5- تشرف ملا احمد مقدس اردبيلى

(از سری داستانهای کسانی که به محضرشریف امام زمان(عج)  رسیده و در هنگام تشرف آن حضرت را شناخته اند)

سيد مير علام تفرشى , كه از شاگردان فاضل مقدس اردبيلى (ره ) است , مى گويد: شبى در صحن مقدس اميرالمؤمنين (ع ) راه مى رفتم .
خيلى از شب گذشته بود.
ناگاه شخصى را ديـدم كـه به سمت حرم مطهر مى آيد.
من نيز به سمت او رفتم , وقتى نزديك شدم , ديدم استاد ما ملا احمد اردبيلى است .
خـود را از او مخفى كردم , تا آن كه نزديك در حرم رسيد و با اين كه در بسته بود, بازشد و مقدس اردبيلى داخل حرم گرديد.
ديدم مثل اين كه با كسى صحبت مى كند.
بعد از آن بيرون آمد و در حرم هم بسته شد.
به دنبال او براه افتادم , به طورى كه مرانمى ديد.
تا آن كه از نجف اشرف بيرون آمد و به سمت كوفه رفت .
وارد مسجد جامع كوفه شد و در محرابى كه حضرت اميرالمؤمنين (ع ) شربت شهادت نوشيده اند, قرار گرفت , ديدم راجع به مساله اى با شخصى صحبت مى كند وزمان زيادى هم طول كشيد.
بـعـد از مدتى از مسجد بيرون آمد و به سمت نجف اشرف روانه شد.
من نيز به دنبالش مى رفتم , تا نـزديـك مسجد حنانه رسيديم (مسجدى كه ديوارش خم شده است وعلت آن اين است كه وقتى جـنـازه اميرالمؤمنين (ع ) را براى دفن در نجف اشرف , ازآن جا عبور مى دادند, ديوار اين مسجد, روى ارادت بـه آن حـضرت خم شد).
در آن جاسرفه ام گرفت , به طورى كه نتوانستم خود را نگه دارم .
همين كه صداى سرفه مرا شنيد, متوجه من شد و فرمود: آيا تو مير علامى ؟ عرض كردم : بلى .
فـرمـود: ايـن جا چه كار دارى ؟ گفتم : از وقتى كه داخل حرم مطهر شده ايد, تا الان با شمابودم , شـما را به حق صاحب اين قبر (اميرالمؤمنين (ع )) قسم مى دهم , اتفاقى را كه امشب پيش آمد, از اول تا آخر به من بگوييد.
فرمود: مى گويم , به شرط آن كه تا زنده ام آن را به كسى نگويى .
من هم قبول كردم و باايشان عهد و ميثاق نمودم .
وقـتى مطمئن شد, فرمود: بعضى از مسائل بر من مشكل شد و در آنها متحير ماندم ودر فكر بودم كـه نـاگاه به دلم افتاد به خدمت اميرالمؤمنين (ع ) بروم و آنها را ازحضرتش بپرسم .
وقتى كه به حـرم مطهر آن حضرت رسيدم , همان طورى كه مشاهده كردى , در به روى من گشوده و داخل شـدم .
در آن جـا بـه درگـاه الهى تضرع نمودم , تا آن حضرت جواب سؤالاتم را بدهند.
در آن حال صـدايـى از قبر مطهر شنيدم كه فرمود: به مسجد كوفه برو و مسائلت را از قائم بپرس , زيرا او امام زمـان تو است .
به نزد محراب مسجد كوفه آمده و آنها را از حضرت حجت (ع ) سؤال نمودم , ايشان جواب عنايت كردند و الان هم برمى گردم

منبع :کتاب کرامات امام مهدی (عج) یا خلاصه العبقری الحسان

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن