پس از سه پيش آمد مردم مسلمان خوار شدند

alkhesal

ذل الناس بعد ثلاثة أشياء
248 حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَلَوِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي جَدِّي قَالَ حَدَّثَنَا دَاوُدُ قَالَ حَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ صَالِحٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مَالِكٍ الْجَنْبِيُّ عَنْ عُمَرَ بْنِ بِشْرٍ الْهَمْدَانِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي إِسْحَاقَ مَتَى ذَلَّ النَّاسُ قَالَ حِينَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع وَ ادُّعِيَ زِيَادٌ وَ قُتِلَ حُجْرُ بْنُ عَدِيٍ‏

248- عمر بن بشر همدانى گويد: ابى اسحق را گفتم: كى مردم خوار شدند؟ گفت: هنگامى كه حسين بن على كشته شد و زياد را معاوية بن ابى سفيان برادر خويش خواند و حجر بن عدى كشته شد.

شرح:
كشته شدن حسين بن على عليه السّلام بزرگترين مظهر حكومت ديكتاتورى بنى اميه و ايجاد محيط خفقان است و زياد زنازاده بى‏پدر را معاوية كه بنام خلافت بر مسند اسلام تكيه زده بود برادر خويش خواندن و اين ننگ تاريخ را بخود گرفتن نشانه بى‏بند و بارى و پا بند نبودن حكومت بنى امية باصول شرافت و فضيلت است و كشته شدن حجر بن عدى كه از زهاد و ابدال و عباد عصر بود و در اثر مخالفت با حكومت زياد در عراق بدست معاوية كشته شد بهترين شاهد بر كشتن فضيلت و تقوى در محيط حكومت بنى اميه است و پيدا است اجتماعى كه اين چنين حكومتى بر آنان مسلط گردد در چه پايه از ذلت و بدبختى بسر خواهد برد.
و اما داستان پيوستن زياد بابى سفيان و اينكه معويه او را بعنوان برادر خود به ابى سفيان نسبت داد بطور متواتر نقل شده و زبان زد همه است زياد كه كنيه‏اش ابو المغيرة و مادرش: سمية كنيز يكى از روستائيان فارس بود روستائى نامبرده بيمار شد و حرث بن كلده را كه طبيب ثقفى بود براى معالجه خود خواست و در نتيجه مداواى حرث حال مريض بهبودى يافت سمية را بعوض اين خدمت بدكتر معالج بخشيد سمية دو فرزند بنام نفيع و نافع براى او آورد و سپس سمية را حرث براى غلام رومى خود كه نامش عبيد بود تزويج نمود در اين هنگام چنين اتفاق افتاد كه ابو سفيان بطائف رفت و از ابى مريم سلولى ميفروش درخواست كرد كه زنى براى هم خوابه‏گى براى او بياورد او هم سمية را در آغوش ابى سفيان نهاد سمية بار دار شد و زياد را در حالى كه همسر رسمى عبيد بود بسال اول از هجرت بزاد هنگامى كه رسول خدا طائف را محاصره كرد نفيع از طائف فرار كرده بحضور پيغمبر رسيد و رسول خدا آزادش فرمود و كنيه ابا بكرة باو داد حرث چون اين جريان بديد بنافع گفت تو فرزند منى كه مبادا او نيز به نزد پيغمبر فرار كند و مانند برادرش آزاد شود و باين جهت بود كه ابى بكره را مولى الرسول: (آزادشده پيغمبر) ميگفتند و نافع را (ابن الحرث) و زياد را (ابن عبيد) ميخواندند چون معاوية زياد را بخود پيوست بتفصيلى كه در تاريخ است پس از آن زياد را زياد بن ابى سفيان ميگفتند اين بود تا موقعى كه دولت بنى اميه روى بزوال گذاشت و پس از سقوط دولت اموى زياد را چون بى‏پدر بود (زياد بن ابيه): فرزند پدرش ميگفتند و يا بمادرش سميه نسبت داده و زياد بن سميه‏اش ميخواندند و زياد پس از آنكه معاويه او را بخود ملحق نمود ضمن سخنرانى كه در شام نمود گفت: عبيد براى من پدر نيكوكارى بود و من از او سپاسگزارم (و ما كان عبيد الا والداً مشكوراً) چنانچه يعقوبى در تاريخ خود ج 2 و 195 نقل كرده است.

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: