مجلس هشتاد و ششم روز سه شنبه پنج روز ب آخر رجب 368 مانده

امالی شیخ صدوق

1- امام ششم از قول پدرانش فرمود:
چون پيغمبر بمرض موت گرفتار شد خاندان و يارانش گردش را گرفتند و عرضكردند يا رسول اللّه اگر حادثه اى براى شما رخ داد پس از تو سرپرست ما كيست و كى در ميان ما بامر تو قيام كند هيچ جوابى ب آنها نداد و سكوت كرد روز دوم همين را گفتند و جواب پرسش آنها را نداد باز روز سوم سؤ ال خود را تكرار كردند، فرمود فردا ستاره اى از آسمان در خانه يكى از اصحابم فرود آيد بنگريد كدام يك است هم او خليفه من است بر شما بعد از من و قائم بامر من است در ميان شما همه طمع داشتند كه او را خليفه خود كند و روز چهارم هر كدام در حجره خود نشست و منتظر فرود آمدن ستاره بود بناگاه ستاره اى از آسمان كند كه نورش بر نور دنيا چيره بود و در حجره على (ع) افتاد قوم بهيجان آمدند و گفتند بخدا اين مرد گمراه است و از راه بيرونست و در باره عموزاده اش از روى هواى نفس سخن كند و خداى تبارك و تعالى در اين باره نازل كرد كه سوگند بستاره وقتى فرود آيد، گمراه نيست صاحب شما و از راه بدر نيست همانا آن وحى است كه وحى شده تا آخر سوره .

2- رسول خدا (ص) فرمود:
هر كه ما خاندان را دشمن دارد خدا روز قيامت او را يهودى محشور كند عرض شد يا رسول اللّه و اگر چه شهادتين گويد؟ فرمود آرى باين دو كلمه خونش را حفظ كرده و از اداى جزيه بخوارى معاف شده سپس فرمود هر كه ما خاندان را دشمن دارد خدا او را يهودى محشور كند عرض شد چگونه يا رسول اللّه ؟ فرمود اگر دجال را دريابد باو ايمان آرد.

3- رسول خدا (ص) فرمود:
هر مسلمانى در مصلاى خود نشيند كه در آن نماز صبح را خوانده و ذكر خداى عز و جل گويد تا خورشيد برآيد ثواب حاج بيت اللّه دارد و آمرزيده شود و اگر بنشيند تا وقتى نماز رواست و دو تا چهار ركعت نماز بخواند گناهان گذشته اش همه آمرزيده شود و اجر حاج بيت اللّه دارد.
جواب گويد من روزه دارم سلام بر تو جز آنكه خداى تبارك و تعالى فرمايد بنده ام بروزه پناهنده شد از بنده ديگرم او را از دوزخ پناه دهيد و ببهشت بريد.

7- امام صادق (ع) فرمود:
هر كه روز بيست و هفتم رجب را روزه دارد خدا ثواب هفتاد سال روزه برايش بنويسد.

8- فرمود:
هر كه در گرما روزه دارد و تشنه شود خدا هزار فرشته بر او گمارد كه رويش ‍ را مسح كنند و او را مژده دهند تا چون افطار كند خداى عز و جل فرمايد چه خوش است بويت و نسيمت
اى فرشتگانم گواه باشيد كه او را آمرزيدم .

9- رسول خدا (ص) فرمود:
روزه دارى نيست كه نزد جمعى رود كه ميخورند جز آنكه اعضايش برايش ‍ تسبيح كند و فرشتگان برايش طلب رحمت كنند و آن آمرزش او شود.

10- حلبى گويد از امام صادق (ع) را روزه در وطن پرسش شد فرمود:
در هر ماهى سه روز است پنجشنبه از يك هفته و چهار شنبه از يك هفته و پنجشنبه از هفته آخر حلبى گفت در هر ده روز يك روز؟ فرمود آرى و امير المؤ منين (ع) فرمود روزه ماه رمضان و روزه سه روز در هر ماه وسوسه سينه ها را ببرد، براستى روزه سه روز در هر ماه برابر روزه دهر است خداى عز و جل فرمايد هر كه يك حسنه آورد ده برابر آن دارد.

11- مردى از اهل طوس خدمت امام صادق (ع) رسيد و گفت :
كسى كه قبر ابو عبد اللّه را زيارت كند چه اجرى دارد؟ فرمود اى طوسى هر كه قبر او را زيارت كند و معتقد باشد كه او امام است از
طرف خدا و واجب الطاعة است بر بندگان بيامرزد خدا گناهان گذشته و آينده اش را و شفاعت او را در هفتاد گنهكار بپذيرد و نزد قبرش حاجتى نخواهد جز آنكه برآورد برايش ، گويد موسى بن جعفر وارد شد و او را بر زانويش نشانيد و ميان دو چشمش را بوسيد ب آن مرد رو كرد و فرمود اى طوسى اينست امام و خليفه و حجت بعد از من و از صلب او مردى بيرون آيد كه رضا است براى خدا در آسمانش و براى بندگانش در زمينش و در سرزمين شما با زهر كشته شود بظلم و عدوان و در آن غريبانه دفن شود هلا هر كه او را زيارت كند در غربت او و بداند كه امام است بعد از پدرش و مفترض الطاعه است از طرف خداى عز و جل چون كسى است كه رسول خدا (ص) را زيارت كرده است .

12- صقر بن دلف گويد:
شنيدم از آقايم على بن محمد بن على الرضا كه ميفرمود هر كه نزد خدا حاجتى دارد قبر جدم رضا را (ع) زيارت كند در طوس با غسل و دو ركعت نماز بالاى سرش بخواند و حاجتش را از خدا بخواهد در قنوت نماز كه باجابت رسد در صورتى كه براى گناه يا قطع رحم نباشد و براستى جاى قبرش يكى از بقعه هاى بهشت است و مؤمنى آن را زيارت نكند جز اينكه خدا از دوزخ آزادش كند و ببهشت برد.

13- پيغمبر فرمود:
براستى حلقه در بهشت از ياقوت سرخى است بر صفحه اى از طلا و چون حلقه را بر در كوبند بنگى كند و گويد يا على .

14- ابن عباس گفت :
چون خداى عز و جل مكه را فتح كرد ما هشت هزار مرد مسلمان بوديم و شب كه شد ده هزار مسلمان شديم و رسول خدا (ص) قانون هجرت را لغو كرد و فرمود پس از فتح مكه هجرتى نيست گويد سپس بهوازن رسيدم و پيغمبر (ص) بعلى بن ابى طالب (ع) فرمود اى على برخيز و كرامت خداى عز و جل را نسبت بخود ملاحظه كن و چون آفتاب برآيد با او سخن كن ابن عباس گويد بخدا باحدى رشك نبردم جز در آن روز بعلى بن ابى طالب و بفضل گفتم برويم و ببينيم چطور على بن ابى طالب با آفتاب سخن مى گويد.
چون آفتاب برآمد على بن ابى طالب (ع) برخاست و گفت درود بر تو اى بنده خوب و فرمانبر و ادامه ده طاعت خدا پروردگارت ، آفتاب در پاسخش ‍ مى گفت : درود بر تو اى برادر رسول خدا (ص) و وصى او و حجت خدا بر خلقش گويد على بسجده افتاد و شكر خداى عز و جل كرد، گويد بخدا ديدم رسول خدا برخاست و سر على را گرفت و او را بلند كرد و دست برويش كشيد و مى گفت حبيبم برخيز و كه اهل آسمان را از گريه خود گرياندى و خدا بوجود تو بحاملان عرش مباهات كرد.

15- جمعى از اصحاب امام ششم كه در ميان آنها حمران بن اعين و مؤمن الطاق و هشام بن سالم و طيار بودند و بهمراهشان هشام بن حكم كه جوانى بود خدمتش بودند، امام ششم فرمود:
اى هشام عرضكرد لبيك يا ابن رسول اللّه فرمود برايم باز نگوئى كه با عمر بن عبيد چه كردى ؟ عرضكردم قربانت من شما را تجليل ميكنم و شرم دارم و زبانم نميگردد برابر شما سخن كنم ، فرمود چون بشما دستورى دهم بجا آوريد، هشام گفت بمن خبر رسيد كه عمرو بن عبيد چه وضعى دارد و در مسجد بصره جلسه اى دارد و بر من گران آمد ببصره رفتم و روز جمعه بمسجد بصره در آمدم ديدم جمع فراوانى انجمن كردند و عمرو بن عبيد شمله سياهى ببر دارد و شمله اى هم بدوش انداخته و مردم از او پرسش ‍ ميكنند و من از ميان آنها راهى گشودم و رفتم جلو او زانو زدم و گفتم اى عالم من مردى غريبم ، اجازه ميدهى از تو مسأ له اى بپرسيم ؟ گفت آرى ، گفتم تو چشم دارى ؟ گفت فرزند جان اين چه سؤ الى است ؟ گفتم سؤ ال من چنين است ، گفت فرزند جانم بپرس گرچه سؤ الت احمقانه است گفتم جوابم را بگو، گفت بپرس گفتم تو چشم دارى ؟ گفت آرى گفتم با آنها چه بينى ، گفت رنگها و اشخاص را، گفتم بينى دارى ؟ گفت آرى گفتم با آن چه كنى ؟
گفت با آن بو شنوم ، گفتم دهن دارى ؟ گفت آرى گفتم با آن چه كنى ؟ گفت مزه هر چيز را دريابم گفتم زبان دارى ؟ گفت آرى گفتم با آن چه كنى ، گفت سخن گويم گفتم گوش دارى ؟ گفت آرى گفتم با آن چه كنى ؟ گفت آوازها شنوم ، گفتم دست دارى گفت آرى گفتم با آن چه كنى ؟ گفت بكوبم ، گفتم دل دارى ؟ گفت آرى گفتم با آن چه كنى ؟ گفت با آن هر چه بر اين اعضاء وارد شود تميز دهم گفتم خود اين اعضاء تو را از دل بى نياز نكنند؟ گفت نه گفتم چطور با اينكه همه درست و سالمند؟ گفت پسر جانم اعضاء چون در چيزى شك كند آن را ببويد يا بيند يا چشد يا شنود يا لمس كند و بدل برگرداند و شكش زائل شود، گفتم خدا دل را براى رفع شك اعضاء مقرر كرده است ؟
گفت آرى گفتم پس دل لازمست و گر نه اعضاء برجا نشوند، گفت آرى گفتم اى ابو مروان خداى تعالى ذكره اعضاى تن تو را وانگذارده و براى آنها امامى مقرر كرده كه حق را ب آنها برساند و در مورد شك آنها را بيقين رساند و همه اين خلق را در حيرت و شك و اختلاف رها كرده و امامى براى آنها مقرر نكرده كه در مورد شك و حيرت بدو رجوع كنند و براى اعضايت امامى معين كرده كه در حيرت و شك خود بدان رجوع كنى ؟ گويد خاموش ‍ شد و چيزى نگفت و بمن رو كرد و گفت تو هشامى ؟ گفتم نه گفت همنشين اوئى ؟ گفتم نه ، گفت از كجائى ؟ گفتم از اهل كوفه ، گفت پس او هستى و مرا در آغوش كشيد و در جاى خود نشانيد و سخن نگفت تا برخاستم ، امام صادق (ع) خنديد و گفت اى هشام كى بتو اين را آموخت ؟ گفتم يا ابن رسول اللّه بر زبانم گذشت فرمود اى هشام بخدا اين در صحف ابراهيم و موسى نوشته است .

16- امام صادق (ع) فرمود:
چون پيغمبر را بمعراج بردند رسيد بدان جا كه خداى تبارك و تعالى خواست پروردگارش جل جلاله با او مناجات كرد تا تا وقتى ب آسمان چهارم برگشت او را ندا كرد اى محمد عرضكرد لبيك ربى فرمود كدام از امتت را برگزيدى كه پس از تو خليفه ات باشد؟ عرض كرد تو برگزين برايم كه اختيار از تو باشد فرمود من برايت على بن ابى طالب را برگزيدم كه مختار تو است .

17- امام صادق (ع) فرمود:
شايسته است براى مؤمن كه هشت خصلت داشته باشد؟ در پيشامدهاى لرزاننده آرام باشد، در بلا شكيبا، در ارزانى قانع بدان چه خدايش روزى كرده ، بدشمنان هم ستم نكند، بر دوستان تحميل ننمايد، تنش را رنج دهد تا مردم از او در آسايش باشند، دانش دوست مؤمن است ، حلم وزير او است ، صبر فرمانده لشكرش ، رفق برادرش ، نرمش پدرش .

18- فرمود:
براى فاطمه (ع) نزد خدا نه نام است فاطمه ، صديقه ، مباركه ، طاهره ، زكية ، رضيه ، مرضيه ، محدثه ، زهراء سپس فرمود ميدانى چرا فاطمه نام دارد؟ گفتم اى آقايم بمن خبر ده ، فرمود از شر باز گرفته شده سپس فرمود اگر امير المؤمنين او را نگرفته بود در روى زمين همسرى نداشت از آدم و ديگران .

19- موسى بن جعفر (ع) ميفرمود:
در اين ميان كه رسول خدا (ص) نشسته بود فرشته اى بر او وارد شد كه بيست و چهار هزار وجه داشت رسول خدا (ص) فرمود حبيبم جبرئيل تو را در اين صورت نديده ام فرشته عرضكرد من جبرئيل نيستم من محمودم خدا مرا فرستاده كه نور را بنور تزويج كنم فرمود كه را بكه ؟ عرضكرد فاطمه را بعلى (ع)، فرمود چون آن فرشته برگشت ميان دو كتفش نوشته بود مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ على وصيه ، رسول خدا (ص) فرمود از چه وقت اين نوشته است ميان دو شانه ات ؟ گفت بيست و دو هزار سال پيش از آنكه خدا آدم را خلق كند و صلى اللّه على محمد و آله .

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: