بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين سيما بقية الله في الارضين و اللعن علي اعدائهم الي يوم الدين
ايام شهادت رأس و رئيس مذهب است. مذهب يعني طريق ذهاب بين هر انساني و نقطهي نهايي سعادت ابد، كه عبارت است از رسيدن به كنه اين آيه إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ. يك عمر گفتيم اما كيست كه فهميده باشد؟ انا لله يعني چه؟ و انا اليه راجعون يعني چه؟
مذهب عبارت است از طريق وصول عبد به حق؛ آن نقطهاي كه لا تدرك ولا توصف، و آن كسي كه اين خط را ترسيم كرد و اين راه را به روي بشريت گشود جعفر بن محمد است. مذهب ما جعفري است اما نه مذهب را شناختيم نه راسم اين مذهب را.
امروز فقط اين بحث است كه اول ما بفهميم چه اندازه نافهم ايم و بعد كمي جبران كنيم تا بتوانيم به بقيه بفهمانيم.
محمد بن مسلم ثقفي كيست. در رجال دو طبقهبندي است: يك طبقه بندي به حسب تقدم و تأخر زماني است: راوي [و] مروي عنه. اين طبقات رجالي است كه اعلام رجال كار كردند. يك طبقهي ديگري است كه در آن كما هو كار نشده و اگر كار بشود ابوابي از علم و حكمت در نصوص فتح ميشود و آن، طبقهبندي از حيث مراتب است. [او] چهار هزار شاگرد داشت، اما طبقات و مراتب اينها چه اندازه متفاوت است و اين بحث در عموم رجال ساري و جاري است؛ طبقهبندي از حيث مراتب و درجات علمي و عملي.
محمد بن مسلم ثقفي فحلي است كه من الآن كه ميخواهم مختصري از حال او ذكر كنم متحير ام. اولًا نص تعبير نجاشي- خريط فن- و همچنين شيخ الطائفه محمد بن محمد بن نعمان المفيد در مورد اين شخص اين است؛ متن كلام لازم است:
نجاشي تعبيرش اين است: وجه اصحابنا بالكوفة. خب كساني كه واردند ميدانند: كوفه مركز تمام رجال علم و فقه و حديث بوده، ولي در بين همه [او] وجه اصحابنا، فقيه، ورع، وكان من اوثق الناس. اين تعبير نجاشي.
شيخ مفيد در رسالهي عدديه ميفرمايد: من الفقهاء الاعلام [و]الرؤساء المأخوذ عنهم الحلال والحرام والفتیا والاحکام. اين هم تعبير شيخ مفيد است
ولي همهي اينها در حد عظمت اين مرد نيست. اين كلمه گفتنش سهل است امام وقوعش و تحققش دونه خرط القتاة: سي هزار حديث از باقر العلوم گرفته. اين قلب و اين مغز چه مغزي بوده. سي هزار حديث آن هم سي هزار باب علم، هم حفظش و هم فقهش. شانزده هزار حديث از جعفر بن محمد گرفته. يك نفر متحمل اين بحر مواج علم؛ آن وقت منصب و مقام به كجا رسيد... اين دقتها را بايد خوب رسيدگي كرد:
ابو حنيفه امام اعظم است عند العامه. خود ابي حنيفه كه امام اعظم است، نسبت به محمد بن مسلم اين است:
يك شب خوابيده بود محمد بن مسلم پشت بام؛ نيمهي شب ديد در خانه را ميكوبند، چون از طرف حكومت تحت نظر بود در اثر اين كه عَلَم اعلام روات امام ششم بود؛ پريشان از خواب برخاست، وقتي آمد در خانه، ديد يك زن است، گفت: تو نيمهي شب از كجا آمدي؟ براي چه آمدي؟ گفت: يك زن جوان درد زائيدن گرفت و اين زن اضطراب كرد در زائيدن تا مرد، بعد كه مرد بچهاش در شكمش بالا و پائين ميرفت، ما متحير مانديم چه كنيم، رفتم در خانه ابو حنيفه. - خوب اين را كار كنيد، نه تنها بشنويد بعد فكر كنيد، آن ابي حنيفه و آن امام اعظم... .- گفت: رفتم در خانهي او اين مسئله را به او گفتم. گفت: من در اين مسئله جاهل ام اما تو را راهنمايي ميكنم، برو در خانهي محمد بن مسلم ثقفي، اين مسئله را از او سؤال كن، بعد كه سؤال كردي جوابي كه به تو داد بيا به من اعلام كن، از اين جهت من آمدم چون مرا همچو كسي فرستاده. گفت اي زن من در سَتر ام، يعني تحت نظر حكومت ام ولي حالا كه تو آمدي جواب اين است: شكم اين مادر را پاره كنيد و آن بچه را از رحم بيرون بياوريد و بعد آن شكم را بدوزيد و مادر را تجهیز کنید و دفن کنید هکذا سمعت من الامام. اين را گفت.
فردا كه آفتاب برآمد، مثل هر روز رفت سري به مسجد بزند وقتي رفت ديد ابو حنيفه بين اصحابش نشسته، سراغ ميگيرد كه آن زن آيا كجاست. ديد در انتظار او نشسته كه آنچه را از محمد بن مسلم آموخته به او بياموزد. اين محمد بن مسلم است.
هنوز مسئله فوق اينهاست. به قدري مقام منيع است... كساني كه در رجال محيط اند، در فقه محقق اند عبد الله ابي يعفور را ميشناسند كه در فقه چه فحلي و در حديث چه مردي است؛ آن وقت يك همچو فحل الفحولي كه در تعبيري كه براي او گفتهاند اين است كه افقه اصحاب است، همچو كسي آمد حضور امام ششم، گفت: هميشه نميتوانيم خدمت تو برسيم، مسائل بسيار، دسترسي به تو كم. فرمود: كجايد از محمد بن مسلم؟ هر جا درمانده شديد به او رجوع كنيد. همچو مردي... . اين جاست كه ثابت ميشود قصور و تقصير در چه حد است. خودش با يكي از اصحاب آمدند اداء شهادت كنند نزد شريك قاضي. وقتي هر دو وارد شدند شريك يك نگاهي كرد، گفت جعفريان؛ تا گفت جعفريان، يك مرتبه مجلس به هم خورد، ديدند محمد بن مسلم زار زار گريه كرد. همه حيران اند اين گريه يعني چه. مردي با اين شخصيت علمي، علاوه از اعاظم اشراف از جهت ثروت و مال، خلاصه از اعيان دنيا و آخرت. گريهي او همه را متعجب كرد، شريك گفت: ما يبكيك؟ گفت: گريهي من براي اين است كه مرا نسبت دادی به جعفر بن محمد؛ من كجا و شيعهي او؟ اين است. كيست امام ششم؟ افسوس كه عمري گذشت و ما نفهميديم. مدتها زار زار گريه كرد كه چرا گفتي تو شيعهي او هستي؛ من كجا و تشيع او! او كيست كه من اضافه به او پيدا كنم.
راستي بهتآور است: ابو حنيفهاي كه امام اعظم است، سيزده سال از مالك بن انس فقيه كوفه بزرگتر است. ذهبي مينويسد: ابو حنيفه وقتي پيش مالك مينشست مثل صبي ای و بچهاي در خدمت بزرگي. مالك بن انس اين است كه امام اعظم در مقابل او طفل دبستان است. محمد بن ادريس امام شافعيه دربارهي مالك مينويسد: همهي علماء از اول تا به آخر همه جمع بشوند اما ستارهي درخشان بين همه مالك بن انس است. اين كلمهي مالك است، آن دوست آنچنان گفت، اين مخالف اين چنين ميگويد، آن مالك بن انس گفت: والله... والله ما رأيت، نديدم افضل من جعفر بن محمد زهدًا فضلًا عبادتًا ورعًا. اين چه غوغايي است، كه بود و آن كس چه كرد. آن كلام دوست و مؤالف؛ اين بيان امام مالكيه و قبلهگاه چهار مذهب نسبت به آن حضرت؛ ولكن[مطلب] فوق تصور است، مقام قابل درك نيست، آنچه نتوانستند علمای چهار مذهب انكار كنند اين است، متفقا اَعلامشان گفتند: نزد او جفري است كه تمام ما يحتاج بشر...، جميع ما يحتاج البشر همه در آن جفر است، پيش او جفري است كه علم ما هو كائن الي يوم القيامه همه در آن جفر است.
اين جنبهي علمي او، اما قدرت، اما سيطره و سلطنت: محمد بن عبد الله اسكندري...، اين نقل سيد بن طاووس است، گفت: منصور من را خواست و من صاحب سرّ منصور بودم، خودم بودم و او، گفت: صد نفر...،- چه گذشته و چه شده- صد نفر از اولاد فاطمه را كشتم ولي رأس و رئيس شان باقي مانده، تصميم گرفتم امروز شب نشود و امشب صبح نشود مگر سر او را از بدن جدا كنم؛ تا گفت لرزه بر اندام من افتاد، دنيا در نظرم تيره و تار شد، چون منصور را ميشناختم، گفتم نكن اين كار را، گفت دم مزن كه الملك عقيم، گفت: جلاد را خواست. من بودم، خودش و سياف، گفت وقتي آمد كلاهم را كه از سرم برداشتم سرش را از بدن جدا كن. گفت من هم متحیر و لرزان ایستادم که یک وقت دیدم وارد شد اما لبش به هم ميخورد، تا حركت لب او را ديدم، برگشتم ديدم منصور سر برهنه، پاي برهنه، دوان دوان افتاد روي قدمش. متحيرم اين چه وضعي است، يك وقت به خودم آمدم ديدم قصر مثل كشتي كه در طوفان مضطرب است قصر از يمين به يسار، از يسار به يمين ميچرخد. متحيرم که این چه وضع است، ديدم نشست منصور مثل عبد ذليل، گفت: مولاي من! چرا همچو وقتي آمدي، فرمود تو مرا خواستي، گفت من در خدمت تو ام آنچه مي خواهي از من بخواه، فرمود: آنچه من ميخواهم این است که به من کار نداشته باشی، اين را گفت، حرکت کرد رفت. منصور گفت: لحاف بیاورید، می لرزید. خوابید، من هم بيدار، نيمهي شب شد يك مرتبه سر بلند كرد ميلرزد همچو مردي، گفتم: چه خبر است؟ چه شد؟ گفت اين واقعه را به تو ميگويم اگر بروز كند تا من زنده ام تمام اهلت را يكسره از شمشير ميگذرانم، واقعه اين است: تصميم، قطعي بود، سياف حاضر بود. به مجرد اين كه وارد شد ديدم يك اژدها دور این قصر را احاطه کرده، يك لب بالاي قصر یک لب پایین قصر. به زبان فصیح گفت : منصور! اگر آسيبي به او برسد قصر را با تمام آن كس و آنچه در آن است از طرف خدا مأمور ام ببلعم و مرا خدا فرستاده. بعد كه[منصور] اين را گفت، گفتم: امير اين قدر به تو بگويم نزد او... - اين غوغاي مجلس منصور است، در آن مجلس بحث اين است- گفت: امير اين قدر به تو بگويم او اسمائي ميداند كه اگر به روز بخواند شب تار ميشود، اگر به شب تار بخواند روز روشن ميشود.
اين عظمت، اين مقام! كجا ما توانستيم گوشهاي از اين مقام را به اين مردم بفهمانيم. روز شهادت او بايد اين مملكت يكپارچه غوغا بشود. كيست او؟ نتيجهي خلقت، ثمرهي بعثت از آدم تا به خاتم همه به وسيلهي او تمام شد. آنچه غرض خدا از آفرينش عالم بود، آنچه غايت و نتيجهي بعثت تمام انبيا از آدم تا خاتم بود، معرفت مبدأ و معاد در اصول، و نبوات كه برزخ بينهما است، و معرفت عبادت، معاملات، عقود، ايقاعات، احكام از طهارت تا به ديات، در فروع و هم آن اصول و هم آن فروع ترسيم شد، تقويم شد، تحديد شد، شد مذهب جعفري. اگر اين است، روز شهادت او نبايد اين چنين باشد كه تا كنون بوده و اين وظيفهي شما خواص است. خوشا به حال آن كساني كه توفيق پيدا كردند در راه او قدمي برداشتند. كاري كنيد خودتان [و] دیگران -اعتباریات را حذف کنید- روز شهادت او همه تان با آن هيئتي که مناسب با شهادت او باشد، در كوچه و بازار و خيابان برويد، تا مردم بفهمند عظمت مصيبت چقدر است.
يك دعاي او كافي است: رحم الله... اين نفَس او است بيان او است: رحم الله من احيا امرنا . اين يك دعا. يك دعاي ديگر هم كرده، حديث صحيح السند است سندي که شيخ انصاري به طبق آن سند در مسائل دماء اصالة الاحتياط را الغاء ميكند، آن وقت در همچو بياني فرمود: اللهم ارحم ، بارالها رحمت كن... بر چه این دعا؟ بارالها رحمت کن، چه رحمتي؟ وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ، اما متعلق این رحمت این است: اللهم ارحم الصرخة التي كانت لنا، خدايا رحمت كن آن شيوني كه در عزاي ما بلند بشود. ولا حول ولا قوة الا بالله.