امامت خاصه

avval-mazlume-ruzeger

حدیث اول:

عن أبى ذر رضى الله عنه قال: قال رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) : «من اطاعنى فقد اطاع الله و من عصانى فقد عصى الله ومن اطاع علیاً فقد اطاعنى و من عصى علیاً فقد عصانى».۱

در این حدیث كه صحّت آن مورد تصدیق بزرگان عامّه است به حكم بیان رسول ـ كه خداوند در قرآن عصمت گفتارش را بیان كرده و دلیل عقلى هم بر آن قائم شده ـ اطاعت و عصیان على(علیه السلام) اطاعت و عصیان پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، و اطاعت و عصیان پیغمبر اطاعت و عصیان خدا شمرده شده است.

با توجه به این كه اطاعت و عصیان در مورد امر و نهى است، و منشأ امر و نهى اراده و كراهت است، بنابر این ممكن نیست اطاعت و عصیان على(علیه السلام)اطاعت و عصیان خدا باشد، مگر این كه اراده و كراهت على(علیه السلام) مظهر اراده و كراهت خدا باشد.

كسى كه اراده و كراهت او مظهر اراده و كراهت خداست، باید به مقام عصمتى رسیده باشد كه رضا و غضب او رضا و غضب بارى تعالى باشد، و این همان عصمت مطلقه است ; و به مقتضاى عموم كلمه « مَنْ » هر كس كه در دایره اطاعت خدا و پیغمبر است باید سر بر خط فرمان على (علیه السلام) بگذارد ، وگرنه خداو رسول خدا را عصیان نموده است : ( وَ مَن یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَـلاً مُّبِینًا )۲( وَ مَن یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَــلِدِینَ فِیهَآ أَبَدًا )۳ ، و هر كس از على (علیه السلام)اطاعت كند از خدا و رسول خدا اطاعت نموده است : ( وَمَنْ یطِعِ اللهَ وَرَسُولَهُ یدْخِلْهُ جَنَّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ )۴( وَمَنْ یطِعِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِیماً )۵( وَمَنْ یطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیهِمْ ).۶

 

حدیث دوم:

« ان رسول الله (صلى الله علیه وسلم) خرج الى تبوك و استخلف علیاً فقال اتخلفنى فى الصبیان و النساء قال الا ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لیس نبى بعدى ».۱

این روایتى است كه در صحاح و مسانید معتبره عامّه ذكر شده است، و جمعى از بزرگان عامّه اتفاق بر صحّت حدیث را نقل كرده اند، كه نمونه گفتار آنان از این قرار است: «هذا حدیث متفق على صحّته رواه الائمّة الحفاظ، كأبى عبدالله البخارى فی صحیحه، و مسلم ابن الحجاج فی صحیحه، و أبى داود فی سننه، و أبى عیسى الترمذى فی جامعه، و أبى عبدالرحمان النسائی فی سننه، و ابن ماجة القزوینی فی سننه، واتفق الجمیع على صحّته حتى صار ذلك اجماعاً منهم، قال الحاكم النیسابورى هذا حدیث دخل فى حدّ التواتر».۲

این روایت به مقتضاى عموم ، منزلت هر مقامى را كه هارون نسبت به موسى داشته براى على(علیه السلام) نسبت به پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ثابت مى كند، و استثناى مقام نبوّت مؤكّد این عموم منزلت است.

در قرآن مجید منزلت هارون نسبت به موسى این چنین بیان شده است : ( وَ اجْعَلْ لِّى وَزِیرًا مِّنْ اَهْلِى * هَـرُونَ أَخِى* اشْدُدْبِهِ أَزْرِى * وَ أَشْرِكْهُ فِى أَمْرِى)۳، ( وَ قـَالَ مُوسَى لاَِخِیهِ هَـرُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَ أَصْلِحْ وَ لاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ).۴ و آن منزلت در شش امرِ وزارت ، اخوت و برادرى ، شدت ازر ، اصلاح امر ، شركت در امر و خلافت خلاصه شده است .

 

وزارت

وزیر كسى است كه بار سنگین مسؤلیتى كه امیر دارد بر دوش مى كشد، و متصدى انجام آن مى شود ; این مقام نه تنها در حدیث منزلت بلكه در روایات دیگرى در كتب حدیث و تفسیر عامّه براى آن حضرت وارد شده است.۵

 

اخوّت و برادرى

چون برادرى هارون با موسى نَسَبى بود، این منزلت را رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) براى علىّ (علیه السلام)به عقد اخوّت محقق كرد، و روایات عامّه و خاصّه در این موضوع بسیار است، كه به یك روایت اكتفا مى شود: عبدالله بن عمر گفت: چون پیغمبر به مدینه وارد شد، بین اصحاب اخوّت و برادرى برقرار كرد ; پس علىّ(علیه السلام) با چشم گریان آمد، گفت : یا رسول الله اصحابت را برادر كردى، و مرا با كسى برادر نكردى، فرمود: « یا على انت اخى فى الدنیا و الآخرة ».۶

این اخوت آشكار مى كند كه مقام حضرت على (علیه السلام)هنگام نزول آیه ( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ)۷ از هر مؤمنى رفیع تر و بالاتر بوده است ; زیرا بر حسب مدارك عامّه و خاصّه حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم)بین اصحاب بر حسب منزلت ایشان اخوت برقرار نمود ، آنچنان كه بین ابوبكر و عمر ، و بین عثمان و عبدالرّحمن ، بین ابى عبیده و سعد بن معاذ و ... اخوت قرار داد ،۸ و حضرت على (علیه السلام) را براى اخوت با خود برگزید ; بنابراین چگونه او در مرتبه اشرف فرزندان آدم نباشد ، و حال آن كه حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم)به اخوت با او در دنیا و آخرت تصریح نموده است !

این اخوت و برادرى روشن مى سازد كه همانندى روحى ، علمى ، عملى و اخلاقى بین حضرت على (علیه السلام) و افضل اهل عالم یعنى حضرت رسول خاتم (صلى الله علیه وآله وسلم) به مستواى درجه آن حضرت رسیده است ، ( وَلِكُلّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُواْ) ،۹ و درجات در دنیا و آخرت بر حسب سعى و كوشش و كسب و اكتساب انسان است . ( وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیوْمِ الْقِیامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیئاً )۱۰ ، و خداوند متعال عالم تر است به حق جهادى كه على بن ابیطالب (علیه السلام)در حق پروردگار متعال انجام داد ، تا آن جا كه رسید به مقام در دارالقرار با كسى كه خداوند سبحان در شأن او مى فرماید : ( عَسَى أَن یبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحْمُوداً )۱۱ .

از این مقام و درجه تعبیرى نتوان كرد ، مگر همان كه رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)به آن تعبیر فرموده است :« انت اخى فى الدنیا والآخرة » . آن حضرت بعد از عبودیت به این اخوت مفتخر گردید ، همانطور كه خود مى فرمود :« انا عبدالله واخى رسوله »۱۲ ، من بنده خدا و برادر رسول خدایم ; و در روز شورى فرمود : ( آیا در میان شما كسى است كه رسول خدا بین او و خودش برادرى قرار داده باشد غیر از من )۱۳ .

 

شدّت ازر

احادیث دیگرى وارد شده است كه حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) از خداوند متعال درخواست نمود كه پشت او را به حضرت على (علیه السلام) محكم گرداند ، و خداوند تبارك و تعالى دعاى حضرت را استجابت فرمود .۱۴

شكى نیست كه وظایف سنگین رسالت خاتمیت از بزرگترین مسئولیت هایى است كه خداوند متعال تكلیف فرموده است ، و كسى را یاراى تحمّل چنین بار مسئولیتى نیست مگر رسول خاتم كه ظهیر انبیا و مرسلین است .

لذا بعد از آن كه حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) متحمّل این مسئولیت سنگین از طرف خداوند متعال شد، از پروردگار خود درخواست نمود كه پشت و بازو ، و قدرت و قوّت او را به على (علیه السلام)محكم گرداند ، و خداوند درخواست حضرت را پذیرفت آنچنان كه درخواست موسى را پذیرفت : ( سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِیكَ ۱۵.

این دعا از رسول خدا و اجابت از خدا دلیل بر این است كه انجام امر رسالت جز با دست و زبان على بن ابى طالب كه قاهر به قدرت الهى، و ناطق به حكمت خداوندى است، ممكن نبوده است.

آیا معقول است بعد از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) براى امّت ظهیر و پشتیبانى باشد غیر از آن كسى كه ظهیر و پشتیبان رسول خدا بوده است ؟ ! و آیا ممكن است كه امّت ، بازو و یاورى غیر از آن كس كه بازو و یاور رسول خدا بود ، اتخاذ كند و بگیرد ؟ !

 

اصلاح امر

( وَقَالَ مُوسَى لاَِخِیهِ هَـرُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَأَصْلِحْ )۱۶موسى به برادر خود ، هارون ، گفت : جانشین من در قومم باش و امر آنان را اصلاح كن .

همانطور كه هارون مصلح قوم موسى ، و جانشین موسى در اصلاح امّت او بود ، همچنین این مقام و منزلت در امّت رسول ، براى على (علیه السلام) است ، و اصلاح كردن به قول مطلق ، شأن كسى است كه خود متصف به صلاح مطلق و كامل باشد ، نه به مطلقِ صلاح به هر مرتبه اى ، كه در قرآن مجید وصف حضرت یحیى ( وَسَیداً وَحَصُوراً وَنَبِیاً مِّنَ الصَّـلِحِینَ )۱۷ ، و وصف حضرت عیسى ( وَیكَلِّمُ النَّاسَ فِى الْمَهْدِ وَكَهْلا وَمِنَ الصَّـلِحِینَ )۱۸ . قرار گرفته است .

 

شركت در امر

همچنان كه هارون شریك كار موسى بود، این مقام به مقتضاى این حدیث ـ به جز در مقام نبوّت ـ براى علىّ(علیه السلام)ثابت شد.

از جمله كارهاى پیغمبر اكرم (صلى الله علیه وآله وسلم) تعلیم كتابى است كه در آن بیان همه چیز شده است، و تعلیم حكمتى كه خداوند متعال در شأن آن مى فرماید: ( یؤْتِى الْحِكْمَةَ مَن یشَاءُ وَمَن یؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَیراً كَثِیراً)۱۹، (وَأَنزَلَ اللهُ عَلَیكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللهِ عَلَیكَ عَظِیماً )۲۰ .

شكى نیست ، آنچه خداوند متعال از كتاب و حكمت بر پیغمبر خاتم نازل فرموده است ، شامل همه آنچه كه بر تمام انبیا و مرسلین نازل فرموده، و بلكه زیاده بر آن مى باشد، زیادى و اضافه به نسبت نبوّت عامّه و رسالت خاتمیه و امامت آن حضرت براى تمام انبیا ، و سیادت و برترى بر جمیع خلق پروردگار متعال .

و از جمله كارهاى حضرت (صلى الله علیه وآله وسلم) ، بیان امور مورد اختلاف مردم و حكم بین آنان است : ( لِیبَینَ لَهُمُ الَّذِى یخْتَلِفُونَ فِیهِ )۲۱، ( إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَینَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللهُ )۲۲

و از جمله شئون حضرت خاتم (صلى الله علیه وآله وسلم) این است كه او به مؤمنین از خود آنان سزاوارتر است ، پس على (علیه السلام) شریك در امر كسى است كه ولىّ امر در نظام تكوین و تشریع است .

 

خلافت

همچنان كه هارون خلیفه موسى بود، به مقتضاى این حدیث خلافت بلا فصل آن حضرت ثابت مى شود.

خلیفه و جانشین ، وجود تنزیلى و نازل منزله كسى است كه به جاى او مى نشیند ، و خلاء وجودى آن كس به هنگام غیبت و نبودش توسط خلیفه پر مى شود .

جانشین حضرت خاتم الانبیا (صلى الله علیه وآله وسلم) ، با جانشین هر یك از انبیاى دیگر ، بلكه با جانشینى همه انبیا قابل قیاس نیست ، چون او جانشین كسى است كه تمام انبیا از آدم تا عیسى بن مریم همه زیر لوا و پرچم او هستند ، و چگونه مى توان سایه عرش را با سایه مادون عرش قیاس نمود .

آرى هارون خلیفه موسى است ، و جانشینِ كسى است كه خداوند متعال در شأن او مى فرماید : ( وَنَادَینَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الاَْیمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیاً )۲۳ ; ولى على بن ابى طالب (علیه السلام)خلیفه خاتم النّبیین (صلى الله علیه وآله وسلم) و جانشین كسى است كه خداوند متعال در شأن او مى فرماید : ( ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنَى )۲۴.

در روایت صحیحه از ابان احمر است ، كه حضرت صادق (علیه السلام) فرمود :

 

یا ابان چگونه مردم قول امیرالمومنین (علیه السلام) را منكر مى شوند ، كه فرمود : « اگر بخواهم ، پاى خود را بلند كرده و بر سینه پسر ابى سفیان در شام مى زنم ، و او را از تختش سرنگون مى كنم » ولى منكر این نیستند كه آصف ، وصى سلیمان ، قدرت آوردن تخت بلقیس را به نزد سلیمان قبل از چشم بر هم گذاشتن او داشت !

آیا مگر نه اینكه پیغمبر ما (صلى الله علیه وآله وسلم) افضل انبیا ، و وصىّ او افضل اوصیا است ؟ !

آیا وصىّ خاتم را همانند وصىّ سلیمان هم قرار ندادند ؟ ! خداوند متعال بین ما و بین آنان كه جاحد به حق ما ، و منكر فضل ما شدند ، حكم فرماید .۲۵

بنابراین وزارت رسول اكرم (صلى الله علیه وآله وسلم) ، محكم شدن پشت او ، شركت در امر آن حضرت ، اخوت با آن حضرت ، اصلاح امر در امّت ، و خلافت آن حضرت قابل قیاس با كسى كه داراى این مقامات از غیر نبىّ اكرم است ، نخواهد بود .

هر آن كس كه در حدیث منزلت تأمّل كند ، و اهل تدبّر در كتاب و تفقه در سنّت باشد ، خواهد دانست كه فصل بین رسول خدا و آن كس كه خود حضرت او را در زمان حیاتش جانشین خود قرار داد ، مخالف با حكم عقل و كتاب و سنّت است .

در روایتى كه خود عامّه به صحّت آن اعتراف نموده اند از بكیر بن مسمار نقل شده است كه گفت :

از عامر بن سعد شنیدم كه معاویه به سعد بن ابى وقاص گفت : چه چیز مانع تو از سبّ ( ناسزا گفتن ) به پسر ابى طالب است ؟

گفت : هر زمان كه به یاد مى آورم سه چیز را كه رسول خدا براى او فرمود ـ كه هر آینه یكى از آنها براى من از حمرنعم ] و هر مال نفیسى  [محبوب تر است ـ نمى توانم او را ناسزا بگویم .

معاویه گفت : یا ابااسحاق آن سه چیز چیست ؟

ابواسحاق گفت : سبّ نكنم او را ، هر زمان كه به یاد مى آورم كه وحى بر رسول خدا نازل شد ، پس دست على و دو فرزندش و فاطمه را گرفت ، و آنها را زیر كساء و لباس خود برد ، و سپس فرمود : پروردگارا همانا اینان اهل بیت من هستند .

و سب نكنم او را هر زمان كه به یاد مى آورم ، حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم)على را در غزوه تبوك باقى گذاشت ، پس على به حضرت عرض كرد : آیا مرا با كودكان و زنان باقى مى گذارى ؟ حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود : آیا راضى نمى شوى كه تو نسبت به من به منزله هارون از موسى باشى بجز این كه پیامبرى بعد از من نیست .

و سب نكنم او را هر زمان كه روز خیبر را به یاد آورم كه حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود : هر آینه این پرچم را به مردى خواهم داد كه خدا و رسول خدا را دوست مى دارد ، و خداوند به دست او پیروزى مى آورد ، پس همه ما سركشیدم كه ببینیم چه كسى مورد نظر حضرت است ؟ پس حضرت فرمود : على كجاست ؟ گفتند : او چشم درد دارد . فرمود : او را بخوانید ، پس او را خواندند ، پس حضرت با آب دهان مباركش به صورت او مالید ، و پرچم را به او داد ، و خداوند به دست او مسلمین را پیروزى داد .

راوى مى گوید : به خدا قسم ، تا زمانى كه سعد بن ابىوقاص در مدینه بود ، معاویه به او هیچ چیز نگفت .۲۶

حاكم نیشابورى مى گوید : بخارى و مسلم هر دو بر صحّت حدیث مؤاخاة و حدیث رایت ( پرچم ) اتّفاق دارند .۲۷

بخارى از سهل بن سعد نقل مى كند ، كه گفت : حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) در روز خیبر فرمودند : هر آینه فردا این پرچم را به مردى مى دهم كه خداوند فتح و پیروزى را به دست او خواهد آورد ، او خدا و رسول خدا را دوست دارد ، و خدا و رسول خدا او را دوست دارند .

پس همه شب را تا به صبح ، با اضطراب به سر بردند ، كه آیا حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) پرچم را به چه كسى عطا خواهد فرمود .

صبح كه شد ، همه به سوى حضرت رفته امید داشتند كه پرچم به آنان داده شود .

حضرت فرمود : على بن ابى طالب كجاست ؟ گفته شد : از درد چشم رنج مى برد ; فرمود : او را بیاورید .

پس على آمد ، و حضرت آب دهان مبارك خود را به چشم او مالید و دعا فرمود ، و درد برطرف شد ، گویا اصلاً درد و مرضى در او نبود .

سپس پرچم را به او داد . و على عرض كرد : یا رسول الله با آنها آنقدر جنگ خواهم كرد تا مثل ما شوند ( ایمان بیاورند ) ; پس حضرت علیه الصّلاة و السّلام فرمود : با نرمى و ثبات و بدون عجله نفوذ كن تا به میدان آنها برسى ، پس آنها را به اسلام دعوت نما ، و آنها را به آنچه بر ایشان واجب است از حق الله اخبار كن . پس قسم به خدا ، هر آینه اگر خداوند به تو یك نفر را هدایت كند ، براى تو بهتر از این كه حمرنعم و مال نفیس براى تو باشد .۲۸

مخفى نیست كه كلام حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) : « كه هر آینه پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و رسول خدا را دوست دارد ، و خدا و رسول خدا او را دوست دارند » ، كاشف از این است كه در اصحاب حضرت غیر از على (علیه السلام)هیچ كس متصف به این صفت نبوده است ، و گرنه تخصیص حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) على (علیه السلام) را به این وصف بدون مخصص مى بود ، و ساحت قدس آن حضرت از آنچه عقلاً و شرعاً باطل است ، پاك و منزّه است .

این اعطاى پرچم و پیروزى به دست على (علیه السلام) خود تفسیر حدیث منزلت است، كه دلالت دارد بر این كه على (علیه السلام) كسى است كه خداوند پشت پیغمبر خود را به او محكم كرد ، و بازوى رسول خود را به او كمك نمود .

و كلام حضرت (صلى الله علیه وآله وسلم) كه فرمود : پروردگار به دست على پیروزى را مى آورد ، حكایت از این مى كند كه فعل خداوند متعال بر دست على بن ابى طالب جارى شد ، آنچنان كه بر دست رسول خدا نیز جارى شد ، آنجا كه مى فرماید : ( وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَكِنَّ اللهَ رَمَى ) ،۲۹ و از خود حضرت على (علیه السلام)نقل شده كه فرمود : « والله من درِ خیبر را به قوه جسدانى نكنده ام » ۳۰.

آرى آن كس كه پروردگار متعال به ید او خیبر را فتح مى كند ، همان یدالله است ، آیا بازوى بهترین خلق الله جز به یدالله قابل محكم شدن است ؟ ( إِنَّ فِى ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ )۳۱ » .

 

حدیث سوم:

حدیثى است كه عامه و خاصه آن را نقل نموده اند ، و ما به آنچه حاكم نیشابورى در مستدرك۱ و ذهبى در تلخیص۲از بریده اسلمى نقل كرده اكتفا مى كنیم كه گفت:

با على به غزوه اى به یمن رفتم، و از او جفوه اى ـ ناخوشایندى ـ دیدم، بر رسول خدا وارد شدم، على را یاد كردم و خورده بر او گرفتم، دیدم رخسار رسول خدا متغیر شد، پس گفت: یا بریده، آیا من سزاوارتر نیستم به مؤمنین از خودشان؟ گفتم: بلى، یا رسول اللّه فرمود: هر كس كه من مولاى اویم پس على مولاى اوست.

این همان بیان حضرت در غدیرخم است كه در این مقام به بریده هم فرموده است.

اكابر محدّثین و مورّخین و مفسّرین۳ واقعه غدیرخم را به تناسب ارتباط این واقعه با موضوع فنّ خود ذكر كرده اند، بلكه بزرگان اهل لغت نیز در كتب لغت آن را آورده اند .

ابن درید در جمهرة اللغة مى گوید: «غدیر معروف، و هو الموضع الذى قام فیه رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) خطیباً یفضّل امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(علیه السلام)».۴

در تاج العروس ذیل كلمه « ولىّ » مى گوید: «الذى یلى علیك امرك ... و منه الحدیث: من كنت مولاه فعلىّ مولاه» .

ابن اثیر در نهایه ذیل كلمه « ولىّ » مى گوید: «و قول عمر لعلىّ اصبحت مولى كل مؤمن، اى ولىّ كل مؤمن.»

حدیث غدیر به طرق صحیحه نزد عامّه روایت شده است، اگر چه كثرت عدد طرق حدیث به حدّى است كه محتاج به صحّت سند نیست.

حافظ سلیمان بن ابراهیم قندوزى حنفى در ینابیع المودّة مى گوید: «و در مناقب محمّد بن جریر طبرى صاحب تاریخ، خبر غدیرخم را از هفتاد و پنج طریق روایت كرده، و كتابى در این موضوع به نام كتاب «الولایة» نوشته است ; همچنین خبر غدیرخم را ابوالعباس احمد بن محمّد بن سعید بن عقده روایت كرده، و كتابى در این موضوع به نام

«الموالاة» نوشته، و طرق خبر را از صد و پنج طریق ذكر كرده است.

و بعد مى گوید: «حكایت كرد علاّمه على بن موسى و على بن محمّد ابى المعالى الجوینى ملقّب به امام الحرمین استاد ابى حامد غزالى، در حالى كه تعجب مى كرد و مى گفت: مجلّدى در دست صحّافى در بغداد دیدم كه در آن روایات غدیرخم بود، بر آن نوشته شده بود : جلد بیست و هشتم از طرق قول پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) « من كنت مولاه فعلى مولاه و در پى آن خواهد آمد جلد بیست و نهم. »۵

ابن حجر در تهذیب التهذیب در ترجمه علىّ(علیه السلام) ، بعد از نقل حدیث غدیر از ابن عبدالبرّ و ابوهریره و جابر و براء بن عازب و زید بن ارقم، مى گوید: «جمع كرد ابن جریر طبرى در كتاب تألیف شده در این حدیث اضعاف كسانى كه ذكر شد، و ابوالعباس بن عقده اعتنا كرده به جمع طرق این حدیث، و آن را از حدیث هفتاد صحابى یا بیشتر اخراج كرده است.»۶

دلالت این حدیث بر ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین(علیه السلام) روشن است ، زیرا لفظ ( مولى ) اگر چه در معانى متعدده استعمال شده است، ولى با وجود قرائنى معین مى شود كه مراد از آن در این حدیث ولایت امر است، كه بعضى از آن قرائن ذكر مى شود:

۱ ـ قبل از این بیان، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) خبر از رحلت خود داد، و به كتاب خدا و عترت سفارش كرد، كه این دو از هم جدا نمى شوند; و بعد از این بیان ، معرّفى علىّ(علیه السلام) به این عنوان كه هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست مبین این است كه مقصود شناساندن كسى است كه امت بعد از آن حضرت، باید با تمسّك به او و قرآن، مصونیت از ضلالت پیدا كند.

۲ ـ آن جمعیت عظیم از حجّ برگشته را در هواى سوزان نگاه داشتن و منبر از جهاز شتر ترتیب دادن، براى آن كه اعلان كند كه علىّ (علیه السلام)دوست و یاور اهل ایمان است مناسب مقام خاتمیت نیست، و این خصوصیات نشان مى دهد كه مقصودِ پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) اعلان امر مهمّى است ، و آن جز ولایت امر ـ از معانى مولا و ولىّ ـ نیست.

۳ ـ واحدى در اسباب النزول از ابى سعید خدرى نقل كرده است، كه آیه (یـأَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مآ أُنْزِلَ إِلَیكَ مِن رَّبِّكَ، وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ یعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ)۷، روز غدیرخم در شأن على بن ابى طالب نازل شده است.۸

از این آیه كریمه استفاده مى شود كه آنچه رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)در شأن نزول آیه مأمور به تبلیغ آن شده داراى دو جهت بوده است:

اوّل: آن كه به مرتبه اى از اهمیت است كه خداوند متعال مى فرماید: «اگر نكنى تبلیغ رسالت نكرده اى.»

دوم: آن كه در این تبلیغ خدا نگه دار تو است ، و این جمله روشن مى نماید كه اظهار آنچه كه پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به تبلیغ آن مأمور شده است كید منافقینى را در پى دارد كه از اهل كتاب، ظهور آن حضرت و توسعه حكومتش را شنیده بودند و به طمع رسیدن به این مقام، به آن حضرت گرویده بودند ; و چنین امرى از معانى مولا جز ولایت امر امّت نخواهد بود.

۴ ـ خطیب بغداد از ابى هریره روایت كرده كه گفت: « كسى كه روز هجدهم ذى الحجه را روزه بگیرد براى او روزه شصت ماه نوشته مى شود، و آن ، روز غدیرخم است ; چون نبى (صلى الله علیه وسلم) دست على بن أبى طالب را گرفت، گفت: آیا من ولىّ مؤمنین هستم؟ گفتند: بلى یا رسول الله، گفت: هر كس من مولاى او هستم پس على مولاى اوست.

پس عمر بن الخطاب گفت: بخّ بخّ یا ابن أبى طالب، صبح كردى مولاى من و مولاى هر مسلمانى ; پس خدا نازل كرد: (اَلْیومَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ۹ .

آنچه كه اكمال دین و اتمام نعمت خدا به اوست، و دین اسلام با او پسندیده خدا مى شود تعیین معلّم و مجرى احكام خداست.

۵ ـ شبلنجى در نورالابصار۱۰ مى گوید: «امام ابواسحاق ثعلبى در تفسیر خود نقل كرده است كه از سفیان بن عیینه سؤال شد از قول خداى تعالى : ( سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَاب وَاقِع )۱۱ كه این آیه در شأن چه كسى نازل شده است؟

گفت: از مسأله اى سؤال كردى كه كسى قبل از تو از من سؤال نكرده، پدرم از جعفر بن محمّد از پدرانش مرا حدیث كرد كه چون رسول خدا در غدیرخم به مردم ندا داد، و اجتماع كردند، دست علىّ را گرفت و گفت: من كنت مولاه فعلىّ مولاه ، پس در شهرها شایع شد، و به حارث بن نعمان فهرى رسید . نزد رسول خدا آمد، گفت: یا محمّد به ما امر كردى كه شهادت بدهیم به وحدانیت خدا و رسالت خودت، از تو پذیرفتیم ; امر كردى كه پنج نماز بخوانیم، قبول كردیم ; امر كردى به زكات ، پذیرفتیم ; امر كردى رمضان را روزه بگیریم، قبول كردیم ; ما را به حجّ امر كردى ، پذیرفتیم ; بعد به آن راضى نشدى تا گرفتى دست پسر عمّت را كه او را بر ما فضیلت بدهى و گفتى: من كنت مولاه فعلى مولاه ، آیا این از تو است یا از خداى عزّ و جلّ؟

پیغمبر فرمود: و الّذى لا اله الاّ هو ، همانا این از خداوند عزّ و جلّ است.

حارث بن نعمان رو به مركبش رفت كه سوار شود، گفت: بار الها، اگر آنچه محمّد مى گوید حقّ است، بر ما سنگى از آسمان یا عذابى دردناك بفرست.

هنوز به مركبش نرسیده بود كه خداوند عزّ و جلّ سنگى بر او زد و بر سرش فرود آمد و از طرف دیگر بیرون آمد، و او را كشت; پس خداوند عزّوجلّ این آیه را نازل كرد : (سَأَلَ سآئِلٌ بِعَذاب واقِع * لِّلْكَـفِرینَ لَیسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اللَّهِ ذِى الْمَعَارِجِ).۱۲

تردیدى نیست كه مردم از فضایلى كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)براى على(علیه السلام)بیان كرده بود خبر داشتند ; آنچه كه براى افرادى مانند حارث بن نعمان تازگى داشت و در شهرها منتشر شده بود، و براى آنها فضیلتى باور نكردنى بود، همان مولویت و ولایت بر امّت بود، كه براى چنین افرادى قابل تحمّل نبود، نه معناى دیگرى از معانى مولا و ولىّ.

۶ ـ احمد بن حنبل در مسند۱۳ و فخر رازى در تفسیر۱۴ و خطیب بغدادى در تاریخ بغداد۱۵ و غیر ایشان۱۶ روایت كردند ، كه به نقل مسند احمد اكتفا مى شود:

از براء بن عازب نقل مى كند كه گفت: با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در سفرى بودیم و به غدیرخم رسیدیم ; پس به نماز جماعت ندا داده شد، و براى رسول خدا زیر دو درخت را جاروب كردند ; پس نماز ظهر را خواند و دست على را گرفت، و گفت: آیا نمى دانید كه من اولى به مؤمنین هستم از خودشان؟ گفتند: بلى، گفت: آیا نمى دانید كه من اولى به هر مؤمنى هستم از خودش؟ گفتند: بلى، پس دست على را گرفت، و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه ، ] رواى [ گفت: عمر بعد از آن على را ملاقات كرد، و به او گفت: هنیئاً یا ابن ابى طالب اصبحت وامسیت مولى كل مؤمن ومؤمنة.۱۷

این تهنیت از شخصى مانند عمر براى امر مشتركى بین آن حضرت و دیگران از معانى مولى نیست، بلكه شبهه اى نیست كه براى امرى اختصاصى است ، و آن جز منصب زعامت و ولایت امر امّت نخواهد بود.

۷ ـ جمعى از بزرگان عامّه مانند ابن حجر عسقلانى در الإصابة۱۸ و ابن اثیر در اسد الغابة۱۹ و غیر ایشان روایتى نقل كرده اند ، كه به نقل ابن اثیر اكتفا مى شود:

ابواسحاق گفت: و حدیث كردند مرا كسانى كه شماره آنها را احصا نمى كنم ] و گفتند : [ كه على در رحبه طلب كرد هر كس را كه قول رسول خدا (صلى الله علیه وسلم) را شنیده كه فرمود : من كنت مولاه فعلى مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه ; پس جماعتى برخاستند و شهادت دادند كه آنها از رسول خدا (صلى الله علیه وسلم) آن را شنیده اند، و قومى كتمان كردند ; و آنها كه كتمان كردند از دنیا نرفتند تا كور شدند و آفتى به آنها رسید ; یزید بن ودیعة ، و عبدالرحمن بن مدلج از آنها مى باشند.

بدیهى است احتجاج آن حضرت به این حدیث و طلب كردن شهادتِ حاضران براى اثبات خلافت، مدلول حدیث را در ولایت امر و زعامت امّت معین مى كند.

۸ ـ بیان آن حضرت قبل از بیان ولایت علىّ(علیه السلام) این است كه : «خدا مولاى من است، و من مولاى هر مؤمنى هستم» و مولویت خدا نسبت به آن حضرت آن است كه هیچ كس جز خدا بر او ولایت ندارد، و همچنان كه خدا ولىّ اوست، او ولىّ هر مؤمنى است و همان ولایت كه آن حضرت (صلى الله علیه وسلم)بر اهل ایمان دارد، علىّ(علیه السلام) هم دارد ; و این بیان روشن مى كند كه این ولایت، ولایت امر است.

۹ ـ آن حضرت قبل از معرّفى علىّ(علیه السلام) ، از آنان التزام و اقرار به این جمله گرفت : الست اولى بكم گفتند:بلى ، و این همان اولویتى است كه خداوند متعال در قرآن فرموده است: (اَلنَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ)۲۰ و پس از آن فرمود «هر كس من مولاى اویم على مولاى اوست» ، و با مقدم داشتن جمله «الست اولى بكم» هر گونه شبهه اى را در معنى « ولىّ » رفع فرمود، و همان اولویتى را كه خودش نسبت به مؤمنین داشت براى على (علیه السلام) اثبات كرد.

 

حدیث چهارم:

قول رسول خداست كه به آن حضرت فرمود: أنت منى و أنا منك .۱ این حدیث را بخارى و غیر او از اكابر ائمّه حدیث عامّه ذكر كرده اند .

شكى نیست كه كمالِ عالَم هستى به عقل ، علم ، بندگى و اطاعت اختیارى خداوند متعال است ، و امتیاز خلقت انسان همین عقل و اطاعت به اختیار او است ، و هدف از خلقت او نیز همین است .

بنابراین كمال انسان رسیدن او است به مرتبه اتصال به علم غیب، و نورانى شدن عقلش به نور وحى، كه این مرتبه نبوّت است.

و كمال مرتبه نبوّت ، به سفارت از طرف خالق به سوى خلق ، براى نورانى كردن عقول آنان به نور حكمت الهیه است ، كه این مرتبه رسالت است .

و كمال مرتبه رسالت وصول به مرتبه عزم بر عهد معهود و میثاق مأخوذ است ، و این مرتبه اولوالعزم براى بعضى از پیغمبران مبعوث به شریعت است .

و كمال این مرتبه رسیدن به مرتبه خاتمیت است ، كه مرتبه بعثت به شریعت ابدى است ، كه نهایت حدّ كمال انسانیت است ، و صاحب این مرتبه خاتم ماسبق و فاتح مااستقبل ، و اسم اعظم ، و مثل اعلى ، حضرت محمّد بن عبدالله (صلى الله علیه وآله وسلم) است .

على (علیه السلام) به مرتبه اى واصل شد ، كه آن كس كه خدا در شأن او فرمود : وَمَا ینْطِقُ عَنِ الْهَوَى۲ فرمود : « على منّى » ( على از من است ) ، یعنى او مشتق است از یكدانه گوهر عالم امكان ، كه نفس قدسیه ، و علّت غائیه خلقت عالم و خلیفه قرار دادن آدم است .

و حضرت به این جمله اكتفا نكرده ، و پس از آن فرمود : « وأنا منه » ، تا بفهماند كه هدف از وجود و بعثت خاتم ، و آنچه قوام انیت او به آن است ـ یعنى هدایت به دین قویم و صراط مستقیم ، حدوثاً و بقاءً ـ متحقّق نمى شود الاّ به على و اولاد معصومین او (علیهم السلام) .

آیا چگونه ممكن است فصل در خلافت از پیغمبر ، بین آن كس كه او از پیغمبر و پیغمبر از اوست ؟ !

 

حدیث پنجم:

بزرگان ائمّه حدیث از عامه و خاصه به صحت این حدیث اعتراف كرده اند، كه حضرت (صلى الله علیه وسلم) رسول فرمود:على مع القرءَان و القرءَان مع على لن یتفرقا حتى یردا على الحوض.۱

دلالت این حدیث با توجّه به شناخت قرآن مجید معلوم مى شود ; در ذیل به اختصار به امورى اشاره مى شود :

۱ ـ در كتب الهیه افضل از قرآن كریم وجود ندارد : ( اللهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ كِتَاباً مُّتَشَبِهاً)۲، (إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یهْدِى لِلَّتِى هِی أَقْوَمُ)۳ .

۲ ـ خداوند متعال آن را به اوصافى وصف نموده است كه قلم از تحریر آن ، و بیان از تقریر آن عاجز است : ( بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِیدٌ * فِى لَوْح مَّحْفُوظ)۴، (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِیمٌ * فِى كِتَاب مَّكْنُون)۵، (وَلَقَدْ آتَینَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِىوَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ)۶، (یس * وَالْقُرْآنِ الْحَكِیمِ)۷ .

۳ ـ خداوند متعال خود را معلّم قرآن قرار داده است : ( الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ)۸ .

۴ ـ به آنچه از جبروت الهى در این كتاب تجلّى كرده است ، اشاره نموده و مى فرماید : ( لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَل لَّرَأَیتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْیةِ اللهِ )۹ .

۵ ـ به آنچه از قدرت خود كه در اسرار پنهان شده در آیاتش تجلى كرده است، اشاره نموده و مى فرماید: ( وَلَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الاَْرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى)۱۰.

۶ ـ این كتاب مظهر علم و حكمت خداوند متعال است : ( وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِیم عَلِیم)۱۱ و ( وَنَزَّلْنَا عَلَیكَ الْكِتَابَ تِبْیاناً لِّكُـلِّ شَـىْء وَهُـدىً وَرَحْمَةً )۱۲.

۶ ـ پروردگار خود را بر انزال این كتاب ، حمد و ستایش مى فرماید : ( الْحَمْدُ للهِِ الَّذِى أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ یجْعَل لَّهُ عِوَجَا )۱۳ .

۷ ـ رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) در تمسك به این كتاب عزیز مى فرماید :

پس هر گاه فتنه ها و آشوب ها بر شما مشتبه شد ، و شما را فرا گرفت ، به قرآن رو آورید ، زیرا همانا قرآن شفیعى است كه شفاعتش پذیرفته است ; و گزارش دهنده است از بدى ها كه گفته اش تصدیق شده است ; هر كس آن را پیشواى خود كرد او را به بهشت رهبرى مى كند ، و هر كس آن را پشت سر خود قرار دهد ، او را به جهنم و دوزخ مى كشاند ; و قران راهنمایى است كه به بهترین راه ها راهنمایى كند ، و كتابى است كه در آن تفصیل و بیان ، و به دست آوردن حقایق است ; و جدا كننده حق از باطل است ; آن كلامِ فصل است و شوخى و هزل نیست ; براى آن ظاهر و باطنى است ، پس ظاهرش حكم ، و باطنش علم است ، ظاهرش جلوه و زیبایى دارد ، و باطنش ژرف و عمیق است ; براى آن حدودى است كه بر آن حدود حدودى است ; شگفتى هاى آن به شماره نیاید ، و غرائب و نوآورى هاى آن كهنه نشود ; در آن چراغ هاى هدایت و روشنى بخش حكمت است ; و دلیل و راهنماى معرفت است براى آن كس كه آن را بشناسد.۱۴

آرى خداوند متعال در این كتاب براى خلق خود تجلّى كرده است ، و كسى كه آن را نازل كرده ، در آیات مذكوره ، و آن كس كه بر او نازل شده در كلمات مزبوره آن را تعریف نموده اند .

چه بسیار بزرگ است قدر و منزلت كسى كه پیغمبر خاتم (صلى الله علیه وآله وسلم) او را با قرآن ، و قرآن را با او قرار داده است !

او با ظاهر قرآن است به حكمت قرآن ، و با باطن قرآن است به علم قرآن ; و او با عجائبى كه شماره نشود و با غرائبى كه تمام نشود همراه است ; و با این معیت ، تمام آنچه بر همه انبیا از كتاب و حكمت نازل شده است ، نزد اوست .

بر طبق روایات بزرگان تفسیر و حدیث از عامّه و خاصّه ،۱۵ على (علیه السلام)اُذُن واعیه ( گوش شنوا و فراگیر ) در كلام خداوند متعال است : وَتَعِیهَا أُذُنٌ وَاعِیةٌ۱۶.

و اوست كسى كه گفت : سلونی فوالله لاتسألونی عن شیء إلاّ أخبرتكم وسلونی عن كتاب الله ، فوالله ما من آیة إلاّ وأنا أعلم أبلیل نزلت أم بنهار .۱۷

چه بسیار بزرگ است مقام كسى كه پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) او را با قرآن قرار داده است ، و با این كه معیت قائم به دو طرف است ، یعنى على كه با قرآن بود، قرآن هم با على است ، ولى به جمله : على مع القرآن اكتفا ننموده ، و در عظمت او اضافه فرمود : و القرآن مع على ، و این نكته اى است كه فقط اولوالالباب به آن مى رسند .

در ابتدا به على و اختتام به قرآن در جمله ى اوّل ، و ابتدا به قرآن و اختتام به على در جمله دوم ، و ترتیب كلام ، از كسى كه فصیح ترین مردم است ، لطایفى است كه مجال را وسعت شرح آنها نیست .

خلاصه كلام این كه : در بین انبیا و مرسلین ، كسى افضل از رسول امین نیست ، و چون على از او ، و او از على است( أنت منى و أنا منك )، پس او تالى تلو بهترین خلق خدا است .

و در كتب نازله ، هیچ كتابى اعلى از قرآن مبین نیست ، و چون على با قرآن و قرآن با على است ( على مع القرءَان و القرءَان مع على ) ، پس قلب او خزینه تمام آنچه از طرف خداوند متعال نازل شده خواهد بود ، از هدایت و نور و كتاب و حكمت و ...

آیا با این اوصاف شكى باقى مى ماند در این كه او سزاوارترین شخص براى خلیفه رسول كریم و مفسّر قرآن عظیم مى باشد ؟ !

و آیا شكى باقى مى ماند كه او مولاى هر كسى است كه به خداوندى ایمان دارد كه فرموده است : ( مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ )۱۸، ( مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ )۱۹ .

 

حدیث ششم:

حدیثى است كه اهل حدیث و رجال از عامّه به صحت سند آن اعتراف كردند، و خلاصه آن این است كه جمعى نزد ابن عباس آمدند و به امیرالمؤمنین(علیه السلام) ناروا مى گفتند.

ابن عباس گفت: ناروا به كسى مى گویند كه براى او ده فضیلت است كه براى احدى نیست:

۱ ـ در جنگ خیبر كه ] دیگران رفتند و عاجزانه برگشتند [ رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: كسى را مى فرستم كه هرگز خدا او را خوار و ذلیل نكرد ; او دوست دارد خدا و رسول را، و خدا و رسول دوستدار او هستند.

همگى گردن كشیدند كه چنین كسى كیست؟ پس فرمود: على كجاست؟ آن حضرت با چشم رَمَد دیده آمد، بعد از شفاى چشم به دست رسول خدا، آن حضرت رایت را سه مرتبه به اهتزاز در آورد و به دست على(علیه السلام) داد.

۲ ـ رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فلانى را با سوره توبه به جانب مشركین فرستاد، پس على را پشت سر او فرستاد و سوره را از او گرفت، و فرمود : سوره را نمى بَرَد مگر مردى كه او از من است و من از اویم.

۳ ـ رسول خدا فرمود: كدام یك از شما با من در دنیا و آخرت موالات مى كنید؟ كسى نپذیرفت، به على فرمود: تو ولىّ من هستى در دنیا و آخرت.

۴ ـ على اوّل كسى بود كه بعد از خدیجه ایمان آورد.

۵ ـ رسول خدا جامه خود را بر چهار نفر انداخت : بر على و فاطمه و حسن و حسین(علیه السلام) : و فرمود: (إِنَّمَا یرِیدُ اللهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَكُمْ تَطْهـِیراً) .

۶ ـ على آن كسى بود كه جان خود را فداى جان رسول خدا كرد و جامه او را پوشید و شب بر جاى او خوابید، و مشركین تا صبح به گمان این كه او پیغمبر است ، او را سنگباران كردند.

۷ ـ در غزوه تبوك على را در مدینه به جاى خود گذاشت، چون از فراق رسول خدا در آن سفر گریه كرد، فرمود: آیا راضى نمى شوى كه منزلت تو نسبت به من همان منزلت هارون باشد نسبت به موسى، مگر آن كه بعد از من پیغمبرى نیست ; همانا سزاوار نیست كه من بروم مگر این كه تو خلیفه من باشى.

۸ ـ رسول خدا به على فرمود: تو بعد از من ولىّ هر مؤمن و مؤمنه هستى.

۹ ـ رسول خدا تمام درهایى را كه به مسجد آن حضرت باز مى شد بست، بجز درِ خانه على.

۱۰ ـ رسول خدا فرمود: من كنت مولاه فعلىّ مـولاه .۱

آیا با وجود نصّ و تصریح پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) كه رایت فتح را با وجود همه اصحاب به دست على داد ، و تنها او را حبیب و محبوب خدا و رسول خواند، و پیام خدا را از دیگران گرفت و به او داد ـ كه باید مبلّغ كلام خدا، على(علیه السلام) باشد، به علت این كه او از من و من از اویم ـ و تصریح آن حضرت كه سزاوار نیست من بروم و تو خلیفه من نباشى، و بیان ولایت مطلقه و كلیه آن حضرت به : «انت ولىّ كل مؤمن بعدى و مؤمنة» و «من كنت مولاه فعلى مولاه» ، در این سنت صحیحه براى اهل نظر و انصاف مجال شك و ریبى در خلافت بلافصل آن حضرت باقى مى ماند؟!

*

این مختصر گنجایش احصاى آیات و روایات وارده در این موضوع را ندارد، لذا این بحث شریف را به دو آیه در شأن آن حضرت ختم مى كنیم:

۱ ـ (إِنَّمَا وَلیكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یقیمُونَ الصَّلَوةَ وَ یؤْتُونَ الزَّكَوة وَ هُمْ رَكِعُونَ).۲

بزرگان علماى عامّه به نزول این آیه در شأن امیرالمؤمنین(علیه السلام)اعتراف كرده اند ; به خلاصه و قریب به مضمون حدیثى كه فخر رازى نقل مى كند اكتفا مى شود:

«ابوذر گفت: نماز ظهر را با رسول خدا خواندم ; سائلى در مسجد سؤال كرد، هیچ كس به او چیزى نداد، و على در حال ركوع بود، با انگشتى كه خاتم در آن بود به سائل اشاره كرد، و آن سائل انگشتر را از انگشت او گرفت ; پیغمبر به خدا تضرّع كرد، پس گفت: بار الها برادرم موسى از تو سؤال كرد پس گفت: (قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی)تو بر او نازل كردى (سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِیكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَاناً) ، بارالها من محمد بنده توام، پس به من شرح صدر بده، و كار مرا آسان كن، و براى من وزیرى از اهلم قرار بده، علىّ را، پشت مرا به او محكم كن ; ابوذر گفت: و الله كلمه رسول خدا تمام نشده بود كه جبرئیل با این آیه نازل شد.»۳

نزول آیه بعد از دعاى رسول، اجابت دعاى آن حضرت است، كه هر سِمَتى كه هارون نسبت به موسى داشت، همان سِمَت نسبت به رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) به على داده شد.

از این آیه ـ به مقتضاى حرف عطف ـ استفاده مى شود كه همان ولایت خدا كه براى رسول است براى على (علیه السلام) نیز ثابت شده است.

و كلمه انّما با دلالتش بر حصر ، اثبات مى كند كه ولایت در این آیه براى خدا و رسول و على صلوات الله علیهم ولایتى است كه به این سه منحصر است، و آن ولایت نمى تواند غیر از ولایت امر ـ از معانى ولىّ ـ معنى دیگرى داشته باشد.

۲ ـ (فَمَنْ حَآجَّكَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَاجَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَ أَبْنَآءَكُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَـذِبِینَ).۴

در این آیه كریمه براى اهل نظر نكاتى است كه به سه نكته ـ با اغماض از شرح ـ اشاره مى شود:

۱ ـ دعوت رسول اكرم (صلى الله علیه وآله وسلم) به مباهله برهان رسالت پیغمبر است، و استنكاف نصارى اعتراف به بطلان نصرانیت ، و حقّانیت آیین آن حضرت است .

۲ ـ و كلمه انفسنا دلیل خلافت بلافصل امیرالمؤمنین (علیه السلام)است، زیرا با وجود نفس تنزیلى به نصّ كتاب كه امتداد وجود پیغمبر است جانشینى دیگرى معقول نیست.

۳ ـ آنچه ائمّه تفسیر و حدیث بر آن متفق هستند این است كه مراد از أَبْنَآءَنَا حسن و حسین (علیهما السلام) ، و مراد ازنِسَآءَنَا فاطمه زهرا (علیها السلام) ، و مراد از أَنْفُسَنَا على بن ابى طالب (علیه السلام)است،۵ و در این مورد حدیثى را ذكر مى كنیم كه فخر رازى در تفسیر آیه مذكور آورده است و خلاصه و مضمون قریب به مدلول آن این است:

«هنگامى كه رسول خدا دلایل را بر نصاراى نجران اقامه كرد، و آنها بر جهل خود اصرار داشتند، فرمود: خدا به من امر كرده است كه اگر حجّت را قبول نكنید، من با شما مباهله كنم . گفتند: یا اباالقاسم بر مى گردیم و در كار خود نظر مى كنیم، بعد نزد تو مى آییم; چون بازگشتند به عاقب كه صاحب رأى آنها بود گفتند: یا عبدالمسیح تو چه مى بینى؟ گفت: اى جماعت نصارى، شما معرفت پیدا كردید كه محمد نبىّ مرسل است، و كلام حقّ را در امر عیسى براى شما آورده ; به خدا قسم، هرگز قومى با پیغمبرى مباهله نكردند كه كبیر آنها زنده بماند و صغیرشان پرورش یابد، اگر این كار را بكنید مستأصل مى شوید، اگر اصرار دارید كه دست از دینتان بر ندارید با او وداع كنید و به شهرهاى خود برگردید.

رسول خدا بیرون آمد، حسین را در آغوش، و دست حسن را گرفته، و فاطمه پشت سر آن حضرت، و على پشت سر فاطمه ، و به آنها فرمود: كه چون دعا كردم شما آمین بگویید.

اسقف نجران گفت: اى جماعت نصارى، من چهره هایى را مى بینیم كه اگر از خدا بخواهند كه كوه را از جاى خود بر دارد، به آن وجوه و رخساره ها از جا بر مى دارد ; مباهله نكنید، كه هلاك مى شوید، و تا قیامت بر روى زمین نصرانى نخواهد ماند.

از مباهله شانه خالى كردند و به صلح راضى شدند . پس از مصالحه رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: قسم به كسى كه جانم به دست اوست ، هلاكت بر اهل نجران نزدیك شد، اگر مباهله و ملاعنه مى كردند به صورت میمون و خوك مسخ مى شدند، و وادى بر آنها آتش مى شد، و سال بر نصارى نمى گذشت مگر این كه همگى هلاك مى شدند» .

روایت شده است كه چون آن حضرت در كسائى سیاه بیرون آمد، حسن را در آن داخل كرد، بعد حسین را، بعد فاطمه و بعد على را، بـعـد فرمود: (إِنَّمَا یرِیدُ اللهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً) . سپس فخر مى گوید: «و اعلم ان هذه الروایة كالمتفق على صحتها بین اهل التفسیر و الحدیث.»۶

هر چند مجال شرح آیه و این حدیث مورد اتفاق نیست، ولى به دو نكته اشاره مى شود:

۱ ـ هنگام خروج، این عدّه را زیر كساء جمع كرد و آیه تطهیر خواند، تا ثابت كند دعایى كه خرق عادت كند، و اسباب طبیعى را از كار بیندازد، و بىواسطه ، به ارادة الله آن خواسته محقّق شود، باید از روح پاك از هر رجسى به درگاه سبّوح قدّوس بالا رود : (إِلَیهِ یصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیبُ)۷ و آن طهارت كه اراده خدا به آن تعلّق گرفته در نفوس این عدّه یافت مى شود.

۲ ـ مباهله رسول خدا با نصاراى نجران، درخواست دورى آن قوم از رحمت بود، و دعایى كه اجابتش انقلاب صورت انسان به حیوان، و استحاله خاك به آتش، و بر افتادن یك امّت از روى زمین باشد، جز به اراده متّصل به امرى كه (إِنَّمَآ أَمْرُهُ إِذَآ أَرَادَ شَیئًا أَن یقُولَ لَهُ كُن فَیكُونُ)۸ممكن نیست، و این مقامِ انسان كامل است كه رضا و غضب او مظهر رضا و غضب خداست، و این مقام، مقام خاتم و جانشین خاتم است، و یگانه زنى كه به این مقام رسید صدیقّه كبرى است، و این كاشف از آن است كه روح ولایت كلیه و امامت عامّه كه عصمت كبرى است در فاطمه زهرا(علیها السلام)است.

و حدیثى هم كه بزرگان عامّه به صحّت آن اعتراف كرده اند ناطق به این امر است، كه رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: فاطمة بضعة منى فمن اغضبها اغضبنى ;۹ و اگرچه به حكم عقل و كتاب و سنّت غضب پیغمبر غضب خداست، ولى علماى عامّه این حدیث را هم نقل كرده اند كه قال رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)لفاطمة : ان الله یغضب لغضبك و یرضى لرضاك .۱۰

كسى كه بدون هیچ قید و شرطى، خدا به رضاى او راضى و به غضب او غضبناك است، به ضرورت عقل باید رضا و غضبش از خطا و هوى منزّه باشد، و این همان عصمت كبرى است.

 

على (عليه السلام) اعجاز عينى تربيت قرآن و پيغمبر خاتم (صلى الله عليه وآله وسلم):

اگر كسى ادعا كند كه من سر آمد طبیبان جهان هستم، براى اثبات این دعوى دو راه وجود دارد:

ـ یكى این كه كتابى در طبّ ارائه دهد كه علل امراض و دارو و درمان آنها را به گونه اى بنگارد كه مانندش در كتب طبّ یافت نشود.

ـ دیگر آن كه مریضى را كه مرض تمام قوا و اعضاى او را فرا گرفته و در آستانه مرگ است و طبیبان از علاج او عاجز شده اند به او بسپارند، و او بر آن تن لباس صحّت و عافیت بپوشاند.

پیغمبران طبیبان فكر و جان ، و معالجان امراض انسانیت انسان مى باشند، و پیغمبر اسلام سر آمد این طبیبان است.

او با تعلیم و تربیت به قرآن درخت انسانیت رابه ثمر رساند، و از آن درخت شاه میوه اى مانند على بن ابى طالب (ع) به بشریت تحویل داد،كه اگر چه اشاره به فضایل او در این مختصر نمى گنجد، ولى از دائرة المعارف فضایل علمى و عملى او همین چند سطر بس است، كه تا زمانى كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)حیات داشت، ادبش اقتضاى اظهار علم و عرفان نمى كرد، و همچون ماه تحت الشعاع آفتاب بود . بعد از آن حضرت هم در محاق اختناق از نور افشانى باز مانده بود، و در مدت ـ تقریباً ـ پنج سال با ابتلا به فتنه جنگهاى خانمانسوزى چون جنگ جمل و صفین و نهروان، فرصت اندكى كه پیش آمد، اگر بر كرسى سخن نشست گفتارش به نقل ابن ابى الحدید معتزلى دون كلام خالق و فوق كلام مخلوقین بود۱، و تنها براى معرفت خدا و تربیت نفس و نظام جامعه، مراجعه به خطبه اوّل نهج البلاغه و خطبه متّقین و عهدنامه مالك اشتر بس است كه نشان دهد او چه اقیانوسى از حكمت علمى و عملى است كه این نمونه ها قطره هایى از آن دریاست.

و اگر در میدان جنگ قدم زد تاریخ دلاورى مانندش ندید كه زرهش پشت نداشته باشد،۲ و در یك شب پانصد و بیست و سه تكبیر بگوید و به هر تكبیرى دشمنى را به خاك بیفكند،۳ و همان شب نیز ما بین دو صف سپاهیان به نماز شب بایستد و با این كه تیرها از راست و چپ مى بارید و در برابرش به زمین مى ریخت، بدون كمترین اضطرابى مانند اوقات دیگر از انجام وظایف بندگى غافل نشود،۴ و مانند فارس یل یل عمرو بن عبدود را بر خاك بیفكند كه عامّه و خاصّه از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) روایت كردند كه فرمود: لمبارزة على بن ابى طالب لعمرو بن عبدود یوم الخندق افضل من عمل امتى الى یوم القیامة.۵

و روز فتح خیبر مرحب پهلوانِ یهود را به یك شمشیر دو نیمه كند، و بعد از آن به هفتاد سوار حمله نماید و آنها را از پاى در آورد، كه مسلمانان و یهودیان متحیر شوند۶ ; و این شجاعت را با خوف و خشیتى جمع كند، كه با حضور وقتِ نماز رنگ رخسارش دگرگون مى شد، و لرزه بر اندامش مى افتاد، مى گفتند چه شده كه چنین حالتى دست داده؟ مى فرمود: «وقت امانتى رسیده كه بر آسمان و زمین و كوه ها عرضه شد و از تحملش إبا كردند و انسان آن امانت را برداشت»۷ . كسى كه روز در میدان جنگ از هیبتش لرزه بر اندام دلاوران مى افتاد، شب در محراب عبادت مانند مارگزیده به خود مى پیچید و با چشم گریان مى گفت: «اى دنیا! اى دنیا! آیا متعرّض من شدى؟! آیا به من اشتیاق پیدا كردى؟! هیهات! هیهات! غیر مرا مغرور كن، مرا به تو نیازى نیست، من تو را سه طلاقه كردم، ... آه! آه! از كمى توشه و دورى راه»۸ .

سائلى از او درخواست كرد، امر كرد هزار به او بدهید ; كسى كه به او فرمان داد پرسید كه هزار از طلا بدهم یا از نقره؟ فرمود: هر دو نزد من دو سنگ است، آنچه براى سائل نفعش بیشتر است به او بده.۹

در كدام امّت و ملّت شجاعتى توأم با چنین سخاوتى دیده شده كه در میدان جنگ در حال محاربه با مشركى بود، مشرك گفت: یا ابن ابى طالب هبنى سیفك. (اى پسر ابى طالب شمشیرت را به من بده) شمشیر را به جانب او افكند، مشرك گفت: عجبا! اى پسر ابى طالب، در چنین وقتى شمشیر خود را به من مى دهى؟ فرمود: تو دست سؤال به سوى من دراز كردى و ردّ سائل از كرم نیست ; آن مشرك خود را به زمین افكند و گفت: این سیره اهل دین است ; قدمش را بوسید و مسلمان شد.۱۰

ابن زبیر نزد آن حضرت آمد و گفت: در حساب پدرم دیدم كه از پدرت هشتاد هزار درهم طلبكار است; آن مال را به او داد، بعد از آن آمد و گفت: در آنچه گفتم غلط كردم، پدر تو از پدرم هشتاد هزار درهم طلب داشت، فرمود: آن مال بر پدرت حلال، و آنچه هم از من گرفتى براى خودت باشد.۱۱

كجا زمانه مقامى را نشان دارد كه از مصر تا خراسان قلمرو ملك او باشد، اما وقتى مشك آب بر دوش زنى ببیند، از او بگیرد و برایش به مقصد برساند، و از حال او بپرسد و شب تا به صبح از اضطراب نخوابد كه چرا به آن زن و یتیمانش رسیدگى نشده ; و صبحگاه خود براى یتیمان بار طعام بكشد، و براى آنان غذا طبخ كند، و لقمه در دهان آنان بگذارد ; و چون زن امیرالمؤمنین(علیه السلام) را بشناسد و اظهار شرمندگى كند، بگوید اى كنیز خدا! من از تو شرمسارم.۱۲

در روزگار خلافتش در بازار بزازها با خدمتكار خود راه برود، و دو پیراهن كرباس بخرد و آن را كه بهتر است به نوكر بپوشاند كه غریزه زینت طلبى جوان تأمین شود، و جامه پست تر را خود بپوشد.۱۳

با آن كه خزاین سیم و زر در اختیارش بود، فرمود: والله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحییت من راقعها.۱۴

غنیمتى خدمت آن حضرت آوردند كه بر آن غنیمت گرده نانى بود، و كوفه هفت محلّه داشت، آن غنیمت را با گرده نان هفت قسمت كرد ; مقسّمِ هر محلّى را خواست و قسمتى از آن غنیمت را با قسمتى از آن نان به آن مقسّم داد .۱۵

او هرگاه غنیمتى را تقسیم مى كرد بعد از قسمت ، دو ركعت نماز مى خواند و مى فرمود: الحمدلله الذى اخرجنى منه كما دخلته.۱۶

در روزگار حكومتش شمشیرش را در بازار به فروش گذاشت، و فرمود: به خدایى كه جان على در دست اوست، اگر بهاى اِزارى مى داشتم این شمشیر را نمى فروختم.۱۷

در هر روزى كه مصیبتى به آن حضرت مى رسید، آن روز هزار ركعت نماز مى خواند و بر شصت مسكین تصدّق مى كرد و تا سه روز روزه مى گرفت.۱۸

هزار بنده با كدّ یمین و عرق جبین آزاد كرد،۱۹ و هنگامى كه از دنیا رفت هشتصد هزار درهم مقروض بود.۲۰

شبى كه براى افطار به خانه دختر خود مهمان بود، بر سر سفره دخترِ فرمانرواى آن كشور پهناور، قوتى به جز نان جوى و نمك و كاسه شیرى نبود ; به نان جو و نمك افطار كرد و لب به شیر نزَد مبادا كه سفره او رنگین تر از سفره رعیت او باشد.۲۱

تاریخ كجا دیده است كسى كه از مصر تا خراسان زیر نگین سلطنت اوست، برنامه حكومت او نسبت به خود و فرمانروایان مملكتش آن باشد كه در نامه آن حضرت به عثمان بن حنیف منعكس است، و مضمون قریب به مفاد آن نامه این است:

 

اى پسر حنیف به من خبر رسیده است كه مردى از فتیه۲۲ اهل بصره تو را به مهمانى به خوان طعامى دعوت كرده، و تو هم به آن شتافتى ; خوراك هاى رنگارنگ و قدح ها براى تو آورده شده، و گمان نمى كردم تو دعوت قومى را اجابت كنى، كه بینواى آنها با جفا رانده شده، و بى نیاز آنها بر آن سفره دعوت شده باشد . ببین دندان بر چه خوراكى مى گذارى، پس آنچه مورد شبهه است دور انداز، و آنچه یقین دارى حلال است از آن استفاده كن .

آگاه باش كه براى هر مأمومى امامى است كه به او اقتدا كند، و به نور علم او استضائه نماید، امام شما از دنیاى خود به دو جامه كهنه و دو قرص نان اكتفا كرد ; شما بر این كار قدرت ندارید، ولى مرا به پرهیزكارى و كوشش و عفّت و درستكارى كمك كنید ; و الله من از دنیاى شما طلایى گنجینه نكردم، و از غنائم آن مالى ذخیره ننمودم، و براى جامه كهنه ام جامه كهنه دیگرى آماده نكردم، و از زمین این دنیا یك وجب براى خود به چنگ نیاوردم ; ـ تا آن جا كه مى فرماید ـ اگر بخواهم به عسل مصفّى و مغز گندم و بافته هاى ابریشم، راه مى برم، ولكن هیهات كه هواى من بر من غلبه كند، و حرص من مرا به اختیار طعام ها بكشد، و حال آن كه شاید در حجاز و یمامه كسى باشد كه دسترسى به قرص نانى نداشته، و سیرى را ندیده باشد.۲۳

 

حكومت اسلامى را باید در آینه وجود كسى دید كه در كوفه است، و احتمال وجود شكم گرسنه اى در حجاز یا یمامه نمى گذارد كه دست به غذاى لذیذى دراز كند ، و یا براى جامه كرباس كهنه اى كه بر تن دارد بدلى تهیه نمى كند، و یك وجب زمین براى خود حیازت نمى نماید، و از خوراك و پوشاك و مسكن دنیا بهره او همین است تا مبادا كه معیشت او از فقیرترین افراد رعیتش بهتر باشد.

در قلمرو سلطنت او عدالتى حكومت مى كند كه چون زره خود را نزد یهودى مى بیند و به او مى فرماید: این زره من است، آن یهودى كه در شرایط ذمّه زندگى مى كند با كمال جرأت مى گوید: زره از آن من است و در دست من است ; بین من و تو قاضى مسلمین حكم مى كند.

با آن كه مى داند كه یهودى خیانت كرده و زِره او را ربوده است، با او نزد قاضى مى رود و چون قاضى به احترام آن حضرت قیام مى كند، او را براى این امتیاز مؤاخذه مى نماید و مى فرماید: اگر مسلمان بود با او در مقابل تو مى نشستم.

و عاقبت یهودى در مقابل این عدل مطلق اعتراف مى كند و اسلام مى آورد، و امام زره را با مركب خود به او مى بخشد، یهودىِ مسلمان شده از آن حضرت جدا نمى شود تا در جنگ صفین به شهادت مى رسد.۲۴

هنگامى كه خبردار شد خلخال از پاى یك زنى كه در ذمّه اسلام است كشیده شده، تحمّل این قانون شكنى را نداشت و فرمود: فلو ان امرأ مسلماً مات من بعد هذا أسفاً ما كان به ملوماً، بل كان به عندى جدیراً.۲۵

چون در رهگذر دید كه پیرمردى دست سؤال دراز كرده، به جستجو بر آمد كه موجب گدایى او چیست؟ به آن حضرت دلدارى دادند كه این پیر مرد نصرانى است; بر آشفت كه چگونه در جوانى از او كار كشیدند و در روزگار پیرى او را به حال خود واگذاشته اند كه گدایى كند؟! و فرمان داد كه بر او از بیت المال انفاق كنند.۲۶

در رعایت حقّ خلق چنین بود كه اگر اقالیم هفت گانه را با آنچه در زیر آسمان آنهاست به او بدهند كه پوست جوى كه دست رنج مورچه اى است از دهان او بگیرد، نمى پذیرفت;۲۷و در رعایت حقّ خالق چنان بود كه او را به طمع بهشتش و از ترس آتشش عبادت نمى كرد، بلكه به جهت اهلیت او براى عبادت به بندگیش قیام مى كرد.۲۸

پیغمبر اسلام همچنان كه خود فرمود: انا أدیب الله و علىّ أدیبى۲۹ بشریت را به تربیت چنین انسانى به كمال آدمیت رساند كه صلابت میدان نبرد را ـ كه تاریخ مانند آن صلابت را ندیده ـ با رقّت قلبى كه چهره افسرده یتیمى اشك او را جارى و ناله جگر سوز او را بلند مى كند به هم آمیخته، و او را به آزادگى و حرّیتى رسانده كه از قید تمام مصالح و منافع محدود دنیوى و نامحدود اخروى رَسته، و تنها رشته عبودیت و بندگى خداوند عالم را ـ آن هم نه براى سود خود، بلكه براى اهلیت او ـ به گردن انداخته ; و بین حرّیت و عبودیتى جمع كرده كه مقصد نهایى از خلقت انسان و جهان است . چنان رضا و غضب خود را در رضا و غضب خالق خویش فانى كرده است كه خوابیدن به جاى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در لیلة المبیت۳۰ و ضربتِ بهتر از عبادت ثقلین در روز خندق۳۱ گواه آن است.

آرى باغبانى كه در شوره زار جزیرة العرب در ظرف چند سال محدود با آن همه ابتلا چنان امّتى به وجود آورد و چنین شاه میوه اى از درخت آدمیت به دنیا نشان داد، مى تواند بگوید: من بزرگترین باغبان بوستان انسانیتم.

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن