شعر مشکات آفرینش در مدح امام حسن مجتبی علیه السلام

emam-hasan-meshkat

از آسمان عصمت خورشيد انور آمد

قدوسیان سرودند ظلمات شب سر آمد


آن آفتاب رحمت و آن ماه برج عصمت
چون نور مهر رخشان از جيب خاور آمد


تا آن مه دل آرا تابيد از مدينه
بر جان اهل عصيان صد شعله آذر آمد


شد پرتو جمالش مشكات آفرينش
آنسان كه از فروغش هستي منوّر آمد


از دودمان احمد‌(ص) بار نخست نوري
آمد پديد، گفتند سبط پيمبر آمد


حوران باغ رضوان فوج ملك شتابان
تبريك گو به زهرا‌(س) با درّ و گوهر آمد


هم آب و آتش و خاك هم باد با تذلّل
بر درگه جلالش هر يك چو چاكر آمد


بوسد مگر قدومش، از آسمان چارم
امروز صبحگاهان خورشيد انور آمد


جويندگان حق را هنگام تشنه كامي
چون راح جان فزايي آن روح‌پرور آمد


از حسن بي‌مثالش شد مست كون و امكان
گويي به جمع مستان ساقي و ساغر آمد


آري كمند زلفش در صيد عشقبازان
سرگشته ولا را مانند چنبر آمد


ازبس كه روي خوبش زيباست، همچو خُويش
ديوان حسن را او عنوان دفتر آمد


نامش حسن‌(ع) علي(ع) را دلبند و نور ديده
جاني به شكل انسان گوئي مصوّر آمد


تا از زلال لعلش از بوسه كام گيرد
بابش علي(ع) اعلي ساقيّ كوثر آمد


زهرا‌(س) چو بوسه‌اي زد بر لعل شكرّينش
ارزان بهاي قند و بازار شكّر آمد


از مردمان حوران اسپند شد مهيّا
بر نقض زخم چشمش از خُلد مجمر آمد


گوئي گذر فتاده بر زلف او صبا را
كز هر طرف شميمي از بوي عنبر آمد


آري زيمن جودش وز دولت وجودش
بر جمله كون و امكان الطاف داور آمد


تا خلق را رهاند از ظلمت و جهالت
نوري زلطف سرمد بر خلق رهبر آمد


تا جامعه نماند بي‌مقتدا و سرور
بعد از علي به عالم مولا و سرور آمد


در نيمه ماه طاعت، از فيض آن ولادت
صد لطف و صد عنايت بر هفت كشور آ‌مد


شد جمله اهل عصيان غمگين و مات و حيران
تا از نژاد خوبان فرزند حيدر آمد


از دودة امامت آن مظهر كرامت
بر هدم تيرگي‌ها رخشنده اختر آمد


چندي زمان گذشت و شد جامعه پرآشوب
كز ظلم و جور و طغيان دل‌ها مكدّر آمد


آنسان جفا نمودند بر اهل بيت عصمت
كز ديدگان عشّاق خوناب احمر آمد


تا فتنه‌ها بخوابد در عصر ظلم و طغيان
آن مظهر صبوري سردار لشگر آمد


آن نو گل رسالت در حلم و بردباري
مانند جد پاكش الگو و مظهر آمد


چون ديد اهل طغيان غوغا كنند و بلوا
تدبير آن چنان كرد تا جمله احقر آمد


آن صلح چون جهادش با فوج فتنه جويان
چون آتشي به جان قوم ستمگر آمد


حلمش چنان شكستي بر لشكر عدو زد
گوئي به گشتزاران آفت ز صرصر آمد


صبرش شدي چه مطلوب در فتنه‌ها و آشوب
كز صولتش هزاران شورش مسخّر آمد


ما را چه جاي وصف آن حسن لايزالي است
كاندر مديح حسنش عالم سراسر آمد


در دل اگرچه بودي وصف جمال آن يار
از همّت رفيقان طبعم سخنور آمد


ما را تفقّدي كرد آن معدن كرامت
كز لطف بي‌شمارش وصفش ميسّر آمد


روزي رسد بگوش دلدادگان عشقش
كان وارث شفاعت در صفّ محشر آمد


گو اي صبا ز فاني عشّاق سرگران را
اي بيدلان كجائيد دلدار و دلبر آمد

شاعر: فانی تبریزی

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن