وَاَنْتُمْ اَهْلُهُ وَمَعْدِنُهُ؛
و شما اهل و معدن آن هستيد.
اهل بيت عليهم السلام اهل حق و معدن آن هستند حق نزد آن ها است و هر جا كه باشد از آن هاست. از آن بزرگواران عليهم السلام گاهى به معدن، گاهى به خزائن و گاهى به عيبه تعبير مى كنند.
بنابراين، ائمّه عليهم السلام همان علم و دانشى هستند كه هيچ گونه جهلى در آن راه ندارد، آنان نورند كه ظلمتى در آن راه ندارد، كمال اند كه نقصى در آن نيست، عدل اند كه هيچ گونه ظلم و ستمى در آن نيست و هدايتى هستند كه ضلالتى در آن نيست؛ خلاصه آنان، حق محض هستند.
آرى، سيره، روش و منش حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براى ما درس است و اگر به آن عمل كرده بوديم و از آن حضرت به واقع پيروى نموده بوديم چنين نبوديم كه هستيم.
در روايتى آمده: ابن عباس گويد: در حضور امير مؤمنان على عليه السلام سخن از خلافت به ميان آوردم، آن حضرت فرمود:
أما واللّه، لقد تقمصّها ابن أبي قحافة أخوتيم وأنّه ليعلم أنّ محلّي منها محلّ القطب من الرحى... فما راعني إلاّ والناس إليّ كعرف الضبع قد انثالوا علي من كلّ جانب حتّى لقد وطيء الحسنان وشقّ عطفاي...؛1
آگاه باشيد به خدا سوگند! پسر ابوقحافه (ابابكر)، جامه خلافت را به زور بر تن كرد، در حالى كه مى دانست جايگاه من نسبت به خلافت و جانشينى، چون محور آسياب است به آسياب كه دور آن حركت مى كند... روز بيعت، فراوانى مردم چون يال هاى پرپشت كفتار بود، از هر طرف مرا احاطه كردند تا آن كه نزديك بود حسن و حسين (عليهما السلام) را لگدمال كنند و رداى من از دو طرف پاره شد... .
مردم در آغاز اين گونه با حضرت على عليه السلام بيعت كردند، بعد از بيعت آمدند و گفتند: اى امير مؤمنان! مهلتى بدهيد و با معاويه كارى نداشته باشيد، تا فعلاً مدينه آرام بشود و سلطنت، رياست، خلافت و امامت شما در بلاد حجاز مستقر بشود.
حضرت فرمودند:
أتأمروني أن أطلب النصر بالجور؟ لا واللّه! ولا أفعل ما طلعت شمس ولاح في السماء نجم، واللّه، لو كان مالهم لي لواسيت بينهم وكيف وإنّما هو أموالهم...؛2
آيا به من مى گوييد با ظلم و ستم بر مسلمانانى كه به آن ها مسلّط شده ام، پايه هاى حكومتم را استوار سازم و بر دشمنانم پيروز شوم؟ نه، به خدا سوگند! هرگز چنين نخواهد شد تا روزگار باقى است و تا وقتى كه ستاره اى در آسمان مى بينم.
به خدا سوگند! اگر اين اموال، مال من بود در ميان آن ها به تساوى تقسيم مى كردم، چه رسد به اين كه اموال خودشان است.
آرى، معاويه نبايد يك لحظه در حكومت باشد. از اين روست كه برخى نادانان ايراد مى كنند و مى گويند: اميرالمؤمنين عليه السلام سياست نداشتند(!!)
1 . علل الشرائع: 1 / 150 و 151، معاني الأخبار: 361، بحار الأنوار: 29 / 497 ـ 499، حديث 1.
2 . الأمالى، شيخ مفيد: 176، حديث 6، الغارات: 1 / 75، بحار الأنوار: 41 / 108 ـ 109، حديث 15، وسائل الشيعه: 15 / 107، حديث 30. اين سخن زيبا در شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: 2 / 203، الإمامة والسياسه: 1 / 132 با اندكى تفاوت نقل شده است.