ماجرای عجیب اهدای تسبیح از سوی حضرت ابوالفضل به زن بینوا در کربلا

 

abas

همه کسانی که پای منبرهای مرحوم حضرت حجت الاسلام والمسلمین شیخ هادی مروی بوده اند، علاوه بر تسلط فوق العاده اش به تاریخ اسلام، معرفت و سوز و عشق او به اهلبیت را در سخنانش به یاد دارند.
بی مناسبت نیست در روز تاسوعا - که آن را متعلق به حضرت ابوالفضل می دانیم - مطلبی را که یک بار در منبر و یک بار نیز به صورت خصوصی از مرحوم آقای مروی شنیده ام بازگو کنم. ممکن است در نقل این گفته، در واگویی برخی جملات، عین عبارات مرحوم آقای مروی را بخاطر نیاورم، اما کلیات مطلب منطبق بر گفته های اوست.
او از قول مرحوم آیت الله سیدعبدالکریم کشمیری - که ارادتی ویژه به وی داشت - چنین نقل کرد:
دوران طلبگی در کربلا به سر می بردم. به لحاظ لطفی که به من شده بود استخاره هایم شهرت یافت وافراد متعدد به من مراجعه می کردند. شبی در صحن بارگاه حضرت ابوالفضل(ع) نشسته بودم و مراجعات مکرری برای استخاره داشتم. در حالی که احساس غرور می کردم با خودم گفتم آیا کسی از من مسلط تر به استخاره هست؟ هنوز لحظاتی از این تصور درذهنم نگذشته بود که زنی را بالای سر خود یافتم. آن زن به من نهیب زد و جمله ای گفت که مفهومش آن بود که دیگر استخاره نکن و از این مکان خارج شو.


او را و حرفش را جدی نگرفتم و همچنان سرگرم استخاره شدم. بعد از مدتی کنجکاوی سراغم آمد و تصمیم گرفتم آن زن را پیدا کنم و دلیل رفتار وگفتارش را بپرسم.
درصحن جست وجو کردم و  او را در گوشه ای در حال گرفتن استخاره برای مراجعین یافتم. منتظر شدم تا کارش تمام شد و صحن حضرت ابوالفضل را ترک کرد. او را تعقیب کردم تا به محله ای مسکونی رسید. صدایش کردم و از او خواستم برایم بگوید چرا به من در حرم نهیب زده است و...
طفره رفت. اصرار کردم.قبول نمی کرد، بیشتر پافشردم تا آنکه پذیرفت موضوع را برایم بگوید.
آقای مروی از قول آیت الله کشمیری ادامه داد:آن زن زندگی اش را اینگونه برایم شرح داد.
چند فرزند از همسر قبلی ام داشتم که با مردی دیگر در کربلا ازدواج کردم. آن مرد پس از مدتی یک شب به ناگهان تصمیم گرفت مرا طلاق دهد و داد . از من خواست خانه اش را ترک کنم. تا اذان صبح فرصت خواستم و سپس با کودکان خردسالم به ایوان حرم حضرت ابوالفضل آمدم.بچه های گرسنه را که ابراز ناراحتی می کردند در ایوان خواباندم. حتی برای تهیه یک وعده غذا پول نداشتم. سرپناهی هم برایم نبود. دلم شکست. آمدم در برابر ضریح حضرت عباس. با حالتی خشم آلود گفتم: به تو هم می گویند مرد؟ من با این چند کودک باید به گناه آلوده شوم تا بتوانم زندگی ام را اداره کنم؟
برگشتم و کنار فرزندانم نشستم. دیری نپایید که مردی نزد من آمد. گفت این تسبیح را بگیر. گرفتم. تسبیحی که به من داد تعداد دانه هایش ناقص بود. یعنی نه طبق معول تسبیح ها  33 تایی بودو نه 100تایی. گفت با این تسبیح برای مردم استخاره بگیر و بابت هر استخاره مقداری پول طلب کن و زندگی ات را بگذران.
خشمم بیشتر شد. گفتم من سواد استخاره دارم؟ من کجا به این کار آشنا هستم؟ من از تو برای نان بچه هایم کمک خواستم و تو به من تسبیح می دهی و می گویی استخاره کن؟ من بلد نیستم.
زن گفت:آن آقا گفت هرکس برای استخاره به تو مراجعه کرد تسبیح را در دستت بگیر، من در گوش تو آنچه را باید بگویی می گویم.
زن ادامه داد سالهاست که من اینجا در کنار صحن حضرت ابوالفضل استخاره می کنم و جواب استخاره مردم را آنگونه می گویم که کسی در گوشم می خواند.
زن خطاب به مرحوم کشمیری می گوید: امشب همان صدا در گوشم گفت در فلان نقطه صحن، فردی با چنین مشخصاتی نشسته و دارد استخاره می کند.برو به او بگو از اینجا خارج شو...

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن