سومين دليل قرآنى بر ولايت تشريعى اين آيه است كه مى فرمايد:
(أَطيعُوا اللّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ)؛1
از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر و اولى الأمر خود اطاعت كنيد.
بزرگان ما نظير شيخ انصارى رحمه اللّه در المكاسب2 و ديگران به اين آيه مباركه بر امامت و ولايت مطلقه معصوم استدلال كرده اند. در اين زمينه در الكافى نيز روايتى نقل شده است كه يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام مى گويد: به حضرتش عرض كردم:
حدّثني عن ما بنيت عليه دعائم الإسلام اذا أنا أخذت بها زكى عملي ولم يضرّني جهل ما جهلت بعده؛
دعائم اسلام و مبانى دينى را به من ياد بده كه اگر اين مبانى را من معتقد بشوم عمل من تمام و مورد قبول خواهد بود و جهل به غير اين امور بر من مضر نباشد.
امام صادق عليه السلام فرمودند:
شهادة أن لا إله إلاّ اللّه، وأنّ محمّداً رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، والإقرار بما جاء به من عند اللّه وحقٌ في الأموال من الزكاة، والولاية الّتي أمر اللّه عزّوجلّ بها ولاية آل محمّد عليهم السلام، فإنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله قال: «من مات ولا يعرف إمامه مات ميتةً جاهلية»، قال اللّه عزّوجلّ: (أَطيعُوا اللّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ).3
فكان علي عليه السلام ثمّ صار من بعده حسن ثمّ من بعده حسين ثمّ من بعده علي بن الحسين ثمّ من بعده محمّد بن علي عليهم السلام، ثمّ هكذا يكون الأمر، إنّ الأرض لا تصلح إلاّ بإمام ومن مات لا يعرف إمامه مات ميتةً جاهلية وأحوج ما يكون أحدكم إلى معرفته إذا بلغت نفسه هاهنا ـ قال: وأهوى بيده إلى صدره ـ يقول حينئذ: لقد كنت على أمر حسن.4
در روايت ديگر راوى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم:
قولنا في الأوصياء أنّ طاعتهم مفترضة؛
اعتقاد ما اين است كه فرمانبرى از اوصيا واجب و اوامرشان نافذ است.
امام صادق عليه السلام فرمود:
نعم، هم الّذين قال اللّه تعالى: (أَطيعُوا اللّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ)، وهم الّذين قال اللّه عزّوجلّ: (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا).5
در روايت ديگرى بُريده گويد: امام باقر عليه السلام اين آيه مباركه را قرائت فرمود:
(أَطيعُوا اللّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْء فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ اْلآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْويلاً).
آن گاه فرمود:
كيف يأمر بطاعتهم ويرخص في منازعتهم، إنّما قال ذلك للمأمورين الّذين قيل لهم: (أَطيعُوا اللّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ)!!6
آيا مى شود كه خداوند متعال به طاعت كسى امر كند در عين حال اجازه بدهد كه با آن شخص شما بحث و مناقشه و منازعه و چون و چرا كنيد؟!!
روايت ديگر از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است، راوى گويد:
سمعت عليّاً صلوات اللّه عليه يقول وأتاهُ رجل فقال له: ما أدنى ما يكون به العبد مؤمناً وأدنى ما يكون به العبد كافراً وأدنى ما يكون به العبد ضالاًّ؟
شخصى از حضرت امير عليه السلام پرسيد: كمترين چيزى كه باعث مى شود انسان جزء مؤمنان شمرده بشود، كمترين چيزى كه باعث مى شود انسان جزء كافران شمرده بشود و كمترين چيزى كه باعث مى شود انسان جزء گمراهان شمرده بشود چيست؟
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:
قد سألت فافهم الجواب... وأدنى ما يكون به العبد ضالاًّ أن لا يعرف حجّة اللّه تبارك وتعالى وشاهده على عباده الّذي أمر اللّه عزّوجلّ بطاعته وفرض ولايته؛
خوب سؤال كردى، حالا جواب را هم خوب گوش بده! كم ترين حدّى كه باعث گمراهى است اين كه انسان حجّت و شاهد خدا؛ كسى را كه خدا به اطاعت مطلقه از او امر كرده، نشناسد.
در اين روايت نورانى سه واژه «حجّت خدا»، «شاهد خدا» و «كسى كه خدا به اطاعت مطلقه از او امر كرده» قابل دقّت است.
راوى در ادامه روايت گويد:
قلت: يا أمير المؤمنين! صفهم لي.
قال: الّذين قرنهم اللّه عزّوجلّ بنفسه ونبيّه، فقال: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ).7
قلت: يا أمير المؤمنين! جعلني اللّه فداك، أوضح لي!
فقال: الّذين قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله في آخر خطبته يوم قبضه اللّه عزّوجلّ إليه: إنّى قد تركت فيكم أمرين لن تضلّوا بعدي ما إن تمسكتم بهما: كتاب اللّه وعترتي أهل بيتي، فإنّ اللطيف الخبير قد عهد إلى أنّهما لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض كهاتين ـ وجمع بين مسبحتيه ـ ولا أقول كهاتين ـ وجمع بين المسبحة والوسطى ـ فتسبق إحداهما الاُخرى، فتمسّكوا بهما لا تزلوا ولا تضلّوا ولا تقدّموهم فتضلّوا.8
جالب است كه در اين روايت امير مؤمنان على عليه السلام بعد از آيه «أولى الأمر» به حديث ثقلين نيز استدلال كرده اند.
البته در اين زمينه روايات فراوانى در كتاب الكافى، كتاب هاى شيخ صدوق، كتاب الغيبه نعمانى، كتاب هاى شيخ مفيد و شيخ طوسى رحمهم اللّه آمده است.
در اين آيه مباركه ـ افزون بر اين كه خداوند متعال أولى الأمر را به خود و پيامبرش مقترن كرده و ولايت را براى هر سه قرار داده ـ وجوب اطاعت را به طور مطلق بيان فرموده است.
گفتنى است كه از ضوابط كلّى است كه هرجا امر به اطاعت مطلق شد آن جا، عصمت است و اگر عصمت نباشد، امر به اطاعت، به نحو اطلاق نخواهد آمد. بهترين شاهد اين موضوع امرهايى هستند كه در كتاب و سنّت براى احترام، اطاعت و تجليل از والدين آمده و در عين حال قيد خورده اند. در قرآن كريم مى فرمايد:
(وَإِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما)؛9
و هر گاه آن دو (پدر و مادر) تلاش كنند كه تو چيزى را شريك من قرار دهى كه از آن آگاهى ندارى، از آن ها اطاعت مكن.
بنابراين، محال است به اطاعت كسى به طور مطلق امر بكنند و آن جا عصمت نباشد. اين از امورى است كه «قياساتها معها» و توضيح برهان بر مطلب اين كه:
اگر امر شود به اطاعت شخصى به طور مطلق و او معصوم نباشد تناقض لازم مى آيد؛ زيرا اگر مثلاً به شرب خمر امر كرد، آيا شرب خمر مورد نهى است يا نه؟ مسلّماً مورد نهى است.
از طرفى از امر او به شرب خمر هم بايد اطاعت بشود. چون وجوب اطاعتش مطلق بود. پس اطاعت و عدم اطاعت در مورد شرب خمر جمع مى شود، و اين تناقض است.
اين مطلب پرواضح است. از اين روست كه فخر رازى اقرار مى كند كه اين آيه بر عصمت اُولى الأمر دلالت دارد.
اما در شناخت «اُولى الأمر» مى ماند كه چه كسانى هستند؟ آيا مى تواند عصمت ابى بكر را ادّعا كند؟ نه؛ چرا كه حتى ابن تيميه نيز به عدم عصمت ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه و... تصريح دارد. بنابراين ناگزيرند بگويند كه مراد از «اُولى الأمر» ائمّه اطهار عليهم السلام هستند. به اين مطلب هم نمى خواهند اعتراف كنند، لذا در محذور واقع مى شوند و مى گويند: مقصود از اُولى الأمر، اُمّت است(!!)10
اين مطلب خنده آور است كه از خدا، پيامبر و اُمّت اطاعت كنيد؛ چرا كه اُمّت معصوم است.
چون نمى خواهند حق را بگويند و از سوى ديگر نمى توانند منكر حق بشوند، به دست و پا مى افتند.
آن گاه فخر رازى مى گويد: پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله تضمين كرده است كه اُمّت بر ضلالت اجتماع نكند و فرموده است:
لا تجتمع اُمّتي على الضلالة.11
فخر رازى در ادامه به ديدگاه شيعه در اين زمينه اشاره مى كند و در مقام ردّ آن مى گويد:
حمل الآية على الأئمّة المعصومين على ما تقوله الروافض ففي غاية البعد لوجوه: أحدها ما ذكرناه أنّ طاعتهم مشروطة بمعرفتهم وقدرة الوصول إليهم، فلو أوجب علينا طاعتهم قبل معرفتهم كان هذا تكليف ما لا يطاق.12
به راستى كسى هست كه امير مؤمنان على عليه السلام را با آن همه بيانات پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله درباره آن حضرت نشناسد تا عذر عدم اطاعت از ايشان باشد؟
كدام يك از ائمّه عليهم السلام را اهل سنّت نمى توانستند بشناسند تا امر به اطاعتشان تكليف بما لا يطاق بوده باشد؟
پس منظور از حديث «من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتةً جاهلية»13چيست؟
البته اين مباحث در جاى خود بحث و بررسى شده است.
1 . سوره نساء (4): آيه 59.
2 . كتاب المكاسب: 3 / 546 و 547، در اين منبع آمده است: فنقول: مقتضى الأصل عدم ثبوت الولاية لأحد بشيء من الوجوه المذكورة خرجنا عن هذا الأصل في خصوص النبيّ والأئمة صلوات اللّه عليهم بالأدلّة الأربعة. وبالجملة، فالمستفاد من الأدلّة الأربعة بعد التتبع والتأمل: أنّ للإمام عليه السّلام سلطنة مطلقة على الرّعيّة من قبل اللّه تعالى وأنّ تصرّفهم نافذ على الرعيّة ماض مطلقاً.
3 . سوره نساء (4): آيه 59.
4 . الكافى: 2 / 21، حديث 9، ينابيع الموده: 1 / 350 و 351، حديث 5.
5 . همان: 1 / 187، حديث 7، الفصول المهمه: 1 / 382، حديث 511.
6 . همان: 8 / 184 و 185، حديث 212، بحار الأنوار: 23 / 302، حديث 60. اين حديث با همين سند و با اندكى تفاوت در ينابيع المودّه: 1 / 351، حديث 6 نيز آمده است.
7 . سوره نساء (4): آيه 59.
8 . الكافى: 2 / 414 و 415، حديث 1، ينابيع الموده: 1 / 349 و 350، حديث 4.
9 . سوره لقمان (31): آيه 15.
10 . ر.ك: تفسير رازى: 10 / 144.
11 . همان: 14 / 19.
12 . همان: 10 / 146.
13 . ر.ك: صفحه 313 از همين كتاب.