شفا یافتگان – 1
يكى از اعضاى هيئت امناى مسجد مقدّس جمكران، كه بيش از بيست سال است كه توفيق خدمت به اين مسجد را دارد، چنين نقل مى كند: (دقيقاً خاطرم نيست كه سال 51 بود يا 52. شب جمعه اى بود ومن طبق معمول به مسجد مشرف شده بودم. جلوى ايوان مسجد قديمى، كنار مرحوم حاج ابو القاسم ـ كارمند مسجد كه داخل دكه مخصوص جمع آورى هدايا بود ـ نشسته بودم. نماز مغرب وعشا تمام شده بود وجمعيت كم وبيش مشرف مى شدند. ناگهان خانمى جلو آمد در حالى كه دست دختر 12 ساله اش را گرفته بود وپسر بچه 9 ساله اى را هم در بغل داشت. نگاهى كردم وگفتم: بفرماييد! امرى داشتيد؟ زن سلام كرد وبدون هيچ مقدمه اى گفت: من نذر كرده ام كه اگر امام زمان (عليه السلام) امشب بچه ام را شفا دهد، پنج هزار تومان بدهم. حالا اول مى خواهم هزار تومان بدهم.
پرسيدم: آمدى كه امتحان كنى؟ گفت: پس چه كنم؟
بلا فاصله گفتم: نقدى معامله كن; با قاطعيت بگو اين پنج هزار تومان را مى دهم وشفاى بچه ام را مى خواهم! كمى فكر كرد وگفت: خيلى خب، قبوله. وبعد پنج هزار تومان را داد; قبض را گرفت ورفت. آخر شب بود ومن قضيه را به كلّى فراموش كرده بودم. خانمى را ديدم كه دست پسر بچه ودخترش را گرفته بود وبه طرف دكّه مى آمد. به نظرم رسيد كه قبلا دختر بچه را ديده ام، ولى چيزى يادم نيامد. زن شروع به دعا كردن نمود وتكرار مى كرد ومى گفت: حاج آقا! خدا به شما طول عمر بدهد! خدا ان شاء اللّه به شما توفيق بدهد!
پرسيدم: چى شده خانم؟
گفت: اين بچه همان بچه اى است كه وقتى اول شب خدمتتان آمدم بغلم بود. وبعد پاهاى كودك را نشان داد. كاملا خوب شده بود وآثارى از ضعف يا فلج در پسرك نبود.
زن سفارش كرد كه شما را به خدا كسى نفهمد. گفتم: خانم! اين اتفاقات براى ما غير منتظره نيست. تقريباً هميشه از اين جور معجزه ها را مى بينيم. گفت: هفته ديگر ان شاء اللّه با پدرش مى آييم وگوسفندى هم مى آوريم. هفته بعد كه آمدند، گوسفندى را ذبح كردند وخيلى اظهار تشكر نمودند. بچه را كه ديدم، او را بغل كردم وبوسيدم.
منبع : شفا یافتگان
نویسنده : واحد تحقیقات مسجد مقدس جمکران