مقتل امام حسين (علیه السلام) - 119
146 - طبرى گويد:
عابس بن ابى شبيب شاكرى و شوذب ، غلام بنى شاكر آمدند. پرسيد: شوذب ! در دل تصميم دارى چه كنى ؟ گفت : چه كنم ! همراه تو، در راه دفاع از پسر دختر پيامبر خدا مى جنگم تا كشته شوم . گفت : همين گونه درباره تو گمان بود. پس به جنگ در برابر امام بشتاب تا شهادت تو را به حساب خدا بگذارد و من هم پاداش صبر بر شهادتت را ببرم . اگر هم اينك كسى سزاوارتر تو به من پيشم بود، دوست داشتم تا او زودتر از من به نبرد بشتابد و من آن را به حساب خدا تحمل كنم . امروز روزى است كه بايد تا مى توانيم از خدا پاداش بگيريم كه پس از امروز ديگر مجالى براى كار نيست ؛ فردا حساب است . جلو رفت و به امام سلام كرد.
آنگاه به ميدان شتافت و جنگيد تا كشته شد.
آنگاه عابس بن ابى شبيب گفت : يا ابا عبدالله ! امروز هيچ دور و نزديكى روى زمين برايم عزيزتر و محبوبتر از تو نيست . اگر مى توانستم با چيزى عزيزتر از جان و خونم از تو دفاع كنم و مانع شهادتت شوم ، چنين مى كردم . سلام بر تو اى ابا عبدالله ! خدا را گواه مى گيرم كه من بر آيين و روش تو و پدرت هستم .
سپس با شمشير آخته بر دشمن تاخت ، در حالى كه در پيشانى اش اثر ضربتى بود.
ابو مخنف از مردى به نام ربيع بن تميم كه شاهد آن روز بود نقل مى كند: چون عابس را ديدم كه مى آيد، شناختمش . او را در جنگها ديده بودم . از شجاعترين مردم بود. گفتم : اى مردم ! اين شير شيران است ، پسر ابى شبيب است . كسى به نبرد او نرود او پيوسته در ميدان هماورد مى طلبيد. عمر سعد گفت : سنگبارانش كنيد. از هر سو به طرفش سنگ باريدند. چون چنين ديد، زره و كلاهخود خود را بيرون آورد و بر آنان حمله كرد به خدا ديدمش كه بيش از دويست نفلر را مى گريزاند. از هر سو او را محاصره كردند و به شهادت رسيد.
گويد: سر او را در دست مردان پرساز و برگى ديدم كه هر كدام ادعا مى كردند من او را كشته ام .
نزد عمر سعد آمدند. گفت : جدال نكنيد. او را هيچ كس به تنهايى نكشته است . با اين سخن آنان را پراكنده ساخت . (299)
299- همان .
منبع : مقتل امام حسين (علیه السلام)
تالیف:گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم - جواد محدثى