شفاى دستهاى فلج شده

شفاى دستهاى فلج شده
شفا یافتگان – 23

آقاى (خ)، يكى از خدمتگزاران مسجد مقدّس جمكران مى نويسد:
(اغلب شب ها به اقتضاى كار روابط عمومى تا صبح بيدار مى ماندم، ولى آن شب به خاطر خستگى زياد براى استراحت رفتم كه خوابم نبرد. بى اختيار به روابط عمومى مسجد برگشتم تا به اوضاع سركشى كنم. به مسجد مردانه كه بنّايى مى كردند، رفتم. يكى گفت: مى گويند در مسجد زنانه زير زمين كسى شفا گرفته است. گفتم: اطلاع ندارم. واز روابط عمومى با مسئول مسجد زنانه تماس گرفتم كه تأييد كرد. گفتم كه به هر وضعيّتى كه هست ايشان را براى مصاحبه به روابط عمومى راهنمايى كنند. چند دقيقه بعد، خانم شفا يافته در معيّت چندين زن كه او را محافظت مى كردند تا از هجوم جمعيت در امان باشد به مركز روابط عمومى آمد. زن شفا يافته به شدّت خسته به نظر مى رسيد. چون جمعيت زيادى از خانم ها براى تبرّك به او هجوم آورده بودند. با اين كه درهاى روابط عمومى بسته بود، زائرين از دريچه كوچك، مرتب اشياى مختلفى را براى تبرك شدن به داخل پرتاب مى كردند. به ايشان گفتم كه خودش را معرفى كند. گفت: (ط ـ ج) فرزند عبد الحسين، شماره شناسنامه 29، ساكن مشهد مقدّس هستم ودر خيابان خواجه ربيع خانه داريم. انگشتان هر دو دستم فلج بود; سه انگشت دست راست وانگشتان دست چپم به هم چسبيده بود كه قادر به انجام هيچ كارى نبودم. علت بيمارى ام اين بود كه وقتى پانزده سال قبل، خبر مرگ برادرم را به من دادند به حالت غش افتادم. وقتى به هوش آمدم، متوجه شدم كه دست هايم فلج مانده است. شوهرم كه فرد ملاّكى بود، پس از اين واقعه با زن ديگرى ازدواج كرد وبچه هايم را هم از من گرفت. اين اوضاع به وضع جسمى وروحى من لطمه شديدى وارد آورد. در طول اين پانزده سال به دكترهاى زيادى مراجعه كردم; از جمله دكتر مصباحى كه مطب او در خيابان عشرت آباداست ودكتر حيرتى كه مطب او نيز در خيابان عشرت آباد است ودكتر رحيمى كه در بيمارستان بنت الهدى كار مى كند. همچنين در تهران هم براى فيزيوتراپى در بيمارستان شفا يحيائيان نوبت گرفته بودم كه به علت كمبود بودجه نتوانستم بروم. قبل از آمدن به قم، پيش دكتر برزين نرواز رفتم وچند بار دستم را زير برق
گذاشتم، ولى سودى نداشت ودردى نيز همراه بى حسى توى دستم بود كه هميشه قرص مسكن مى خوردم. چند روز قبل به اتفاق سه نفر از خانم ها از مشهد عازم زيارت حضرت عبد العظيم (عليه السلام) شديم. سپس براى زيارت به طرف قم ومسجد جمكران راه افتاديم وبه منزل دامادم كه اهل شيروان وساكن قم است، رفتيم تا به مسجد جمكران آمديم وپس از به جا آوردن آداب مسجد در مجلس جشنى كه به مناسبت (عيد الزهرا) بود، شركت كردم. مجلس با شادى وسرور توأم بود ومعنويت خاصى داشت وپس از اجراى برنامه وخواندن دعاى توسل منقلب شدم وبى اختيار عرض كردم: آقا، امام زمان! من شفا مى خواهم. حالت عجيبى داشتم. ناگاه احساس كردم نورهايى عجيب را از دور ونزديك مى بينم. متوجه شدم كه انگار دارند انگشتان ودست هايم را مى كشند. دستم صدا مى كرد. فهميدم شفا گرفته ام). يكى از خانم هايى كه همراه آن زن آمده بود، گفت:
(من بغل دست اين خانم بودم كه متوجه شدم ايشان سه مرتبه گفت: يا صاحب الزمان! ودست هايش را در هوا تكان داد وصورتش كاملا برافروخته شد). موضوع را از خانم (ز ـ ك)، فرزند رضا كه از همراهان ايشان ودر خيابان خواجه ربيع سكونت دارد، جويا شديم كه گفت: (من ايشان را كاملا مى شناسم وپانزده سال است كه دست هايش فلج است).

منبع : شفا یافتگان
نویسنده : واحد تحقیقات مسجد مقدس جمکران

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن