وساطت على (ع )

اعتراض شديد اصحاب بزرگ و طرفداران امام على (ع ) به خلافت ابوبكر باعث شد كه ابوبكر بالاى منبر، خاموش شود و نتواند پاسخ بگويد، و پس ‍ از مدتى سكوت گفت :
و ليتكم و لست بخيركم و على فيكم اقيلونى اقيلونى .
(من زمام رهبرى شما را به دست گرفتم ، ولى تا على (ع ) هست من بهترين فرد شما نيستم ، مرا رها كنيد و به خودم واگذاريد).
عمر فرياد زد: (اى فرومايه از منبر پايين بيا، وقتى كه تو مى خواهى به احتجاج و استدلال اصحاب پاسخ بدهى چرا خود را در چنين مقامى قرار داده اى ؟...)
ابوبكر از منبر پايين آمد و به خانه خود رفت و سه روز از خانه بيرون نيامد.
در اين ميان با تلاش افراد، چهار نفر شمشير به دست اجتماع كرده و وارد خانه ابوبكر شدند و او را همراه عمر، به سوى مسجد آوردند، عمر سوگند ياد كرد كه اگر هر كدام از اصحاب على (ع ) مثل چند روز گذشته سخن بگويد، سرش را از بدنش جدا مى سازم .
در چنين جوّ خطرناكى دو نفر از ياران على (ع )، برخاستند و سخن گفتند، نخست خالد بن سعيد برخاست و مقدارى سخن گفت ، امام على (ع ) به او فرمود: (بنشين ، خداوند مقام تو را شناخت و از تو قدردانى كرد.)
سپس در اين هنگام سلمان برخاست و فرياد زد: اللّه اكبر اللّه اكبر، با اين دو گوشم از رسول خدا (ص ) شنيدم ، و اگر دروغ بگويم هر دو گوشم كر شود، كه فرمود:
(هنگامى فرا رسد كه در مسجد، برادرم و پسر عمويم على (ع ) با چند نفر از اصحاب نشسته باشند، ناگاه جماعتى از سگ هاى دوزخ به سوى او بيايند و او و اصحابش را بكشند).
(فلست اشك الا و انكم هم ): شكى ندارم كه شما قطعا همان سگ هاى دوزخ هستيد).
عمر تا اين سخن را شنيد به سوى سلمان حمله كرد، ولى هنوز به سلمان نرسيده بود، امام على (ع ) گريبان عمر را گرفت و او را به زمين كشانيد، سپس به عمر گفت : (اى فرزند صهّاك حبشيه ! اگر مقدارت و دستور الهى ، و پيمان با رسول خدا پيشى نگرفته بود، امروز به تو نشان مى دادم كه كدام يك از ما ضعيف تر هستيم و ياران كمتر داريم ).
سپس امام (ع ) اصحاب خود را ساكت كرد، و به آنها فرمود: متفرق گرديد، آنها رفتند...(165)

 

165- احتجاج طبرسى ، ج 1، ص 104.
 

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: