وكيلان و نمايندگان

راه مهدى - 42
چهار تن نامبرده ، كه شرح حال آنها به طور كوتاه گذشت ، شخصيتهاى درجه اولى بودند كه سفير كبير تام الاختيار حضرت صاحب الاءمر به شمار مى آمدند و از سوى خود آن حضرت منصوب شده بودند.
در كنار اين بزرگان ، شخصيتهاى درجه دومى نيز قرار داشتند كه ماءموران و وكيلان و نمايندگان حضرت بودند و از سوى حضرت نيز، توقيع به نام ايشان صادر شده بود.
امامان گذشته نيز داراى اين گونه وكلاء بوده اند. يكى از آنها ابوالحسين محمد بن جعفر اسدى است .
شيخ در كتاب الغيبة و صدوق در اكمال ، از اين مرد بزرگ نام مى برد. شخصى به وسيله يكى از سفراى كبار به حضور حضرت صاحب الاءمر عليه السّلام نامه اى مى فرستد و حكم بيت المالى را كه نزد او بوده مى پرسد. پاسخش مى رسد:
((در شهر رى به محمد بن جعفر عربى بپرداز؛ او در زمره كسانى است كه مورد اعتماد وثوق ماست )). (329)
((ابوجعفر محمد بن على بن نوبخت )) در نامه اى عرض مى كند: من به ديانت ((محمد بن عباس )) اعتماد دارم . جوابش چنين مى رسد: ((اسدى بهترين كس است ؛ دگرى را بر او مقدم مشمار)). (330)
پانصد درهم نزد ((محمد بن شاذان نيشابورى )) از بابت بيت المال جمع شده بود كه بيست درهم كم داشت . ابن شاذان از خودش بيست درهم روى آنها مى گذارد تا پانصد درهم كامل شود و آنها را به جناب اسدى مى پردازد و از جبران نقيصه آن چيزى نمى گويد. رسيد حضرت كه برايش مى رسد، در آن نوشته شده بود:
((پانصد درهم ، كه بيست درهم آن از آن خودت بود، واصل شد)). (331)
((كاتب مروزى )) هزار دينار بدهكار بيت المال بوده است . دويست دينار به جناب حاجز وشّاء مى پردازد. رسيد آن كه مى رسد، در آن نوشته شده بود: ((اگر خواستى پس از اين بپردازى ، به ابوالحسين اسدى در شهر رى ، بپرداز)).
يكى دو روز كه از رسيدن مى گذرد، خبر وفات جناب حاجز به گوشش مى رسد. (332)
اسدى با پاكيزگى و نيكنامى در ماه ربيع نخست سال 312 از دنيا رفت .
حاجزبن يزيد
حاجز در زمره بزرگانى است كه از سعادت نمايندگى حضرت صاحب الاءمر برخوردار بود. مردى در نمايندگى او و سفارتش شك مى كند و از پرداختن بيت المالى را كه نزدش بوده به او خوددارى مى كند. هنگامى كه به شهر سامره مى رسد، بدون سابقه ، نامه اى از حضرت صاحب الاءمر بدين مضمون به دستش مى رسد:
((در ما شكى نيست . چنانچه در كسى كه از سوى ما منصوب شده ، شكى نخواهد بود. آنچه به همراه آورده اى . به حاجزبن يزيد بپرداز)). (333)
احمد بن اسحاق
((احمد بن اسحاق اشعرى ، ابوعلى قمى )) بزرگ دانشوران قم و پيشواى آنها بوده است .
مردى است كه سعادت همزمانى چهار امام را داشته است :
حضرت جواد، حضرت هادى ، حضرت عسكرى ، حضرت صاحب الاءمر عليه السّلام .
و در زمان غيبت صغرى از دنيا رفته است .
يكى از بزرگان مردم قم ، نامه اى به حضور حضرت صاحب الاءمر مى فرستد و در آن چنين مى نويسد:
احمد بن اسحاق قصد سفر حج دارد و هزار دينار احتياج دارد اجازه مى دهيد به عنوان قرض از بيت المال بردارد و هنگام بازگشت ، قرضش را ادا كند. (334)
پاسخ حضرت چنين بود:
((ما هزار دينار به او بخشيديم و پس از بازگشت نيز نزد ما چيزى دگر دارد)).
جمله اخير را احمد براى زنده باز گشتن خود، مژده مى داند؛ چون در اثر پيرى و ناتوانى ، اميد رسيدن به كوفه را در خود نمى ديد.
اين مرد بزرگ پس از بازگشت از حج ، در شهر حلوان (سر پل ذهاب كنونى ) از دنيا مى رود و هم اكنون قبر مقدسش ، در آن شهر مزار است .
پيش از آنكه مرگش فرا رسد، پارچه از سوى حضرت به عنوان هديه برايش مى رسد.
احمد مى گويد: اين خبر مرگ من است و اين كفن من . او را در همان پارچه ، كفن مى كنند.
در توقيعاتى كه از مقام مقدس حضرت صاحب الاءمر صادر شده ، او را به وصف ((ثقه )) توصيف فرموده اند.
در يكى از آنها كه نامش برده شده ، در كنار نامش ((سلمه الله )) ذكر شده است . (335)
اين عالم بزرگ تاءليفاتى نيز داشته است :
1.علل نماز، كه كتاب بزرگى بوده است ؛
2. مسائل رجال حضرت هادى . گويا پرسشهايى است كه اصحاب آن حضرت از آن حضرت كرده اند.
ابراهيم بن مهزيار
((ابراهيم بن مهزيار)) اهوازى است كه ملقب به ابواسحاق بوده و در اهواز سكونت داشته و نماينده و وكيل حضرت عسكرى در آن شهر بوده است .
از تاءليفات او، كتاب بشارات است .
اين مرد بزرگ به صدق در نقل حديث ، شناخته شده بود.
پسرش چنين مى گويد:
نزد پدرم بيت المالى هنگفت جمع شده بود. پس از وفات حضرت عسكرى عليه السّلام با خود برداشت كه به بغداد برد و به صاحبش برساند. هنگامى كه در اهواز سوار كشتى گرديد و من به مشايعتش به درون كشتى رفتم ، ناگهان لرزى شديد سراپايش را فرا گرفت .
به من گفت : فرزندم ! مرا برگردان ؛ اين مرگ است كه به سراغ من آمده است .
او را برگردانيديم و پس از سه روز از دنيا رفت .
پيش از مرگ ، مرا وصى خود قرار داد و به من گفت : تقوا پيشه ساز و اين مال را به صاحبش برسان .
من عزم سفر عراق كردم و بيت المال را با خود برداشته و همراه بردم . به بغداد كه رسيدم ، خانه اى در كنار شط اجاره كردم و از مالى كه همراه داشتم به كسى چيزى نگفتم .
با خود گفتم بايستى برهانى ببينم تا او را بدهم چنانچه در زمان حضرت عسكرى نيز براهينى از حضرتش مشاهده مى كرديم . اگر چنين شد، مال را به صاحب برهان مى پردازم .
وگرنه خودم آن را بطور دلخواه خرج خواهم كرد.
ديرى نپاييد كه رسولى نزد من آمد و نامه اى براى من آورد كه :
يا محمد همراه تو اين مبلغ مال است . و مقدارش تعيين شده بود و از كم و كيف آن خبر داده بود. اضافه بر اين ، از چيزهايى كه در ميان آن بود نيز، خبر داده شده بود كه من از آنها خبر نداشتم .
من بيت المال را به رسول حضرت دادم .
پس از آن ، نامه اى برايم رسيد بدين مضمون :
((ما تو را قائم مقام پدرت قرار داديم ؛ حمد خداى را به جا آور)). (336)
پس از ابراهيم ، پسرش محمد نيز، نماينده و وكيل حضرت در اهواز بوده است .


329- شيخ طوسى ، كتاب الغيبة ، ص 257.
330- شيخ طوسى ، كتاب الغيبة ، ص 257.
331- شيخ طوسى ، كتاب الغيبة ، ص 258.
332- شيخ طوسى ، كتاب الغيبة ، ص 257.
333- الكافى ، ج 1، ص 521، ح 14؛ الارشاد، چاپ بصيرتى ، ص 354.
334- معجم رجال الحديث ، ج 2، ص 48.
335- كتاب الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 170.
336- اثبات الهداة ، ج 3، ص 659، باب 33، ح 4.
منبع : راه مهدى
نويسنده : آية الله سيد رضا صدر
باهتمام : سيد باقر خسرو شاهى

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن