شفا یافتگان – 3
يكى از خدمه جمكران مى گويد: (يك روز قبل از عاشوراى حسينى در مسجد جمكران مشغول قدم زدن بودم. مسجد بسيار خلوت بود. ناگهان متوجه مردى شدم كه بسيار هيجان زده بود وبه هر يك از خدّام كه مى رسيد، آنها را بغل مى كرد ومى بوسيد. جلو رفتم تا جريان را جويا شوم، امّا همين كه به او رسيدم مرا نيز در آغوش كشيد; مى بوسيد واشك مى ريخت. وقتى جريان را از او پرسيدم، گفت: چند وقت قبل با اتومبيل تصادف كردم وفلج شدم. پاهايم از كار افتاد. هر شب به خدا وائمه معصومين (عليهم السلام) متوسل مى شدم. امروز، همراه خانواده ام به مسجد آمدم. از ظهر به بعد حال خوشى داشتم; به آقا امام زمان (عليه السلام) متوسل بودم واز ايشان تقاضاى شفا مى كردم. نيم ساعت پيش، ناگهان متوجه شدم كه مسجد، نورى عجيب وبوى خوشى دارد. به اطراف نگاه كردم وديدم كه مولا اميرالمؤمنين، امام حسين، قمر بنى هاشم وامام زمان (عليهم السلام) در مسجد حضور دارند. با ديدن آنها دست وپاى خود را گم كردم. ونمى دانستم چه كنم كه امام زمان (عليه السلام) به من نگاه كرد وهمان لحظه لطف ايشان شامل حالم شد وبه من فرمود: شما خوب شديد! برويد وبه ديگران بگوييد كه براى فرج من دعا كنند كه ظهور ان شاء اللّه نزديك است. بعد ادامه داد: امشب عزادارى خوب ومفصلى در اين جا برقرار مى شود كه ما هم حضور داريم). خادم مى گويد: (مردِ شفا گرفته يك انگشترى طلا به دفتر داد وبا خوشحالى رفت. مسجد خلوت بود. آخر شب، هيأتى از تبريز به جمكران آمد وبه عزادارى ونوحه خوانى پرداختند. مجلس بسيار با حال وسوزناك بود. من همان لحظه به ياد حرف آن مرد افتادم).
منبع : شفا یافتگان
نویسنده : واحد تحقیقات مسجد مقدس جمکران