواهند با دهانهاى خويش نور خدا را خاموش كنند و خدا تمام كننده است نور خويش را اگر چه بد دارند كافران ))) (سوره صف آيه 8).
(((و هـمـيـن كـتـابـه ))) يـعنى كتابش حافظ و شاهد و رقيب بر همه چيز است زيرا بيان هر چـيـزى در آن است ، يا اينكه بر ديگر كتابها ناظر و رقيب است زيرا گواه بر صحت آنها اسـت ، و ايـن مـعـناى دوم روشن است زيرا اشاره است بگفتار خداى تعالى : (((و فرستاديم بر تو كتاب را بحق تصديق كننده آنچه پيش روى اوست از كتاب و نگهبانى بر آن ....))) (سـوره مـائده آيـه 48) كـه بـيـضاوى گويد: يعنى رقيب بر ساير كتابها كه آنها را از تغيير نگهدارد و بثبات و درستى آنها گواهى دهد.
(((و الذنـب فـتـنـة ))) يـعـنـى گـمـراهى از حق ، يا امتحان و آزمايش است ، زيرا همه تكاليف وسـيـله آزمـايـش بـندگان است يا سبب مفتون شدن بدنيا و تسلط شيطان بر او است ، و در قاموس گفته است : (((فتنه بمعناى آزمايش و دلدادن بچيزى و گمراهى . و گناه ، و كفر. و فـضـيـحـت . و عـذاگـويـد: و گـمـراه كـردن . و ديـوانـگـى و مـحـنـت . و مـال و اولاد، و اخـتـلاف مردمان در آراء است ))) و بيشتر اين معانى (كه در قاموس گفته ) در اينجا مناسب است .
ايـن بـود شـرح قـسـمـتـى از ايـن حـديـث شـريف و براى اطلاع از شرح تمامى حديث بمرآة العقول مراجعه شود.
2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنِ الْحـُسـَيـْنِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحـَمـِيـدِ وَ الْحـُسـَيـْنِ بـْنِ سـَعـِيدٍ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِى الْحَسَنِ ع أَسْأَلُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَكَتَبَ إِلَيَّ إِنَّ الْمُن افِقِينَ يُخ ادِعُونَ اللّ هَ وَ هُوَ خ ادِعُهُمْ وَ إِذ ا ق امـُوا إِلَى الصَّل اةِ ق امـُوا كـُس الى يـُر اؤُنَ النّ اسَ وَ ل ا يـَذْكـُرُونَ اللّ هَ إِلّ ا قـَلِيـلًا مـُذَبـْذَبـِيـنَ بـَيـْنَ ذ لِكـَ ل ا إِلى ه ؤُل اءِ وَ ل ا إِلى ه ؤُل اءِ وَ مـَنْ يـُضـْلِلِ اللّ هُ فـَلَنْ تـَجـِدَ لَهُ سَبِيلًا لَيْسُوا مِنَ الْكـَافـِرِيـنَ وَ لَيْسُوا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَيْسُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ يُظْهِرُونَ الْإِيمَانَ وَ يَصِيرُونَ إِلَى الْكُفْرِ وَ التَّكْذِيبِ لَعَنَهُمُ اللَّهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :111 رواية :2
ترجمه :
مـحـمـد بـن فـضـيـل گويد: بحضرت اءبى الحسن عليه السلام نوشتم و از مسئله اى از او پـرسـش كـردم در پاسخ بمن نوشت : (((همانا منافقان نيرنگ ورزند با خدا و اوست فريب دهنده ايشان و هرگاه برخيزند بسوى نماز برخيزيد سرگران خود نمايى كنند بمردم و ياد نكنند خدا را جز اندكى ، در اين ميانه سرگردانند نه بسوى اينانند و نه بسوى آنان و هـر كـه را خدا گمراه سازد براى او راهى نيابى ))) (سوره نساء آيه 142 143) اينها نـه از كفارند و نه از مسلمانان ، اظهار ايمان كنند و بسوى كفر و تكذيب روند، خدا آنها را لعنت كند.

شــرح :
فـيـض (ره ) گـويـد: امـا از كـفار نيستند چون اظهار ايمان كنند و شهادتين بر زبان جارى سـازنـد، و از مـسـلمـانـان نـيـسـتـنـد چـون در دل انـكـار كـنـنـد. و مـجـلسـى (ره ) در مـرآة العـقـول از بـعـضـى نـقـل كـنـد كـه گـفـتـه انـد: شـايـد ذكـر نـشـدن اصـل مـسـئله در حـديـث بـجـهـت تـقـيـه بـوده اسـت ، و شـايـد سـؤ ال از حـال مـاءمون بوده زيرا او از دشمنان اهل بيت عليهم السلام بود و براى مصلحت اظهار تـشـيـع مـى كـرد، و مـقـصـود حـضـرت در پـاسـخ او و شـيـعـه مـآبان منافق اطراف او چون ذوالرياستين باشد.
3- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ جُمْهُورٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنِ الْهـَيـْثـَمِ بـْنِ وَاقـِدٍ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ سـُلَيـْمَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ص قَالَ قَالَ إِنَّ الْمُنَافِقَ يَنْهَى وَ لَا يَنْتَهِى وَ يَأْمُرُ بِمَا لَا يَأْتِى وَ إِذَا قَامَ إِلَى الصَّلَاةِ اعـْتـَرَضَ قـُلْتُ يـَا ابـْنَ رَسـُولِ اللَّهِ وَ مَا الِاعْتِرَاضُ قَالَ الِالْتِفَاتُ وَ إِذَا رَكَعَ رَبـَضَ يـُمـْسـِى وَ هـَمُّهُ الْعـَشـَاءُ وَ هـُوَ مُفْطِرٌ وَ يُصْبِحُ وَ هَمُّهُ النَّوْمُ وَ لَمْ يَسْهَرْ إِنْ حَدَّثَكَ كَذَبَكَ وَ إِنِ ائْتَمَنْتَهُ خَانَكَ وَ إِنْ غِبْتَ اغْتَابَكَ وَ إِنْ وَعَدَكَ أَخْلَفَكَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 111 رواية : 3
ترجمه :
ابو حمزه از حضرت على بن الحسين عليهما السلام حديث كند كه فرمود: همانا منافق (آنكس اسـت ) كـه (از كـارى ) نـهـى كـنـد ولى خود او (از آن كار) دست نمى كشد، و فرمان مى دهد بـدانچه خود نمى كند، و چون بنماز ايستد اعتراض كند، عرضكردم : اى فرزند رسولخدا اعـتـراض چـيـسـت ؟ فـرمـود: روبـراسـت و چـپ گـردانـيـدن ، و چون ركوع كند خود را (مانند گـوسـفـنـد) بـزمـيـن انـدازد (يـعـنـى بـعـد از ركـوع نـايـسـتـد و بـهـمـان حـال بـسجده رود) روزش را شب كند و اندوهى جز خوردن شام ندارد با اينكه روزه هم نبوده اسـت ، و چـون بـامـداد كـنـد انـدوهى جز خوابيدن ندارد با اينكه شب را بيدار نبوده ، اگر بـراى تـو حديثى گويد دروغ گويد و اگر نزدش چيزى بامانت گذارى بتو خيانت كند، اگـر از او پـنـهـان بـاشـى تو را غيبت كند (و بدگوئى كند) و اگر بتو وعده بدهد وفا نكند.

4- عَنْهُ عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ بَحْرٍ رَفَعَهُ مِثْلَ ذَلِكَ وَ زَادَ فِيهِ إِذَا رَكَعَ رَبَضَ وَ إِذَا سَجَدَ نَقَرَ وَ إِذَا جَلَسَ شَغَرَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 112 رواية : 4
ترجمه :
عبدالملك بن بحر مانند همين حديث را بطور مرفوع از آنحضرت حديث كرده و در آن افزوده اسـت : چـون ركـوع كـند چون گوسفند بزمين افتد، و چون سجده كند نوك بزمين زند (چون كلاغى كه دانه از زمين برچيند، يعنى سجده را بسيار كوتاه بجا آورد) و چون بنشيند چون سگى است كه بر سر دم نشيند.

شــرح :
مـحـتـمل است اين تعبير اشاره بترك جلسه استراحت باشد، و مجلسى (ره ) گويد: ظاهرتر نـزد من آنست كه اين تعبير اشاره است بآنچه بيشتر مخالفين در تشهد مستحب دانند كه بر ورك چـپ نشينند و پاى راست را روى پاى چپ اندازند و قدم راست را بلند كنند بطورى كه سر انگشتان بطرف قلب قرار گيرد.
5- أَبـُو عـَلِيٍّ الْأَشـْعـَرِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَعِيدِ بـْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَثَلُ الْمُنَافِقِ مَثَلُ جِذْعِ النَّخْلِ أَرَادَ صَاحِبُهُ أَنْ يَنْتَفِعَ بِهِ فِى بَعْضِ بِنَائِهِ فَلَمْ يَسْتَقِمْ لَهُ فِى الْمَوْضِعِ الَّذِى أَرَادَ فَحَوَّلَهُ فِى مَوْضِعٍ آخَرَ فَلَمْ يَسْتَقِمْ لَهُ فَكَانَ آخِرُ ذَلِكَ أَنْ أَحْرَقَهُ بِالنَّارِ
اصول كافى ج : 4 صفحه : 113 رواية : 5
ترجمه :
رسولخدا (ص ) فرمود: منافق بمانند تنه درخت خرما است كه صاحب آن بخواهد در قسمتى از ساختمانش از آن بهره مند گردد و در آنجا كه خواهد (بواسطه كجى ) قرار نگيرد، پس بـجـاى ديـگـرش بـرد (آنـجـا نـيـز) قـرار نـگـيـرد، و سـرانـجامش اينست كه آنرا به آتش بسوزاند.

6- عـِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عـَبـْدِ الرَّحـْمـَنِ عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا زَادَ خُشُوعُ الْجَسَدِ عَلَى مَا فِى الْقَلْبِ فَهُوَ عِنْدَنَا نِفَاقٌ
اصول كافى ج : 4 صفحه : 113 رواية : 6
ترجمه :
و نـيـز آنـحـضـرت (ص ) فـرمـود: آنـچـه از خـشـوع بـدن بـر آنـچـه در دل است بچربد آن در نزد ما نفاق است .

شــرح :
مـجـلسى (ره ) گويد: اين حديث دلالت دارد بر انيكه زيادى خشوع بدن بر خشوع قلب از روى ريـا و نـفـاق اسـت ، و در گـفـتـارش كـه فـرمـود: (((عندنا))) اشاره است باينكه نفاق حقيقتى نيست بلكه خصلت بدى است كه شبيه بنفاق است .

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن