امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: در میان بنیاسرائیل عابدی بود، هرگز گناه نمیکرد و همواره به عبادت خدا مشغول بود، ابلیس بسیار ناراحت شد، با دمیدن به دماغش اعلام کرد تا فرزندانش به حضور بیایند، به دنبال این اعلام همه شیطانها در نزد ابلیس (پدرشان) اجتماع کردند، ابلیس گفت: «چه کسی از میان شما میتوان فلان عابد را گمراه کند که بیگناهی او سخت مرا ناراحت کرده است؟!»
هر یک از آنها سخنی گفتند، یکی گفت: من از ناحیه زنان او را گمراه میکنم، ابلیس گفت: این پیشنهاد تو بیفایده است، او فریب زنان را نمیخورد. دیگری گفت: من به وسیله شراب و سایر نوشیدنیهای لذیذ او را فریب میدهم. ابلیس گفت: «فایده ندارد، او گول لذتهای دنیا را نمیخورد.» دیگری گفت: من او را میتوانم فریب دهم، ابلیس گفت: چگونه؟
او گفت: از راه عبادت، ابلیس گفت: «پیشنهاد خوبی کردی، همین کار را دنبال کن.» آن شیطان به صورت انسان وارد عبادتگاه عابد شد، و در پیش روی او مشغول به نماز و عبادت شد و شب و روز بدون استراحت به عبادت خود ادامه داد.
عابد تعجب کرد و با خود میگفت: این عابد تازه وارد، چقدر توفیق سرشار برای عبادت دارد، از او سؤال میکرد، ولی شیطان اعتنا نکرده و به عبادتش ادامه میداد. تا اینکه به طور مکرر گفت: «ای بنده خدا بگو بدانم به خاطر چه عاملی این گونه برای انجام عبادت آمادگی یافتهای؟!»
سرانجام شیطان به عابد گفت: «من یک گناهی را انجام دادهام، هروقت به یاد آن میافتم، از ترس آن، بیشتر مشتاق عبادت میشوم» (تا باعبادت خود جبران کنم و آن گناه را به طور کلی از زندگی خود دور سازم). عابد: آن گناه چه گناهی بوده، به من خبر بده تا من نیز آن را انجام دهم و سپس توبه کنم و به توفیق سرشار برای عبادت دست یابم.
شیطان: این دو درهم را از من بگیر و وارد شهر شو، و در فلان جا به درخانهای برو، در آنجا زنی هست با او زنا کن، و سپس بازگرد.عابد جاهل وارد شهر شد و آدرس آن زن را از مردم پرسید، مردم خانه او را به عابدنشان دادند و پیش خود میگفتند: لابد عابد میخواهد آن زن بدکار راموعظه و هدایت کند.عابد به سوی خانه آن زن رفت، و پس ازاجازه واردخانه او شد، زن وقتی که شکل ولباس عابد را دید، گفت: «آمدن تو با این قیافه به اینجا تناسب ندارد، برای چه به اینجا آمدهای؟»
عابد قصه خود را نقل کرد. آن زن گفت: ای بنده خدا! اولا: ترک گناه برای کسب توبه،راهوارتر است، ثانیا:از کجا هر کسی توبه کرد، توبهاش پذیرفته میشود؟
بدان که آن راهنمای تو شیطان بوده است که خواسته به این طریق تو را گول بزند، اینک به معبد خود برگرد ببین او درآنجا نیست، عابد به معبد خود بازگشت و در آنجا کسی را ندید.
آن زن شب آن روز از دنیا رفت، صبح آن شب ناگاه مردم دیدند بر در خانه او این جمله نوشته شده: «احضروا فلانه فانها من اهل الجنه» ترجمه: برای تشییع جنازه این زن حاضر شوید که او اهل بهشت است.
مردم در شک افتادند، که این جمله با اعمال آن زن تناسب ندارد، سه روز ازاین قضیه گذشت، در این هنگام خداوند به حضرت موسی ـ علیه السلام ـ چنین وحی کرد: کنار جنازه آن زن حاضر شو، و بر آن نماز بخوان، و به مردم امر کن که بر آن جنازه نماز بخوانند، زیرا من او را آمرزیدم و بهشت را بر او واجب کردم، چرا که او بنده من (فلان عابد) را از گناه کردن باز داشت».
موسی ـ علیه السلام ـ فرمان خدا را اجرا کرد، و به این ترتیب یک بانوی غریق در آلودگی بر اثر امر به معروف و نهی از منکر، و باز داشتن انسانی از گناه، آن چنان مشمول رحمت الهی شد،که خداوند او را از اهل بهشت قرار داد وبه پیامبر اولوالعزمش موسی ـ علیه السلام ـ فرمان داد تا با مردم، حاضرگردند و با تجلیل و احترام جنازه او را بردارند و به خاک بسپارند. )