مجلس نود و دوم روز سه شنبه نهم شعبان سال 358

امالی شیخ صدوق

1- رسول خدا (ص) فرمود:
خدا خلق را دو قسمت آفريد و مرا در بهترين قسم نهاد و اين گفتار خداى عز و جل است در ذكر اصحاب يمين و اصحاب شمال من از اصحاب يمين هستم و اين دو قسم را سه قسم فرمود و مرا در بهترين آنها نهاد و اين گفتار خداى عز و جل است (سوره واقعه ) اصحاب ميمنت ، كدامند اصحاب ميمنت ، اصحاب مشأ مه ، كدامند اصحاب مشأ مه ، و سابقون سابقون ، من از سابقونم ، من بهتر سابقونم .
سپس همه اين سه قسمت را قبيله قبيله ساخت و مرا در بهترين قبيله نهاد و اين گفتار خداست (سوره حجرات ) ما شما را شعبه ها و قبيله ها ساختيم تا همديگر را بشناسيد براستى گراميترين شما نزد خدا با تقواتر شما است ، من با تقواتر آدميزادگانم و محترم تر آنان نزد خداى جل ثنائه و بر خود نبالم .
سپس قبائل را خاندانها ساخت و مرا در بهترين خاندان نهاد و اين گفته خداى عز و جل است (سوره احزاب ) همانا خدا ميخواهد پليدى را از شما خاندان ببرد و شما را خوب پاكيزه كند.

2- زيد بن على بن الحسين (ع) اين آيه را خواند (كهف - 82):
و پدر آن دو كودك خوب بود و خدا خواسته مرد شوند و گنج خود را بر آرند سپس فرمود خدا آن دو كودك را بواسطه خوبى پدرشان حفظ كرد، كى است كه براى حفظ از ما شايسته تر باشد رسول خدا جد ما است ، دخترش ‍ مادر ما است و بانوى زنانش جده ما است و اول مرد كه باو ايمان آورد و با او نماز خواند پدر ما است .

3- حجاج يحيى بن يعمر را خواست و باو گفت :
توئى كه معتقدى دو پسر على دو پسر رسول خدايند، گفت آرى و براى تو در اين باره قرآن دليل آورم گفت بياور، گفت بمن امان بده گفت در امانى ، گفت مگر نيست كه خداى عز و جل ميفرمايد (انعام - 84) باو بخشيديم اسحق و يعقوب را همه را رهنمائى كرديم و نوح را پيش از اين رهنمائى كرديم و از نژاد او است داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هرون و چنان پاداش دهيم نيكوكاران را.

سپس فرمود و زكريا و يحيى و عيسى ، مگر عيسى پدر داشت ، حجاج گفت نه گفت خدا او را در كتاب خود بوسيله مادرش فرزند ابراهيم خوانده است ، گفت كه بتو آموخت كه مانند اين حديث را روايت كنى ؟ گفت عهدى كه خدا از علماء گرفته كه علم خود را كتمان نكنند،

4- رسول خدا (ص) فرمود:
چون مرا ب آسمان هفتم بردند و از آنجا بسدرة المنتهى رساندند
و تا بحجابهاى نور، پروردگارم جل جلاله مرا ندا كرد اى محمد تو بنده منى و من پروردگار توام براى من تواضع كن و مرا بپرست و بر من توكل كن و بمن اعتماد كن كه من تو را ببندگى پسنديدم و حبيب و رسول و پيغمبر خود ساختم ، و برادرت على را خليفه و باب پسند كردم ، او است حجت من بر بندگانم و امام خلقم ، باو دوستانم از دشمنانم شناخته شوند و باو حزب شيطان از حزب من جدا شود و باو دينم بر پا گردد و حدودم حفظ شود و احكامم اجراء گردد و بتو و باو و امامان از فرزندانش ببندگانم رحم كنم و بكنيزانم و بقائم از شما زمينم را آباد سازم بتسبيح و تهليل و تقديس و تكبير و تمجيدم و بوسيله او زمين را از دشمنان خود پاك كنم و بدوستانم ارث دهم و باو كلمه كفار بخودم را پست سازم و كلمه خود را برافرازم و باو بندگانم و بلادم را زنده كنم و گنجها و ذخائرش بخواست خودم عيان كنم ، او را بر اسرار و درونها باراده خود مطلع سازم و بفرشتگان خود كمك دهم تا او را براى اجراى امر من و اعلان دينم تاييد كنند، او است سرپرست بندگانم بدرستى و رهبر بندگانم براستى .

5- محمد بن ابى عمير گويد:
در اين مدت طولانى كه با هشام بن حكم در صحبت بودم بهترين استفاده من از وى سخنى بود كه در صفت عصمت امام عليه السّلام گفت من از او پرسيدم يك روزى از امام كه آيا معصوم است ؟ فرمود آرى گفتم باو كه حقيقت صفت عصمت در او چيست و بچه دليل شناخته شود؟ گفت همه گناهان چهار سبب دارد كه پنجمى براى آنها نيست : حرص و حسد و خشم و شهوت و اينها از او منفى است روا نيست كه او حريص بر اين دنيا باشد با اينكه زير خاتم او است چون آنكه خزينه دار مسلمانانست و ديگر چه حرصى دارد، نميتواند حسود باشد زيرا انسان بر ما فوق خود حسد ميبرد و احدى ما فوق او نيست و چطور بر زير دست خود حسد ميورزد و روا نيست براى هيچ امر دنيا بخشم آيد مگر آنكه براى خدا غضب كند چون كه خداى عز و جل بر او فرض كرده حدود را اقامه كند و در زمينه خدا تحت تأ ثير سرزنش و رقت قرار نگيرد تا حدود خداى عز و جل را اقامه كند و نميتواند پيرو شهوت باشد و دنيا را به آخرت ترجيح دهد زيرا خداى عز و جل آخرت را براى او محبوب كرده چنانچه دنيا را براى ما و او ب آخرت نگرد بهمان چشمى كه بدنيا نگرد و كسى باشد كه بخاطر روى زشتى روى زيبا را ترك كند و خوراك خوشمزه را براى خوراك تلخ از دست بدهد و جامه نرم را براى جامه زير وانهد و نعمت پايند و باقى را براى دنياى زائل فانى ترك كند.

6- ابن عباس گفته :
چون رسول خدا (ص) بيمار شد انجمنى از اصحابش نزد او بودند و عمار بن ياسر از ميان آنها برخاست و باو گفت يا رسول اللّه پدر و مادرم قربانت كدام ما ترا غسل دهيم اگر اين پيشامد بوجود آمد؟ فرمود آن وظيفه على بن ابى طالب است زيرا قصد حركت دادن هر عضوى از من كند فرشتگان باو كمك كنند، عرضكرد پدر و مادرم قربانت كى بر شما نماز ميخواند در اين پيشامد؟ فرمود خاموش باش خدايت رحمت كند.
سپس پيغمبر فرمود يا ابن ابى طالب چون ديدى جانم از تنم برآمد تو مرا خوب غسل بده و با اين دو پارچه لباسم كفن كن يا در پارچه سفيد مصر و برد يمانى ، كفن بسيار گران بر من مپوش ، مرا برداريد و ببريد تا بر لب گورم نهيد اول كسى كه بمن رحمت فرستد خداست جل جلاله از بالاى عرش ‍ خود سپس جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل در صفوف فرشته ها كه جز خدا شمار آنها نداند نماز بر من گذارند.
سپس آنها كه گرد عرشند و سپس اهل آسمانها بترتيب سپس همه خاندانم و زنان خويش بترتيب قرابت اشاره اى كنند و سلام دهند مرا ب آواز شيون و ناله نيازارند.

سپس فرمود اى بلال مردم را جمع كن و رسول خدا عمامه بر سر بست و بر كمان خود تكيه زد و بمنبر برآمد و سپاس خدا گفت و او را ستايش كرد و سپس فرمود اى گروههاى اصحابم چه گونه پيغمبرى بودم براى شما، در ميان شما جهاد نكردم ؟ دندانهاى رباعيه ام نشكست پيشانيم بر خاك نيامد؟

گفتند چرا يا رسول اللّه تو شكيبا بودى و از منكرات خدا جلوگير، خدا ترا از ما بهترين پاداش دهد فرمود خدا بشما هم پاداش دهد.
سپس فرمود پروردگارم عز و جل حكم كرده و سوگند خورده كه از ستم هيچ ستمكارى نگذرد شما را بخدا هر كدام مظلمه اى در عهده محمد داريد برخيزيد و قصاص كنيد از او قصاص در دار دنيا محبوبتر است از قصاص در آخرت در برابر فرشته ها و پيغمبران ، مردى از آخر مردم بپا خاست بنام سوادة بن قيس و عرضكرد يا رسول اللّه پدر و مادرم قربانت چون از طائف برگشتى پيشوازت آمدم ، سوار ناقه عضباء بودى و تازيانه ممشوق بدستت بود، تازيانه بلند كردى كه بشتر بزنى و بشكم من خورد و نميدانم عمدا بود يا خطاء، فرمود بخدا پناه كه عمدى باشد. سپس فرمود اى بلال برخيز برو منزل فاطمه و تازيانه ممشوق را، بياور بلال ميرفت و در كوچه هاى مدينه فرياد ميزد اى مردم كى است كه هر قصاصى بر عهده دارد پيش از قيامت بپردازد اين خود محمد است كه قصاص خود را پيش از قيامت ميپردازد، بلال در خانه فاطمه (ع) را كوبيد و مى گفت اى فاطمه برخيز نميدانى كه پدرت تازيانه ممشوق را ميخواهد، فاطمه آمد و مى گفت پدرم بتازيانه ممشوق چه كار دارد، امروز روز تازيانه نيست بلال گفت اى فاطمه نميدانى كه پدرت بمنبر برآمده و با اهل دين و دنيا وداع ميكند، فاطمه فرياد كشيد و گفت واى از اين غم اين غم تو پدر بزرگوارم ، كى سرپرست فقراء و مساكين و ابن سبيل است اى محبوب خدا و محبوب دلها.

سپس تازيانه را ببلال داد و او آمد و برسول خدا داد و آن حضرت فرمود اين شيخ كجا است ، او برخاست و گفت اين منم يا رسول اللّه پدر و مادرم قربانت ، فرمود نزد من بيا و از من قصاص كن تا راضى شوى ، شيخ گفت شكمت را برايم ؟ برهنه كن رسول خدا شكم گشود و شيخ گفت پدر و مادرم قربانت اجازه ميدهى دو لب بر شكم مباركت نهم باو اجازه داد بوسه زد و گفت بمحل قصاص از شكم رسول خدا (ص) پناه برم از دوزخ ، رسول خدا فرمود اى سوادة بن قيس از من درگذشتى يا قصاص ميكنى ؟ عرضكرد يا رسول اللّه درگذشتم ، پيغمبر فرمود خدايا از سوادة بن قيس بگذر چنانچه از پيغمبرت محمد درگذشت .

سپس رسول خدا (ص) برخاست و وارد خانه ام سلمه شد و ميفرمود خدايا امت محمد را از آتش سالم دار و حساب را بر آنها آسان كن ، ام سلمه گفت يا رسول اللّه چه شده كه ترا غمنده بينم و رنگ پريده ؟ فرمود هم اكنون خبر مرگ خود را شنيدم سلام بر تو در اين دنيا بعد از امروز ديگر هرگز آواز محمد را نشنوى ام سلمه گفت واى از اين اندوه و دريغا بر تو اى محمد.

سپس آن حضرت فرمود دوست دل و نور چشمم فاطمه را بگوئيد بيايد، فاطمه (ع) آمد و ميگفت جانم قربانت و رويم فداى رويت پدر جان يك كلمه با من سخن بگو، من مى بينم كه از دنيا ميروى و عساكر مرگ ترا سخت در ميان گرفته اند، فرمود دختر جان من از تو جدا ميشوم سلام من بر تو عرضكرد پدر جان روز قيامت كجا ديدارت كنم ؟ فرمود نزد حساب عرضكرد اگر آنجا نشد؟ فرمود در موقف شفاعت امتم ، عرضكرد اگر آنجا ترا نديدم ؟ فرمود نزد صراط كه جبرئيل در سمت راست من و ميكائيل در سمت چپ و فرشته ها دنبال سر و جلو روى منند و فرياد ميكشند پروردگارا امت محمد را از دوزخ نگهدار و حساب را بر آنها آسان كن ، فاطمه فرمود پس مادرم خديجه كجا است ؟ فرمود در كاخى كه چهار در ببهشت دارد.

سپس رسول خدا (ص) بيهوش شد و بلال وارد شد و مى گفت الصلاة رحمك اللّه رسول خدا (ص) بيرون آمد و نماز مختصرى با مردم خواند و فرمود على بن ابى طالب و اسامة بن زيد را برايم بخوانيد و هر دو آمدند و آن حضرت دستى بر شانه على گذاشت و ديگرى بر شانه اسامه و فرمود مرا نزد فاطمه بريد او را نزد فاطمه آوردند و سر بدامن او نهاد و حسن و حسين با گريه و شيون آمدند و ميگفتند جان ما قربانت و روى ما سپر رويت باد، رسول خدا (ص) فرمود يا على اينها كيانند؟ فرمود اين دو فرزندت حسن و حسين اند آنها را در آغوش گرفت و بوسيد و حسن بيشتر مى گريست فرمود اى حسن بس كن كه برسول خدا سخت مى گذرد، ملك الموت نازل شد و گفت درود بر تو يا رسول اللّه باو جواب داد و فرمود من بتو حاجتى دارم عرضكرد چه حاجتى يا نبى اللّه ؟ فرمود حاجتم اينست كه جان مرا نگيرى تا دوستم جبرئيل بيايد و بر من سلام دهد و بر او سلام دهم ملك الموت با فرياد وا محمداه بيرون رفت و در هوا بجبرئيل برخورد جبرئيل باو گفت اى ملك الموت جان محمد را گرفتى ؟ گفت نه اى جبرئيل از من خواست كه نگيرم تا ترا ديدار كند و بر او سلام دهى و بتو سلام دهد. جبرئيل گفت مگر نمى بينى كه درهاى آسمانها گشوده است براى روح محمد، نه بينى كه حوريان بهشت خود را براى محمد آرايش كردند، جبرئيل نازل شد و گفت السلام عليك يا أ با القاسم فرمود و عليك السلام يا جبرئيل اى دوست من نزديكم بيا نزديك او رفت و ملك الموت آمد جبرئيل گفت وصيت خدا را در باره روح محمد مراعات كن ، جبرئيل سمت راست و ميكائيل سمت چپ او بود و ملك الموت جان او را گرفت ، چون روى رسول خدا را باز كرد آن حضرت بجبرئيل نگاه كرد و باو گفت در اين سختى دست از من برداشتى ، عرضكرد اى محمد تو ميميرى و همه نفوس مرگ را ميچشند.

از ابن عباس روايت است كه رسول خدا (ص) در اين بيمارى ميفرمود دوست مرا برايم بخوانيد و هر مردى را دعوت ميكردند، از او رو مى گردانيد بفاطمه (ع) گفتند برو على را بياور گمان نداريم رسول خدا (ص) جز او را بخواهد فاطمه دنبال على (ع) فرستاد چون وارد شد رسول خدا (ص) دو چشم گشود و رويش برافروخت و فرمود بيا بيا نزد من اى على و او را نزديك خود خواست تا دستش را گرفت و او را بالاى سر خود نشانيد و بيهوش شد و حسن و حسين آمدند و شيون و گريه ميكردند تا خود را روى رسول خدا (ص) انداختند على (ع) خواست آنها را كنار كند رسول خدا (ص) بهوش آمد و فرمود اى على بگذار آنها را ببويم و مرا ببويند، از آنها توشه گيرم و از من توشه گيرند آنها پس از من محققا ستم كشند و بظلم كشته شوند لعنت خدا بر كسى كه بدانها ستم كند تا سه بار اين را گفت و دست دراز كرد و على را درون بستر خود كشيد و لب بر لبش نهاد و با او رازى طولانى گفت تا جان پاكش برآمد و على از زير بسترش بيرون شد و گفت اعظم اللّه اجوركم در باره پيغمبر كه خدا جانش را گرفت و آواز شيون و گريه برخاست بامير المؤمنين (ع) گفتند رسول خدا (ص) با تو چه راز گفت وقتى تو را درون بستر خود برد؟ فرمود هزار باب بمن آموخت كه از هر بابى هزار باب مى گشايد.

7- امام صادق (ع) فرمود:
چهار هزار فرشته فرود آمدند و ميخواستند همراه حسين (ع) نبرد كنند و اجازه نبرد نيافتند و برگشتند كسب اجازه كنند باز كه فرود آمدند حسين (ع) كشته شده بود و آنها ژوليده و خاك آلوده نزد قبرش باشند و باو تا قيامت بگريند و رئيس آنها فرشته ايست بنام منصور و صلى اللّه على محمد و آله .

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: