اصل چهارم: در حدوث عالم است

بدان كه از جمله چيزهايى كه اين كلمات اعجاز آيات نبوى صلى‏الله عليه و آله بر آن دلالت دارد حُدوث عالم (1350) است، چنانچه فرموده كه: اول است پيش از همه چيز، و اوليتش اوليت اضافى (1351) نيست كه چيزى پيش از او تواند بود، يا آن كه زمان، موجودى نيست كه اوليت به آن اعتبار باشد (1352) تا آن كه لازم آيد كه آن زمان بر او سابق باشد.

و تحقيق معنى اوليت و سبق الهى (1353) در اين مقام (1354) مناسب نيست. وليكن اعتقاد بايد داشت كه آنچه غير خداوند عالميان است زمان وجودش از طرف ازل متناهى است، كه چند هزار سال است، و وجودشان زمان اولى دارد، و خداوند عالميان قديم است (1355) و وجود او را اولى و نهايتى نيست.
و حدوث عالم به اين معنى اجماعى جميع اهل اديان است و هر طايفه‏اى كه دينى داشته‏اند و به پيغمبرى قايل بوده‏اند، به اين معنى قايل بوده‏اند. و آيات بسيار بر اين معنى دلالت دارد، و اخبار بر اين معنى متواتر (1356) است (1357).
و جمعى از حكما كه به پيغمبرى و شرعى قايل نبوده‏اند و مدار امور را بر عقل ناقص خود مى‏گذاشته‏اند، به قِدَم عالم (1358) قايل بوده‏اند، و به عقول قديمه (1359) قايل شده‏اند و افلاك (1360) را قديم مى‏دانند و هيولاى عناصر (1361) را قديم مى‏دانند.
و اين مذهب كفر است و مستلزم تكذيب پيغمبران است و متضمن انكار بسيارى از آيات قرآنى است. زيرا كه ايشان را اعتقاد اين است كه هر چيز قديم است عدم بر او محال است. و هيولى و صورت (1362) افلاك را قديم مى‏دانند. پس مى‏بايد كه برطرف شدن و متفرق شدن افلاك و كواكب محال باشد، و حال آن كه حق تعالى در سوره انشقاق و انفطار و غير آنها از مواقع بسيار مى‏فرمايد كه: در قيامت، آسمانها از يكديگر خواهند پاشيد و شق (1363) خواهد شد و پيچيده خواهد شد و به نحوى كه كاغذ را بر هم پيچند؛ و كواكب از يكديگر خواهد پاشيد. و عبارت فاطر (1364) كه در قرآن و در اين حديث وارد است هم دلالت بر حدوث دارد زيرا كه در لغت، فَطر اختراع كردن و از نو پديد آوردن است. و ايشان مى‏گويند كه: هر چيز كه هست، مسبوق به ماده‏اى است (1365) كه قبل از آن مى‏باشد.
و تفصيل اين سخن را اين مقام گنجايش ندارد.

 

 

641) سيم: سوم. 
642) رساله: كتاب كوچك - كتاب. 
643) احصا: شمارش - گردآورى. 
644) كلمه جامعه: سخن جامع - مقصود سخن رسول اكرم (ص) است. 
645) مجملا: به اجمال - به صورت مختصر و كوتاه. 
646) مورث: باعث - سبب. 
647) از عادات امتياز به هم مى‏رساند: مايه تفاوت آن از عادات مى‏شود - باعث فرق آن از عادات مى‏شود. 
648) عليه السلام سالم و درود {خداوند} بر او باد! 649) ايضا: نيز - هم. 
650) قرآن مجيد، بخشى از آيه‏2 سوره ملك (67). در آغاز آيه آمده است: ++آن {خداوندى‏} كه مرگ و زندگى را آفريد تا...+++. 
651) مراد: مقصود. 
652) صواب: درستى - درست - راست - راستى. 
653) خوف الهى: ترس از نافرمانى خداوند. 
654) قرآن مجيد بخشى از آيه 84 سوره اسراء (17). 
655) شاكله: سرشت - طبيعت - طينت - نيت. 
656) عوام: مردم عادى. 
657) اجماع: اتفاق نظر علما. 
658) لغو: سخن بيهوده. 
659) تعقل: انديشيدن. 
660) اخلاص: خالص كردن {عمل تنها براى خدا} - خالص بودن و نداشتن قصد ديگرى در عمل جز رضاى خداوند و فرمانبرى او. 
661) شرك: شريك ساختن - قايل شدن شريك براى خداوند - شرك در عمل و كار به اين معنى است كه كار را علاوه بر قصد و نيت تقرب و رضاى خدا به قصد و نيت ديگرى نيز به جا آورند. 
662) ريا: نشان دادن - تظاهر - تظاهر به نيكوكارى - ريا در عمل و كار به اين معنى است كه كار نيك را به قصد و نيت اين انجام دهند كه ديگرى يا ديگران ببينند نه اين‏كه قصد و نيت، تقرب به خداوند باشد. 
663) معنى: موضوع - مطلب. 
664) اخلاص: خالص كردن - صاف كردن و پيراستن و پاكيزه كردن از هر آلودگى - اخلاص در عمل و كار، پيراستن و خالص كردن آن است از هر قصد و نيت ديگرى جز رضا و تقرب الهى. 
665) تارك‏الصلات: تارك‏الصلوه - آن كه نماز نمى‏خواند. 
666) نماز كردن: به جا آوردن نماز - اجراى مراسم نماز - اقامه نماز - نماز خواندن. 
667) زر: (اينجا:) سكه طلا. 
668) صلحا: نيكان - صالحان - (اينجا:) انسانهاى متدين. 
669) نماز پيشين: نماز ظهر. 
670) نماز گزاردن: به جا آوردن نماز - اقامه نماز - نماز خواندن - اجراى مراسم نماز. 
671) افعال: جمع فعل - كارها. 
672) صلات: صلوه - نماز. 
673) تحقيق: حقيقت - واقعيت. 
674) در كار است: مربوط به كار است. 
675) غايت: نهايت. 
676) مقارن: همراه. 
677) خصوص...: خود... نه چيز ديگرى. 
678) سهو: فراموشى - اشتباه - لغزش - خطا. 
679) مطلب: قصد - نيت - درخواست. 
680) نادر: كم - كمياب. 
681) تكليف مالايُطاق: چيزى را تكليف كردن كه خارج از طاقت و توان شخص است. خداوند چنين تكليفى نمى‏كند. 
682) داعى: انگيزه - علت - سبب - موجب. 
683) نفس: (اينجا:) فكر - انديشه. 
684) متاع: كالا - چيزى كه مورد احتياج زندگى باشد. 
685) امر: چيز - كار. 
686) صعوبت: دشوارى. 
687) نقصان: كمى. 
688) تحصيل كردن: به دست آوردن. 
689) متمادى: طولانى - دراز. 
690) رياضات: جمع رياضت - تحمل رنج و سختى براى تهذيب نفس و تربيت - تمرينها - سعيها. 
691) مجاهدات: جمع مجاهده - كوششها. 
692) متبدل ساختن: عوض كردن - تغيير دادن. 
693) اغراض فاسده: جمع غرض فاسد - هدفها، قصدها و خواستهاى نادرست و باطل. 
694) افراد: جمع فرد - مصداقها. 
695) صميم قلب: ميانه دل - ته دل. 
696) مبادرت كردن: شتاب كردن - اقدام كردن. 
697) خسيس: پست - حقير. 
698) مرائى: رياكار. 
699) بطلان: باطل شدن - باطل بودن. 
700) مشهور: در اينجا مقصود فتواى مشهور است يعنى فتوا به يك موضوع توسط بسيارى از فقها صادر شده باشد اما ديگر فقهايى نيز باشند كه بجز آن فتوا داده‏اند، خواه حديثى مطابق يا مخالف آن فتوا وجود داشته باشد يا اصلا چنين حديثى وجود نداشته باشد. 
701) مؤيد: تأييد كننده. 
702) متفحص: جست‏وجو كننده. 
703) مفارقت: جدايى - دورى. 
704) منكوب: سختى كشيده - رنج رسيده - رنجديده - مغلوب. 
705) استيلا: چيرگى - غلبه. 
706) مجتمع: جمع‏شده - گردآمده - فراهم‏شده. 
707) اعوان: جمع عَون - ياران. 
708) انصار: جمع ناصر - يارى كنندگان. 
709) پادشاهت: پادشاهى - سلطنت. 
710) قليل: كم. 
711) ابتلا: گرفتارى - مصيبت - آزمايش - به سختى و دشوارى افتادن. 
712) حسنين: (امام) حسن و (امام) حسين (ع). 
713) صلوات الله عليهما: سلام و درود خداوند بر آن دو باد! 714) بر سبيل مثال: به عنوان مثال. 
715) اعظم: بزرگترين. 
716) مرائى: رياكار. 
717) سند صحيح: سند حديث، راويان حديث‏اند. سند صحيح آن است كه راويان حديث را سلسله‏اى از افراد متصل به يكديگر تا به معصوم تشكيل داده باشند و همه شيعه عادل و موثق باشند. 
718) مالك: فرشته موكل بر دوزخ و دربان و نگهبان جهنم. نام وى در آيه 77 سوره زخرف (43) آمده است. 
719) خازن جهنم: حافظ جهنم - نگهبان جهنم. خازنان جهنم، مأموران و نگهبانان جهنم‏اند و در آيات 49 سوره غافر (40)، 71 سوره زمر (39) و 8 سوره ملك (67) از آنها سخن به ميان آمده است. 
720) اشقيا: جمع شقى - بدبختان. 
721) كَسل / كَسَل: سستى - بيحالى. 
722) مقصود شرك در عبادت است. 
723) تعب: رنج - سختى. 
724) دنيه: مؤنث دنى - پست. 
725) قلع نمودن: ريشه كن ساختن. 
726) اقدس: پاكترين - مقدسترين - بسيار پاك و پيراسته از هر بدى و كاستى. 
727) ربانى: پروردگارى. 
728) نشئه فانى: زندگانى فناپذير - عالم نابود شونده - كنايه از زندگى دنيا. 
729) مثوبات: جمع مثوبه - پاداشهاى نيك - جزاى اعمال خير. 
730) منكشف: آشكار - هويدا. 
731) شهوات: جمع شهوت - خواهشهاى نفسانى. 
732) اوساط ناس: مردمان متوسط - عموم مردم كه در درجه‏اى متوسط از ايمان هستند. 
733) زيد و عمرو: دو نام عربى كه به جاى فلان و بهمان به كار مى‏روند. 
734) تحصيل: كسب‏كردن - به دست آوردن. 
735) مبرا: برى - پاك. 
736) اخروى: آخرتى. 
737) خوف: ترس و بيم (از كيفر كردارهاى بد خويش و عذاب الهى). 
738) رجا اميد (به پاداش كردار نيك و رحمت خداوندى). 
739) منضم: پيوسته. 
740) خطور بال: به خاطر آمدن - به دل گذشتن - گذشتن به فكر و انديشه. 
741) ناس: مردم. 
742) فى‏الحقيقه: در حقيقت - حقيقتا - واقعا. 
743) قرب: نزديكى. 
744) محرك: انگيزه - آنچه باعث انگيزش و حركت شود. 
745) لون: رنگ. 
746) شاكران: سپاسگزاران (نعمتهاى خدا). 
747) منعم: نعمت دهنده. 
748) عطايا: جمع عطيه - بخششها. 
749) كواكب: ستارگان. 
750) ملك: فرشته. 
751) وحوش: جمع وحش - حيوانات وحشى. 
752) طيور: جمع طير - جمع جمع طاير - پرندگان. 
753) تنميه: نمو دادن - رشد دادن - مايه رشد و نمو شدن. 
754) افاضات: جمع افاضه - فيض رسانيها - بهره‏دهيها - فيضها - بهره‏ها. 
755) سلوك: رفتار. 
756) رغبت: ميل داشتن - تمايل. 
757) هر آينه: (اينجا:) حتما - بازهم. 
758) تفضل: نيكى كردن. 
759) آلا / آلاء: جمع الى، الى و الى - نعمتها - نيكيها - نيكوييها. 
760) نعما / نعماء: نعمت - نيكى - احسان. 
761) كما قال تعالى: چنان كه (خداوند) بلند مرتبه فرموده است. 
762) ترجمه: ++و اگر نعمت خدا را بشمريد آن را شمار نمى‏توانيد كرد+++ (بخشى از آيات 34 سوره ابراهيم (14) و 18 سوره نحل (16)). 
763) مزيد: افزونى - زيادتى. 
764) صارف: برگرداننده. 
765) منهيات: جمع منهى - كارهاى بد كه در شرع منع و نهى شده است. 
766) بارى جل شأنه: آفريننده كه بزرگ است جاه و پايگاه و شكوه وى. 
767) به حسب: از جنبه - از حيث. 
768) مرتبه: رتبه - مقام. 
769) واجب / واجب الوجود: موجودى كه وجودش از خود، وابسته به خود و دليل وجود خودش باشد - موجودى كه وجودش و بودنش ضرورى است - موجودى كه وجودش از خود ذاتش باشد - ذات خداوند - وجود مطلق. 
770) كامل من جميع الجهات: كامل از هر جهت - آن كه نقص از هيچ نظر به او راه ندارد. 
771) ممكن / ممكن الوجود: چيز، مفهوم يا موجودى كه به خودى خود و بدون ملاحظه غير آن، نه بودنش واجب و ضرورى است نه نبودنش، به عبارت ديگر ممكن است باشد، ممكن است نباشد. اگر موجودى به او هستى داد، موجود مى‏شود وگرنه به خودى خود به جهان وجود نمى‏تواند پا نهد. همه موجودات بجز ذات خداوندى چنين‏اند - همه موجودات عالم بدون موجود واحدى كه مبدأ كل وجود است.
772) تقابل: ضديت - مخالفت - در اينجا مقصود، بودن دو چيز است به نحوى كه ميان آن دو چنان مغايرتى باشد كه اگر هر دو وجود داشته باشند، بجز وجود، صفت مشتركى نتوان ميان آنها يافت، ضمن اين‏كه وجود يكى نيز از وجود ديگرى است. معنى فلسفى تقابل مورد نظر نيست. 
773) تباين: جدايى از يكديگر - بودن دو چيز به گونه‏اى كه وجه مشتركى با يكديگر نداشته باشند. 
774) ازاله كردن: برطرف كردن. 
775) فياض على الاطلاق: فيض دهنده مطلق - بسيار بخشنده بى‏قيد و شرط - خداوند. 
776) فايض: سرريز. 
777) فى‏الجمله: اندكى - قدرى - كمى. 
778) تضاد: ناسازگارى - ضديت - مخالفت - بودن دو چيز به گونه‏اى كه وجود هر دو با هم در يك جا ممكن نباشد؛ مانند سياهى و سفيدى. 
779) به هم رساندن: پديد آوردن - به وجود آوردن - فراهم كردن. 
780) معنى جمله: معنى اين جمله معلوم نشد. 
781) مورث: باعث - سبب. 
782) نفس: روح - جان - روان. 
783) نامتناهى: بى‏انتها - بى‏پايان - نامحدود. 
784) به حصول آمدن: حاصل شدن - به دست آمدن. 
785) باعث: برانگيزنده. 
786) حُسن: خوبى. 
787) طاعات: جمع طاعت - بندگيها - عبادتها. 
788) قبح: زشتى. 
789) سيئات: جمع سيئه - بديها - گناهان. 
790) كماهى: آن‏گونه كه هست. 
791) دقايق امور و ضماير نيات: نكات باريك عملها و كارها - نقاط پنهان نيتها و قصدهاى پنهان در دل. 
792) منهيات: چيزهاى ممنوع و نهى شده در شرع. 
793) ملازم: همراه - خدمتكار. 
794) معاصى: جمع معصيت - نافرمانيها - گناهان. 
795) مراقبه: نگاهبانى كردن (بر گفتار، كردار و پندار خويش) - نگاه داشتن دل از بديها يقين شخص به اين‏كه خداوند در همه حالات، عالم بر قلب و نكات نهفته در دل و آگاه از رازهاى درونى اوست و در همه حال او را مى‏بيند، و در نتيجه مراقبت شخص نسبت به انديشه‏ها و رفتارهاى خويش. 
796) اسانيد معتبره: جمع سندهاى معتبر. 
797) اجل: زمان مرگ - مرگ. 
798) فرج: آلت تناسلى. 
799) محرمات: جمع محرم - چيزهاى حرام. 
800) مصفا: پاكيزه - بى‏غل و غش - خالص. 
801) منكسر: شكسته. 
802) الم درد - رنج. 
803) امام العارفين: پيشواى عارفان. 
804) مروى است: روايت شده است. 
805) مباشر: عامل - مجرى - عمل‏كننده - اجراكننده. 
806) منقول است: نقل شده است. 
807) تنعم نمودن: از نعمت بهره بردن - خوش گذراندن - لذت بردن. 
808) تميز نمودن: تشخيص دادن - فرق گذاشتن. 
809) ذائقه: حس چشايى. 
810) صحيح: سالم. 
811) مطعومات: جمع مطعوم و مطعومه - چشيدنيها - خوردنيها - خوراكيها. 
812) مزاج: آميختن - آميخته شدن - در پزشكى قديم كيفيتى در بدن را مى‏گفته‏اند كه آميزش عناصر و اجزاى اصلى بدن پديد آيد. در پزشكى جديد هم به تظاهرات و نشانه‏هاى حياتى و چگونگى وضع روحى و جسمى يك فرد گفته مى‏شود كه نتيجه اثرات و فعل و انفعالهاى‏مربوط به وظايف اندامها و سوخت و ساز عمومى بدن و دستگاههاى مختلف حياتى بر يكديگر است. 
813) اطوار قبيحه: جمع طور قبيح - رفتارهاى زشت. 
814) اعمال شنيعه: جمع عمل شنيع - كارهاى زشت و ناپسند. 
815) سبل: يكى از بيماريهاى چشم كه همانند پرده‏اى در پيش بينايى، مايه تارى ديد مى‏شود و شخص بيمار مى‏پندارد كه غبارى راه ديد او را تار كرده است. 
816) مستور: پوشيده - پنهان. 
817) حاسه: حس - اندامى كه احساس توسط آن صورت مى‏گيرد. 
818) ان‏شاءالله: اگر خدا بخواهد - به خواست خدا. 
819) محبان: جمع محب - دوستداران - عاشقان. 
820) اولاد اطهار او: فرزندان پاك او - مقصود فرزندان معصوم اميرالمؤمنين (ع) يعنى يازده امام پس از اويند. 
821) بخشى از آيه 54 سوره مائده (5). 
822) باعث: برانگيزاننده - انگيزه. 
823) ريحان: گياه خوشبو - هر گياه خوشبو. 
824) خليل‏الرحمن: دوستدار خالص خداى بسيار بخشنده مهربان - لقب حضرت ابراهيم (ع). 
825) خلت: دوستى و دوستدارى خالصانه. 
826) نمرود: لقب پادشاه بابِل (كلده). نام وى را نينوس گفته‏اند. نقل است كه مردى دلير و شجاع بود و شهر بابل را ساخت. او را قهرمان و فرمانرواى روى زمين مى‏دانستند. او معاصر ابراهيم (ع) پيامبر خداست و از اين رو در كتابهاى دينى شهرت دارد. پس از آن كه حضرت ابراهيم (ع) بتها را شكست و براى آگاهى مردم، تقصير را به گردن بت بزرگ انداخت، وى را به خواست مردم متعصب و به فرمان نمرود در آتش انداختند تا خدايان خود را يارى رسانند و آيين خود را محفوظ دارند اما به تصريح قرآن، آتش بر نمرود خنك شد. در روايات آمده است كه در همان محل آتش، گل و گياه روييد. داستان وى تا اينجا در آيات 51 - 70 سوره انبياء (21) آمده است. تفصيل آن در كتب روايى به طرز صحيح بيان شده است. 
827) جاهل: نادان. 
828) عشق مَجاز: عشق غير حقيقى - عشق ظاهرى - عشق به جنس مخالف يا چيزهايى كه ارزش آنها كمتر از كمالات انسانى است. 
829) فاسد: باطل - بيهوده. 
830) منوط: وابسته. 
831) امام‏المحبين: پيشواى دوستداران (خدا). 
832) فراق: دورى. 
833) كرامت: بزرگوارى - بخشندگى - دهش. 
834) در همه نسخه‏هاى مأخذ بجز ب ++محبوب العالمين+++ (محبوب جهانيان) آمده است. با توجه به اين‏كه ائمه آن همه دشمن داشته‏اند به نظر نمى‏رسد كه ++رب+++ در نظر مؤلف نبوده باشد. بنابراين بايد گفت كه افتادگى ++رب+++ اشتباه قلمى مجلسى است، كاتب نسخه ب متوجه شده و آن رااز خود افزوده است. احتمال ديگر اين است كه مؤلف اين كلمه را در حاشيه آورده باشد و تنها كاتب نسخه ب آن را ديده باشد. 
835) محبوب رب العالمين: آن كه پروردگار جهانيان او را دوست دارد - محبوب پروردگار جهان و جهانيان. 
836) كرام: جمع كريم - بزرگواران. 
837) بخشى از آيه 89 سوره نمل، (27). 
838) بشخى از آيه 31 سوره آل عمران (3). 
839) على نبينا و آله و عليه‏السلام: سلام و درود خداوند بر پيامبر ما و خاندانش و بر وى (اين پيامبر) باد! (اين جمله دعايى را معمولا پس از ذكر نام پيامبران مى‏آورند و درود به پيامبر ما و خاندانش را بر درود به پيامبران مقدم مى‏دارند، جز در مورد حضرت ابراهيم (ع) كه سمت پدرى بر همه آنها دارد، از پيامبران اولواالعزم است و پدر اديان ابراهيمى است. 
840) عقوبت كيفر - مجازات. 
841) مخاطبه: گفت‏وگو. 
842) خشوع: فروتنى. 
843) رقت: نرمى - نازكى - تأثيرپذيرى. 
844) بواعث: جمع باعث - انگيزه‏ها. 
845) تزايد: زيادى - افزونى. 
846) همراز: آن كه با وى نهانى سخن مى‏گويند. 
847) فايز: (اينجا:) بهره‏مند. 
848) خواندن: (اينجا:) بازگو كردن - تذكر دادن - يادآورى كردن - ذكر كردن. 
849) مرغوبات: جمع مرغوب - خواستنيها - چيزهايى كه پسند و ميل انسان را برمى‏انگيزند. 
850) آبا / آباء: جمع اب - پدران. 
851) صلوات‏الله عليهم: درود خداوند بر آنان باد! 852) ابوبكر: عبدالله بن عثمان بن عامر معروف به ابوبكر بن ابى‏قُحافه از صحابه رسول اكرم (ص). پس از وفات آن حضرت بر مسند خلافت نشست. نخستين خليفه از خلفاى راشدين است. در سال 13 ه.ق در مدينه درگذشت. 
853) ابوعبيده: كنيه عامر بن عبدالله بن جراح فهرى از صحابه پيامبر اسلام (ص). وى از ياران ابوبكر، عمر و عثمان و همان كسى است كه ابوبكر او را به همراه عمر براى خلافت نامزد كرد اما عمر اين را نپذيرفت و دست بيعت به ابوبكر داد. به ابوعبيده جراح معروف است. در شام به مرض وبا درگذشت. 
854) عمر: فرزند خطاب از صحابه پيامبر اكرم (ص). وى پس از وفات پيامبر (ص) يكى از بزرگترين پشتيبانان ابوبكر براى خلافت بود و پس از درگذشت ابوبكر، به وصيت او زمام خلافت اسلامى را به دست گرفت. مدت خلافت وى 10 سال (13 - 23 ه.ق) به طول انجاميد. او سرانجام به دست غلامى ايرانى به نام فيروز مشهور به ابولؤلؤه از اهالى نهاوند كه از ميزان مالياتى كه هر روز بايد مى‏پرداخت ناراضى بود كشته شد. 
855) عثمان فرزند عفان از صحابه پيامبر اسلام (ص). پس از عمر به وصيت وى از ميان شش تن كه او نام برده بود، حاضر شد با شرايط تعيين شده توسط عمر، خلافت را بپذيرد. وى سومين خليفه از خلفاى راشدين است. خلافت وى 12 سال (23 - 35 ه.ق) به طول انجاميد. سرانجام به دست مسلمانانى كه از اعمال ناپسند، ستم، تبعيض و مالدوستى او و بستگانش به تنگ آمده و سر به شورش برداشته بودند كشته شد. 
856) عبدالرحمن: فرزند عوف بن عبد عوف الزُهرى القرشى (44 ق ه. - 32 ه.) از صحابه رسول اكرم (ص) و از ياران ابوبكر، عمر و عثمان است. نام او در جاهليت عبدالكعبه بود كه پيامبر (ص) آن را به عبدالرحمن تغيير داد. 
857) قراء صحابه: آن دسته از صحابه كه قاريان (يعنى حافظان) قرآن بودند. 
858) عبدالله بن ام عبد: از اصحاب رسول خدا (ص) و حافظ قرآن. 
859) ابى بن كعب: ابوالمُنذر ابى بن كعب بن قيس از صحابه رسول اكرم (ص) و از كاتبان وحى و از معلمان و حافظان آن. در جنگ بدر و برخى جنگهاى ديگر حضور داشت. در زمان خلافت عثمان درگذشت. 
860) ترجمه ++و نعمتهاى آشكار و نهان خود را بر شما گسترده و فراوان كرد.+++ (بخشى از آيه 20 سوره لقمان (31)). 
861) ترجمه: ++و روزهاى خداوند را به يادشان آور. كه در اين يادآورى، نشانه‏هايى براى هر شكيباى سپاسگزار است.+++ (بخشى از آيه 5 سوره ابراهيم (14)). 
862) ايام الهى: مقصود از ++روزهاى خداوند+++ رويدادهايى است كه در آن روزها پديد آمده است و منظور از رويدادها، الطاف خداوند در آن رويدادها، و نتيجه‏ها، پندها، اندرزها و عبرتهايى است كه از آن رويدادها مى‏توان گرفت. 
863) ابوالحسن: به معنى پدر حسن، كنيه على اميرالمؤمنين (ع) است. 
864) امر: چيز. 
865) كتم عدم: پوشيدگى و نهانى نيستى - جهان نيستى (كه در پرده پنهانى است). 
866) قواى عقلانى: جمع قوه عقلانى - نيروهاى انديشه - آنچه انسان را از حيوان متمايز مى‏كند. 
867) مشاعر روحانى: جمع مشعر روحانى - حواس روحى - حواس باطنى - به نظر قدما همان‏گونه كه انسان پنج حسن ظاهرى و بيرونى (بينايى، شنوايى، چشايى، بويايى و لامسه) دارد، از پنج حس باطنى و درونى نيز برخوردار است: حس مشترك، خيال، وهم، حافظه، متصرفه. در اينجا مقصود كليه احساسها و ادراكهايى است كه انسان جز از راه حواس پنجگانه ظاهرى دارد. 
868) مسخر: تسخيرشده - مطيع - رام. 
869) اشاره به آياتى از قرآن مجيد كه گوياى اين حقيقت‏اند. 
870) برترى مردان نسبت به زنان: آيه فذكرهم بأيام الله... كه ترجمه آن گذشت مربوط به همه امت - يعنى همه زنان و مردان امت - است نه تنها مردان امت. بنابراين نعمتهايى مصداق آيه‏اند كه مختص زنان يا مختص مردان نباشند. بر اين اساس امكان دارد بخش آخر يا دهم ذكر نعمتها كه مربوط به مردان است به آخر حديث اضافه شده باشد. اما اگر اين بخش جزء حديث باشد ناظر به آيه 34 سوره نساء (4) است كه از آيات معروف درباره حقوق متقابل همسران به شمار مى‏رود. در بخشى از اين آيه آمده است: **الرجال قوامون على النساء بما فضل‏الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم*** (مردان، كارگزار، سرپرست و مسئول اداره امور زنان‏اند به خاطر اين‏كه خداوند برخى از آنان {مردان‏} را بر برخى از آنان {زنان‏} برترى داده است و به خاطر اين‏كه از اموال خويش {براى زنان‏} هزينه مى‏كنند). از اين آيه با توجه به آيات ديگر قرآن چندين نتيجه مى‏توان گرفت، ضمن اين‏كه برخى نتايج را نيز نمى‏توان گرفت. در زير اشاره‏اى به اين موارد مى‏شود: 1. ++برخى+++ مردان بر ++برخى+++ زنان برترى دارند نه همه مردان بر همه زنان و نه اكثر مردان بر اكثر زنان (يا اصطلاحا: نوع مردان بر نوع زنان). بنابراين برخى زنان نيز بر برخى مردان برترى دارند. بر اين اساس اگر شمار زنانى كه بر مردان برترى دارند بيش از شمار مردان نباشد كه بر زنان برترى دارند، كمتر از آن نيست. 2. اين برترى از لحاظ عقل، ايمان، احساسات، نيروهاى بدنى يا توان سرپرستى و مديريت نيست زيرا: اولا، اين‏گونه تفاوتها ميان مردان با يكديگر و زنان با يكديگر نيز وجود دارد يعنى برخى مردان از اين لحاظ بر برخى ديگر از مردان، و برخى زنان بر برخى ديگر از زنان برترى دارند. بنابراين ذكر آن در محل مقايسه برخى مردان و برخى زنان بيفايده است. ثانيا، خداوند در آغاز سوره نساء مى‏فرمايد كه انسان را - چه مرد و چه زن - از نفس واحد (جان و روح و ساختار واحد) آفريده است. در جاى ديگر نيز مى‏فرمايد كه فضيلت انسانها به تقواست و جنسيت، نژاد، و نه مؤنث. مردى و زنى مربوط به جسم است نه روح. در مقابل اين ديدگاه، ادعاهايى مشهور مطرح مى‏شود حاكى از اين‏كه به طور عموم و صرف نظر از موارد خاص، عقل مردان بيش از زنان و احساسات زنان بيش از مردان است، يا اين‏كه مردان بيشتر به كارهاى جسمى، خشن و به اصطلاح مردانه راغب‏اند و زنان به فعاليتهاى ظريف و سبك و زنانه. اين ادعاها ضمن اين‏كه تأييدهاى محكم قرآنى ندارند و بلكه مخالف برخى آيات و روح دين و شريعت‏اند از پشتوانه بررسيهاى علمى نيز بى‏بهره‏اند و آنها را صرفا برداشتى حسى و احساسى و ناشى از مشاهدات ناقص بايد دانست. براى نمونه بايد گفت: انسانهاى متعادل آنها هستند كه عقل و علم و ايمان و احساس آنها با يكديگر رشد مى‏يابد. مردان مؤمن آنجا كه لازم باشد اشك مى‏ريزند و مى‏گريند و با احساسات برانگيخته با مسائل مواجه مى‏شوند و زنان مؤمن در جاى خود لباس رزم مى‏پوشند، فرزند خويش را به قربانگاه مى‏فرستند، خشم مى‏گيرند و با ظلم مى‏ستيزند، مى‏كشند و كشته مى‏شوند، به مباحث و فعاليتهاى علمى، عقلانى و اجتماعى مى‏پردازند و نيروى جسمى خود را در كارهاى سخت و طاقتفرسا به كار مى‏گيرند. فارغ از لوازم و الزامات ايمانى، در صحنه كار و تلاش و هنر و دانش مى‏بينيم كه در بسيارى از كشورهاى صنعتى، كارگران كارخانه‏ها را زنان تشكيل مى‏دهند؛ در بسيارى از روستاها و ايلات و عشاير خودمان كارهاى سخت و طاقتفرساى كشاورزى، دامدارى و اداره امور خانواده با زنان است و در اغلب كشورها بهترين آشپزان، خياطان، آرايشگران، طراحان مد، روانشناسان كودك، متخصصان خانه‏آرايى، هنرهاى ظريف و صنايع دستى از مردان‏اند. در فعاليتهاى جسمى نيز نيروى زنان اگر از مردان بيشتر نباشد كمتر نيست. اين را پژوهشهاى علمى مى‏گويند. طول عمر متوسط زنان بيش از مردان است و اين نشان مى‏دهد كه مقاومت و توان زن بيش از مرد است به ويژه با توجه به اين‏كه بخشى از نيروى جسمى زن صرف پرورش جنين و توليد شير مى‏شود. البته در طى تاريخ، آن هم در برخى از جوامع، برخى فعاليتها بيشتر به عهده مردان و برخى ديگر بر عهده زنان بوده است. اما از اين حقيقت تنها اين نتيجه را مى‏توان گرفت كه چنين توافقى ميان مردان و زنان آن جامعه در تقسيم وظايف بوده است چنان كه در برخى ديگر از جوامع اين توافق به گونه‏اى ديگر مشاهده مى‏شود. اين توافقها ممكن است در طى زمان به عنوان جزئى تفكيك‏ناپذير و تقليدى از فرهنگ و سنت آن جوامع جا افتاده باشد بدون اين‏كه كسى به ++اصل+++ نبودن و ++قراردادى+++ بودن آن بينديشد. نيز ترديد نيست در اين‏كه ميان زن و مرد از نظر اندام و ترشحات غدد گوناگون بدن تفاوتهايى هست. در اين نيز ترديد نيست كه اين تفاوتها الزامهايى را براى هر دو جنس از نظر شكل ظاهرى، آهنگ صدا، طرز رفتار يا برخى آزاديها و محدوديتها دارد. اما اين تفاوتها مايه تبعيض و فضيلت از ديدگاههاى انسانى و ارزشى نيستند. از نظر انسانى آن دو، انسان نر و انسان ماده‏اند و هيچ كدام انسانتر از ديگرى نيستند. از نظر اسلام نيز هر دو مخاطب شريعت و مكلف و مسئول‏اند و فضيلت و برترى معنوى آنها براساس تقواست كه عبارت است از ايمان، و عمل صالح براساس ايمان. ايمان نيز خود وابسته به علم است و علم، از اطلاعات و منطق برمى‏خيزد. اطلاعات از راههاى گوناگون به دست مى‏آيند و منطق عبارت است از نيروى استنتاج. مگر راه دريافت اطلاعات را براى يك انسان ببندند يا خود از پذيرش اطلاعات سر باز زند كه از قافله علم و در نتيجه ايمان عقب بماند وگرنه نيروى استنتاج در مرد و زن هر دو هست. اما عمل صالح براى اهل دين در يك كلمه عبارت است از اداى تكليف. مگر شخص مؤمن داراى اطلاعات لازم در زمينه‏اى، كاهلى يا لجاجت كند كه از عمل صالح بازبماند. در اين زمينه نيز تفاوتى ميان زن و مرد نيست. در هر حال تقرب به خدا حاصل اداى تكليف است. اين‏كه مى‏گويند: زنان به خاطر برخى ويژگيهاى خود كمتر از مردان نماز مى‏خوانند و بنابراين تقرب آنها به خدا كمتر است، مانند اين است كه بگويند: تقرب مردانى كه مسافرت كرده و نماز قصر خوانده‏اند، نسبت به مردانى كه به مسافرت نرفته و نماز خود را كامل به جا آورده‏اند، كمتر است. از ديدگاه شريعت، نماز نخواندن، نماز قصر خواندن و نماز كامل به جا آوردن، هر سه در شرايط خود به يك نسبت اداى تكليف‏اند و خروج از چهارچوب هر يك معصيت است. در نتيجه به حكم عقل، تجربه، قرآن، سيره معصومان و زندگى همسران و دختران آنها و شواهد بسيار، به جرئت مى‏توان گفت كه نقلهاى حديث‏نما يا بحثهاى به ظاهر عقلى و علمى كه گوياى برترى عقلى و ايمانى مرد نسبت به زن‏اند، رد صحت خويش سخت محل ترديدند. بر فرض صحت سند در روايتى، آن روايت ناظر به معانى و مصاديق خاص و جزئى است كه قرائن آن ناديده گرفته شده است. بحثهاى عقلى و علمى نيز بيگمان در مقدمات استدلال يا شيوه استنتاج خويش با مشكلى مواجه‏اند. 3. فضيلتى كه براساس اين آيه برخى مردان بر برخى زنان دارند، عبارت است از فضيلت، برترى، افزونى و تفاوت اقتصادى آن هم در سهم ارث. اين آيه در سوره نساء (زنان) قرار دارد و آيه 34 آن است. خداوند در آغاز اين سوره مطرح مى‏كند كه زن و مرد را از يك تن يا نفس (جان و روح) پديد آورده، از همان تن يا جان يا روح، زوج آن را آفريده، و سپس از اين زوج مردان و زنان بسيارى را در زمين پراكنده است. از اين پس گفتار سوره درباره حق مالى يتيمان و خويشاوندان، حقوق متقابل همسران و سهم ارث زنان و مردان است. گويى اينها به نحوى با يكديگر ارتباط دارند. در آيه 7 بيان مى‏شود كه زن و مرد هر كدام سهم و بهره يا به تعبير قرآنى ++نصيبى+++ از ارث دارند. آيه 11 كه از آيات مشهور است مقدار ارث فرزندان دختر و پسر، پدر و مادر و خواهران و برادران متوفا را بيان مى‏كند. آيات بعد به حقوق متقابل زن و مرد مى‏پردازد تا اين‏كه در آيه 32 سخن از اين به ميان مى‏آيد كه زنان و مردان هيچ كدام درخواست سهم و بهره يا نصيب متفاوت و برتر يكديگر (و به تعبير قرآن: فضل) را نداشته باشند زيرا سهم و بهره (يا نصيب) مردان از آن خودشان است و سهم و بهره (نصيب) زنان از خودشان، و خداوند به هر چيز داناست. آيه 33 باز درباره ارث پدر و مادر و خويشان است تا اين‏كه به آيه 34 يعنى همين آيه مورد نظر مى‏رسيم. در آن آمده است كه خداوند به برخى از مردان بيش از برخى از زنان سهم داده و به تعبير قرآن: فضل به برخى بخشيده است. در ذهن كسى كه سوره را تا اينجا مى‏خواند، فضيلت مادى آن هم به خاطر سهم ارث متبادر مى‏شود و اين‏كه برخى مردان به خاطر مجموعه‏اى از عوامل از جمله ميزان دارايى پدرشان، تعداد خواهران و برادرانشان و ارثى كه دو برابر خواهران خود برده‏اند، ثروتمندترند از برخى زنانى كه با توجه به همين عوامل ثروت كمترى دارند، چنان كه برخى زنان به خاطر ثروت بيشتر پدرانشان يا تعداد كم فرزندان پدر، مبلغى بيش از برخى مردان به ارث مى‏برند. به هر حال در فرآيند عقد يا قرارداد ازدواج، به شرح زير علاوه بر رابطه جسمى و عاطفى، رابطه‏اى مالى و حقوقى ميان زن و مرد برقرار مى‏شود: يك مرد و يك زن آزاد هيچ حق يا تكليف مرتبط با زندگى زناشويى نسبت به يكديگر ندارند. هرگاه يكديگر را ديدند و پسنديدند قصد ازدواج مى‏كنند. پس از آن با يكديگر به توافق مى‏رسند كه مبلغى معين يا ثروتى معين يا چيزى معين را مرد به عنوان مَهر (مهريه) يا صِداق (ثابت كننده صداقت مرد در احترام و حقى كه براى پيوند با زن قائل است) به زن بپردازد. نيمى از اين مبلغ به خاطر احترام مرد به زن و عقد ازدواج با اوست، و نيمى ديگر براى نخستين همبسترى است كه مرد با زن دارد. پس از توافق مقدار مهريه، زن و مرد عقد ازدواج را مى‏خوانند (يا برايشان مى‏خوانند). در اين عقد يا قرارداد زن به مرد مى‏گويد كه براساس صداق تعيين شده خود را به ازدواج مرد درآورده است و مرد اعلام مى‏كند كه اين قرارداد ازدواج و شرط آن را مى‏پذيرد. اين حداقل شرط لازم براى عقد يا قرارداد ازدواج است وگرنه زن و مرد مى‏توانند شرايطى ديگر را نيز براى عقد مطرح كنند و در آن به توافق برسند و به عنوان شرط ضمن عقد يا به عنوان قراردادى جدا در كنار قرارداد عقد (اصطلاحا: عقد خارج لازم) بپذيرند و به آن پايبند باشند. با قبول مرد، عقد بسته مى‏شود و بلافاصله نيمى از صداق بر عهده مرد قرار مى‏گيرد. بنابراين اگر پيش از همبسترى، زن و مرد نخواستند با يكديگر زندگى كنند و اراده كردند كه از يكديگر جدا شوند، مرد بايد نصف صداق را به زن بپردازد. مرد براى نخستين همبسترى خود با زن بايد كل صداق را به وى تحويل دهد و زن تا صداق را دريافت نكرده است مى‏تواند از همبسترى با مرد خوددارى كند. زن مى‏تواند اين مبلغ را در كار اقتصادى به كارگيرد، به مضاربه بدهد، ذخيره كند و براى خويش دارايى مستقلى داشته باشد. از اين پس اگر مرد بخواهد كه در هر زمان اراده مى‏كند زن در كنار وى و با وى باشد، همانند كسى است كه فردى را تمام وقت به استخدام خويش درآورده است. بنابراين بايد زندگى او را تأمين كند؛ زندگى آبرومندانه‏اى شامل غذا، لباس، مسكن، لوازم زندگى، مخارج شخصى روزانه و ديگر مايحتاج و نيازهاى روزمره در حد يك بانوى مسلمان با شخصيت و محترم. اين است معنى آن بخش از آيه 34 سوره نساء كه: ++مردان، كارگزار، سرپرست و مسئول اداره امور زنان‏اند به خاطر اين‏كه... از اموال خويش {براى زنان‏} هزينه مى‏كنند.+++ در ادامه همين آيه آمده است كه: ++زنان صالح و شايسته، فرمانبردار {شوهران خويش در مسائل زناشويى‏}اند و...+++ در ادامه نيز آمده است كه در اين شرايط، اگر زن از همبسترى با شوهر خوددارى كرد شوهر چه مى‏تواند بكند. اين تعهدات و وظايف متقابلى است كه مرد و زن نسبت به يكديگر دارند. به هر اندازه كه شوهر از اين حقوق زن بكاهد، نسبت به اختيار زمان همبسترى با زن و خروج وى از منزل حق كمترى مى‏يابد. فلسفه دو برابر بودن ارث فرزند پسر نسبت به فرزند دختر نيز از همين معلوم مى‏شود. در واقع مرد كه دو برابر زن ارث مى‏برد، در مقابل، مخارج زندگى زن را بايد به عهده بگيرد و زن كه نصف مرد ارث برده بود بى‏آن‏كه نياز به هزينه كردن ارث خود داشته باشد، زندگى وى را مرد تأمين مى‏كند. مبلغ يا دارايى مربوط به ارث يكى ديگر از داراييهايى است كه زن به عنوان دارايى شخصى خويش مى‏تواند آن را به كار بيندازد و بهره اقتصادى ببرد. در برابر تعهدات مالى مرد نسبت به همسر خويش، زن هيچ وظيفه‏اى در برابر شوهر، جز همبسترى، حفظ اسرار شخصى شوهر و پاكدامنى ندارد. او دوست، محبوب و معشوق شوهر است و ميان آنها مهر و محبت و صفا و مودت برقرار است. زنى كه با اين شرايط پذيرفته است كه در خانه باشد و شغلى در بيرون از خانه نداشته باشد، وقت آزادى دارد كه در آن مى‏تواند به تحصيل دانش، فعاليتهاى آموزشى، تدبير امور اقتصادى خود (به صورت مضاربه پول يا سپردن فعاليتهاى اقتصادى خويش به كارگزاران مربوط و مديريت و برنامه‏ريزى آنها) و ديگر فعاليتهاى شخصى بپردازد، از نظر علمى، دينى و اقتصادى رشد كند و در كنار اينها از لذت مصاحبت همسر و فرزندان خود بهره ببرد. خانه‏دارى، آشپزى، نظافت خانه، خريد، بچه‏دارى و حتى شير دادن به كودك وظيفه زن نيست. شوهر بايد براى هر كدام از اينها فرد يا افرادى را به خدمت بگيرد و دستمزد آنها را بپردازد. اگر زن مايل باشد كه هر يك از وظايف را بر عهده گيرد مى‏تواند حق‏الزحمه معمول آنها را (كه به آن اجرت‏المثل) مى‏گويند از شوهر بگيرد. با اين حساب اگر زن بخواهد همه يا بخشى از وقت منزل خود را به خانه‏دارى و نگهدارى كودك اختصاص دهد به نسبت مقدار وقت روزانه خود حق‏الزحمه‏اى معمول كه به هر كس براى اين فعاليتها مى‏پردازند، دريافت مى‏دارد و به مرور زمان داراييى مى‏اندوزد و با آن فعاليت اقتصادى مى‏كند و با مرگ شوهر نيازى به اموال او ندارد. اين نيز يكى ديگر از منابع مالى زن است. به همين سبب ارث زن از شوهر چندان قابل توجه نيست، گرچه آن نيز يكى از داراييهاى زن در اسلام به شمار مى‏رود. مهر و بخشش و عطوفت و مودت و رحمت و ايثار ميان زن و شوهر به جاى خود، اما بخشى از نظام حقوق اقتصادى ميان همسران تا آنجا كه به آغاز آيه 34 سوره نساء (4) مربوط مى‏شود به قرارى است كه گفته شد، ضمن اين‏كه اگر زن اختيارها و امتيازهاى ديگرى نيز بخواهد، مى‏تواند در شرطهاى ضمن عقد بگنجاند و مرد موظف است كه به آنها پايبند باشد يا زن را در آن موارد آزاد بگذارد. بنابراين معنى استيلاى مرد بر زن كه در متن آمده (اگر اين بخش به حديث اضافه نشده باشد) عبارت است از مديريت امور زن و به عهده‏گيرى مسئوليت و سرپرستى در برآوردن نيازهاى او. زيادتى نيز كه در همين بخش از مديريت امور زن و به عهده‏گيرى مسئوليت و سرپرستى در برآوردن نيازهاى او. زيادتى‏نيز كه در همين بخش آمده، اشاره است به برترى و افزونى مالى كه خداوند در تقسيم ارث براى مردان قرار داده است تا بتوانند از آن، زندگى همسر خويش را نيز تأمين كنند. پس از اين توضيح، جاى يك پرسش باقى مى‏ماند و آن اين‏كه: آيا سرپرست، مدير و مسئول تأمين نيازهاى ديگرى بودن فضيلت و نعمت است؟ پاسخ اين است كه: صرف‏نظر از مرتبت معنوى كه ممكن است براى مسئول و مدير، كمتر از كسى باشد كه تحت مديريت و سرپرستى اوست، آرى؛ اين‏كه خداوند توفيق خدمت، سرپرستى، مديريت و مسئوليت تأمين نيازهاى ديگرى را به شخصى بدهد، چه در مورد دو فرد باشد كه نسبتى با يكديگر ندارند، چه در مورد كارفرما و كارگر، چه در مورد مالك و بنده، چه در مورد والدين و فرزند و چه در مورد مرد و همسرش باشد، نعمت و لطفى است از سوى خداوند به شخص، و لياقت در اين زمينه فضيلتى است براى شخص، تنها از اين لحاظ. 
871) يا نبى‏الله: اى پيامبر خدا. 
872) طيب: پاك. 
873) احصا: به دست آوردن تعداد و شمار. 
874) نامتناهى: بى‏انتها - بى‏پايان. 
875) دواعى محبت: سببهاى محبت - چيزهايى كه محبت را مى‏افزايند. 
876) صفات كماليه الهى: ويژگيها و صفاتى از خداوند كه تنها با در نظر گرفتن حقيقت ذات او و بدون توجه به مخلوقات او در نظر مى‏آيند، مانند عالم (دانا)، قادر (توانا)، حى (زنده). به آنها صفات ثبوتيه حقيقيه يا صفات ذاتيه نيز مى‏گويند. 
877) منضم: ضميمه‏شده - پيونديافته - متصل. 
878) باعث: برانگيزاننده. 
879) اشتباه مؤلف، ترجمه صحيح چنين مى‏شود: عبادتت. 
880) مقربان: نزديكان (به خداوند.) 881) دعوى: ادعا. 
882) نفس: (اينجا): حالتى در وجود انسان كه وى را به بدى امر مى‏كند. 
883) و العياذ بالله: و پناه بر خدا - اين جمله را در حالتى به كار مى‏برند كه موضوعى دور از شأن و موقعيت موجودى باشد كه از وى يا كار وى سخن مى‏گويند يا پس از ذكر جمله يا چيزى كه بد يا گناه باشد. 
884) منوط: مربوط - وابسته. 
885) دعوا: ادعا. 
886) ممتاز: متمايز - قابل تمايز - مشخص و قابل تشخيص و فرق. 
887) فايده: سخن سودمند - عنوانى كه براى برخى از فصلها يا بخشها يا موضوعهاى كتاب مى‏گذاشتند تا در آن نكته‏اى مفيد را مطرح كنند. 
888) منظور: مورد نظر - مورد توجه. 
889) تضرعات: جمع تضرع - التماسها و درخواستهاى التماس آميز (از خدا). 
890) مبالغات: جمع مبالغه - كوششهاى بسيار (در عبادت و دعا). 
891) اطوار: رفتارها - روشها. 
892) اذعان كردن: اعتراف كردن - اقرار كردن. 
893) متصور: قابل تصور - ممكن. 
894) التذاذه يافتن: لذت بردن. 
895) مقصود: خلاصه شده - منحصر شده. 
896) رضوان: خشنودى - رضايت - قبول - پذيرش - تحسين - آفرين - مرتبه و درجه‏اى از مراتب و درجات بهشت كه ناشى از رضايت خداوند است - بهشت رضايت و خشنودى الهى. 
897) تمثيل: سخنى كه به عنوان مثل آورده مى‏شود. 
898) خوان: سفره. 
899) نقل: مقصود تنقلات است يعنى نقل، آجيل و چيزهاى بامزه. 
900) دريوزه‏گر: فقير - بينوا - آن كه حرفه او گدايى است. 
901) فلس: پول سياه - پشيز - پول بسيار كم ارزش. 
902) فرح: شادى - شادمانى. 
903) اوساط ناس:طبقه متوسط از مردم - مردم طبقه متوسط. 
904) ارباب مناصب جزو: صاحبان رتبه‏ها و سمتهاى پايين و جزئى در دستگاه حكومت. 
905) استقلال منصب: بالا بردن رتبه، مقام و سمت. 
906) محفوظ: بهره‏مند - بهره‏مند از لذت. 
907) قرب و انس: نزديكى و آشنايى صميمانه - دوستى و دلبستگى. 
908) الم: درد - رنج. 
909) انگبين: عسل - شهد. 
910) مايده‏ها / موايد: جمع مايده (مائده) - سفره آراسته به طعام - سفره‏اى كه غذا در آن است. 
911) مايده‏ها / موايد: جمع مايده (مائده) - سفره آراسته به‏طعام - سفره‏اى كه غذا در آن است. 
912) الوان نعمتها: نعمتهاى رنگارنگ - انواع گوناگون نعمتها. 
913) آلام: جمع الم - رنجها - دردها. 
914) حرمان: محروميت - بى‏بهرگى. 
915) مهجوران: دورافتادگان - آنها كه (از محبوب، معشوق يا معبود خويش) دورند. 
916) تضرع: التماس - خواهش - زارى - اظهار نياز. 
917) استغاثه: فغان - فرياد. 
918) رزقنا الله...: خداوند به {حق‏} محمد و خاندان پاكش ما و همه مؤمنان را دستيابى به درجات كاملان روزى گرداند! 919) اين فقره جامعه: اين بخش جامع از كلام (مقصود اين بخش از سفارشهاى پيامبر به ابوذر است). 
920) حضور قلب: تمركز فكر و حواس. 
921) عقاب: مجازات. 
922) ضمير: باطن انسان - درون دل - محتواى انديشه. 
923) سياست بليغ: تنبيه كامل. 
924) آيات 1و 2 سوره مؤمنون (23). 
925) خشوع: فروتنى - افتادگى - دلشكستگى. 
926) شارع: آورنده و قانونگذار شريعت و دين. 
927) خشوع قلب: فروتنى دل - افتادگى درونى - احساس عميق فروتنى در برابر خداوند. 
928) رعيت: عموم مردم كه تابع حاكميت، دستگاه حكومت يا شخص حاكم و فرمانروا هستند. 
929) ملك: مملكت - سرزمين. 
930) مقتدا: پيشوا - رهبر. 
931) اقتدا كردن: پيروى كردن. 
932) باقر...: شكافنده و تحليلگر دانشهاى گذشتگان و آيندگان - عنوانى براى امام محمد باقر (ع). 
933) ثلث: يك سوم. 
934) ربع: يك چهارم. 
935) خمس: يك پنجم. 
936) نوافل: جمع نافله - نمازهاى مستحب. 
937) آفاق آسمان: افقهاى آسمان - دورترين نقطه‏هاى آسمان. 
938) موكل: مأمور - موظف. 
939) حق تعالى: حق (خداوند) كه بلندمرتبه است. 
940) التفات نمودن: روى گرداندن از سويى به سوى ديگر - برگرداندن نظر و توجه. 
941) مقصود در همان نماز است. يعنى پس از اين‏كه نمازگزار دو مرتبه به خود آمد و باز حواس او پرت شد، ديگر نمى‏تواند تمركز فكر پيدا كند. در نتيجه نمازش مورد قبول قرار نمى‏گيرد. 
942) صلات: صلوه - نماز. 
943) جعفر بن احمد القمى: ابو محمد جعفر بن احمد بن على قمى از عالمان فقيه و محدث شيعى در قرن چهارم هجرى است كه در قم و رى مى‏زيست. معاصر صاحب بن عباد وزير معروف ديلمى است و با سه واسطه نيز از حضرت عبدالعظيم حسنى روايت مى‏كند. شمار كتابهاى او را دويست و بيست گفته‏اند. 
944) متغير شدن: تغيير يافتن - دگرگون شدن. 
945) اشاره به آيه 72 سوره احزاب (33) كه داراى همين مضمون است. 
946) وارد است: نقل شده است - روايت شده است. 
947) عرش / عرش عظيم: تخت حكومت / تخت بزرگ حكومتى - موجودى خارجى كه از عالم غيب است. مركز دستورهاى جهان است و رشته تدبير امور جهان به آنجا مى‏رسد. از آن نقطه هستى با همه جزئيات آن هدايت مى‏شود. 
948) سيدالساجدين: سرور و سالار سجده‏كنندگان. 
949) استغاثه نمودن: يارى خواستن. 
950) يابن رسول‏الله: اى فرزند پيامبر خدا - اى نواده پيامبر خدا. 
951) اضطراب: جنبش - دست و پا زدن - پريشانى - آشفتگى - بيتابى - سراسيمگى. 
952) اى ضعيفه‏اليقين به خدا: اى زنى كه يقين تو به خدا ضعيف و كم است. 
953) تنبيه: آگاهسازى - آگاهى‏بخشى. 
954) جبار: مسلط - قاهر - داراى تسلط كامل - از صفات خداوند. 
955) در اين‏كه انسان كامل توانايى تصرف در نيروهاى طبيعى را دارد شك نيست و اين‏كه خداوند انسان را خداگونه‏اى در طبيعت قرار داده است كه اگر بخواهد و جايگاه خود را بشناسد و خود را به خداوند نزديك سازد همانند او مى‏تواند به آفرينش دست بزند و نيروهاى طبيعت و قواى عالم وجود را به خدمت بگيرد، و اين‏كه هدف از آفرينش انسان دستيابى او به مرتبتى است بالاتر از همه هستى و پايين‏تر از خدا؛ مرتبتى فراتر از فرشتگان مقرب. معنى قرب به خدا نيز كه هدف عبادتهاست جز اين نيست كه انسان ويژگيهاى خداوندى را كسب كند و چونان او از صفات و تواناييهاى ارزشمند برخوردار و از كاستيها و بديها پيراسته باشد. در اين نيز ترديد نيست كه انسانهايى كامل چون امامان معصوم، بيشترين توجه را در نماز به خداوند خويش دارند و بيشترين حد توكل و توسل ميان آنها و ذات حق برقرار است. اما به دور از بررسى رجال اين حديث، آن‏كه اندك آشنايى با اطلاعت دينى داشته باشد، در صحت آن شك مى‏كند. از جمله اين‏كه: 1. كار امام نبايد مخالف دستور شرع يا اخلاق باشد. براساس فرمان شرع، به خاطرات نجات جان يك انسان مى‏توان و بايد نماز را شكست. اگر كسى فرياد يارى مسلمانى را بشنود و به نماز خود ادامه دهد مرتكب گناه شده است چه رسد به اين‏كه آن را طول بدهد و آن را با آداب مستحب به جا آورد. 2. مادر امام محمد باقر (ع) و همسر امام زين‏العابدين (ع) فاطمه دختر امام حسن مجتبى (ع) و از زنان جليل‏القدرى است كه شايستگى همسرى امام و مادر امام را داشته است. از وى كراماتى نيز نقل مى‏شود. وى در خاندان رسالت پرورش يافته و علم به امانت شوهر و فرزند خويش داشته است. كرامت، معجزه، توكل و توسل براى او بيگانه نيست. از چنين زنى، متهم كردن اهل بيت رسالت به قساوت قلب متصور نيست، ضمن اين‏كه چنين سخنى متهم كردن همه ائمه به علاوه حضرت زهرا (س) و نيز پيامبر رحمت حضرت محمد (ص) به سنگدلى است؛ متهم كردن كسانى كه شواهد بسيار عقلى و نقلى بر لطافت طبع و رقت قلب آنان - بيش از همه انسانها - گواهى مى‏دهد. 3. اضطراب، تلاطم و دست و پا زدن كودك، با خنده او به هنگام خروج از آب همخوانى ندارد. گويى كودك مادر خود را دست انداخته است. 4. خطاب ++اى ضعيفه‏اليقين+++ و ++بر شماها ملامتى نيست+++ از سوى امام كه مظهر ادب و احترام نسبت به همگان به ويژه همسر خويش و ديگر زنان است، ++تصورى است كه عقلش نمى‏كند تصديق+++. اولا، اين سخن توهينى است نسبت به همسر امام و مادر امام. ثانيا، فرياد زدن و كمك طلبيدن به هنگام بروز خطر نشانه ضعف يقين نيست بلكه خداوند اكثر مواقع چنين اراده مى‏كند كه مشكل را به دست ديگران حل كند. در اين حالت فرياد نزدن و كمك نخواستن خطا و سرپيچى از دستور الهى است. ثالثا، اگر يقين كسى واقعا ضعيف است و اگر بر كسى ملامت نيست، چرا از وى انتظار داشته باشيم كه بيش از حد توان و يقين خود بينديشد و عمل كند؟ توقع چنين چيزى از چنين فرد يا افرادى تكليف فوق طاقت است و از سوى امام چنين توقعى شايسته نيست. 5. اين نقل چنين القا مى‏كند كه - العياذ بالله - دو امام با يكديگر همدست شده‏اند تا يكى مادر خود را و ديگرى همسر خود را بيازارد و اين دو امام نمى‏دانسته‏اند كه آزار هر انسانى به ويژه انسان مؤمن گناه است چه رسد به اين‏كه مادر يا همسر انسان باشد. 6. هرگونه توجيح ديگرى كه بخشى از اين نقل را ترميم كند، پاسخى ديگر در عقل يا نقل دارد يا دست كم جايى ديگر از همين نقل را مخدوش مى‏سازد. اصولا روايات ساختگى مانند پارچه پوسيده كوتاهى هستند كه بكوشيم كه پارچه را بكشيم و شكاف را به هم بياوريم جاى ديگر آن پاره خواهد شد. 7. مجلسى با عبارت ++و منقول است+++ (بدون اظهار نظر در مورد صحت و اعتبار سند) از اين نقل ياد مى‏كند. اين نيز شاهدى ديگر بر ترديدهايى است كه در مورد آن روا مى‏توان داشت. 
956) حليه‏الاولياء: به معنى زيور دوستان خدا كتابى است تأليف حافظ ابونعيم اصفهانى از محدثان، راويان و حافظان بزرگ و جد مجلسى. نامش احمد بن عبدالله بن احمد است. به سال 430 هجرى وفات يافته و در اصفهان مدفون است. 
957) رعشه: لرزه - لرزش. 
958) مستولى: چيره - مسلط. 
959) عظيم‏الشأن: داراى شأن و جايگاه عالى و بزرگ - بزرگ مرتبه. 
960) صحابه كبار: جمع صاحب (يا صحابى) كبير - ياران بزرگ - همنشينان و همصحبتان ارجمند. 
961) بقيه: باقيمانده - بازمانده. 
962) جور: ستم - ظلم. 
963) نحيف: لاغر - نزار. 
964) كاهيده: ضعيف شده. 
965) التماس: خواهش - درخواست. 
966) تخفيف دادن: كاستن - كم كردن. 
967) كهنه: فرسوده. 
968) اكرام فرمودن: احترام گذاشتن. 
969) تعب فرمودن: رنج دادن - سختى دادن. 
970) مصاحب رسول: همصحبت همنشين پيامبر. 
971) ترك اولى: كارى كه اجراى آن بهتر است اما عدم اجراى آن نيز گناه نيست. اولى (بهتر) نام دارد و چيزى است معادل مستحب و حتى بسيار ضعيفتر از آن. اما انبيا و اوليا نبايد همين ترجيح كوچك را نيز ناديده بگيرند و بايد اولى را به جا بياورند. براى آنها با توجه به مرتبت معنوى ايشان، ترك اولى گناه است. به عقيده شيعه انبيا گناه نمى‏كنند و اگر مرتكب خطايى شوند، حداكثر ترك اولاست نه فراتر از آن. 
972) اين سخن اشاره است به بخشى از آيه 2 سوره فتح (48): ++تا خداوند گناه گذشته و آينده تو را بيامرزد+++ (اين ترجمه در توضيحى كه در انتهاى حديث خواهد آمد روشنتر خواهد شد). 
973) مبالغه: كوشش بسيار. 
974) مشقت: رنج - دشوارى - سختى. 
975) نفخ: ورم. 
976) قدم: پايين‏ترين قسمت پا تا مچ. 
977) به دور از بررسى سند، روايت فوق از چند نظر محل اشكال است: 1. حفظ صحت و سلامت جسم، توصيه پيشوايان اسلام است. حتى توصيه شده است كه شخص خود را در عبادت به مشقت نيندازد. همچنين توصيه شده است كه شخص تا جايى عبادت كند كه او را ملال و خستگى حاصل نشود. البته حد ملال و خستگى افراد متفاوت است و اولياى خدا هيچ گاه از عبادت خسته و دلزده نمى‏شوند و نشاط و اشتياق خود را به آن از دست نمى‏دهند. اما ضعف و فرسودگى و آسيب جسم به خاطر عبادت امرى است كه پيشوايان دين بايد پيش و بيش از ديگر مردم از آن بپرهيزند. براى نمونه، سفارش امام محمد باقر (ع) به فرزندش امام جعفر صادق (ع) اين است كه در عبادت، خود را به مشقت نيندازد كه خداوند اگر بنده‏اى را دوست داشه باشد، عمل اندك او را مى‏پذيرد و اگر دوست نداشته باشد، عمل بسيار او را نيز به ديده قبول نمى‏گرد. به شهادت قرآن و روايات، خدا براى مردمان به ويژه مسلمانان، آسانى خواسته است، آنها را به چيزى كمتر از حد توانشان تكليف مى‏كند و فوق طاقتشان از آنها نمى‏خواهد. بنابراين رواياتى كه نوعى آسيب جسمى، ضعف و فرسودگى به خاطر عبادت در ائمه و پيامبر را مى‏رسانند در صورت صحت، از اين جنبه خالى از غلو و اغراق نيستند. 2. فاطمه دختر امير مؤمنان على (ع) كه آن حضرت، امام حسن (ع) و امام حسين (ع) را ديده است از جابر ابن عبدالله انصارى كه پيامبر (ص) را ديده است مى‏خواهد چنان توصيه‏اى به حضرت سجاد (ع) كند. اگر عبادت در حد ضعف و سستى و آسيب جسمى - چنان كه جمله انتهاى حديث و ذكر سيره حضرت رسول در اواسط حديث مى‏گويد - طريقه پيامبر (ص) و ائمه بوده است چه جاى نقد از سوى دختر امير مؤمنان و صحابى رسول اكرم (ص)، و اگر نبوده است چه جاى صحت براى شواهد منقول در سخن معصوم! ضمن اين‏كه چه جاى همخوانى اين روش معصومان با آيات قرآن و روايات ديگر. 3. استشهاد قرآنى منسوب به حضرت سجاد (ع) به آيات نخست سوره فتح (48) است كه اصولا به تحقيق مفسران و شواهد همين آيات و ديگر روايات هيچ ارتباطى به گناه يا - به تعبير تلطيفگراى آن - ترك اولاى حضرت رسول (ص) ندارد، و اين‏گونه تعبير و تفسير نامرتبط نمى‏تواند از معصوم باشد. آنچه مايه اشتباه برخى مفسران و مترجمان شده است واژه‏هاى ++ذنب+++ و ++غفران+++ است. ذنب كه در واقع همان دُنب يا دُمب يا دُم فارسى است، در عربى به هر كارى مى‏گويند كه عاقبت، پيامد و دنباله‏اى وخيم، دشوار، سخت، سنگين، گران و ناگوار دارد. غفران ذنب يعنى كارى كه اين دنباله و عاقبت را از ميان ببرد يا از آن جلوگيرى كند يا آن را بپوشاند. (به گناهانى كه داراى پيامد و دنباله‏اند از اين رو ذنب گفته مى‏شود.) در هر حال ترجمه و خلاصه تفسير آيات نخست سوره فتح چنين مى‏شود: ++ما پيروزيى نمايان (فتح مكه يا صلح حديبيه) را براى تو پيش آورديم. تا خداوند پيامد گذشته و آينده {رسالت‏} تو را {كه انتقام مشركان از تو و نهاد مانع بر سر راه اسلام است‏} از ميان ببرد و نعمت خود را {با گشودن مكه‏} بر تو تمام كند و تو را به راهى راست و هموار {بى‏خطر مشركان و مخالفان‏} رهنمون و راهبر شود.+++ ملاحظه مى‏شود كه بدون اين‏گونه تفاسيرى كه ذنب را به معنى پيامد دشوار فعاليت يا بازتاب فعاليت بدانند، ميان پيروزى در جنگ با بخشيدن گناه يا ترك اولى ارتباطى معقول نيست. (براى آگاهى بيشتر به كتب تفسيرى شيعه مراجعه شود.) 4. در انتهاى حديث، حضرت به جاى مجاب كردن جابر، مثلا به اين طريق كه بفرمايد با اين عبادتها عمر، كوتاه و سلامت، توان و نيروى خدمت به اسلام از انسان سلب نمى‏شود و بلكه ممكن است توفيقها و توانهاى معنوى و امدادهاى غيبى به انسان برسد، بر سخن خود پاى مى‏فشارد و جابر را با همان بينش اوليه‏اش رها مى‏سازد. اى در حالى است كه به شهادت احاديث ديگر، هر كس با ائمه شيعه به بحث مى‏پرداخته است يا قانع و ارضى و خشنود و روشن مى‏شده است يا بى‏آن‏كه پاسخى داشته باشد، از ادامه سخن باز مى‏مانده است. 5. مجلسى با عبارت ++روايتى وارد شده+++ از اين حديث سخن مى‏راند بى‏آن‏كه تأييد و نظرى نسبت به صحت، وثاقت و اعتبار حديث و سند آن ارائه كند. 
978) مجروح شدن ديده: (اينجا:) سرخ شدن چشم (از بيدارى يا گريه بسيار). 
979) وفور: بسيارى. 
980) بعضى: يكى. 
981) مسطور: نوشته شده. 
982) هزار ركعت نماز: هر ركعت نماز مستحب اگر به نحو شمرده و با سرعتى كه مغاير سكون و آرامش در نماز نباشد به جاى آورده شود، چيزى كمتر از 5/1 دقيقه به طول خواهد انجاميد كه هزار ركعت آن يك‏شبانه‏روز را پر مى‏كند. به همين نسبت در نمازهاى خلاصه‏تر و احيانا سريعتر، اين مقدار به دوازده ساعت نيز خواهد رسيد. البته آن حضرت و ديگر اولياى خدا اين مقدار نماز را در هنگامى به‏جا مى‏آورده‏اند كه مسئوليتى ديگر نداشته‏اند يا از ايامى بوده است كه يا در زندان به سر مى‏برده‏اند يا زمانهايى است كه اسلام آن را براى عبادت قرار داده است مانند ماه رمضان به ويژه ايام قدر، شب و روز جمعه و از اين قبيل. 983) جليل: عظيم - بزرگوار. 
984) خايف: خائف - ترسان. 
985) بعضى: يكى. 
986) النار! النار!: آتش! آتش! 987) كبرى / كبرا: مؤنث اكبر - بزرگتر در اينجا:) بزرگ - عظيم. 
988) ابوايوب: ابراهيم بن عثمان يا ابراهيم بن عيسى كوفى داراى كنيه ابوايوب خزاز (خز فروش) از راويان موثق و داراى منزلتى عظيم و از اصحاب امام صادق (ع) و امام كاظم (ع). 
989) عليهماالسلام: سلام و درود خداوند بر آن دو باد! 990) جلال = شكوه - عظمت. 
991) سطوت = خشم گرفتن و مجازات و گرفتن با خشم. 
992) عتاب = قهر - غضب - ملامت. 
993) رعايا: جمع رعيت - عموم مردم - مردم - مردمى كه كسى بر آنها حكم مى‏راند. 
994) ملك: فرشته. 
995) طينت قرس و طهارت: سرشت پاكى و پاكيزگى. 
996) شهوات: جمع شهوت - خواستها، خواهشها و تمايلات نفس. 
997) علايق: جمع علاقه - دلبستگيها. 
998) عجم: جمع اعجم - زبان‏بسته‏ها - آنان كه نمى‏توانند سخن بگويند. 
999) استعداد: در لغت به معنى آمادگى و توانايى است. در فلسفه و علوم عقلى به كيفيتى مى‏گويند در موجود كه مبدأ تكامل آن به سوى كمال ممكن است. استعداد در موجودات مختلف متفاوت است و هر موجود به اندازه‏اى كه مى‏تواند تغيير حالت دهد و به سوى تكامل پيش رود از استعداد برخوردار است. 
1000) نشئه جامعه انسانى: وجود جامع انسان - وجود انسان كه داراى ويژگيهاى ديگر وجودها نيز هست. 
1001) كثافات جسمانى: پليديها، غلظتها و تيرگيهايى كه در جسم وجود دارد. 
1002) شهوات ظلمانيه: خواستهاى تيره - تمايلات و خواهشهايى كه مايه تيرگى روان مى‏شوند. 
1003) تشبث: درآويختن به چيزى - دست به دامن چيزى شدن. 
1004) ملكات ملكى: عادتها، صفات و ويژگيهاى ماندگار فرشته گونه. 
1005) محلى: آراسته - زيورداده. 
1006) اشرف: بلندمرتبه‏تر - گرانمايه‏تر - برتر. 
1007) معارضات: جمع معارضه - مبارزه‏ها - دست و پنجه نرم‏كردنها. 
1008) گازر: رختشوى. 
1009) هوا / هوى: ميل - خواهش. 
1010) بهايم: جميع بهيمه - چهارپايان. 
1011) انعام: جمع نعم - چهارپايان. 
1012) بخشى از آيه 44 سوره فرقان (25). 
1013) بهيميت: مانند بهيمه‏بودن - مانند چهارپايان بودن. 
1014) بالخاصيه، به خاطر ويژگى خاص خويش. 
1015) بعد: دورى. 
1016) انهماك: پافشارى در كارى - سخت سرگرم شدن به كارى - كوشش بسيار در كارى. 
1017) تعلقات: دلبستگيها. 
1018) توغل: فرو رفتن در كارى. 
1019) دنيه: مؤنث دنى، پست. 
1020) مواصلت: پيوند يافتن - به يكديگر پيوستن - وصال. 
1021) فراق: دورى - جدايى. 
1022) مورث: باعث. 
1023) مزيد: افزونى - افزون شدن. 
1024) ترجمه سخنى از رسول اكرم (ص): الصلوه معراج المؤمن. 
1025) سبق ذكر يافت: پيشتر سخن از آن به ميان آمد. 
1026) متنبه: بيدار - هوشيار. 
1027) عظيم‏الشأن: داراى رتبه و شأن و جايگاه عالى - از صفات خداوند. 
1028) تمهيد: مقدمه‏چينى - زمينه‏سازى. 
1029) انعام: بخشش - احسان - نعمت‏بخشى. 
1030) مسارعت نمودن: شتاب كردن. 
1031) ترجمه: ++حى على‏الصلوه+++ است. بقيه موارد نيز ترجمه بخشهاى ديگر از اذان‏اند. 
1032) فلاح: رهايى يافتن - به جاودانگى رسيدن - نجات يافتن - رستگار گشتن - پيروز شدن - به مقصود رسيدن. 
1033) معارض: مخالف - دشمن. 
1034) اشتباه از قلم مؤلف است. ديده بينا مى‏شود نه شنوا. ظاهرا مؤلف مى‏خواسته است بگويد: ++... و آنان كه گوش ايمان و يقين ايشان شنوا گرديده+++. 
1035) آيه 27 و بخشى از آيه 28 سوره فجر (89): ++هان اى جان آرام. به سوى پروردگارت بازگردد.+++ 1036) سمع: گوش. 
1037) بيت‏الخلا: محل تخليه بدن از ادرار و مدفوع. 
1038) خلوت: رفتن به محل تخليه بدن از ادرار و مدفوع و زمان درنگ در آنجا. 1039) تلويثات: پليديها - ناپاكيها. 
1040) اخلاق رذيله: خلق و خويها و عادتهاى پست، زشت و ناپسند. 
1041) استعاذه از شيطان: پناه بردن به خدا از شيطان - گفتن ++اعوذ بالله من الشيطان الرجيم+++ (پناه مى‏برم به خداوند از {شر} شيطان رانده شده) يا عبارتهايى شبيه به اين. 
1042) ارجاس: جمع رجس - پليديها - ناپاكيها. 
1043) صورى: ظاهرى. 
1044) تطهير: شستن و پاك كردن همه يا برخى از اعضاى بدن. 
1045) دعاهاى منقوله: دعاهايى كه {از پيامبر (ص) يا ائمه (ع)} نقل شده است {و منسوب به آنهاست‏}. 
1046) عقوبات: جمع عقوبت - عذابها - مجازات كارهاى بد و گناهان. 
1047) اين بخش كه سخن شخص در هنگام گرفتن وضوست و يكى - دو بخش قبل و بخشهايى همانند آن كه پس از اين مى‏آيد، تقريبا ترجمه دعاهايى است مربوط به وضو و دعاهاى پيش از نماز و دعاهاى اعمال قبل از نماز كه در كتابهاى دعا آمده‏اند و همه مستند به آياتى از قرآن‏اند. 
1048) برات مخلد بودن در بهشت: حواله، سند يا مدركى كه از سوى خدا به شخص مى‏دهند كه بهشتى است و جاودانه در بهشت خواهد ماند. 
1049) در فرهنگ دينى مفاهيم معنوى خوب و بد، زيبا و زشت، ايمان و كفر، ارزش و ضدارزش و از اين قبيل، به ترتيب با مفاهيم مادى راست و چپ، بالا و پايين، سفيد و سياه، نور و ظلمت و از اين قبيل تطبيق يافته است. 
1050) غل كردن دست در گردن: دست راست را از سمت چپ و دست چپ را از سمت راست به پشت گردن بردن و قفل كردن - نوعى مجازات - انواع مجازاتهايى كه از آنها نام برده شده، نمود عينى يا نتيجه اعمال دنياست كه شكل صورى آن با شكل معنوى عمل تناسب دارد. 
1051) صراط: راه - راه راست و دقيق رفتن به سوى خدا در يان دنيا كه نمود عينى آن در آن دنيا پلى است باريك به سوى بهشت و بر روى جهنم. هر كس در اين دنيا دقت بيشترى در عقايد و اعمال خود به خرج داده باشد، آسانتر از آن رد مى‏شود. 
1052) ثبات: پابرجايى - استوارى. 
1053) احاديث معتبره: جمع حديث معتبر كه توضيح آن پيش از اين آمد. 
1054) صورت: تصوير - عكس. 
1055) مقصود تصاويرى است كه نشانه بت‏پرستى و شرك باشد. 
1056) ساحه: ساحت - فضاى خانه - حياط خانه - درگاه. 
1057) نفس اماره: روح انسان زمانى كه تابع هوا و هوس شود و انسان را به بدى وادارد. اين نام از آيه 53 سوره يوسف (12) اقتباس شده است. 
1058) دربند: دروازه - در. 
1059) دولتخانه: كاخ سلطنتى. 
1060) كرياس: محوطه درون خانه - خلوتخانه سلطنتى - دربار شاه كه محل حضور او و نزديكان اوست. 
1061) كبريا: عظمت - بزرگى. 
1062) بساط: فروش. 
1063) سخن رسول اكرم (ص) كه متن آن گذشت. 
1064) الله‏اكبر: خداوند بزرگتر {از آن‏} است {كه به توصيف درآيد}. 
1065) افتتاح صلات: آغاز نماز. 
1066) غيبت: حاضر نبودن. 
1067) ملك‏الملوك: پادشاه پادشاهان - خداوند. 
1068) مشاعر: جمع مشعر - حواس - نيروهاى ادراك. 
1069) ملت ابراهيم: دين و آيين حضرت ابراهيم (ع). 
1070) منقاد: فرمانبردار - مطيع. 
1071) شرك جلى و خفى: شرك آشكار و نهان - قائل شدن شريك براى خدا (شرك جلى) و ريا (شرك خفى). 
1072) دعاى مستحب بعد از تكبير نماز كه برگرفته از آيات 79، 162 و 163 سوره انعام (6) است. 
1073) محيل: حيله‏گر. 
1074) اب‏الآباء: پدر پدران - حضرت آدم (ع). 
1075) درآمدن: درافتادن. 
1076) دواعى نفسانى: سببها و انگيزه‏هايى درونى كه منشأ آنها تمايلات پست بشرى است. 
1077) شياطين انس: شيطانهاى انسانى - انسانهاى شيطان صفت - انسانهايى كه شخص را از راه به در مى‏برند و گمراه مى‏كنند يا به گناه وامى‏دارند. 
1078) اتباع: پيروان. 
1079) متعرض: مزاحم. 
1080) بخشى از آيه 42 سوره حجر (15) و آيه 65 سوره اسراء (17). 
1081) سلطنت: تسلط - سلطه - فرماندهى. 
1082) مالك‏الملوك: صاحب و دارنده و مالك همه پادشاهان. 
1083) خطير: مشكل - پرخطر - بزرگ. 
1084) كبير: بلندمرتبه - بزرگ‏قدر. 
1085) مخالطبه: گفت‏وگوى روبه‏رو. 
1086) مقصود ++بسم‏الله الرحمن الرحيم+++ است. 
1087) اعظم: بزرگتر. 
1088) نعمتهاى عامه: نعمتهايى كه همگان از آن بهره مى‏برند يا مى‏توانند ببرند. 
1089) رحمتهاى خاصه: لطفها، مهربانيها، بخششها و رحمتهايى كه تنها اهل ايمان از آنها بهره‏مند مى‏شوند و ديگران از آنها بى‏بهره‏اند. 
1090) عبارت داخل علامت نقل قول، ترجمه و تفسير ++بسم‏الله الرحمن الرحيم+++ است. 
1091) عظما: بزرگان. 
1092) ذكر مطلوب: بيان خواسته. 
1093) حشر: گردآمدن مردم پس از زنده شدن همه انسانها در روز قيامت. 
1094) اين بند اشاره به آيات 2 - 4 سوره حمد (1) است. 
1095) شهود: ديدن - مشاهده كردن - (اينجا:) ديدن خداوند با چشم دل به وسيله ايمان واقعى. 
1096) حضور: حاضر بودن - در نزد كسى بودن - (اينجا:) حاضر بودن دل در پيشگاه خداوند. 
1097) بخشى از آيه 5 سوره حمد (1). 
1098) اشتباه مجلسى است. ++مى‏نماييم+++ صحيح است (حواس مؤلف متوجه خطاب يك فرد با خداوند بوده است). 
1099) موهم: به شك‏اندازنده - به گمان‏اندازنده. 
1100) متمشى مى‏تواند شد: نمى‏تواند به اجرا در آيد - نمى‏تواند برآيد. 
1101) بخشى از آيه 5 سوره حمد (1). 
1102) استعانت: يارى - يارى خواستن - گفتن ++اياك نستعين+++. 
1103) - 1104) اشتباه مجلسى است. ++مى‏جوييم+++ صحيح است (فكر مؤلف متوجه خطاب فرد نمازگزار با خداوند بوده است). 
1105) ترجمه و تفسير ++اياك نعبد+++. 
1106) طفيلى: كسى كه وى را به جايى دعوت نكرده باشند اما به همراه فرد يا افرادى كه دعوت شده‏اند راه بيفتد، خود را در ميان آنها جا بزند و وارد جايى شود كه دعوت‏شدگان مى‏شوند. 
1107) دأب ارباب صفا: عادت و خوى صاحبان يكرنگى و صميميت. 
1108) استعاذه: پناهجويى - پناه بردن (به خدا از شيطان با گفتن يا بدون گفتن ++اعوذ بالله من الشيطان الرجيم+++ يا همانند آن). 
1109) ترجمه‏الصلوه: شرح و تفسير نماز. 
1110) اشعار: آگاهى‏بخشى - آموزش. 
1111) تنبيه: آگاهسازى - هشيارگرى. 
1112) مورث: باعث. 
1113) اشتباه قلمى مجلسى يا نسخه مأخذ او: أنه و الأول. 
1114) عليه: مؤنث على - بلندقدر - شريف. 
1115) موقوف بر: ايستاده بر - وابسته به. 
1116) واجب‏الوجود: موجودى كه وجود او ضرورى است - موجودى كه وجودش منسوب به خود، از خود و به خود باشد - موجودى كه وجودش وابسته به خودش است - خداوند. 
1117) صفات ثبوتيه: صفاتى كه خداوند دارد، مانند علم و قدرت. 
1118) صفات سلبيه: صفاتى كه خداوند پاك و برى از آن است و نمى‏توان آنها را به خداوند منسوب كرد مانند تركيب و تجسم. 
1119) پيغمبر آخرالزمان: پيامبرى كه آيين او به انتهاى زمان مى‏پيوندد و پس از او پيامبرى نخواهد آمد - آخرين پيامبر - پيامبر اسلام حضرت محمد (ص). 
1120) ضرورى دين: عقايدى كه پذيرش دين به معنى پذيرش آنهاست و رد هر يك از آنها به معنى خروج از دين است، مانند توحيد، معاد و وجوب نماز و زكات در اسلام. 
1121) مفصلا: به تفصيل - به شرح. 
1122) مجملا: به طور خلاصه -به اجمال. 
1123) ائمه اثنا عشر: امامان دوازدهگانه - دوازده امام - دوازده تن كه به اعتقاد شيعه جانشين پيامبر اسلام (ص) پس از اويند. 
1124) عقاب: عذاب - شكنجه - مجازات گناه. 
1125) خلاف: اختلاف نظر. 
1126) شقاوت: بدبختى - سخت‏دلى. 
1127) متاع نفيس: كالاى گرانبها. 
1128) عقبات: جمع عقبه - راههاى دشوارى كه در كوهستان است - گردنه‏ها - (اينجا:) مسائل اعتقادى. 
1129) سفينه نجات: كشتى نجات. اين تمثيل به تعبيرهاى گوناگون و از طرق شيعه و سنى از زبان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله) درباره على (عليه‏السلام) و فرزند معصومش آمده است و بيانگر اين است كه اينان در درياى پرتلاطم زندگى با همه مشكلات مادى و ترديدها و تلاطمهاى معنوى، راهنما و نجاتبخش مردمان‏اند. 1130) شعبه: شاخه - شاخه فرعى. 
1131) ظاهرتر بودن خداوند نسبت به همه چيزها: ما در هر چيز كه مى‏نگريم، هر چه مى‏شنويم و هر چه را با حواس خود در مى‏يابيم، پيش از آن كه بدانيم چيست، مى‏دانيم كه هست. پس هستى هر چيز ظاهرتر و آشكارتر از چيستى آن است. از سوى ديگر در هر چيز مى‏نگريم آن را نيازمند به چيز ديگرى مى‏بينيم تا آنجا كه كل هستى را اگر تصور كنيم باز آن را نيازمند به چيزى ديگر خواهيم ديد اما نمى‏دانيم كه آن چيز ديگر، خود همين هستى در كليت آن است كه هر لحظه آن نيازمند لحظه پيش است يا اين‏كه موجودى غير از اين هستى مشهود آن را پديد آورده است و هدايت مى‏كند. در واقع در چيستى پديدآورنده هستى ترديد داريم نه در هستى پديدآورنده هستى. در اينجا نيز هستى پديد آورنده جهان آشكارتر از چگونگى وجود او يا به عبارت ديگر ماهيت و چيستى اوست. از جهت سوم، وجود كل جهان براى ما آشكارتر از وجود چيزهاى جزئى از اين جهان است. ما ترديد نداريم كه جهانى هست اما ممكن است ترديد داشته باشيم كه فلان كهكشان، فلان قاره، فلان كشور فلان جانور يا كلا فلان موجود وجود دارد يا نه. از جهت چهارم، درك چيستى هر چيز نيازمند، نياز به بررسى و تأمل دارد اما در اين‏كه آن چيز نيازمند را چيز يا چيزهاى ديگر پديدآورده يا چيز يا چيزهاى ديگر وجود او را حفظ مى‏كنند ترديدى نيست. بنابراين هستى پديدآورنده يا پديدآورندگان هر چيز آشكارتر و ظاهرتر از چيستى خود آن چيز است. پنجم اين‏كه پديدآورنده كل جهان هستى را همان پديدآورنده اجزاى آن و اشياى كوچكتر بايد دانست چنان كه به وجودآورنده هر چيز بزرگ، به وجود آورنده اجزاى آن نيز هست گرچه با چند واسطه باشد. ما مى‏توانيم در شناخت واسطه‏ها ترديد كنيم اما در اين‏كه همه در نهايت به آفريننده كل جهان منتهى مى‏شوندترديد نداريم. پس وجود آفريننده كل اشيا آشكارتر از آفرينندگان يا پديدآورندگان هر شى‏ء است. بنابراين مقدمات پنجگانه، در هر چيز كه بنگريم يا هر چيز را كه حس كنيم، پيش از آن كه بدانيم چيست، مى‏دانيم كه هست و هستى آن نيازمند چيز ديگرى است كه همان پديدآورنده آن چيز و كل جهان هستى است. پس وجود پديدآورنده هستى آشكارتر و ظاهرتر از چيستى و ظهور همه اشيايى است كه به هر نحو مى‏توانند به درك درآيند يا حتى درك ما از كمترين شناخت آنها بى‏بهره باشد. 
1132) دليل دور و تسلسل: مقصود، دليل بطلان (باطل بودن) دور و تسلسل است. دور اين است كه ادعا كنيم وجود يك شى‏ء وابسته به خود آن شى‏ء است به اين معنى كه خودش خودش را به وجود آورده است يا باواسطه يا بيواسطه. بطلان اين ادعا از آنجاست كه اگر اين شى‏ء نبوده است، چگونه چيزى كه نيست و وجود ندارد، مى‏تواند چيزى را به وجود بياورد. اگر اين شى‏ء بوده است چه لزومى داشته است كه خود را به وجود بياورد. در واقع چگونه چيزى هم بوده است (كه به وجود بياورد) و هم نبوده است (كه لازم باشد به وجود بيايد). تسلسل اين است كه ادعا كنيم وجود يك چيز وابسته به چيز ديگرى است و آن وابسته به چيز سومى و به همين ترتيب تا بينهايت، كه همه از موجوداتى هستند كه وجود آنها وابسته به چيز ديگرى است. بطلان اين ادعا از آنجاست كه هر مجموعه از اين موجودات وابسته به يكديگر را انتخاب كنيم، همه وابسته به آخرين عضو آن مجموعه‏اند. اين عضو آخر نيز وابسته به موجود ديگرى خارج از اين مجموعه خواهد بود. به عبارت ديگر هر مجموعه از زنجيره موجودات وابسته به يكديگر را فرض كنيم بايد موجودى خارج از آنها باشد كه موجود آخرى را (و در نتيجه همه مجموعه را) به وجود آورده باشد. براساس اصل استقراى رياضى، كل اعضاى اين مجموعه از موجودات، نيازمند عضوى ديگر خارج از خويش‏اند. به عبارت ديگر، عضو ديگرى خارج از مجموعه نامتناهى موجودات وابسته بايد وجود داشته باشد كه آنها را به وجود آورد. اين عضو ديگر بايد موجودى باشد كه وجود آن وابسته به خود آن است به اين معنى كه همواره بوده است و هيچ‏گاه نبوده است كه نباشد و به وجود بيايد. بطلان دور و تسلسل اين نتيجه را مى‏دهد كه هر موجود در جهان هستى و نيز مجموعه جهان هستى وابسته به آفريننده‏اى هستند كه وجودش ضرورى است و به عبارت ديگر واجب‏الوجود است. اثبات بطلان دور و تسلسل يكى از راههاى اثبات وجود آفريننده‏اى براى جهان است. 
1133) تعطل: از كار بازماندن - معطل ماندن. 
1134) نياز به استدلال و دليل دور و تسلسل: سخن مجلسى و بسيارى ديگر اين است كه اگر قرار باشد وجود خدا را با دليل دور و تسلسل اثبات كرد و شناخت، با وجود اين همه مشكلات استدلال و فهم آن و اشكالهايى كه در اين راه ممكن است به ذهن بيايد، اين روش اگر اغلب انسانها را نسب به وجود خدا مشكوك نكند، قدر مسلم، عده‏اى اندك را معتقد به وجود خدا خواهد ساخت، آن هم اهل مطالب استدلالى را كه بايد استعداد و كشش آن عده‏اى اندك را معتقد به وجود خدا خواهد ساخت آن هم اهل مطالب استدلالى را كه بايد استعداد و كشش آن را داشته باشند. ضمن اين‏كه اثبات كنندگان وجود خدا اول به وجود خدا معتقدند و بعد براى آن دليل مى‏سازند و دليل مى‏آورند. و دلايل ديگرى كه مؤلف در سطرهاى آتى كتاب خواهد آورد. نظر مؤلف اصولا اين است كه اثبات وجود خدا استدلالى نيست. به دور از اين‏كه برهان دور و تسلسل تا چه حد قوى است و مى‏تواند در اثبات وجود خدا به كار آيد و تا چه اندازه شخص را به وجود خدا معتقد سازد، توجه به چند نكته ضرورى است: 1. اگر مهمترين مفهوم دينى را كه وجود خالق هستى باشد، نتوان با عقل دريافت چه دليلى براى اهل دين وجود دارد؟ چه فرق ميان اهل دين و غير اهل دين است؟ آن بى‏دليل به چيزى معتقد نيست و اين بى دليل هست. 2. عقل، حجت خدا و حجت مشترك ميان انسانهاست و انسانها به وسيله آن - همانند زبان مشترك - با يكديگر گفت‏وگوى عقلى مى‏كنند. اگر مهمترين و اساسيترين مفاهيم دينى را نتوان با استدلال عقلى و علمى اثبات كرد و به آن ايمان آورد، چه حجتى براى اهل دين در باربر غير اهل دين است؟ اين‏كه احساس شخص متدين مى‏گويد خدا هست، هيچ‏گونه برترى نسبت به احساس شخص بيدين ندارد كه نيازى به خدا حس نمى‏كند و هيچ وجه مشتركى ميان آنها نيست كه يكى بتواند احساس خود را به ديگرى انتقال دهد. تازه از كجا معلوم كه كدام احساس درست يا درست‏تر است. ايمانى كه به حجتى عقلى مستند نباشد از كجا معلوم كه ايمان به چيزى موهوم نيست؟ 3. دين بدون پشتوانه عقل دين نيست. اين را آياتى بسيار از قرآن و رواياتى بسيار از معصومان تأييد مى‏كنند. خداوند انسانها را به تعقل فرمان داده است و مهمترين كاربرد عقل، استدلال است. تعقل هر چه باشد، بايد مشترك ميان انسانها باشد كه حتى كافران و صاحبان شك و ترديد نتوانند بگويند كه از آن بى‏بهره‏اند. تنها استدلال و مسلمات علمى و تجربى اين ويژگى را دارند. 4. پيامبر و پيشوايان معصوم دين به طرق گوناگون به وجود خدا استدلال آورده‏اند و هيچ گاه مردمان را از استدلال براى اثبات واجب‏الوجود نهى نكرده‏اند. در ميان استدلالهاى آنان دلايلى مشابه برهان بطلان دور و تسلسل نيز يافت مى‏شود. سيره عالمان بزرگ شيعه نيز بر همين روشهاى استدلالى و تأليف آثارى در اين‏باره بوده است. خود مجلسى در همين كتاب و به ويژه آثار بعدى خود از جمله كتاب فارسى حق‏اليقين (كه آن را در اعتقادات نوشته است) به روشهاى استدلالى نيز تمسك مى‏جويد و دليل دور و تسلسل را نقل مى‏كند. 5. دليل بطلان دور و تسلسل تنها اثبات كننده وجود خداى خالق است نه ويژگيها و صفاتى ديگر از خداوند كه به خاطر آنها قلب و روح مؤمن با خداوند ارتباطى نزديك مى‏يابد، به اهتزاز در مى‏آيد و رابطه‏اى فرمانبرانه، دوستانه و گاه عاشقانه ميان او و خداوند برقرار مى‏سازد. توقع چيزى ديگر از اين استدلال خلاف شناخت هدف هر استدلال است. اما نبايد فراموش كرد كه هرگونه رابطه، شناخت و احساس درباره خدا فرع، پيامد و دنباله آگاهى از وجود اوست، و اين وجود را از راه تعقل بايد دريافت. به همين خاطر برخى سخنان آينده مؤلف و احاديثى كه مى‏آورد و آياتى كه به آنها استناد مى‏كند، يا به كار انسانهايى مى‏آيد كه خدا را پذيرفته‏اند و اينك هر پديده طبيعى براى آنها آيه و نشانه‏اى از وجود اوست، يا تأييد ضمنى و يا صريح استدلال مبتنى بر دور و تسلسل است (سخن رسول اكرم (ص) و اعرابى)، يا روى سخن با كفار و مشركانى است كه وجود خدا را قبول داشتند اما عبادت و تدبير امور را براى او و به دست او نمى‏دانستند، يا خداوندى را كه احساس انسان به هنگام بيچارگى اميد به آن دارد مى‏شناساند. 
1135) فطرى: منسوب به فطرت (سرشت) - آنچه با آفرينش و سرشت انسان و ويژگيهاى وجود انسانى سازگار است. 
1136) فطرى بودن شناخت وجود واجب‏الوجود: مقصود اين است كه عقل مى‏پذيرد كه جهان آفريننده‏اى دارد و احساس انسان نيز با اين امر سازگار است. 
1137) صانع: سازنده - آفريننده. 
1138) فاضل و جاهل: دانا و نادان - دانشمند و نابخرد. 
1139) حكمى: منسوب به حكمت - فلسفى. 
1140) صبا: صباء - كودكى - خردسالى. 
1141) اذعان: اقرار - اعتراف. 
1142) اعرابى: عرب صحرانشين. 
1143) پى پا: اثر پا - جاى پا. 
1144) عليم خبير: بسيار داناى آگاه. 
1145) آيه: نشانه. 
1146) صنع: آفرينش. 
1147) هويدايى: آشكارى. 
1148) معاند: ستيزه كننده - داراى عناد (ستيزه و دشمنى). 
1149) مدبر: تدبيركننده. 
1150) بخشى از آيه 25 سوره لقمان (31) و آيه 38 سوره زمر (39). 
1151) اعتقاد بت‏پرستان به خدا: در آيينهاى بت‏پرستى، عموما خدايى وجود دارد كه آفريننده هستى است اما تدبير امور جهان، تقرب به خدا و شفاعت نزد خداوند تنها از طريق موجوداتى برتر از انسان است و بتها به عنوان نمادى از اين موجودات متعالى مقدس دانسته مى‏شوند و از آنها به عنوان همين نماد حاجت خواسته مى‏شود و به منظور اداى احترام، براى آنها قربانى مى‏شود. 
1152) دلالت: راهنمايى. 
1153) ملاحده: جمع ملحد - منكر خدا - بيدينان. 
1154) حيران: متحير - حيرتزده. 
1155) مضطر: مضطر - درمانده - كسى كه هيچ پناه و هيچ راه چاره‏اى ندارد. 
1156) ترجمه بخشى از آيه 62 سوره نمل (27). 
1157) ارباب استدلال: اهل استدلال - صاحبان استدلال - آنها كه به استدلال در مسائل دينى معتقدند. 
1158) ماده: موضوع. 
1159) تزايد: زياد شدن - افزايش. 
1160) حكيم مشرب: آن كه ميل، ذوق، گرايش و علاقه او به فلسفه است و مانند حكما (فلاسفه) رفتار مى‏كند و اعتقاد دارد. 
1161) صفات كماليه: ويژگيها و صفاتى از خداوند كه تنها با در نظر گرفتن حقيقت ذات او و بدون توجه به مخلوقات در نظر مى‏آيند، مانند عالم (دانا)، قادر (توانا)، حى (زنده). 
1162) صنع: آفرينش. 
1163) لطايف حكمتها: حكمتهايى كه درك آنها نياز به دقت نظر و باريك‏بينى دارد - حكمتهاى ظريف. 
1164) آفاق: جمع افق - جهان - عالم. 
1165) انفس: جمع نفس - مردمان. 
1166) توحيد مفضل: مفضل بن عمر از اصحاب و راويان حديث امام جعفر صادق (ع) و امام موسى كاظم (ع) است. حديثى بلند از امام صادق (ع) درباره شگفتيهاى جهان آفرينش نقل مى‏كند كه به حديث توحيد مفضل معروف است. 
1167) احكام: محكم كارى. 
1168) افشره: آب ميوه. 
1169) بعينه: عينا. 
1170) عين ذات بودن صفات خدا: انسان بدون علم، زيبايى، قدرت، بينايى و از اين قبيل ويژگيها و صفات، انسان است زيرا اين صفات به ذات او اضافه شده‏اند. ذات او چيزى است و صفات او چيز ديگر. بنابراين عاملى خارجى بايد اين صفات را به ذات او ملحق كند يا اين صفات از خارج به ذات ملحق شوند. براى ديگر موجودات نيز چنين است. اما براى خداوند، ذات بدون علم، بدون قدرت، بدون زيبايى، بدون بينايى و از اين قبيل، معنى ندارد و خداوندى كه فاقد هر يك از اين ويژگيها باشد خداوند نيست و به عبارت ديگر وجود ندارد. وجود خدا عين وجود صفات اوست زيرا خداوند علت هر موجود و پيش از هر موجود است و هيچ موجودى وجود ندارد كه پيش از او باشد يا بر او تأثير بگذارد و صفاتى را كه خارج از ذات او هستند به او ملحق كند. پس وجود او عين قدرت، زيبايى، دانش و بينايى و شنوايى اوست. بنابراين ذات خداوند عين قدرت و قدرت عين زيبايى و زيبايى عين دانش و دانش عين بينايى و بينايى عين شنوايى اوست و شناخت ذات چيزهايى كه با وجود تفاوت در كاركرد، عين هم‏اند امكان ندارد چنان كه شناخت ذات خدا كه وجود محض است ممكن نيست. 
1171) انحا: جمع نحو - گونه‏ها. 
1172) اين تنها چيزى است كه تفكر در آن ممنوع است چون هم شناخت آن غير ممكن است و هم بى فايده‏اى ندارد. 
1173) مدبر: تدبيركننده - گرداننده امور. 
1174) صلوات‏الله عليهم اجمعين: درودهاى خداوند بر همه آنان باد! 1175) خطبه‏هاى بليغه: سخنرانيهاى رسا - سخنان رسا. 
1176) احاديث متواتره: جمع حديث متواتر - حديثى كه آن قدر افراد بسيارى آن را نقل كرده باشند كه همين تعداد بسيار ناقلان دليل انتساب آن به گوينده باشد. 
1177) آيه 42 سوره نجم (53): ++و اين‏كه به سوى پروردگار توست سرانجام {و پايان چيزها}.+++ 1178) خلق: مخلوق - آفريده. 
1179) متعمق: آن كه به عمق چيزى دست مى‏يابد - ژرف‏انديش. 
1180) مدقق: آن كه نكته‏هاى دقيق مى‏يابد - نكته‏ياب. 
1181) مقصود همه آيات سوره اخلاص (توحيد) (112) و آيات 1 - 6 سوره حديد (57) است كه بيان‏كننده صفات خداوندند. 
1182) هلاك شدن: (اينجا:) گمراه شدن - به خطا افتادن. 
1183) اوصيا: جانشينان پيامبر كه آن حضرت به جانشينى ايشان پس از خود و رهبرى امت اسلام توسط آنها سفارش كرده است - امامان دوازدهگانه - على (ع) و فزندان معصومش. 
1184) حجت خدا بودن ائمه: اين‏كه شخصى باشد واجد همه ويژگيهاى مثبت اخلاقى، برى از گناه و خطا، داراى علم كامل و جامع كه همه كس را مجاب كند، بر همگان برترى آشكارى داشته باشد، همه مردم جذب شخصيت و منش نيكوى او شوند و عيبى در وجود او نبينند و پاسخ ابهامهاى خود را از او دريافت دارند بيگمان برهان قاطعى است از سوى خدا در ميان بندگان. در اين حالت است كه هر انسان حقجو راه حق را مى‏يابد. تنها انسانهاى معاند و پليد هستند كه با وجود روشن شدن حقيقت، باز به مخالفت با او و سخن خدا و رهنمود الهى كه از دهان او خارج مى‏شود برمى‏خيزند. اينجاست كه ++اتمام حجت+++ معنى مى‏يابد. 
1185) فرق: جمع فرقه - دسته‏ها و گروههاى فكرى و دينى. 
1186) متكلمين: جمع متكلم - اهل علم كلام (علمى كه مى‏كوشد با استناد به دلايل عقلى و نقلى، اعتقادات دينى را ثابت كند و پاسخ مخالفان و اهل كفر و بيدينان و صاحبان اديان و مذاهب ديگر را بدهد). 
1187) حكما: فلاسفه - اهل حكمت و فلسفه (علم شناخت اشيا و دستيابى به حقايق به قدر توان بشرى). 
1188) سخيف: ضعيف. 
1189) از بابت شمس: مانند خورشيد - همانند خورشيد. 
1190) صوفيه اهل سنت: صوفيان سنى - گروهى از اهل سنت، پيرو طريقت تصوف (واژه‏هاى تصوف به معنى صوف پوشى (پشمينه پوشى) و صوفى به معنى صوف پوش (پشمينه پوش) است. تصوف آيينى است با اين اعتقاد كه به وسيله تصفيه باطن و تزكيه نفس، انوار حقايق بر قلب شخص خواهد تابيد. تصوف اسلامى از آموزه‏هاى اديان هندى (برهمايى و بودايى)، يهوديت، مسيحيت، مانويت و اسلام در اين زمينه‏ها تأثير پذيرفته و از اواخر قرن دوم هجرى به طور آشكار در جهان اسلام پديدار گشته است. تصوف در جنبه منفى خود گرايش به ترك دنيا، رياضت، ترك تعلقات و وابستگيها، قناعت و پشمينه‏پوشى دارد و در جنبه مثبت خويش به سلوك، طلب، طى مراحل ايثار و اخلاص، خدمت به خلق، تربيت نفس، محبت، كسب معرفت و وصول به مقام عشق الهى توجه دارد. مخالفتهايى ميان ائمه شيعه و صوفيان پيش آمده است كه در فصلهايى از اين كتاب خواهد آمد). 
1191) مجسمه: گروهى كه خداوند را جسم مى‏دانند. 
1192) ساده: بدون ريش. 
1193) نصارا: مسيحيان. 
1194) حلول: داخل شدن چيزى در چيز ديگر به گونه‏اى كه همه جايى را كه آن چيز گرفته است، بگيرد. در نتيجه هر دو چيز، يك جا را اشغال كنند. 
1195) حلوليه: آنها كه اعتقاد به حلول خداوند در همه اشيا دارند. 
1196) اشاره به آيات 17 و 72 سوره مائده (5). 
1197) شنيع: زشت - ناپسند. 
1198) اتحاد: اعتقاد به اين‏كه خداوند با اشيا يكى است و در همه صورتها در آمده است و با همه يكى شده است. 
1199) قاذورات: جمع قاذوره - كثافتها - نجاستها - پليديها. 
1200) سراينده اين شعر معلوم نشد. 
1201) ماهيات ممكنه: جمع ماهيت ممكن - موجوداتى كه وجودشان وابسته به موجود ديگرى است - همه هستى بجز ذات پروردگار - هستى بدون واجب‏الوجود. 
1202) امور اعتباريه: جمع امر اعتبارى - مفاهيمى كه در خارج از ذهن مصداقى ندارند و تنها وابسته به ذهن شخص يا اشخاص‏اند. 
1203) عارض: چيزى خارج از ذات و حقيقت شى‏ء كه شى‏ء داراى آن مى‏شود؛ مانند سفيدى كه عارض جسم مى‏شود يا تب كه عارض تن مى‏شود. 
1204) مزخرفات: جمع مزخرفه و مزخزف - سخنان بيهود و بى‏اصل و اساس. 
1205) جوك: يوگا - كتابى نوشته پاتانجالى شامل فنون تجزيه و تحليل احوال نفسانى و ذهنى و طريق فرونشاندن غرايز حيوانى و تسلط بر آن. 
1206) براهمه: جمع برهمن - پيشواى روحانى آيين برهمايى كه آيين قديم هندوان است. آيين برهمايى به سه خدا يا رب‏النوع معتقد است: برهما (خداى بزرگ)، ويشنو (محافظ و امر كننده كاينات) و شيوا (مخرب و ويران‏كننده موجودات). 
1207) مشرب: طريقه دينى يا فلسفى - مسلك - گرايش. 
1208) حرمت: احترام. 
1209) اعتبار كردن: معتبر دانستن. 
1210) منكوب: مغلوب - رنج‏رسيده. 
1211) مخذول: خوارشده - زبون‏شده. 
1212) اشعرى مذهب: هوادار مذهب اشعرى - ابوالحسن على‏بن اسماعيل اشعرى (260 - 330 يا سيصد و بيست و چند ه.) از اعقاب ابوموسى اشعرى، فرقه‏اى را در كلام اهل سنت پايه گذاشت كه به نام خود او شهرت يافت و در برابر معتزله، يكى از دو فرقه عمده كلامى اهل سنت شد. از عقايد آنها كه مورد قبول شيعه و معتزله نيست اين‏كه: اگر خداوند همه نيكان را به دوزخ برد ظلمى نكرده است زيرا همه چيز ملك خداست. هرچه موجود باشد ديدنى است و خداوند نيز چون موجود است وى را مى‏توان ديد. هرچه هست به اراده خداوند است و كارهاى انسان نيز از اين قاعده مستثنا نيست.
1213) جبر: اعتقاد به اين‏كه اعمال انسان به اراده خداوند انجام مى‏گيرد و انسانها هيچ‏گونه اختيارى از خود ندارند. 
1214) تجسم: اعتقاد به اين‏كه خداوند جسم است - اعتقاد به اين‏كه خداوند جسمى به صورت انسان است. 
1215) ابوحنيفه: نعمان بن ثابت بن زوطى متولد 80 ه.ق در كوفه و متوفا در سال 150 ه.ق در بغداد مشهور به ابوحنيفه. اصلا ايرانى است. وى مؤسس فرقه حنفى است كه از فرقه‏هاى چهارگانه فقهى اهل سنت به شمار مى‏آيد. 
1216) سفيان ثورى: ابو عبدالله سفيان بن سعيد ثورى كوفى (96 - 161 ه.ق) از فقهاى مورد اعتماد اهل سنت و داراى رساله‏هايى در فقه و تفسير قرآن است. در علم كلام نيز ديدگاههايى داشت. به خاطر زهد و گوشه‏گيرى وى، صوفيه او را از پيشوايان نخستين خود مى‏دانند. از اهل حديث است. از قول امام جعفر صادق (ع) نيز احاديثى جعل كرده و منتشر ساخته است. به آن حضرت اعتراضهايى داشته و پاسخهايى شنيده است. فرقه فقهى ثوريه منسوب به اوست و در اواخر قرن دوم هجرى شهرت داشته است. 
1217) سدير: ابوالفضل سدير بن حكيم بن صهيب صيرفى: نامش سلمه، آزادكرده امام زين‏العابدين و از اصحاب امام محمد باقر و امام جعفر صادق (ع) و آرادتمند و مورد علاقه آنان است. از راويان مورد اعتماد شيعه به شمار مى‏آيد. 
1218) ولايت خود را: محبت و دوستدارى خود را - قبول حكومت و سرپرستى ما را بر خود. 
1219) عرض نمودن: ابراز كردن - عرضه كردن. 
1220) آيه 82 سوره طه (20). 
1221) به سينه خود: به خود. 
1222) به دليل اين‏كه در اين آيه هدايت در مرحله بعد از توبه، ايمان و عمل صالح ذكر شده است، پس مقصود، هدايت به اسلام و ايمان و عمل صالح نيست بلكه هدايتى است كه پس از طى اين مراحل بايد يافت، يعنى وظايفى كه در هر زمان و در هر لحظه بر عهده شخص است تا ايمان وى استمرار يابد و عمل صالح او در بسترى مناسب و مفيد قرار گيرد. و آگاهى از اين وظايف امكانپذير نيست جز با اظهار پذيرش و رأى به رهبرى معصوم و تعيين شده از سوى خداوند كه زمام امور كشور اسلامى را بر عهده بگيرد و عمل براساس رهنمودهاى وى، و استمرار اين پذيرش به گونه‏اى كه انسان در هر زمان تكليف خود را بر پايه رهنمودهاى معصومان بشناسد. 
1223) نمودن: نشان دادن. 
1224) اخابيث: خبيثان - ناپاكان - بدنيتان - زشت‏سيرتان - بدفطرتان. 
1225) جعفربن محمد: مقصود امام جعفر صادق (ع) است. 
1226) ابا عبدالله: كنيه امام جعفر صادق (ع). 
1227) مسجد خيف: مسجدى در منِى (محلى در كوهستان شرقى مكه سر راه عرفات، كه حاجيان در اين محل روز دهم ذى‏الحجه قربانى مى‏كنند). 
1228) ملازم: هميشه همراه. 
1229) مروان بن‏الحكم: سر سلسله آل مروان كه طبقه ديگرى از خلفاى اموى است. وى در سال 2 هجرى متولد شد و در سال 65 هجرى درگذشت. وزير و مشاور عثمان بود. در جنگ جمل به هوادارى عايشه با على (ع) جنگيد. خلافت وى 10 ماه به طول انجاميد. 
1230) ملاعين: جمع ملعون - رانده‏شدگان ازنيكى و رحمت - رانده‏شدگان از پيشگاه الهى - لعنت‏شدگان. 
1231) مرجئه: فرقه‏اى از مسلمانان كه در زمان خلافت معاويه پديد آمدند. از جمله عقايد آنان اين است كه ايمان، تنها اقرار به زبان است و گناه به ايمان ضررى نمى‏رساند. از ديگر عقايد آنها اين است كه هر كس به رهبرى مسلمانان انتخاب شد، هرچه بگويد بايد پذيرفت. اين فرقه در حقيقت ياران معاويه و طرفداران حكومت آل ابوسفيان بودند. 
1232) جبرئيل: جبرائيل - يكى از چهار فرشته مقرب كه مأمور نزول پيام الهى به قلب پيامبران است - فرشته وحى. 
1233) ميكائيل: يكى از چهار فرشته مقرب كه ظاهرا مأمور نزول حكمت، روزيها و معرفت نفوس است و داراى يارانى از ملائكه است كه مأمور بر همه عالم‏اند. 
1234) قدريه: گروهى از مسلمانان كه معتقد به اختيار كامل انسان در اعمال خود بودند بى آن‏كه خداوند را نقشى در آن باشد. 
1235) خوارج: گروهى از مسلمانان كه در جنگ صفين حكميت را به على (ع) تحميل كردند و حكم را نيز به آن حضرت تحميل نمودند اما پس از شكست نماينده ساده‏انديش آنان (ابوموسى اشعرى) از نماينده نيرنگباز معاويه (عمرو بن عاص) از كرده خود پشيمان شدند و توبه كردند و از حضرت على (ع) نيز خواستند كه توبه كند. چون آن حضرت از توبه‏اى كه نمى‏بايست مى‏كرد سر باز زد، حكم كفر او را صادر كردند، از لشكر وى جدا شدند و علم دشمنى برافراشتند. آن حضرت سرانجام به دست يكى از آنان (عبدالرحمن بن ملجم مرادى) شهيد شد. 
1236) مقصود سفيان ثورى است. 
1237) اتباع: پيروان. 
1238) دعوا: ادعا - دعوى. 
1239) خلاف نفس: مخالفت با نفس - رياضت و ترك دنيا. 
1240) اكابر: جمع اكبر - بزرگان. 
1241) مقصود صوفيه است. 
1242) رخنه: شكاف - عيب - فساد. 
1243) محى‏الدين: محى‏الدين ابوبكر محمدبن على حاتمى طائى مالكى آندلسى معروف به ابن عربى يا ابن‏العربى از بزرگان صوفيه و عارفان مسلمان است. وى به سال 560 هجرى در مرسيه اسپانيا (مارسى) كه در آن زمان تحت تصرف مسلمانان بود به دنيا آمد و در سال 638 ه.ق در دمشق در گذشت. حديث و فقه را در اسپانيا آموخت، سپس به تونس و كشورهاى مشرق رفت و دو بار به مكه و دو بار به بغداد و آسياى صغير سفر كرد. سرانجام در دمشق مقيم شد و همان جا درگذشت. صاحب تأليفاتى بسيار در عرفان است از جمله: تجليات عرائس النصوص فى منصات الحكم الفصوص (مشهور به فصوص الحكم) و الفتوحات المكيه فى معرفه اسرار الملكيه كه مشهورترين آنهاست. 
1244) فصوص‏الحكم: همان كتابى كه در پانوشت پيشين معرفى شد، از محى‏الدين عربى. 
1245) ولايت: ولايت در شرع، مرتبه و مقام ولى را گويند كه پس از پيامبر عهده‏دار حكومت مردم و هدايت سياسى، علمى، روحانى و معنوى آنهاست. جانشين و همانند پيامبر است جز آن كه رتبه نبوت را ندارد. در تصوف به كسى اطلاق مى‏شود كه به مرحله اعلاى سلوك رسيده باشد، به فرمان حق در آفرينش تصرف كند و فرمانرواى خلق باشد، براساس عقيده متصوفان، ولايت باطن نبوت است زيرا ظاهر نبوت اخبار و اعلام احكام، و باطن آن تصرف در جانهاى مردم است براى اجراى احكام. از خواص نبوت آن كه پايان يافته و باب آن بسته شده است برخلاف ولايت كه استمرار دارد و در هر زمان فردى عهده‏دار آن است، ولى بايد در ظاهر تابع احكام نبى باشد هرچند در باطن، هر دو از يك سرچشمه الهام مى‏گيرند. در تصوف و عرفان ويژگيهايى ديگر نيز بارى ولى برشمرده‏اند. 
1246) خاتم‏الولايه: پايان دهنده ولايت - آخرين ولى. 
1247) همان كتاب كه در پانوشت شماره 1 همين صفحه آمده است. 
1248) غلط كردن: اشتباه كردن. 
1249) تصانيف: جمع تصنيف - كتابها - نوشته‏ها - رساله‏ها. 
1250) هارون: برادر حضرت موسى (ع) كه در غيبت آن حضرت جانشين وى براى سرپرستى مردم بود اما مردم گوساله پرست شدند. داستان آن در آيات 142 - 154 سوره اعراف (7) و 83 - 99 سوره طه (20) آمده است. 
1251) صور: جمع صورت - شكلها - صورتها. 
1252) انواع: جمع نوع - گونه‏ها - موجودات مشابه؛ مانند: انسانها، حيوانات، جمادات، گياهان و... 
1253) در خصوص: تنها درباره. 
1254) تذكره: كتابى كه در آن، سرگذشت شاعران، نويسندگان، عارفان يا از اين دست گردآورى شده باشد - سرگذشتنامه. 
1255) شمس تبريزى: محمد بن على بن ملكداد ملقب به شمس‏الدين عارف معروف متولد سال 582 ه.ق در تبريز. ناپديد شدن او را به سال 645 ه.ق گفته‏اند. داستان شيفتگى مولانا به او مشهور است. مجموعه گفته‏هاى او را در كتابهايى به نام مقالات و ده فصل گرد آورده‏اند. 
1256) ملاى رومى: مولانا جلال‏الدين محمد بلخى رومى مشهور به مولوى و مولانا شاعر و عارف نامدار، متولد 604 ه.ق در بلخ و متوفاى 672 ه.ق در قونيه تركيه فعلى، صاحب آثار معروف مثنوى معنوى، ديوان شمس، فيه ما فيه و مجموعه‏هايى كه از نوشته‏ها و گفتارهاى او فراهم آمده است. آنچه مايه انقلابى روحانى در مولوى شد، ديدار وى با شمس تبريزى و ارادت عاشقانه وى به او بود. 
1257) قول: گفتار - سخن. 
1258) آيه 82 سوره يس (36): ++چون چيزى را بخواهد، كار و فرمان او تنها اين‏است كه به آن بگويد: ++باش+++، پس مى‏باشد.+++ اين سخن درباره خداوند متعال است. 
1259) فعل: كار. 
1260) بخشى از آيه 29 سوره الرحمن (55): ++او هر روز در كارى است.+++ اين سخن درباره خداوند است. 
1261) آيه 22 سوره حشر (59): ++اوست خداى يكتا كه جز او خدايى نيست؛ داناى نهان و آشكارا. اوست بزرگ بخشاينده مهرگستر، همواره بخشنده مهربان.+++ 1262) بخشى از آيه 11 سوره شورى (42): ++چيزى همانند او نيست و او شنواى بيناست.+++ 1263) الحاد: بيدينى - بدكيشى. 
1264) الوهيت: خدايى - مقام الهى. 
1265) معنى: موضوع - مقصود. 
1266) توهم مغايرت: تصور اين‏كه خدا يك چيز است و موجودات (از جمله شخص عبادت كننده) چيز ديگرى است. 
1267) تأويل كردن: برگرداندن معنى. 
1268) آيه 99 سوره حجر (15): ++و پروردگارت را پرستش كن تا آن گاه كه تو را يقين {- مرگ - كه تنها چيز يقينى بشر است‏} فرا رسد.+++ 1269) وحدت موجود: عقيده به اين‏كه همه عالم وجود يكى است، اين شكلها و ظهورهاى مختلف حقيقى نيست، همه موجودات در واقع عين هم‏اند و همه يك حقيقت بيش نيستند و آن هم ذات خداوند است و جز او حقيقى وجود ندارد. 
1270) علامه حلى: ابومنصور جمال‏الدين يوسف بن على بن مطهر حلى (648 - 726 ه.ق) از بزرگترين، دقيقترين و پرتأليفترين علماى شيعه. وى در همه رشته‏هاى علوم دينى صاحب تأليفاتى ارزشمند است و علما لفظ علامه را به تنهايى براى او به كار مى‏برند. 
1271) عليه‏الرحمه والرضوان: بر او باد مهر و بخشش و خشنودى خداوند! 1272) كشف الحق و نهج الصدق: به معنى كشف حقيقت و راه راستى از تأليفات علامه حلى. 
1273) محل: چيزى كه چيز ديگرى در آن جاى مى‏يابد. 
1274) ممكن: ممكن‏الوجود - موجودى كه در وجودش محتاج به ديگرى است. 
1275) تجويز كرده‏اند: جايز دانسته‏اند. 
1276) مشايخ: جمع مشيخه - جمع جمع شيخ - مرشدان صوفيه. 
1277) غنا: آوازخوانى. 
1278) مقصود مجموعه اعمالى است كه از آن با سماع نام مى‏برند، شامل پايكوبى، رقص، دست زدن، ترانه خواندن و در برخى موارد نواختن يكى از آلات موسيقى. 
1279) تشنيع فرمودن: به بدى ياد كردن. 
1280) بخشى از آيه 35 سوره انفال (8). 
1281) مشركان: مقصود بت‏پرستان پيش از ظهور اسلام در مكه‏اند كه نيايش آنها به دور خانه كعبه مجموعه‏اى از اعمال شامل دست زدن و درآوردن صداهايى شبيه سوت و فرياد و جيغ بوده است. 
1282) صفير زدن: سوت زدن - فرياد كشيدن - صداى جيغ و زوزه از گلو درآوردن. 
1283) روضه: باغ - كنايه از مرقد، آرامگاه و محيط دور حرم. 
1284) نماز شام: نماز مغرب. 
1285) نماز خفتن: نماز عشا. 
1286) حاجب: واسطه - حايل. 
1287) ابدال: جمع بدل يا بديل - به عقيده صوفيه گروهى معلوم از صالحان و بندگان خاص خدا كه گويند هيچ‏گاه زمين از آنان خالى نيست و جهان به وجود ايشان برپاست و آن‏گاه كه يكى از آنان بميرد، خداوند متعال ديگرى را به جاى او برانگيزد تا شمار آنان كه به قولى هفت و به قولى هفتاد است همواره ثابت بماند - مردان خاص خدا. 
1288) جُهال: جمع جاهل - نادانان. 
1289) مضامين: موضوعها. 
1290) در شعر بستن: به شعر درآوردن. 
1291) جلف: سبكسر - سبك مايه - ابله - سفيه - بى‏عقل. 
1292) خلود: هميشه بودن - جاودانه زيستن - هميشه ماندن. 
1293) پير: رهبر و هدايتگر انسان در سير كمال معنوى - مرشد اهل عرفان و تصوف. 
1294) مرشد: راهبر راه سير و سلوك - پير - مراد. 
1295) بخشى از آيه 7 سوره حشر (59). 
1296) كوثر: به معنى خير و خوبى بسيار فراوان و كثير، نام سرچشمه‏اى وسيع است در بهشت و محل ظهور خير و نيكى بسيارى كه وجود پيامبر (ص)، اميرمؤمنان على (ع) و نسل معصوم اين دو از فاطمه زهرا (س) براى جهانيان به ويژه مؤمنان داشته‏اند. تجسم آن در قيامت، درياچه‏اى وسيع از آب زلال است كه از آن رودها جدا مى‏شوند و به سوى بهشت سرازير مى‏گردند. همان‏گونه كه پيامبر (ص) و اهل بيت او در اين جهان زلال معرفت و حقيقت را به مؤمنان رساندند، در جهان ديگر نيز اينان بر سر اين سرچشمه گسترده ايستاده‏اند و زلال معرفت و حقيقت به پيروان خويش مى‏نوشانند. زلالى كه تشنگى در پى ندارد. 
1297) تقصير: كوتاهى. 
1298) بمحمد و آله الطاهرين: به حق محمد و خاندان پاكش. 
1299) معرفت: شناخت - علم - دانش. 
1300) مراتب: جمع مرتبه - پايه‏ها - درجه‏ها. 
1301) خواجه نصيرالدين طوسى: ابو جعفر نصيرالدين محمد بن حسن طوسى (597 - 672 ه.ق) از علماى بزرگ رياضى، نجوم، حكمت و منطق ايران در قرن هفتم و نيز از وزيران آن عصر است. وى از فقهاى مذهب شيعه نيز به شمار مى‏رود. به او عقل يازدهم مى‏گويند (براساس نظر فلاسفه كه مراتب عقل را ده مى‏دانستند و به ده عقل (عقول عشره) قائل بودند). هنگام حمله هلاكوخان مغول به ايران براى نجات مسلمانان از خونريزيهاى آن مرد سفاك به خدمت او درآمد و با تدابير خاصى از خرابى شهرها و كشتار دسته جمعى مردم به دست هلاكو جلوگيرى كرد. او هلاكو را به ايجاد رصدخانه مراغه و ترتيب زيج جديدى كه به زيج ايلخانى معروف شد برانگيخت و خود مسئوليت اين كار را بر عهده گرفت. اوقاف همه سرزمينهاى تحت تصرف مغول زير نظر او بود. از او تأليفات متعددى در علوم رياضى، هيئت و نجوم، منطق علوم طبيعى و حكمت الهى به جا مانده است. وى از شارحان و مفسران و مدافعان فلسفه ابن سيناست. از مشهورترين و پراستفاده‏ترين تأليفهاى او مى‏توان اين موارد را برشمرد: شرح الاشارات و التنبيهات ابن سينا، اخلاق ناصرى (در اخلاق به فارسى)، تَجريد الكلام فى تحرير عقائد الاسلام (در كلام و الهيات)، تذكره نصيريه (در هيئت)، اساس الاقتباس (در منطق) و اوصاف الاشراف (در عرفان) و رساله‏ها و كتابهايى به زبان عربى در منطق و هيئت و هندسه. 
1302) فانى: نيست - نابود. 
1303) محاذى: روبه‏رو - مقابل - برابر. 
1304) اخذ نمودن: گرفتن - مقصود روشن كردن چيز ديگرى به وسيله آتش است. 
1305) مؤثر: تأثيرگذارنده - پديدآورنده اثر. 
1306) نظر: انديشه - تفكر. 
1307) براهين قاطعه: جمع برهان قاطع - دليلهاى قطعى - دلايلى يقينى - دلايلى كه به خاطر آن كه بسيار محكم و غير قابل ترديدند نمى‏توان آنها را رد كرد. 
1308) فناى فى‏الله: تبديل صفات و ويژگيهاى بشرى به صفات و ويژگيهاى خداوندى. 
1309) حصول: حاصل شدن - به دست آمدن. 
1310) محاربه: جنگ. 
1311) فرايض: واجبات. 
1312) نوافل: مستحبات. 
1313) سنتيها: مستحبات. 
1314) سؤال: درخواست. 
1315) تردد: دودلى. 
1316) خصوصيت: اختصاص. 
1317) مشتبه شدن: اشتباه شدن. 
1318) موهم برانگيزنده تصور. 
1319) علاءالدوله سمنانى: ابوالمكارم ركن‏الدين احمد بن محمد بيابانكى (659 - 736 ه.ق) عارف و دانشمندى كه 270 چله رياضت در خانقاه سكاك سمنان به جا آورد. وى به بغداد و عربستان نيز سفر كرد و از مشايخ بهره برد. مدفن او در صوفى‏آباد سمنان است. آثارى در عرفان از او به جا مانده است. 
1320) مُرادات: خواستها، آرزوها، منظورها، مقصودها و درخواستها. 
1321) احول بصيرتان: آنها كه چشمشان يك چيز را دو چيز مى‏بيند - آنها كه موضوعها را به گونه‏اى نادرست مى‏فهمند. 
1322) مشتبه شدن: اشتباه شدن. 
1323) و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم: هيچ جنبش و نيرويى جز از سوى خداوند بلند مرتبه بزرگ نيست. 
1324) بخشى از آيه 39 سوره سبأ (34) ++بگو {اى پيامبر} ... هرچه انفاق كنيد، او {- خداوند -} به جاى آن بازدهد.+++ 1325) اضعاف مضاعفه: چندين برابر. 
1326) عاريت دادن: چيزى را به كسى دادن كه از آن استفاده كند و سپس بازگرداند. 
1327) بخشى از آيه 54 سوره مائده (5): ++در راه خداوند از سرزنش هيچ سرزنش كننده‏اى بيم ندارند.+++ 1328) مُنافى: مخالف‏ضد. 
1329) اعتبار باطل: چيز غير حقيقى ناحق، نادرست، بيهوده و بيفايده. 
1330) سرمد: جاويد - پيوسته - هميشگى. 
1331) جبين: پيشانى. 
1332) ضبط كردن: حفظ كردن - نگه داشتن. 
1333) مقارن: همراه - پيوسته - متصل - همزمان. 
1334) بخشى از آيه 30 سوره انسان (76): ++و شما نمى‏خواهيد مگر آن كه خداوند بخواهد.+++ 1335) مقصود سوره انسان (سوره 76 قرآن كريم) است كه با اين كلمات آغاز مى‏شود. 
1336) مشيت: خواست - اراده. 
1337) زوال: از بين رفتن - برطرف شدن نيستى - نابودى. 
1338) اشتباه مجلسى: أم. 
1339) بخشى از آيه 179 سوره اعراف (7): ++و {آن گمراهان‏} گوشهايى دارند كه با آن نمى‏شنوند.+++ 1340) بخشى از يك حديث: هر كس چهل روز عمل خود را براى خدا خالص كند، خداوند چشمه‏هاى حكمت را از قلبش بر زبانش مى‏گشايد. 
1341) فايض: سرريز. 
1342) اخبار عامه: احاديث اهل سنت. 
1343) تخلق به اخلاق الهى: خلق و خو و ويژگى خدايى يافتن. 
1344) كوس: طبل بزرگ - (به معنى اعلام چيزى). 
1345) لمن‏الملك: بخشى از آيه 16 سوره غافر (40): ++{ندا از جانب خداوند آيد كه:} پادشاهى از آن كيست؟+++ ++كوس لمن‏الملك زدن+++كنايه از ++ادعاى خدايى كردن و مدعى پادشاهى جهان شدن+++ است. 
1346) دعوا: دعوى - ادعا. 
1347) وساوس: جمع وسوسه - وسوسه‏ها - چيزهايى بى‏نفع يا مضر كه در دل كسى مى‏افتد - نيروهاى محرك انسان به بدى. 
1348) عين‏الحيات: چشمه زندگانى - سرچشمه آب زندگانى - چشمه‏اى كه هركس از آن نوشد عمر جاودان يابد و هر موجود مرده كه با آب آن تماس پيدا كند، زنده شود. اطلاعاتى درباره اين آب در آيات 60 - 63 سوره كهف (18) و برخى روايات آمده است. 
1349) تحقيق حق: دستيابى به حق - رسيدن به حق. 

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: