حديث شماره 502

((502- حسين بن ابى العلاء خفاف از امام صادق (عليه السلام ) روايت كند كه آن حضرت فرمود: چون در جنگ احدمردم از دور رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پراكنده شده و گريختند حضرت رو بدانها كرده فرمود:
منم محمد، منم رسول خدا، من كشته نشده و نمرده ام ، در اين حال فلان و فلان به او رو كرده با هم گفتند: در اينحال هم كه ما فرار كرده (و شكست خورده ايم ) ما را مسخره مى كند، و كسى كه با آنحضرت ثابت قدم ماند على (عليه السلام ) و ابودجانه و سماك بن خرشة رحمة الله بود، پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) ابودجانة را خواست و فرمود: اى ابادجانة برگرد كه من بيعت خود را از تو برداشتم ، و اما على پس من از اويم و او از من است ابودجانة (كه اين سخن را از آنحضرت شنيد) پيش روى پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) نشست و گريست آنگاه گفت : نه به خدا: و دوباره سرش را به سوى آسمان بلند كرده گفت : نه به خدا! من خود را از بيعتى كه با تو كرده ام آزاد نمى دانم ، من با تو بيعت كرده ام پس به سوى چه كسى بروم اى رسول خدا: به سوى همسرى كه مى ميرد؟ يا فرزندى كه مرگ به سراغش آيد؟ يا خانه اى كه ويران گردد؟ يا مالى كه فانى گردد، و عمرى كه بسر آيد؟
پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) كه سخنانش را شنيد دلش به حال او سوخت (و اجازه اش داد) و ابودجانة همچنان جنگيد تا وقتى كه زخمهاى وارده او را از پا انداخت ، و در برابر او در سمت ديگر ميدان ، على (عليه السلام ) جنگ مى كرد و چون ابودجانة از پا افتاد على (عليه السلام ) او را برداشت و به نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آورد و در كنار آنحضرت گذارد، ابودجانة به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرض كرد: اى رسول خدا آيا به بيعت خويش وفا كردم ؟
فرمود: آرى و با سخنان خود دلگرمش ساخت .
در اين وقت بود كه دشمنان از سمت راست به پيغمبر حمله مى كردند و على (عليه السلام ) آنها را به عقب مى راند دوباره از سمت چپ يورش ‍ مى بردند و على بازشان مى گرداند و پيوسته كارش اين بود تا اينكه شمشيرش سه تيكه شد پس آن شمشير را به نزد رسول خدا آورده جلوى آنحضرت گذارد و عرض كرد: اين شمشير من تيكه تيكه شده ، در آنروز بود كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) ذوالفقار را به او عطا فرمود.
چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به ساقهاى پاى على (عليه السلام ) نگريست و ديد كه از بس جنگ كرده ساقهايش مى لرزد سرش را به سوى آسمان بلند كرده و در حالى كه مى گريست عرض كرد:
پروردگارا به من وعده فرمودى كه دين خود را پيروز گردانى و اگر خواسته باشى (از اينكار) در نمانى ! در اينوقت على (عليه السلام ) به نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمد و گفت : اى رسول خدا هياهوى زيادى بگوشم مى رسد و من مى شنوم كه كسى مى گويد: اى حيزوم پيش رو، و من هر كه را خواستم (با شمشير) بزنم (ميديدم ) پيش از آنكه شمشيرم بدو اصابت كند مرده اش به زمين مى افتاد!
حضرت فرمود: اين جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل است كه با فرشتگان (به يارى ) آمده اند.
در اين هنگام جبرئيل (عليه السلام ) پيش آمده و در كنار رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ايستاد و گفت : اى محمد به راستى كه اين فداكارى بى نظير على (عليه السلام ) مواسات (با تو) است ؟ پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: همانا على از من است و من از اويم ، جبرئيل گفت : من هم از شما دو تن هستم ، و بدين ترتيب دشمنان پراكنده و گريزان شدند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به على (عليه السلام ) فرمود: يا على با شمشير خود آنها را تعقيب كن تا بدانها برسى و اگر ديدى بر شتران سوار گشته و اسبان را يدك مى كشند آنها آهنگ مكه را دارند و اگر ديدى بر اسبان سوار شده و شتران را يدك مى كشند آنها آهنگ مدينه (و ويران كردن شهر مدينه ) را دارند، على (عليه السلام ) به تعقيب آنها آمد و ديد بر شتران سوار شده اند، و ابوسفيان به على (عليه السلام ) رو كرده گفت : اى على ديگر چه مى خواهى اين مائيم كه به سوى مكه مى رويم ديگر به نزد صاحب خود برگرد، جبرئيل (عليه السلام ) لشگر مشركين را تعقيب كرد و هرگاه صداى سم اسبش را مى شنيدند تند مى كردند و جبرئيل نيز هم چنان آنها را دنبال مى كرد، و چون از جائى كوچ مى كردند مى گفتند: اين لشكر محمد است كه مى آيد.
و بدين ترتيب ابوسفيان (قائد لشكر مشركين ) به مكه آمد و جريان را به اهل مكه گفت : و دنبال او چوپانان و هيزم شكنان به مكه آمدند و گفتند: ما لشكر محمد را ديديم (كه پشت سر لشكر ابوسفيان بود) و هر گاه كه ابوسفيان كوچ مى كرد آنها در جاى او منزل مى كردند و پيشاپيش آنان سوارى كه بر اسب سرخ موئى سوار بود از اينان تعقيب مى كرد و مردم مكه هم (با شنيدن اين كلمات ) ابوسفيان را به باد سرزنش و ملامت گرفته توبيخش ‍ كردند.
پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) در حالى كه پرچم جنگ به دست على (عليه السلام ) بود و پيشاپيش آن حضرت مى رفت از احد (به سمت مدينه ) حركت كرد، و چون با پرچم خويش از گردنه سرازير شد و مردم او را ديدند، على (عليه السلام ) فرياد زد: اى مردم اين محمد است كه نه مرده و نه كشته شده است ، پس همان كسى كه پيش از اين گفته بود: (با اينكه ما شكست خورده و گريخته ايم باز هم ما را مسخره مى كند) گفت : اين على است كه پرچم در دست دارد، تا اينكه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) بر آنها در آمد و زنان انصار در پشت ديوار خانه ها و درب خانه هاى خويش چشم به راه بودند و مردانشان از خانه ها بيرون ريخته گرد آنحضرت مى گشتند و از گريختن و فرار خويش عذر مى خواستند. و زنان يعنى زنان انصار چهره هاى خويش را مى خراشيدند و موها را پريشان كرده و تارك بريده و گريبان چاك زده و (براى آنكه بدنشان ديده نشود) دامنهاى آنرا به كمر بسته ، و (بدين ترتيب مراتب ) تاثر و علاقه شديد خود را نسبت به پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) اظهار مى داشتند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كه آنها را بدان وضع ديد دلداريشان داده و با خوبى با آنها سخن گفت و به آنها دستور داد خود را بپوشند و به خانه هاشان بروند، و فرمود: همانا خداى عزوجل به من وعده فرمود كه دين خود را بر همه اديان پيروز گرداند، و اين آيه را نيز خداوند بر محمد (صلى الله عليه و آله ) نازل فرمود:
(و محمد جز فرستاده اى نيست كه پيش از او فرستادگانى گذشته اند (آمده و رفته اند) آيا اگر بميرد يا كشته شود به عقب باز گرديد و هر كه به عقب باز گردد (و از دين بر گردد) به خدا زيانى نزند...) تا به آخر آيه (144 سوره آل عمران ).
مترجم گويد: داستان جنگ احد را ابن هشام به تفصيل در سيره نقل كرده و اين حقير اخيرا آنرا به فارسى ترجمه كرده ام و به سرمايه كتابفروشى اسلاميه بطبع رسيده است كه هر كه خواهد به جلد دوم صفحات 85 - 134 از كتاب مزبور مراجعه كند، و در پاورقى صفحات 105 - 108 در آنجا از روى كتابهاى ديگر اهل سنت مانند سيره حلبيه و كامل ابن اثير و ساير كتابهاى آنان نقل كرده ايم كه هنگام حمله مشركين بجز على (عليه السلام ) و ابودجانة انصارى و چندتن ديگر - كه البته نام ابوبكر در آنها نيست - ديگران فرار كردند و از جمله فراريان عثمان بن عفان و عمربن خطاب بود، كه عثمان تا جائى بنام اعوص يا كوهى بنام جعلب رفت و سه روز در آنجا ماند، و عمربن خطاب هم تا پشت جبهه جنگ گريخت ، و از ابوبكر هم درگير و دار جنگ و جراحاتى كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رسيد هيچ نامى برده نشده و معلوم نيست در كجا پنهان شده بود، زيرا اگر در معركه جنگ جزء دفاع كنندگان از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود مى بايستى مانند ساير مدافعين اقلا يكى دو زخم برداشته باشد، و همين كه كوچكترين زخمى برنداشته خود دليل بزرگى است بر اينكه او هم بسوئى گريخته ، ولى اهل سنت به خاطر حفظ آبروى او از اين جريان نامى نبرده اند، گو اينكه برخى از آنها نيز - چنانچه مجلسى (رحمة الله عليه ) از ابن ابى الحديد نقل كرده - گفته اند جز چهار يا شش نفر كسى پايدارى نكرد و آنها عبارت بودند از: على ، طلحه ، زبير، ابودجانة ، عبدالله بن مسعود، مقداد، و چنانچه ملاحظه مى كنيد نامى از ابوبكر در ميان نيست .
اين بود ملخص آنچه دانشمندان اهل سنت نقل كرده اند كه البته تفصيل آنرا در ترجمه سيرة بايد مطالعه فرمائيد و اما در ميان دانشمندان بزرگوار شيعه اختلافى نيست كه ابوبكر و عمر هر دو جزء فراريان بودند و بلكه همانطور كه از اين حديث شريف معلوم مى شود - و تصادفا از نظر سند هم معتبر است - آنها در آن گيرودار آن سخن ناهنجار را هم بر زبان جارى كردند. ))

 

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْحُسَيْنِ أَبِي الْعَلَاءِ الْخَفَّافِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا انْهَزَمَ النَّاسُ يَوْمَ أُحُدٍ عَنِ النَّبِيِّ ص انْصَرَفَ إِلَيْهِمْ بِوَجْهِهِ وَ هُوَ يَقُولُ أَنَا مُحَمَّدٌ أَنَا رَسُولُ اللَّهِ لَمْ أُقْتَلْ وَ لَمْ أَمُتْ فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ فَقَالَا الْآنَ يَسْخَرُ بِنَا أَيْضاً وَ قَدْ هُزِمْنَا وَ بَقِيَ مَعَهُ عَلِيٌّ ع وَ سِمَاكُ بْنُ خَرَشَةَ أَبُو دُجَانَةَ رَحِمَهُ اللَّهُ فَدَعَاهُ النَّبِيُّ ص فَقَالَ يَا أَبَا دُجَانَةَ انْصَرِفْ وَ أَنْتَ فِى حِلٍّ مِنْ بَيْعَتِكَ فَأَمَّا عَلِيٌّ فَأَنَا هُوَ وَ هُوَ أَنَا فَتَحَوَّلَ وَ جَلَسَ بَيْنَ يَدَيِ النَّبِيِّ ص وَ بَكَى وَ قَالَ لَا وَ اللَّهِ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا جَعَلْتُ نَفْسِى فِى حِلٍّ مِنْ بَيْعَتِى إِنِّى بَايَعْتُكَ فَإِلَى مَنْ أَنْصَرِفُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِلَى زَوْجَةٍ تَمُوتُ أَوْ وَلَدٍ يَمُوتُ أَوْ دَارٍ تَخْرَبُ وَ مَالٍ يَفْنَى وَ أَجَلٍ قَدِ اقْتَرَبَ فَرَقَّ لَهُ النَّبِيُّ ص ‍ فَلَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى أَثْخَنَتْهُ الْجِرَاحَةُ وَ هُوَ فِى وَجْهٍ وَ عَلِيٌّ ع فِي وَجْهٍ فَلَمَّا أُسْقِطَ احْتَمَلَهُ عَلِيٌّ ع فَجَاءَ بِهِ إِلَى النَّبِيِّ ص فَوَضَعَهُ عِنْدَهُ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ وَفَيْتُ بِبَيْعَتِى قَالَ نَعَمْ وَ قَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص خَيْراً وَ كَانَ النَّاسُ يَحْمِلُونَ عَلَى النَّبِيِّ ص الْمَيْمَنَةَ فَيَكْشِفُهُمْ عَلِيٌّ ع فَإِذَا كَشَفَهُمْ أَقْبَلَتِ الْمَيْسَرَةُ إِلَى النَّبِيِّ ص فَلَمْ يَزَلْ كَذَلِكَ حَتَّى تَقَطَّعَ سَيْفُهُ بِثَلَاثِ قِطَعٍ فَجَاءَ إِلَى النَّبِيِّ ص فَطَرَحَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ قَالَ هَذَا سَيْفِي قَدْ تَقَطَّعَ فَيَوْمَئِذٍ أَعْطَاهُ النَّبِيُّ ص ذَا الْفَقَارِ وَ لَمَّا رَأَى النَّبِيُّ ص اخْتِلَاجَ سَاقَيْهِ مِنْ كَثْرَةِ الْقِتَالِ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ هُوَ يَبْكِى وَ قَالَ يَا رَبِّ وَعَدْتَنِى أَنْ تُظْهِرَ دِينَكَ وَ إِنْ شِئْتَ لَمْ يُعْيِكَ فَأَقْبَلَ عَلِيٌّ ع إِلَى النَّبِيِّ ص فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَسْمَعُ دَوِيّاً شَدِيداً وَ أَسْمَعُ أَقْدِمْ حَيْزُومُ وَ مَا أَهُمُّ أَضْرِبُ أَحَداً إِلَّا سَقَطَ مَيِّتاً قَبْلَ أَنْ أَضْرِبَهُ فَقَالَ هَذَا جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ وَ إِسْرَافِيلُ فِى الْمَلَائِكَةِ ثُمَّ جَاءَ جَبْرَئِيلُ ع فَوَقَفَ إِلَى جَنْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ هَذِهِ لَهِيَ الْمُوَاسَاةُ فَقَالَ إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ وَ أَنَا مِنْكُمَا ثُمَّ انْهَزَمَ النَّاسُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِعَلِيٍّ ع يَا عَلِيُّ امْضِ بِسَيْفِكَ حَتَّى تُعَارِضَهُمْ فَإِنْ رَأَيْتَهُمْ قَدْ رَكِبُوا الْقِلَاصَ وَ جَنَبُوا الْخَيْلَ فَإِنَّهُمْ يُرِيدُونَ مَكَّةَ وَ إِنْ رَأَيْتَهُمْ قَدْ رَكِبُوا الْخَيْلَ وَ هُمْ يَجْنُبُونَ الْقِلَاصَ فَإِنَّهُمْ يُرِيدُونَ الْمَدِينَةَ فَأَتَاهُمْ عَلِيٌّ ع فَكَانُوا عَلَى الْقِلَاصِ فَقَالَ أَبُو سُفْيَانَ لِعَلِيٍّ ع يَا عَلِيُّ مَا تُرِيدُ هُوَ ذَا نَحْنُ ذَاهِبُونَ إِلَى مَكَّةَ فَانْصَرِفْ إِلَى صَاحِبِكَ فَأَتْبَعَهُمْ جَبْرَئِيلُ ع فَكُلَّمَا سَمِعُوا وَقْعَ حَافِرِ فَرَسِهِ جَدُّوا فِى السَّيْرِ وَ كَانَ يَتْلُوهُمْ فَإِذَا ارْتَحَلُوا قَالُوا هُوَ ذَا عَسْكَرُ مُحَمَّدٍ قَدْ أَقْبَلَ فَدَخَلَ أَبُو سُفْيَانَ مَكَّةَ فَأَخْبَرَهُمُ الْخَبَرَ وَ جَاءَ الرُّعَاةُ وَ الْحَطَّابُونَ فَدَخَلُوا مَكَّةَ فَقَالُوا رَأَيْنَا عَسْكَرَ مُحَمَّدٍ كُلَّمَا رَحَلَ أَبُو سُفْيَانَ نَزَلُوا يَقْدُمُهُمْ فَارِسٌ عَلَى فَرَسٍ أَشْقَرَ يَطْلُبُ آثَارَهُمْ فَأَقْبَلَ أَهْلُ مَكَّةَ عَلَى أَبِى سُفْيَانَ يُوَبِّخُونَهُ وَ رَحَلَ النَّبِيُّ ص وَ الرَّايَةُ مَعَ عَلِيٍّ ع وَ هُوَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَلَمَّا أَنْ أَشْرَفَ بِالرَّايَةِ مِنَ الْعَقَبَةِ وَ رَآهُ النَّاسُ نَادَى عَلِيٌّ ع أَيُّهَا النَّاسُ هَذَا مُحَمَّدٌ لَمْ يَمُتْ وَ لَمْ يُقْتَلْ فَقَالَ صَاحِبُ الْكَلَامِ الَّذِى قَالَ الْآنَ يَسْخَرُ بِنَا وَ قَدْ هُزِمْنَا هَذَا عَلِيٌّ وَ الرَّايَةُ بِيَدِهِ حَتَّى هَجَمَ عَلَيْهِمُ النَّبِيُّ ص وَ نِسَاءُ الْأَنْصَارِ فِى أَفْنِيَتِهِمْ عَلَى أَبْوَابِ دُورِهِمْ وَ خَرَجَ الرِّجَالُ إِلَيْهِ يَلُوذُونَ بِهِ وَ يَثُوبُونَ إِلَيْهِ وَ النِّسَاءُ نِسَاءُ الْأَنْصَارِ قَدْ خَدَشْنَ الْوُجُوهَ وَ نَشَرْنَ الشُّعُورَ وَ جَزَزْنَ النَّوَاصِيَ وَ خَرَقْنَ الْجُيُوبَ وَ حَزَمْنَ الْبُطُونَ عَلَى النَّبِيِّ ص فَلَمَّا رَأَيْنَهُ قَالَ لَهُنَّ خَيْراً وَ أَمَرَهُنَّ أَنْ يَسْتَتِرْنَ وَ يَدْخُلْنَ مَنَازِلَهُنَّ وَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَعَدَنِى أَنْ يُظْهِرَ دِينَهُ عَلَى الْأَدْيَانِ كُلِّهَا وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ ص وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً الْآيَةَ

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: