سلام اى ذکر خاص حق ثنايت
سلام اى دخت احمد من فدايت
تو فرقانى تو ياسينى تو طه
تو زهرايى تو زهرايى تو زهرا
تو حبل محکم حبل المتيني
اميد رحمة للعالميني
تو بسم الله سماوات است کتابت
تو خورشيدى و عالم آسمانت
جنان يک سبزه از دامان پاکت
جهان يک شعله از نور چراغت
فلک موج لطيفى از نگاهت
فلک گرد حقير از گرد راهت
حيات عشق از نور حسين است
بلندى خاک بوس زينبين است
سلام اى دخت احمد من فدايت
تو فرقانى تو ياسينى تو طه
تو زهرايى تو زهرايى تو زهرا
تو حبل محکم حبل المتيني
اميد رحمة للعالميني
تو بسم الله سماوات است کتابت
تو خورشيدى و عالم آسمانت
جنان يک سبزه از دامان پاکت
جهان يک شعله از نور چراغت
فلک موج لطيفى از نگاهت
فلک گرد حقير از گرد راهت
حيات عشق از نور حسين است
بلندى خاک بوس زينبين است
شرافت مستمند صبح خيزت
حيا تصويري از ظل کنيزت
مزار مخفى ات مخفي است در دل
سبک مغزان تو را جويند در گل
امامان آبرومند جلالت
اميرالمؤمنين محو جمالت
محمد عاشق راز و نيازت
خدا فخريه دارد بر نمازت
بهشت قرب احمد سينه توست
زمان مرهون عمر کوته توست
همه دشت کويراند و تو گلشن
همه شام سيه تو صبح روشن
همه سوز درون اند و تو داغي
همه تاريکى اند و تو چراغي
همه جسم ضعيف اند و تو جاني
همه قطره تو بحر بي کراني
تو دريا کشتى ات دلهاى آگاه
تو کوثر ساقى فيض ات يد الله
ملک يا حور يا آدم که هستى ؟
که مى داند که هستي يا چه هستى ؟
جهان از رازها بس پرده برداشت
سر مويى تو را نشناخت، نشناخت
تو سِر ناشناس انبيايي
تو آن عبدى که سرتا پا خدايي
تو استاد و جهان دانشگه توست
تو قرآن و على بسم الله توست
تمام آفرينش پاي بستت
پيمبر خم شد و بوسيد دستت
گنهکاران چو رو در محشر آيند
همه چشم شفاعت بر تو دارند
به جز باب عناياتت درى نيست
اگر نايى به محشر محشرى نيست
به محشر از فراز چرخ گردون
ندا خيزد که اَين الفاطميون ؟
تو سر تا پا بهشت مصطفايي
تو جانان علي مرتضايي
که ديده حور در آتش بسوزد
که ديده باغ جنت بر فروزد
چه نيکو با تو همدردى نمودند
که با آتش در بيت ات گشودند
گمانم مرتضى شد کشته آن روز
که بشنيد از تو آن فرياد جانسوز
شاعر : على اکبر لطيفيان
حيا تصويري از ظل کنيزت
مزار مخفى ات مخفي است در دل
سبک مغزان تو را جويند در گل
امامان آبرومند جلالت
اميرالمؤمنين محو جمالت
محمد عاشق راز و نيازت
خدا فخريه دارد بر نمازت
بهشت قرب احمد سينه توست
زمان مرهون عمر کوته توست
همه دشت کويراند و تو گلشن
همه شام سيه تو صبح روشن
همه سوز درون اند و تو داغي
همه تاريکى اند و تو چراغي
همه جسم ضعيف اند و تو جاني
همه قطره تو بحر بي کراني
تو دريا کشتى ات دلهاى آگاه
تو کوثر ساقى فيض ات يد الله
ملک يا حور يا آدم که هستى ؟
که مى داند که هستي يا چه هستى ؟
جهان از رازها بس پرده برداشت
سر مويى تو را نشناخت، نشناخت
تو سِر ناشناس انبيايي
تو آن عبدى که سرتا پا خدايي
تو استاد و جهان دانشگه توست
تو قرآن و على بسم الله توست
تمام آفرينش پاي بستت
پيمبر خم شد و بوسيد دستت
گنهکاران چو رو در محشر آيند
همه چشم شفاعت بر تو دارند
به جز باب عناياتت درى نيست
اگر نايى به محشر محشرى نيست
به محشر از فراز چرخ گردون
ندا خيزد که اَين الفاطميون ؟
تو سر تا پا بهشت مصطفايي
تو جانان علي مرتضايي
که ديده حور در آتش بسوزد
که ديده باغ جنت بر فروزد
چه نيکو با تو همدردى نمودند
که با آتش در بيت ات گشودند
گمانم مرتضى شد کشته آن روز
که بشنيد از تو آن فرياد جانسوز
شاعر : على اکبر لطيفيان