شب آخر حيات 2

محمد بن الحنفيه گفت : چون شب بيستم ماه مبارك رمضان شد، اثر زهر به قدم هاى مبارك پدرم رسيد، در آن شب نماز نشسته مى خواند و به ما وصيت ها مى فرمود و تسلى مى داد تا آنكه صبح طلوع كرد، پس مردم را رخصت داد كه به خدمت آن حضرت مى آمدند و سلام مى كردند، جواب سلام ايشان مى فرمود و مى گفت : ايها الناس از من سؤ ال كنيد پيش از آنكه نماز مرا نيابيد، و سؤ ال هاى خود را سبك گردانيد براى مصيبت امام شما.
پس مردم خروش بر آوردند، حجر بن عدى برخاست شعرى چند در مصيبت آن حضرت خواند. چون ساكت شد، حضرت فرمود: چگونه خواهد بود حال تو در هنگامى كه تو را طلبند و تكليف نمايند كه بيزارى جويى از من ؟ حجر گفت : به خدا سوگند يا اميرالمؤ منين كه اگر مرا به شمشير پاره پاره كنند و به آتش بسوزانند از تو بيزارى نجويم ، حضرت فرمود: براى هر چيزى توفيق يافته اى ، اى حجر خدا تو را جزاى خير دهد از جانب اهل بيت پيغمبر خود، پس شربتى از شير طلبيد و تناول نمود فرمود كه : اين آخر روزى من است از دنيا.(424)

 

424-تاريخ 14 معصوم ، ص 349 347.
 

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: