مجلس بيست و هشتم روز سه شنبه پنجم محرم 368

امالی شیخ صدوق

1- اصبغ بن نباته گويد:
در اين ميان كه امير المؤمنين خطبه ميخواند براى مردم و ميفرمود از من بپرسيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد بخدا از چيزى نپرسيد از آنچه گذشته و از آنچه بعد بوده باشد جز اينكه خبر دهم شما را بدان ، سعد بن ابى وقاص بپا خاست و گفت اى امير المؤمنين بمن
بگو چند رشته مو در سروريش من است فرمود بخدا سؤ الى از من كردى كه خليلم رسول خدا (ص) بمن خبر داده كه مرا از آن خواهى پرسش كرد در سر و ريش تو موئى نباشد جز آنكه در بنش شيطانى نشسته و در خانه تو گوساله ايست كه حسين فرزندم را ميكشد، عمر بن سعد در آن روز برابرش ‍ بر سر دست راه مى رفت .

2- على بن ابى طالب فرمود:
در اين ميان كه من و فاطمه و حسن و حسين نزد رسول خدا (ص) بوديم آن حضرت بما رو كرد و گريست من گفتم چرا گريه كنيد يا رسول اللّه ؟ فرمود ميگريم براى آنچه با شما عمل مى شود، گفتم آن چه باشد يا رسول اللّه ؟ فرمود گريه كنم از ضربتى كه بر فرق تو زنند و از سيلى كه بر گونه فاطمه زنند و از نيزه اى كه بر ران حسن زنند و زهرى كه باو نوشانند و از قتل حسين (ع) فرمود همه اهل بيت گريستند، گفتم يا رسول اللّه خدا ما را نيافريده جز براى بلا، فرمود مژده گير اى على كه خداى عز و جل با من عهد كرده كه دوستت ندارد جز مؤمن و دشمنت ندارد جز منافق .

3- امام چهارم فرمود:
چون فاطمه حسن را زائيد بعلى گفت نام او را بگذار فرمود من در نام او به رسول خدا پيشى نگيرم رسول خدا (ص) آمد و او را در پارچه زردى خدمت او آوردند، فرمود قدغن نكردم كه او را در پارچه زرد نپيچيد آن را دور انداخت و پارچه سفيدى گرفت و او را در آن پيچيد سپس بعلى (ع) فرمود نامش را گذاردى عرضكرد من در نامش بشما پيشى نگرفتم فرمود من هم در نامش بخداى عز و جل پيشى نگيرم خدا بجبرئيل وحى كرد كه براى محمد (ص) پسرى متولد شده برو او را سلام برسان و تهنيت بگو و بگو على (ع) نسبت بتو چون هارونست نسبت بموسى او را بنام پسر هرون بنام جبرئيل فرود آمد او را از طرف خداى عز و جل تهنيت گفت و گفت خداى تبارك و تعالى بتو دستور داده كه او را بنام پسر هرون بنامى فرمود چه نامى داشت ؟ گفت شبر فرمود زبان من عربى فصيح است گفت او را حسن بنام و حسنش ناميد و چون حسين متولد شد خداى عز و جل بجبرئيل وحى كرد كه براى محمد پسرى متولد شده برو او را تهنيت گو و بگو على نسبت بتو چون هرون است نسبت بموسى او را بنام پسر هارون بنام گفت نامش چه بود؟ گفت شبير گفت زبان من عربى فصيح است گفت حسين نامش كن .

4- جابر بن عبد اللّه گويد:
شنيدم رسول خدا (ص) سه روز پيش از وفاتش بعلى (ع) ميفرمود: درود بر تو اى پدر دو گل من ، تو را بدو ريحانه دنياى خود سفارش كنم بهمين زودى دو ستون تو ويران شوند و خدا خليفه منست بر تو، چون رسول خدا (ص) وفات كرد فرمود اين يك ستون من بود كه رسول خدا بمن فرمود چون فاطمه وفات كرد فرمود اين ستون دوم است كه رسول خدا فرمود.

5- صفيه دختر عبد المطلب گويد:
چون حسين (ع) متولد شد من سر كارش بودم پيغمبر فرمود عمه جان پسر مرا بياور، عرضكردم يا رسول اللّه پاكيزه اش نكرديم ، فرمود اى عمه تو او را پاكيزه كنى ؟ خدا او را پاكيزه و نظيف كرده ، بهمين سند از صفيه دختر عبد المطلب رسيده كه چون حسين متولد شد او را بپيغمبر (ص) دادم پيغمبر زبان خود در دهانش نهاد و حسين شروع بمكيدن كرد و من فهميدم كه گويا رسول خدا شير و عسل باو ميخوراند گويد حسين بول كرد و پيغمبر ميان دو چشمش را بوسيد و بمنش داد و ميگريست و ميفرمود تا سه بار خدا لعنت كند مردمى را كه قاتل تواند عرضكردم قربانت پدر و مادرم كى او را ميكشد؟ فرمود بقيه گروه گمراه از بنى اميه .

6- هرثمة بن ابى مسلم گويد:
با على بن ابى طالب بنبرد صفين رفتيم چون برگشتيم در كربلا منزل كرد و نماز بامداد را در آن خواند و از خاكش بر گرفت و بوسيد سپس فرمود خوشا بتو اى خاك پاك بايد از تو قومى محشور شوند كه بيحساب ببهشت روند هرثمه نزد زن خود كه از شيعيان على (ع) بود برگشت گفت مولايت ابو الحسن در كربلا نازل شد و نماز خواند و از خاكش بر گرفت و گفت خوشا بتو اى خاك از تو مردمى محشور شوند كه بيحساب ببهشت روند، گفت اى مرد امير المؤمنين جز حق نگويد چون حسين بكربلا آمد هرثمه گفت من در قشونى بودم كه عبيد اللّه بن زياد فرستاده بود و چون اين منزل و درختها را ديدم حديث على (ع) بيادم آمد و بر شتر خود سوار شدم و خدمت حسين (ع) رفتم و سلام دادم و آنچه از پدرش در اين منزل شنيده بودم باو گزارش ‍ دادم ، فرمود تو با ما هستى يا در برابر ما؟ گفتم نه اين و نه آن من كودكانى بجا گذاردم و از عبيد اللّه بر آن ها ترسانم فرمود پس بجائى برو كه كشتن ما نبينى و ناله ما نشنوى سوگند بدان كه جان حسين بدست او است امروز كسى نباشد كه فرياد ما را نشنود و ما را يارى نكند جز آنكه خدايش برو در دوزخ افكند.

7- حسين (ع) فرمود:
من كشته ام براى اشك ، مؤمن يادم نكند جز آنكه گريه اش گيرد.

8- شعيب ميثمى گويد:
از امام صادق (ع) شنيدم ميفرمود كه چون حسين بن على (ع) متولد شد خدا جبرئيل را با هزار فرشته دستور داد فرود آيند و رسول خدا (ص) را از طرف او تهنيت گويند جبرئيل فرود شد و بجزيره اى در دريا گذشت كه فرشته اى بنام فطرس از حاملان عرش كه خدايش پرشكسته بود و در آن جزيره انداخته بود مكان داشت و هفتصد سال در آنجا خدا را عبادت كرده بود تا تولد حسين بن على (ع)، آن فرشته بجبرئيل گفت كجا ميروى ؟ گفت خدا بمحمد (ص) نعمتى داده و مى روم از از طرف خدا و خود مبارك باد گويم گفت مرا با خود ببر شايد محمد برايم دعا كند او را با خود برد و چون از تهنيت پرداخت گزارش او را بعرض رساند پيغمبر ب آن فرشته فرمود خود را باين مولود بمال و بمقام خود برگرد گويد فطرس خود را به حسين ماليد و بالا رفت و گفت يا رسول اللّه ولى امت تو محققا او را خواهند كشت و بر من عوضى دارد كه هر كس زيارتش كند باو برسانم و هر كس درودش ‍ دهد باو برسانم و هر كس طلب رحمت برايش كند باو برسانم و اوج گرفت .

9- رسول خدا (ص) فرمود:
خداى براى برادرم على بن ابى طالب فضائل بيشمارى مقرر كرده هر كه يك فضيلت او را ذكر كند با اعتراف بدان خدا گناهان گذشته و آينده اش را بيامرزد گرچه با گناه جن و انس بمحشر آيد و هر كه يك فضيلت از او بنويسد تا آن نوشته بماند فرشتگان برايش آمرزش جويند و هر كه بفضيلتى از او گوش دهد خدا گناهانى كه بگوش كرده بيامرزد و هر كه بيك فضيلتش ‍ نگاه كند خدا گناهانى كه با چشم كرده بيامرزد سپس رسول خدا (ص) فرمود نگاه بر على بن ابى طالب (ع) عبادتست و ياد آوريش عبادتست و ايمان بنده پذيرفته نيست جز بولايت او و برائت از دشمنان او و صلى اللّه على نبينا محمد و آله اجمعين .

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: