برخى در اين اواخر اظهار كرده اند: حديثى به اسم حديث كساء در ميان شيعيان شايع گرديده كه پايه و اساسى ندارد و به همين دليل مرحوم محدّث قمى در مفاتيح الجنان آن را نياورده است.
اشكال كننده مى نويسد:
مرحوم محدّث قمى اجازه نمى داد كسى بر مفاتيح الجنان چيزى بيفزايد و بر انجام دهنده اين كار نفرين فرستاده، ولى با اين حال مى بينيم كه حديث مذكور بدان افزوده شده است.
ما از چند جهت به اين شبهه پاسخ مى دهيم.
نخست آن كه در اين سخن، بى پايه و بى اساس بودن حديث كساء ادّعا شده است. ما عبارت محدّث قمى را چنين يافتيم كه ايشان در منتهى الآمال مى فرمايند: حديث كساء به اين كيفيّت در كتب معروفه و اصول حديث و مجامع متقن محدّثان ديده نشده و مى توان گفت كه از خصائص كتاب منتخب است.1
اين عبارت هرگز دلالت بر بى پايه و اساس بودن حديث كساء معروف ندارد.
دوّم آن كه مرحوم محدّث قمى فرموده اند: «مى توان گفت كه حديث كساء از خصائص كتاب منتخب است». يعنى كتاب منتخب شيخ فخرالدين طريحى صاحب مجمع البحرين كه در سال 1087 هجرى وفات يافته است.
از اين عبارت معلوم مى شود كه مرحوم شيخ عباس قمى كتاب عوالم العلوم شيخ عبداللّه بحرانى اصفهانى را نديده اند؛ چرا كه اين كتاب در آن تاريخ نسخه خطى كميابى بوده است و اين كه ايشان آن را نديده اند چيز عجيبى نيست.2
مى توان گفت كه اگر مرحوم شيخ عباس قمى رحمه اللّه كتاب عوالم العلوم را مى ديدند حديث كساء را در كتاب مفاتيح الجنان مى آوردند.
آن گاه اشكال كننده وجوهى را براى بى پايه و بى اساس بودن حديث كساء معروف و مشهور ذكر مى كند و مى گويد:
وجه اول. اين حديث در هيچ يك از كتاب هاى معروف فريقين، حتى كتاب هايى كه هدف آن ها جمع آورى احاديث منسوب به اهل بيت عليهم السلام بوده هم چون بحار الأنوار نيامده است.
در پاسخ اين وجه يك مطلب كبروى بيان مى كنم كه براى هميشه كارايى دارد، و آن اين كه:
هيچ گاه يك امر عدمى دليل بر امر عدمى نمى شود كه انسان براى اثبات يك امر عدمى به يك امر عدمى استدلال كند. براى مثال؛ به كسى بگويند: آقا شما فقيه نيستى. چرا؟ به دليل اين كه كتابى در فقه ننوشته ايد، عدم تأليف شما در فقه دليل بر عدم فقاهت شماست.
اين استدلال باطل است؛ زيرا ننوشتن كتاب فقهى هرگز دلالت بر عدم فقاهت ندارد، بلكه اصطلاحاً لازم اعم است.
اصولاً روى سخن ما با افرادى است كه اندكى مى فهمند، وگرنه با افراد «همج رُعاع» كارى نداريم.
نمونه ديگر، برخى مى گويند: اگر امامت اين قدر مهم است كه شما مى گوييد، پس چرا در قرآن ذكر نشده و به امامت على بن ابى طالب عليهما السلام تصريح نشده، پس امامت على بن ابى طالب باطل است(!!)
در پاسخ مى گوييم: در قرآن مجيد اسامى چند پيامبر آمده است؟ پس نبوّت پيامبرانى كه اسامى آن ها نيامده مُنتفى است؟ در كدام منطقى امر عدمى دليل بر عدم مى شود؟!!
نمونه ديگر اين كه كسى گفته: در كدام مورد امام صادق عليه السلام در خطبه هايشان مى گفتند: «واللعن الدّائم على أعدائهم أجمعين»؟! چون امام صادق عليه السلام نگفته اند، پس لعن جايز نيست، چون حضرت كسى را لعن نمى كردند(!)
مگر امر عدمى دليل بر عدم مى شود؟ شما احتمال نمى دهيد امام صادق عليه السلام در حال تقيّه بودند و يا آن حضرت گفته اند و به ما نرسيده است؟3
پس اين كبراى كلّى است كه امر عدمى دليل بر عدم نمى شود.
اكنون مى گوييم: گفته شده: بزرگان فريقين داستان حديث كساء را با متن موجود روايت نكرده اند.
در پاسخ اين سخن بايد گفت:
از كجا معلوم كه بزرگان فريقين روايت نكرده اند، شايد در طول زمان، كتاب هايى كشف بشود و نسخه هاى خطى با همين متن به دست ما برسد.
بنابراين در هيچ جاى عالم عدم الوجدان دليل بر عدم نمى شود. در طول تاريخ كتاب ها و منابع بزرگى نگارش يافته؛ ولى به دست ما نرسيده است، از جمله كتاب مدينة العلم مرحوم صدوق كه قرن هاست گم شده، و كتاب الاحداث ابوالحسن مدائنى. در اين كتاب چه قدر مطلب وجود دارد؟ چرا نگذاشته اند اين كتاب به دست ما برسد؟!!
چرا بايد بخش هايى از تاريخ بلاذُرى به تازگى و در همين سال هاى اخير به دست ما برسد؟
چرا تاريخ ابن عساكر تا اين اواخر چاپ نشده بود، گرچه از اباطيل مملو است، امّا مطالب حسابى نيز دارد.
وقتى اهل سنّت كتاب الطبقات الكبرى ابن سعد را چاپ كردند آن جلدى كه به حسنين عليهما السلام مربوط است چاپ نكردند(!!)
بنابراين، ما از كجا بدانيم حديث كساء در كتاب هايى كه به دست ما نرسيده موجود نيست؟ پس به چه دليل مى گويند: اين مطلب باطل، بى پايه و بى اساس است؟ انسان با چه مبنايى مى تواند چنين چيزى را قاطعانه نفى بكند؟
وجه دوم. نوشته اند: تا آن جا كه ما مى دانيم نخستين كتابى كه حديث كساء را بى سند نقل كرده است ـ همان طور كه محدث قمى اشاره كرده ـ كتاب منتخب طريحى است؛ يعنى از صدر اسلام تا حدود هزار سال بعد، از اين حديث هيچ اثرى در كتاب هاى حديثى ديده نمى شود.
در پاسخ مى گوييم: اين كه همان وجه اول است و به طرح آن به عنوان وجه دوم نيازى نيست. از طرفى كسى مى تواند چنين بگويد كه دست كم بر كتاب هاى خطى موجود امروز احاطه داشته باشد. آيا اشكال كننده، اين احاطه را دارد؟!
شما مى دانيد در طول تاريخ چه قدر از كتاب ها را از بين برده اند كه اثرى از آن كتاب ها نيست، كتاب مدينة العلم شيخ صدوق كجاست؟ كتابى كه اگر بود پنجمين كتاب از كتب اربعه ما بود. بنابراين نمى توان اين طور مطالب را نفى يا اثبات كرد.
وجه سوم. شگفت انگيز اين كه اين حديث بى سند، در حاشيه نسخه كتاب خطى عوالم العلوم با سند مى شود(!)
آيا اين، شيوه اشكال كردن است؟ «حديث بى سند باسند مى شود»؛ يعنى كسى آن سند را جعل كرده است؟! آيا اين جاى شگفتى نيست؟!
كتاب عوالم العلوم اخيراً چاپ شده و سند حديث كساء را آقاى نجفى مرعشى رحمه اللّه در حواشى جلد دوم احقاق الحق كه قبل از عوالم العلوم چاپ شده، از كتابى نقل مى كنند، آن گاه تتبع مى كنند و توسط حاج شيخ محمّد صدوقى نسخه خطى عوالم العلوم را در يكى از كتابخانه هاى يزد پيدا مى كنند، مرحوم صدوقى اين نسخه خطى را در اختيار آقاى نجفى قرار مى دهند.
ايشان گفته اند: من سند حديث كساء در احقاق الحق را با سند عوالم العلوم مقابله كردم، ديدم اين دو سند با هم مطابقت دارند، متن عبارت ايشان چنين است:
أنقلها من رسالة العالم الجليل الحجّة الزاهد الحاج الشيخ محمّد تقي بن الحاج الشيخ المحمّد باقر اليزدي البافقي نزيل قم.4
آن گاه مى گويند: اين حديث در كتاب عوالم العلوم كه از كتاب هاى معتبرى است كه تا كنون چاپ نشده با سند نقل شده است.
سپس مى افزايد:
ثمّ طلبت من الفاضل الجليل الحجّة الشيخ محمّد الصَدوقي اليزدي أن يستكتب من نسخة العوالم سند الحديث ومتنه.
آن گاه ايشان مى گويد:
وممّن نقل المتن العلاّمة الجليل الثقة الثبت شيخنا فخرالدين محمّد العلي الطريحي... وممّن يوجد في كلماته هذا المتن العلاّمة الجليل الديلمي صاحب الإرشاد في كتابه الغرر والدرر فيوجد فيه ما يقرب من نصف الخبر.
از افرادى كه آن را نقل كرده شيخ فخرالدين طريحى درگذشته سال 1087 است. و از جمله ديلمى صاحب ارشاد القلوب در كتاب الغرر والدرر.
از اين سخن به نظر مى رسد كه اين گونه حديثى را نمى شود بى پايه و بى اساس خواند و به اين شكل، قضيه اى را رد كرد.
آن گاه ايشان مى گويند:
وكذا الحسين العلوي الدمشقي الحنفي من أسرة نقباء الشّام وقد رأيته بخطّه.5
البته ما در مقام تتبع و تحقيق حديث كساء نيستيم تا اسانيد و نسخه هايش را جست و جو كنيم، گرچه با اين سخنان ناگزير افرادى وادار مى شوند تحقيق كنند، همان گونه كه برخى درباره زيارت عاشورا تحقيق كرده اند و نسخ آن را چند قرن قبل از صفويه يافته اند كه در آن نسخ زيارت عاشورا با لعن و سلام موجود است.
1 . منتهى الآمال: 1 / 820، تاريخ زندگانى سيدالشهدا عليه السلام، فصل نهم در تذييل.
2 . عوالم العلوم: بخش حضرت زهرا عليها السلام: 2 / 930.
3 . در روايتى چنين آمده است:
سمعنا أبا عبداللّه عليه السلام وهو يلعن في دبر كلّ مكتوبة أربعة من الرجال وأربعاً من النساء: التيمي والعدوي وفعلان وفلانة وفلانة وهند وام الحكم اخت معاوية.
بحار الأنوار: 30 / 397، حديث 170 به نقل از التهذيب: 2 / 321، باب 15، حديث 1. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر.ك: الكافى: 3 / 342، حديث 10، تفسير العياشى: 1 / 387، حديث 140، رجال كشى: 135، الخرائج والجرائح: 1 / 292، بحار الأنوار: 27 / 29، 30 / 383 و 384، 47 / 323، حديث 17.
4 . شرح احقاق الحق: 2 / 533.
5 . همان: 2 / 557 و 558.