شفا یافتگان – 7
جوان مى گويد: (8 سال پيش در جبهه حاج عمران در حمله هوايى عراق مجروح شدم. تقريباً از تمام بدن فلج شده بودم وتوانايى حركت نداشتم. شبى مادرم به منزل ما آمد وزخم زبانى به من زد كه دلم را شكست ومتوسل به آقا امام زمان (عليه السلام) شدم وگفتم: اى امام زمان! يا مرگ مرا برسان ويا شفايم را از خدا بخواه! آن شب در خواب، امام زمان (عليه السلام) را ديدم كه فرمود: من مسجدى به دست خود بنا كرده ام. بيا آن جا متوسل شو!) ودر همان حال مسجد جمكران مورد نظرم بود.
صبح كه از خواب برخاستم، نظرم عوض شد وبا خود گفتم كه سال آينده به مسجد جمكران مى روم. سپس به عيادت بيمارى در بيمارستان رفتم. شب، ساعت 12 كه به منزل برگشتم، ديدم كه منزل وكليه اثاثيه ام در آتش سوخته است. بسيار ناراحت شدم. صبح از يكى از دوستان مبلغى قرض گرفتم وهمان روز حركت كردم وبه مسجد جمكران آمدم. مدت 39 روز در مسجد جمكران ماندم وبه آقا خدمت مى كردم تا اين كه شب چهلم كه شب چهارشنبه ومصادف با شب نوزدهم ماه مبارك رمضان بود، فرا رسيد. خيلى خسته بودم وخواب مرا احاطه كرده بود. داخل يكى از كفشدارى ها رفته وخوابيدم. در خواب ديدم كه حدود ساعت يك نيمه شب است ومن در حياط مسجد مشغول جمع كردن آشغال وزباله ها هستم كه آقايى جلو آمد وفرمود: آقا سيد! دارى نظافت مى كنى؟ بيا برويم داخل مسجد كمى حرف بزنيم! قبول كردم وبا او داخل مسجد شديم. ديدم كه چهار نفر ديگر هم آن جا هستند. نزديك آنها نشستم. آقا فرمودند: آقا سيد! مثل اين كه كسالتى دارى؟ گفتم: بله آقا. در جبهه مجروح شدم. آقا با دست مبارك خود بر سر من كشيد وفرمود: ان شاء اللّه خوب مى شوى. وبعد دستى به كمر وپايم كشيد كه در عالم خواب، بسيار راحت شدم. يكى از آن چهار نفر هم حضرت على (عليه السلام) بود با فرق خونين وديگرى حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) بود، حضرت زهرا (عليها السلام) هم با پهلوى شكسته نفر سوم بود. ونفر چهارم حضرت معصومه (عليها السلام) بود كه داشت گريه مى كرد.
پرسيدم: چرا حضرت معصومه (عليها السلام) گريه مى كند؟
امام زمان (عليه السلام) فرمود: او شكايت دارد كه به حرم ايشان بى احترام مى كنند.
امام يك دانه خرما وقدرى آب به من داد وفرمود: بخور كه فردا مى خواهى روزه بگيرى.
وقتى از خواب بيدار شدم ديگر از تركش ها خبرى نبود وحالم خيلى خوب شده بود وراحت شده بودم).
منبع : شفا یافتگان
نویسنده : واحد تحقیقات مسجد مقدس جمکران