مجلس پنجاه و نهم روز جمعه 12 روز از ماه ربيع الاخر 368 مانده

امالی شیخ صدوق

1- امام چهارم فرمود:
حق خودت بر تو اينست كه او را در اطاعت خدا بكار برى و حق زبانت اينست كه از دشنامش نگهدارى و بسخن خوش بگمارى و سخن ناهنجار نگوئى و خوبى بمردم كنى و در باره آنها خوش گوئى و حق گوشت بركنارى او است از بدگوئى و شنيدن آنچه روا نيست شنيدنش حق چشم اينست كه آن را از آنچه حلال نيست بپوشى و با آن عبرت گيرى حق دستت اينست كه آن را بدان چه حلال نيست دراز نكنى و حق پايت اينست كه بجائى كه روا نيست با آنها نروى ب آنها بر صراط بايستى ملاحظه كن كه تو را نلغزانند و بدوزخ پرتاب نكند حق شكمت اينست كه آن را ظرف حرام نسازى و بيش ‍ از سيرى نخورى ، حق فرجت اينست كه از زنا حفظش كنى و آن را در نظر ديگران نياورى ، حق نماز اينست كه بدانى ورود بر خداست و تو در آن برابر خدا ايستادى و و با اين عقيده خوار و حقير و راغب و ترسان و اميدوار و هراسان و مستمند و زارى كننده باشى و كسى كه برابرش ايستادى بزرگ شمارى بوسيله آرامش و وقار و دل بدان دهى و حدود و حقوقش را بر پا دارى ، حق روزه اينست كه بدانى پرده ايست كه خدا جلو زبانت و گوشت و چشمت و شكمت و فرجت زده تا تو را از آتش حفظ كند و اگر پرده روزه بدرى سپر خدا را از خود شكستى ، حق صدقه اينست كه بدانى ذخيره تو است پيش پروردگارت و امانت تو است كه حاجت بگواه ندارد و بدان چه محرمانه بسپارى مطمئن تر باشى از آنچه آشكارا بسپارى و بدانى كه آن دفع بلاها و بيماريها است در دنيا و دفع آتش است در آخرت ، حق حج اينست كه بدانى ورود بپروردگار است و گريز بسوى اوست از گناهانت و در آنست پذيرش توبه ات و انجام وظيفه واجبى كه خدا پر تو فرض كرده است ؟ حق قربانى آنست كه قصد كنى بدان خداى عز و جل را و براى خلق نباشد و غرض تعرض براى رحمت خدا و نجات روحت باشد در روز ملاقات او حق سلطان بر تو اينست كه بدانى تو وسيله آزمايش اوئى و او بتو گرفتار است بواسطه سلطنتى كه خدا بر تو قرار داده برايش و بر تو است كه متعرض خشم او نشوى و بدست خود خويش را در هلاكت نيندازى و شريك او نباشى در بدى آنچه با تو مى كند، حق معلم بر تو تعظيم و احترام مجلس او است و خوب گوش دادن باو و رو كردن بر او و بلند نكردن صدايت را بر او و جواب ندادن سؤ الى كه از او سؤ ال مى شود تا خودش ‍ جواب گويد، در حضور او با كسى گفتگو مكن و از كسى غيبت مكن اگر بد او را گفتند تو از او دفاع كن عيبش را بپوش مناقبش را اظهار كن با دشمنش ‍ منشين و با دوستش دشمنى مكن چون چنين كردى فرشتگان خدا گواهت باشند كه باو رو كردى و علم آموختى براى خداى جل اسمه نه براى خاطر مردم .

حق مالك تو اينست كه فرمانش برى و نافرمانيش نكنى جز در مورد سخط خدا زيرا مخلوق حق طاعت در برابر خالق ندارد حق رعيت تو كه سلطانى اينست كه بدانى آنها رعيت تو شدند براى ناتوانى آنان و توانائى تو و لازمست با آنها عادلانه رفتار كنى و چون پدر مهربانى باشى براى آنها و از نادانى آنها بگذرى و در شكنجه آنها شتاب نكنى و شكر خدا كنى بر اين قدرتى كه بتو داده ، حق شاگردانت اينست كه بدانى خدايت سرپرست آموزش آنها كرده در علمى كه بتو داده و از خزانه حكمتش برويت گشوده و اگر خوب بياموزى مردم را و كج خلقى نكنى با آنها و دلتنگى نكنى با آنها خدا از فضلش برايت بيفزايد و اگر دريغ دارى از علم خود يا كج خلقى كنى در موقع درخواست آنها بر خدا حقست كه علم و بهايش را از تو بگيرد و موقعيت تو را سلب كند. حق زوجه ات اينست كه بدانى خدا او را وسيله آرامش تو كرده و اين نعمت خداست او را گرامى دارى و بنوازى گرچه حق تو بر او لازمتر است ، او بر تو حق دارد كه رحمش كنى چون اسير تو است و خوراكش دهى و پوشاكش دهى و چون نادانى كرد از او درگذرى ، حق مملوكت اينست كه بدانى مخلوق پروردگار تو است و پسر پدر و مادرت هم گوشت و هم خون تو است براى آن مالك او نيستى كه او را ساختى در برابر خدا يا عضوى برايش آفريدى يا روزيش را برآوردى همه اينها را خدا كرده و او را مسخر تو ساخته و تو را امين بر او كرده و او را بتو سپرده تا خوبى تو را نسبت باو حفظ كند باو احسان كن چنانچه خدا بتو احسان كند و اگر بدش دارى عوضش كن و لا قوة الا باللّه ، حق مادر اينست كه بدانى تو را بدرون خود برداشته كه كسى كسى را بر ندارد و از ميوه دلش بتو داده كه كسى بكسى ندهد و با همه اعضايش تو را حفظ كرده و باك نداشته كه گرسنه بماند و تو را سير كند، تشنه باشد و تو را بنوشاند، برهنه باشد و تو را بپوشاند، و در آفتاب باشد و تو را سايه كند بيخوابى كشد برايت و از گرم و سرد حفظت كند تا فرزند او باشى و نتوانى شكر او گذارد جز بتوفيق خدا و يارى او.

حق پدرت اينست كه بدانى او بن تو است و اگر او نبود تو نبودى و هر چه در خود بينى كه خوشت آيد بدان كه اصل آن نعمت پدر تو است خدا را حمد كن و پدر را سپاس بگذار و لا قوة الا باللّه .

حق فرزندت اينست كه بدانى از تو و وابسته تو است در اين دنيا خوب باشد يابد و تو مسئول او هستى در ادب و دلالت بخدا و كمك بر اطاعت ، او در باره او چنان عمل كن كه بدانى بر احسان بوى ثواب برى و در بدى كردن باو كيفر بينى حق برادرت اينست كه بدانى دست و عزت و قوت تو است او را وسيله نافرمانى خدا مكن و پشتيبان ستم بر مردم مساز و بر دشمنش يارى كن و خير خواهش باش اگر بفرمان خدا است و گر نه خدا را منظور دار و لا قوة الا باللّه .

حق آقائى كه تو را آزاد كرده اينست كه بدانى مالش را برايت خرج كرده و تو را از خوارى بندگى و هراس آن بيرون آورده و بعزت آزادى و آرامش آن رسانده و از اسيرى بندگى نجات داده و بند عبوديت را از تو باز كرده و از زندانت رها كرده و مالك خود ساخته و براى عبادت پروردگارت فارغ نموده و بدانى كه سزاوارترين خلقست نسبت بتو در زندگى و مرگ تو و يارى تو برايش واجبست و آنچه بدان نياز داشته باشد از تو و لا قوة الا باللّه .

حق بنده اى كه آزادش كردى اينست كه بدانى خداى آزادى او را وسيله نزد خودش ساخته و حجاب دوزخ تو نموده و در اين دنيا ميراثش از تو است در صورتى كه رحمى ندارد عوض مالى است كه برايش خرج كردى و در آخرت بهشت ، حق كسى كه بتو احسان كند اينست كه قدردانى كنى و احسانش را ذكر كنى و خوب او را بگوئى و دعاى مخلصانه ميان خود و خدا براى او كنى چون چنين كردى شكر او را نهان و آشكار ادا كردى و اگر روزى توانستى باو عوض دهى ، حق مؤ ذن اينست كه بدانى او تو را بياد پروردگارت مياندازد و دعوت ببهره ات ميكند و كمك باداء واجبت مينمايد شكر او را مانند شكر يك محسن بر خود بنمائى حق امام جماعت بر تو اينست كه بدانى او سفير تو است نزد پروردگارت اگر نماز كمى دارد بگردن او است نه تو و اگر تمام باشد با او شريكى و او سهم بيشترى ندارد او جان خود را سپر جان تو كرده و نمازش را سپر نماز تو و شكر او را بكنى در اين باره ، حق همنشين تو اينست كه با او نرمى و خوشرفتارى كنى و از مجلس ‍ خود برنخيزى جز با اجازه او ولى كسى كه نزد تو آمده و نشسته بى اجازه ات ميتواند برخيزد و لغزشهايش را فراموش كنى و خوبيهايش را بياد آرى و جز خوبى باو نگوئى ،
حق همسايه ات اينست كه او را پشت سر حفظ كنى و در حضورش احترام كنى و چون ستم ديد يارى كنى و دنبال بديهايش نباشى و اگر بدى در او ديدى بپوشى و اگر اندرزت پذيرد اندرزش دهى بطور خصوصى و در سختى او را وامگذارى و از لغزشش گذرى و گناهش بيامرزى و با او معاشرت محترمانه كنى و لا قوة الا باللّه .

حق صاحب و رفيق اينست كه بفضل و انصاف با او رفتار كنى و او را احترام متقابل نمائى و مگذارى در احسان بتو پيش افتد و اگر پيش افتاد عوض ‍ دهى و با او برآئى چنانچه با تو برآيد و اگر قصد گناه كرد بازش دارى و برايش رحمت باشى نه عذاب و لا قوة الا باللّه .
حق شريك اينست كه در غياب كار او را بكنى و در حضورش او را رعايت كنى و در برابرش حكم مخالف ندهى و كار نكنى بى مشورت او و مالش را حفظ كنى و در كم و بيش خيانتش نكنى زيرا خدا بشريكها كمك كند تا بهم خيانت نكرده اند و لا قوة الا باللّه .

حق مالت بر تو اينست كه او را از حلال بدست آرى و بجا خرج كنى و بكسى كه قدردانى نكند ندهى و او را بر خود ترجيح ندهى و در آن بفرمان خدا عمل كن و بخل مورز تا حسرت و ندامت برى و لا قوة الا باللّه .

حق بستانكارت اينست كه اگر دارى باو بپردازى و اگر ندارى او را راضى سازى و بزبان خوش از خود برگردانى ب آرامى ، حق هم معاشرت اينست كه گولش ندهى با او دغلى و فريبكارى نكنى و در باره او از خدا بپرهيزى ، حق طرف دعوايت اينست كه اگر ادعاى او حقست خود گواه خويش شوى و باو ستم نكنى و حقشرا بدهى و اگر ادعاى باطل ميكند با او مدارا كنى و جز نرمى با او نكنى و پروردگارت را راجع باو بخشم نياورى و لا قوة الا باللّه . و حق طرفى كه باو اقامه دعوى كنى اينست كه اگر بر حقى با او خوش ‍ بگوئى و حق او را انكار نكنى و اگر بناحق بر او دعوى كردى از خدا بترسى و توبه كنى و ترك دعوى كنى حق كسى كه با تو مشورت كند اينست كه اگر نظر خوبى دارى باو بدهى و اگر ندارى او را بكسى كه ميداند دلالت كنى ، حق كسى كه با او مشورت كنى اينست كه او را در مورد اختلاف نظر خود متهم ندانى و اگر راى موافق بتو داد خدا را حمد كنى ، حق نصيحت جوى از تو اينست كه حق نصيحت را براى او ادا كنى و با او بمهر و نرمى برآئى ، حق ناصح اينست كه با او تواضع كنى و سخن او گوش فرادهى و اگر درست گفت خدا را سپاس گوئى و اگر خلاف گفت باو مهرورزى و متهمش نكنى و بخطايش نگيرى مگر مستحق تهمت باشد كه باو اعتنا نكنى بهيچ وجه و لا قوة الا باللّه .

حق بزرگ احترام او است بخاطر سن او و تجليل او بخاطر پيشى اسلام او بر تو و بايد در موقع خصومت با او مقابل نشوى و در راه از او جلو نيفتى و بر او نادانى نكنى و اگر بر تو نادانى كرد تحمل كنى و براى اسلام او را گرامى دارى ، حق خردسال مهربانى با او و آموختن او و گذشت از او و عيب پوشى و رفق با او است و كمك باو، حق سائل اينست كه باندازه حاجت او باو بدهى و حق مسئول اينست كه اگر عطا كرد با تشكر از او بپذيرى و قدردانى كنى و اگر دريغ كرد عذرش را بپذيرى ، حق كسى كه بخاطر خدا تو را شاد كند اينست كه اولا حمد خدا كنى و پس از آن از او قدردانى كنى ، حق كسى كه بتو بدى كند اينست كه از او بگذرى و اگر بدانى گذشت زيان دارد از او انتقام كشى خداى عز و جل فرمايد (شورى 41) كسانى كه ستمكشند و انتقام جويند بر آنها راه اعتراضى نيست ، حق همكيشت اينست كه سلامتى آنها را بخواهى و مهربانى كنى و با بدكردارشان نرمى كنى و آنها را با هم الفت دهى و صلاح آنها جوئى و از خوشكردارشان تشكر كنى و از آنها دفع آزار كنى براى آنها بخواهى هر چه براى خود خواهى و براى آنها بددارى هر چه براى خود بدداشتى و سالمندان آنها را چون پدر خود دانى و جوانانشان را برادر و پيره زنان آنها را مادر و خردسالانشان را چون فرزندان خود، حق كافران اهل ذمه اين است كه از آنها بپذيرى آنچه را خداى عز و جل از آن ها پذيرفته و تا بعهد خدا وفا دارند ب آن ها ستم نكنى و لا قوة الا باللّه الحمد للّه رب العالمين و صلواته على خير خلقه محمد و آله اجمعين و سلم تسليما

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: