باب چهارم: در ترک دنيا


روى عـن النـبـى صـلى الله عـليـه و آله انـه قـال : النـاس فـى الدنـيا ضيف و ما فى ايديهم عارية و ان الضيف راحل و ان العارية مردودة الا و ان الدنيا عرض حاضر يـاكل منها البر و الفاجر والاخرة وعد صادق يحكم فيه ملك عادل قاهر فرجم الله من نظر لنفسه و مهد لرمسه و حبله على عاتقه ملقى قبل ان ينفد اجله و ينقطع امله و لا ينفع الندم .
از پـيـغمبر صلى الله عليه و آله سلم : چنين رسيده است كه فـرمـود: مـردم در دنـيـا به منزله ميهمانانند و آنچه از لوازم دنـيـا در دسـت آنـهاست امانت است و بالآخرة ميهمان بايد كوچ كـنـد و امـانـت هـم رد شـود. آگـاه بـاشـيـد دنـيا سفره اى است گـسـتـرده كـه خـوب و بـد از آن مى خوردند و آخرت وعده اى اسـت راسـت كـه حـاكـم در آن سـلطـان عادل مسلطى است . پس خدا رحمت كند آن كس را كه درباره خود بـيـنـديـشـد و تـهـيـه قـبـر خـود را در حال آزادى و اختيار ببيند پيش از آن زندگانى او تمام شود و مدت آرزوهاى او به پايان رسد و در آن وقت ديگر پشيمانى به او نفعى نرساند.

فقال الحسن عليه السلام : من احب الدنيا ذهب خوف الآخرة من قـلبـه و مـن اراد حـرصـا عـلى الدنـيا لم يزدد منها الا بعدا و ازداد هـو مـن الله بـغـضا و الحريص الجاهد و الزاهد القانع كـلاهـمـا متوف اكله غير منقوص من رزقه شيئا فكلام التهافت فـى النـار و الخـيـر كله فى صبر ساعة واحدة تورث راحة طـويـلة و سـعادة كثيرة و الناس طالبان طالب يطلب الدنيا حـتى اذا ادركها هلك و طالب يطلب الآخرة حتى اذا ادركها فهو ناج فائز. و اعلم ايها الرجل انه لا يضرك ما فاتك من الدنيا و اصابك من شدائدها اذا ظفرت بالآخرة و لا ينفعك ما اصبت من الدنيا اذا حرمت الآخرة .
از حـضـرت امـام حـسن مجتبى عليه السلام رسيده كه فرمود: كـسـى كـه دنـيـا را دوسـت دارد خـوف آخـرت از دل او مـى رود. و كـسى كه زياد براى دنيا حرص بزند غير از دورى از دنـيـا بـهـره نمى برد و سبب مى شود كه بسيار مـورد بـغـض و عـداوت خدا قرار گيرد. و آن كس كه با جديت براى دنيا حرص مى ورزد و آن كس كه با قناعت و زهد اوقات طى مى كند هر دو رزق مقرر خود را كاملا دريافت خواهند كرد و چـيـزى از رزق زاهـد قـانـع كم نخواهد شد. و آن حريص در اثـر فـعـاليـت بسيار و گفتار شر خود را مستحق آتش خواهد كـرد. و تـمـام خير در اين است كه زندگى دنيا را به آخرت سـبـب راحـتـى طولانى تو شود آخرت و سعادت بسيار در آن عالم نصيب تو گردد. و مردم در طلب كردن دو دسته اند: يك دسته دنيا را طلب مى كنند تا وقتى كه به آن رسيدند سبب هـلاك آنـها مى گردد. و يك دسته طالب آخرتند كه وقتى آن را درك كردند سبب نجات و رستگارى آنها فراهم مى گردد. و بـدان اى مـرد كـه اگر به آخرت دست يافتى و آن را به دسـت آوردى آنـچـه از دنـيـا از تو فوت شود و آنچه شدائد دنـيـا بـه تـو بـرسـد ضـررى متوجه تو نشده ، و اگر از مـقـامـات و درجـات آخرت محروم شدى آنچه از منافع دنيا به تو برسد براى تو فايده نخواهد داشت .
و كـتـب عـمـر بن عبدالعزيز الى الحسن البصرى عظنى . فـكـتـب اليـه ان راءس مـا يـصـلحك الزهد فى الدنيا و الزهد بـاليـقـيـن بـالفـكـر و الفـكر هو الاعتبار فاذا فكرت فى الدنيا لم تتخذها اهلا ان تنفع نفسك بجميعها فكيف ببعضها و وجـدت نـفـسـك اهـلا ان تـكـرمـهـا بـهـوان الدنـيـا و اذكـر قـول الله عـزوجـل : و كـل انـسـان الزمـنـاه طائرة فى عنقه و نـخـرج له يـوم القـيـمـة كتابا يلقيه منشورا.(132) فلقد عـدل عـليـك مـن جـعـلك حـسـيبا على نفسك لقوله تعالى : اقرا كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا.(133)
عمربن عبدالعزيز به حسن بصرى نوشت كه مرا موعظه كن ! پـس بـراى او نـوشـت كـه : بـزرگـترين چيزى كه تو را اصـلاح مـى كند زهد در دنيا است . و زهد به وسيله يقين پيدا مـى شـود و يـقـيـن بـه سـبـب فـكـر حـاصـل مى گردد. و فكر عبارت است از عبرت گرفتن . پس زمـانى كه در امور دنيا فكر كردى آن را شايسته نمى دانى اگـرچـه تـمـام آن در اختيار تو باشد و به نفع تو باشد چـه رسـد بـه ايـن كـه بـعضى از آن را مالك باشى . و مى دانـى كـه گرامى داشتن نفست به اين است كه دنيا را خوار و بـى مـقـدار بدانى و به ياد بياور آيه كريمه قرآن را كه خـداى مـتـعـال مى فرمايد: و هر انسانى را نامه عملش را به گـردنـش آويزان خواهيم نمود و خارج مى كنيم با او در قيامت كـتـابـى كـه مـى بـيـنـد آن را گـشـوده . و خـداى مـتـعـال بـا تـو بـه عدالت رفتار فرموده كه تو را محاسب بـرخـوردت قـرار داده و مـى فرمايد: بخوان كتاب خود را و بس ‍ است كه تو خود حساب خود را بنمايى .
و قـال : لقـد صـبـحت فى الدنيا اقواما كانوا و الله قرة عـيـنـهم فى الصلوة و كلامهم شفاء الصدور و كانوا و الله فـى الحـلال ازهـد مـنـكـم فـى الحـرام و كـانـوا عـلى النـوافل اشد محافظة منكم على الفرائض و كانوا و الله من حـسـنـاتـهـم و مـن اعـمـالهـم الحـسـنـة ترد عليهم اكثر وجلا من اعـمـالكم السيئة ان تعذبوا بها و كانوا و الله يخافون من حـسـناتهم ان يظهر اشد خوفا منكم من سيئاتكم ان تشهروا و كانوا و الله يستترون حسناتهم كما تستترون انتم سيئاتكم و كـانـوا مـحـسـنـيـن فـهـم مـع ذلك يـبـكـون و انـتم تسيئون و تـضـحـكـون فـانا لله و انا اليه راجعون ظهر الجفا و قلت العـلمـاء و تـركـت السـنـة و هـجـر الكـتاب و شاعة البدعة و تعامل الناس بالمداهنة و تقارضوا الثنا ذهب الناس و بقى حـثـالة مـن النـاس و لتـبـكوا ان تدعوا فلا تجابوا و يظهر عـليـكـم ايـدى المشركين فلا تغاثوا فاعدوا الجواب فانكم مـسـئولون و الله لو تـكـاشـفـتـم مـا تدافنتم فاتقوا الله و قـدمـوا فـضـلكـم فـان مـن كان قبلكم كانوا ياخذون من الدنيا بـلاغهم و ياءثرون بفضل ذلك اخوانهم المؤ منين و مساكينهم و ايـتـامـه و اراملهم فانتبهوا من رقد+تكم فان الموت فضح الدنيا و لم يجعل لذى عقل فرحا.
فرمود: به تحقيق در دنيا كسانى صبح كردند كه نور چشم آنـهـا در نـمـاز بـود و كـلام و گـفتار آنها سبب شفاى دردهاى درونـى و روحـى بـود. و آنـهـا در حلال بيشتر احتياط مى كردند از شما در حرام و بر مستحبات بـيـشتر مواظبت داشتند از شما بر واجبات و قسم به خدا آنها از عـباداتشان بيشتر مى ترسيدند از شما بر كارهاى بد و گـنـاه . و مـى تـرسـيدند كه براى تقصير در انجام عبادات مـعـذب بـشوند و شما بر انجام گناهان چنين نمى ترسيد. و آنـهـا از ظـاهر شدن كارهاى خويشان بيشتر مى ترسيدند از شـمـا از ظـاهـر شدن كارهاى بدتان كه مى ترسيد به آنها مـشـهـور شـويد. آنها به خدا قسم كارهاى خوبشان را پنهان مـى كـردنـد چـنـانچه شما كارهاى بدتان را. و آنها نيكوكار بودند و با اين حال گريه مى كردند و شما كارهاى بد مى كنيد و مى خنديد. فانا لله و انا اليه راجعون . و جفا و ستم ظـاهر گرديده و علما كم شده اند. و سنت و دستورات پيغمبر و آل او ترك شده و از كتاب خدا و قرآن كريم دورى مى كنند. و بـدعـتـهـا و كارهاى خارج از دين شايع شده . و مردم غيرت ديـن را از دسـت داده و بـا مـداهـنـه و چـاپـلوسـى با يكديگر رفـتـار مى كنند، يعنى اين يكى در موقع لازم بدون حقيقت از آن ديگرى مدح و ثنا مى گويد تا در وقت ديگر او هم مدح او را گـويـد و اصلا مقيد نيستند كه آنچه مى گويند حقيقت دارد يا نه . و مردمى بودن از دست رفته و تفاله اى بيش از مردم بـاقى نمانده . و بايد به حال خود گريه كنيد كه دعا مى كنيد به اجابت نمى رسد و دشمنان و كفار و مشركين بر شما مـسـلط شـده انـد و كـسـى به فرياد شما نمى رسد. بدانيد ايـنـهـا همه را از شما سؤ ال خواهند كرد پس جواب مهيا كنيد. بـه خـدا قـسـم اگر پرده برداشته شود و شما آن چنان كه هـسـتـيـد ظـاهـر شـويد براى دفن و به خاك سپردن يكديگر اقـدام نـخواهيد كرد. پس از خدا بترسيد و زيادى مالهاى خود را پـيـش فرستيد به تحقيق كسانى كه پيش از شما بودند به قدر كفايت از دنيا اكتفا مى نمودند و آنچه بيشتر داشتند بـه بـرادران ديـنى و فقراء غفلت بيدار شويد. به تحقيق مـرگ سـبـب رسـوا شـدن اهـل دنياست و براى هيچ صاحب عقلى خوشنودى باقى نمى گذارد.
و اعـلمـوا انـه مـن عـرف ربه احبه فاطاعه و من عرف عداوة الشيطان عصاه و من عرف الدنيا و عذرها باهلها زهد فيها و ان المؤ من ليس بذى لهو و لا غفلة و انما همته التفكر و الاعتبار و شـعـاره الذكـر قـائمـا و قـاعـدا و عـلى كل حال نطقه ذكر و صمته فكر و نظره اعتبار لانه يعلم انه يـصـبـح و يـمـسـى بـين اخطار ثلثة اما ببلية نازلة او نعمة زائلة او مـيـتـة قـاصـبـة و لقـد كـدر ذكـر المـوت عـيـش كـل عـاقـل فـعـجـبـا لقـوم نـودى فـيـهـم بـالرحـيـل و هـم غـافـلون عـن التـزود و لقـد عـلمـوا ان لكـل سـفـر زادا لا بـد مـنـه حـبـس اولهـم عـن آخرهم و هم لاهون ساهون .
و روى فـى قوله تعالى : و آتيناه الحكم صبيا(134)، عن يـحـيـى عـليـه السـلام انـه كـان له سـبـع سـنـيـن فـقـال له الصـبـيـان امـض مـعـنـا نـلعـب . فقال : ليس للعب خلقنا.

و بدانيد به درستى كه آن كس كه خدا را شناخت او را دوست دارد پـس ‍ اطـاعـت مـى كـنـد او را و آن كـس كـه شـناخت دشمنى شـيـطـان را بـر خـلاف نظر او رفتار مى كند و فرمان او را نمى برد. و كسى كه دنيا و مكر و خدعه او را با اهلش دانست بـه او بـى مـيـل و بـى رغـبت مى شود. و به تحقيق كه مؤ من داراى لهـو و لعـب نـيـسـت و از خـود و عـاقـبـت كـار خـود غافل نمى شود. و جز اين نيست كه همت او فكر كردن و عبرت گـرفـتـن اسـت . و شـعـار او ذكـر اسـت . در هـر حـال ايـسـتـاده و نـشـسته گفتار او ذكر است و سكوت او فكر است و نظر و نگاه او عبرت است . زيرا مى داند كه هر صبح و شـام يـكـى از سـه خـطـر مـتـوجـه اوسـت : يـا بـلايـى نازل مى شود يا نعمتى از او گرفته مى شود يا مرگ او را غـافـل گـيـر مـى كـنـد. و بـه تـحـقـيـق كـه ياد مرگ عيش هر عـاقـل را مـكـدر كـرده است . پس عجب است از قومى كه در بين آنـهـا بـانـگ كـوچ كـردن زده شده و آنها غافلند از برداشتن تـوشـه و خـرجـى بـراى ايـن راه دور و دراز و حـال آن مـى دانـد هر سفرى را خرجى لازم است ، آخر آنها به اول آنـهـا مـلحـق مـى شـونـد و آنـهـا در حال بازى و فراموشى به سر مى برند.
روايـت شـده در ذيـل ايـن آيـه شـريـفـه : در حال كودكى مقام نبوت و پيغمبرى به حضرت يحيى داديم ، آن بـزرگـوار در سـن هـفـت سـالگـى بـود. اطـفـال به او گفتند بيا با ما بازى كن حضرت يحيى عليه السلام در جواب اطفال فرمود : خلقت ما براى بازى نيست .
و قـال امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام فـى قـول الله تـعـالى : و لا تـنـس نـصـيـبـك مـن الدنيا،(135) قـال : لا تـنـس صـحـتك و قوتك و شبابك و غناك و نشاطك ان تطلب الآخرة .
و قـال اخـرون هـو الفـكـر مـن جـمـيـع مـا تملك لا تنس انه هو نصيبك من الدنيا كلها لو ملكتها.

امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عليه السلام در معنى اين آيه كريمه : فراموش نكن نصيب و بهره خود را از دنيا، فرمود: فراموش مـكـن صـحـت بـدن و قـوت آن و جـوانى و غنى و بى نيازى و نشاط و آزادى افكار خود را كه با اينها آخرت را طلب كنى .
ديـگـران در مـعـنـى آيـه كريمه گفته اند مراد اين است كه ؛ فـكـر كـنى كه اگر جميع دنيا را مالك بودى نصيب و بهره تـو از دنـيـا هـمـان اسـت كـه بـراى خـود پيش بفرستى و در آخرت ذخيره كنى .
و قال على بن الحسين عليهماالسلام : اعظم الناس قدرا من لم يبال الدنيا فى يد من كانت .
حـضـرت زيـن العـابـدين عليه السلام فرمود: بزرگترين مردم از حيث قدر و منزلت كسى است كه اهميت ندهد كه دنيا در دست چه كسى است .
و قـال مـحـمـد بن الحنفيه : من كرمت نفسه عليه هانت الدنيا عنده .
محمد حنفيه پسر اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: كسى كه شخصيت خود را گرامى و محترم شمارد دنيا در نزد او خوار و بى مقدار باشد.
و قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لا يزداد الزمان الا شدة و العمر الا نقصانا و الرزق الا قلة و العلم الا ذهابا و الخـلق الا ضـعـفـا و الدنـيـا الا ادبـارا و النـاس الا شـحـا و الساعه الا قربا يقوم على الاشرار من الناس .
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: پيوسته زمان و روزگـار او بـه شـدت اسـت . و عـمـرهـا رو بـه نـقـصـان و كـوتـاهـى است . و رزقها رو به كمى است . و علم رو به از بـيـن رفـتـن اسـت . و خـلق رو بـه ضـعـفـنـد، و دنـيـا در حـال ادبـار و گـذشـتـن اسـت . و مـردم در حال زيادتى بخلند و قيامت رو به نزديكى است و بر مردم شرور و بد به پا مى شود.
و قـال : و كـان الكـنـز الذى تـحـت الجـدار عـجـبا لمن ايقن بـالمـوت كـيـف بـفـرح و عجبا لمن ايقن بالرزق كيف يحزن و عـجـبـا لمـن ايـقـن بـالنار كيف يذنب و عجبا لمن عرف الدنيا و تقلبها باهلها كيف يطئمن اليها.
حـضـرت در بـاره گـنـجـى كـه خـداى متعال در سوره كهف در قصه ملاقات و رفاقت حضرت موسى و خضر با يكديگر نقل مى فرمايد كه سه جريان پيش آمد و آخـرى آنـهـا بـنـا نـمـودن ديوارى بود كه خراب شده بود و حـكـمـت آن را چـنـيـن بيان فرمود كه اين از يتيمانى است و در زيـر آن گـنـجى است خواستم وقتى آنها بزرگ شدند از آن بـهره مند گردند فرمود: مراد از آن گنج لوحى بود كه در آن ايـن كـلمـات نـوشـتـه بود: عجب است از كسى كه يقين به مرگ دارد چگونه خوشحال است . و عجب است از كسى كه يقين بـه رزق مـقدار الهى دارد چگونه حزن و اندوه در او پيدا مى شود. و عجب است از كسى كه يقين به آتش و عذاب قيامت دارد چـگـونـه گـنـاه مـى كند. و عجب است از كسى كه شناخته است دنـيـا را و مـى بـيـنـد كـه چـگـونـه بـا اهـل خـود رفـتـار مـى كند و هيچ چيز آن ثابت و برقرار نيست چگونه به آن اطمينان مى كند.
و قـال رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله : اذا احب الله عـبـدا ابـتـلاه و اذا احـبة الحب البالغ افتناه فقالوا و ما معنى الافتناء قال لا يترك له مالا و لا ولدا و ان الله تعالى يتعهد عـبـده المـؤ مـن فـى نفسه و ما له بالبلاء كما يتعهد الوالدة ولدها باللبن و انه ليحمى عبده المؤ من من الدنيا كما يحمى الطبيب المريض من الطعام .

پـيـغـمـبـر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هرگاه خـداى مـتـعـال بنده اش ‍ را دوست دارد او را به بلاها مبتلا مى كـنـد و هـرگاه او را كاملا دوست داشته باشد او را امتحان مى كـنـد و بـه فـتـنـه مـى انـدازد. عـرض كـردنـد. فتنه چيست ؟ فرمود: مال و اولاد براى او باقى نمى گذارد. و به تحقيق كـه خـداى مـتـعـال بـه واسـطـه مـبـتـلا كـردن بـنـده در مـال و اولادش او را از عـذاب امـان مـى دهـد چـنـان كـه مادر به واسـطـه شـيـردادن فـرزنـدش را از هلاكت امان مى دهد. و به تـحقيق كه خداى متعال بنده اش را از دنيا پرهيز مى دهد همان طـور كـه طـبـيـب مـريـض را از طـعـامى كه براى او مضر است پرهيز مى دهد.
و كـان امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام يـقـول : اللهـم انـى اسـئلك سـلوا عـن الدنيا و مقتا لها فاءن خـيـرهـا زهيد و شرها عتيد و صفوها يتكدر و جديدها يخلق و ما فـات فـيها لم يرجع و مانيل فيها فتنه الا من اصابته منك و شملته منك رحمة فلا تجعلنى ممن رضى بها و اطمئن اليها و وثـق بـهـا فـان مـن اطمئن اليها خانه و من وثق بها اغرته .
حـضـرت اميرالمومنين عليه السلام : چنين مناجات مى فرمايد: خدايا من از تو سؤ ال مى كنم كه مرا از دنيا نجات دهى و مرا تـوفـيـق دهـى كـه آن را دشـمـن دارم . پـسـه بـه تـحقيق كه بـهـتـرين چيزهاى دنيا نا چيز و كم است . و شر و فتنه ها آن حاضر و موجود است ، و چيزهاى نيكوى آن آلوده است . و تازه و جـديد آن كهنه مى شود، و آنچه كه از آن از دست رفت باز نـمـى گـردد. و آنـچـه از آن بـه كسى مى رسد سبب فتنه و امـتـحان اوست ، مگر آن كس كه از جانب تو نظر لطفى به او شـود و رحمتى از تو شامل حال او گردد. پس ‍ مرا از كسانى قـرار مـده كـه بـه آن راضى شود و به آن اطمينان و وثوق پـيـدا كند. پس به تحقيق هر كس به دنيا مطمئن شد دنيا به او خـيـانت خواهد كرد و كسى كه به او وثوق پيدا كرد او را مغرور مى نمايد.
و لقد احسن من و صفها بقوله :
رب ريـح لانـاس عـصـفت  
  ثم ما ان لبثت ان سكنت
و كذاك الدهر فى اطواره  
  قدم ذلت و اخرى ثبتت
و كـذا لايـام مـن عاداتها  
  انها مفسده ما اصلحت

و قال غيره :
لا تـحـرصـن عـلى الدنـيا و ما فيها  
  و احزن على صالح لم يكتسب فيها
ديگرى گفته : حريص بر دنيا و آنچه در اوست مباش و حزن و غـم و انـدوه تو بر اعمال صالحى باشد كه ممكن بود در دنيا كسب كنى و نكردى .
و قال آخر:
و اذكـر ذنوبا عظاما منك قد سلفت  
  نسيت كثرتها و الله محصيها
ديـگرى گفته : به ياد بياور گناهان بزرگ كه در سابق ايام از تو سر زده و بسيارى از آنها را فراموش كرده اى و خداى متعال آنها را شماره كرده است :
و فى قوله تعالى : كم تركوا من جنات و عيون و زرع و مـقـام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين كذلك و اورثناها قوما اخـريـن فـمـا بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين .(136)
چه بسيار باغستانها و چشمه هاى آب و كشت و زرعها و مقامهاى نـيـكـو و نـعـمتهايى كه در آن بهره مند بودند از خود به جا گـذاشتند و آنها را به مردم ديگر ارث داديم و آسمان و زمين بر آنها گريه نكرد و مهلتى هم به آنها داده نشد.
و قال بعضهم :
مررت بخربه فادخلت راءسى فيها و قلت شعرا:
ناد رب الدار ذى المال الذى  
  جمع الدنيا بحرص ما فعل
فاجاب هاتف من الخزبه  
  كان فى دار سواها داره
عللته بالمنى حتى انتقل
بعضى از عباد گفت : به خرابه اى عبور كردم پس سر خود را در ميان خرابه برده و شعرى خواندم كه فارسى آن چنين اسـت : صـدا بـزن و نـدا كـن صـاحـب خـانـه را كـه اموال بسيار جمع كرد از روى حرص به دنيا پس چه كرد با آنـهـا. پـس هاتفى از آن خرابه جواب داد و شعرى خواند كه مضمون آن چنين است : براى او خانه اى غير از اين خانه بود كـه مـرگ سـبـب و عـلت شـد كـه بـه آنـجـا انتقال پيدا كرد.
و قال قتاده فى قوله تعالى : و قد خلت من قبلهم المثلات (137)، قـال وقـايـع القـرون المـاضـيـة و مـا حل بهم من خراب الديار و تعفية الآثار.
قـتـاده درباره اين آيه كريمه : به تحقيق پيش از آنها آثار عذاب و عقوبتها گذشت ، گفته مراد وقايع قرنهاى گذشته و آنچه بر سر آنها آمد از خرابى ديارشان و برطرف شدن آثار آنها مى باشد.
و مـر الحـسـيـن عـليـه السـلام قـصـر اوس . فقال : لمن هذا فقالوا لاوس فقال عليه السلام و داوس ان له فى الاخرة بدله رغيفا.
حـضـرت امـام حسين عليه السلام به قصر اوس عبور فرمود پـس فـرمـود: اين از كيست ؟ عرض كردند: از اوس است . پس حـضـرت فـرمود: اوس در قيامت آرزو مى كند كه اى كاش به عـوض آن قـرص نـانـى در آنـجا داشت كه از آن بهره مند مى شـد. خـلاصـه ايـن كـه چـه بـسـا كـسـانـى كـه در دنـيـا مـال و مـكـنـت و عـمـارت و ساير اشياء دنيوى داشته باشند و چـون چـيـزى بـراى زندگى دائمى آخرت نفرستاده اند چون آنجا روند آرزو مى كنند كه اى كاش چيز كمى به عوض آنها در آخرت داشته باشند.
و قال ابو العتاهيه شعرا:
جمعوا فما اكلوا الذى جمعوا  
  و بنوا مساكنهم فما سكنوا
و كـانـهـم كـانـوا بها ظعنا  
  فما استراحوا ساعه ظعنوا
ابـوالعـتـاهـيـه گـفـتـه : دنـيـا را جمع كردند و آنچه را جمع كـردنـد نـخـوردنـد. و خـانـه هايى بنا كردند و در آن ساكن نـشـدنـد. و گـويـا آنـهـا در دنـيـا در حال كوچ كردن بودند پس ساعتى استراحت نكردند و از آنجا كوچ كردند.
و قال مسروق : ما ملئت دار حيره الا املئت عبره و انشد:
كـم بـبـطـن الارض ثاو من وزير و امير  
  و صغير الشاءن عبد حامل الذكر حقير
لو تـاءمـلت قـبـور القـوم فـى يوم قصنير  
  لم تميزهم و لم تعرف غنيا من فقير
مـسـروق گـفـتـه : هيچ خانه از حيرت پر نشد مگر اين كه از عـبـرت پـر شـد. بـعـد در ضـمـن شعرى چنين مى گويد: چه بـسـيـار در شـكـم زمـيـن وزيـرهـا و امـيـرها و كوچك شاءنها و بندگانى كه حامل ذكر كوچك بودند پنهان شده اند اگر با تاءمل و دقت قبرهاى آنها را ببينى در روز كوتاهى هيچ امتياز و فرقى بين فقير و غنى آنها نمى دهى .
و روى ان سعد بن ابى وقاص لما ولى العراق دعا خرقه ابـنـه نـعـمـان فـجـائت فـى لمـه مـن جـوارهـا فقال لهن ايكن خرقه قلن هذه فقالت نعم فما استبداوك اياى يـا سـعـد فـوالله مـا طـلعـت الشـمـس و مـا شـى ء يـدب تحت الخورنق الا و هو تحت ايدينا فغربت شمسنا و قد رحمنا جميع مـن كـان يـحـسدنا و ما من بيت دخلته حيره الا و عقبته عبره ثم انشاءت تقول :
فـبـيـنا نسوق الناس و الامر امرنا  
  اذا نحن فيهم سوقه نتنصف
فاف لدنيا لا يدوم سرورها  
  تقلت باثاراتها و تصرف
هـم النـاس مـا سـاروا يـسـيرون حولنا  
  و ان نحن اومينا الى الناس ‍ اوقفوا
نـقـل شـده كـه چـون سعدبن ابى وقاص والى عراق گرديد خرقه دختر نعمان را طلبيد. پس او با جمعى از كنيزانش آمد. پس سعد گفت كدام يك از شما خرقه است ؟ كنيزان گفتند: اين اسـت . پـس او گـفت : بلى منم خرقه ، اى سعد! چه سبب شده كـه تـو مـرا خـواسـتـى و از احـوال مـن سـؤ ال مـى كـنـى ؟ بـه خـدا قـسـم آنـچـه كـه خورشيد بر آن مى تابيد و آنچه كه زير آسمان حركت مى كرد همه در اختيار ما بود. پس خورشيد ما غروب كرد و همه كسانى كه به ما حسد مـى بـردند به ما رحم كردند. و هيچ خانه اى نيست كه در آن خـوشـى داخل شود مگر اين كه دنبال آن آنچه سبب عبرت است داخـل مـى شـود. پـس چـند شعر گفت كه در آن از بى اعتبارى دنـيا شكايت نموده كه معنى آن اين است : در بينى كه مردم را مى رانديم و امر امر ما بود ناگهان قضيه به عكس شد و ما خـود تـحـت نـظـر كـسانى قرار گرفتيم و متفرق و پراكنده شـديم ، پس اف باد به دنيا كه سرور و خوشنودى آن داوم نـدارد و آثـار آن رنگ به رنگ و متقلب مى شود. آنها كه بر مـا مـسـلط شـدنـد هـمـان مردمى هستند كه در اطراف ما پراكنده بـودنـد و مـا چنان بر آنها تسلط داشتيم كه هرگاه به آنها اشاره مى كرديم توقف مى كردند.
ثـم قـالت ان الدنـيـا دارفـنـاء و زوال لا تـدوم الى حـال تـنـتـقـل بـا هلها انتقالا و تعقبهم بعد حال حالا و لقد كنا ملوك هذا القصر تطيعنا اهله و يحبوا الينا دخـله فـاءد بـرالامر و صاح بنا الدهر فصدع عصانا و شتت شـمـلنا و كذا الدهر لا يدوم لا حد ثم بكت و بكى لبكائها و انشد شعرا:
ان للدهـر صـوله فـاحذريها  
  لا تقولين قد آمنت الدهورا
قـد يـبـيـت الفـتـى معافا فيوذى  
  و لقد كان امنا مسرورا
حـرقـه گـفـت : بـه تـحـقـيـق كـه دنـيـا خـانـه فـنـا و زوال اسـت بـه يـك حـال ادامـه پـيـدا نـخواهد كرد. اهلش را از حـالى بـه حـال ديـگـر انـتـقـال خـواهـد داد. و بـعـد از حـالى حـال ديـگـر براى آنها پيش مى آورد. و هر آينه به تحقيق ما شـاهـان ايـن قـصـر بـوديم كه اهل آن ما را اطاعت مى كردند و منافع اطراف آن را به سوى ما مى آوردند. پس امر برگشت و روزگـار بـر مـا فـريـادى زد پـس شـكـافت قدرت ما را و جمعيت ما را پراكنده كرد و روزگار همچنين است براى هيچ كس دوام نـدارد. پـس حـرقه گريه كرد و سعد نيز از گريه او بـه گـريـه آمـد و اين شعر را گفت كه مضمون آن اين است : براى روزگار صلابت و هيبتى است از آن بترس و نگو كه مـن از روزگـار ايـمـن هـسـتـم . گـاهـى جـوان مـرد در حـال عـافـيـت وارد شـب شـده و مـورد اذيـت واقـع مـى شـود. و حـال آن كـه ايـمـن و مـسـرور بـود پـس امـنـيـت و سـرور او تبديل به وحشت و ناراحتى گرديد.
فـقـال لهـا اذكـرى حـاجـتـك لنفسك خاصه فقالت يدالامير بـالعـطـيـه اطـلق من لسانى بالمساءله فاعطاهم و اعطاها و اجـزل فـقـالت شـكـرتـك يد افتقرت بعد غنى و لا ملكتك يد اسـتـغـنـت بـعـد فـقـر و اصـاب الله بمعروفك مواضعه و لا جـعل الله لك الى اللئيم حاجه و لا اخلا الله من كريم نعمه الا و جـعـلك السـبـب فـى ردهـا اليـه فقال سعد اكتبوها فى ديوان الحكمه .
پـس سـعد باو گفت : حاجت خود را ذكر كن ! او چنين جواب داد: دسـت امير به عطا و بخشش بازتر است از زبان من به سؤ ال . پـس سـعـد باو و همراهانش عطاى بسيار نمود. او در چند جـمـله بـه سـعد دعا كرده و گفت : شكر كند تو را دستى كه فـقـيـر است بعد از غنى و بى نيازى . و مسلط بر تو نشود دستى كه غنى شده بعد از فقر. و خداوند بخشش تو را به جـاى خـود قـرار دهـد كه بى مورد و بى جا بخشش نكنى . و حـاجـت تـو را بـه لئيـمـان و پـسـتان نيندازد. و نعمتى را از بـزرگـان نـگيرد مگر اينكه تو را وسيله رد آن نعمت به او قـرار دهـد. پـس سـعـد گـفـت : ايـن كـلمـات را در ديـوان حكمت بنويسند.
فـلمـا خـرجـت مـن عـنـده سـئلهـا نـسـائهـا فـقـلن مـا فعل بك الامير فقالت احاط لى ذمتى و اكرم وجهى انما يكرم الكريم كريما.
پـس چـون از نـزد سـعـد بـيـرون شـد زنـهـا از او سـؤ ال كردند كه امير با تو چه كرد؟ جواب داد مافوق انتظار من با من رفتار كرد و مرا گرامى داشت و آبروى مرا حفظ كرد و در حقيقت كريمى به كريمى كرم نمود.
و لقد احسن من قال شعرا:
و مـا الدهـر و الايـام الا كـمـاتـرى  
  رزيـه مال او فراق حبيب
و ان امـرء قـد جـرب الدهـر لم يخف  
  تقلب يوميه لغير اديب
و چه نيكو گفته است اين شاعر كه مضمون شعرش اين است : دهـر و روزگـار چنين است كه مى بينى يا از دست رفتن مالى اسـت يـا فـراق دوسـتى . و به تحقيق كسى كه در روزگار تـجـربـه داشته باشد از تغيير دو روزش ‍ نمى ترسد در صورتى كه عاقل باشد.
و قال آخر:
هـو المـوت لا يـنـجى من الموت والذى  
  احاذر بعد الموت ادهى و افظع
و ديـگـرى گـفـته است : او مرگ است كه هيچ كس از او نجات پـيـدا نـخـواهـد كـرد و آنچه را بعد از مرگ از آن مى ترسم وحشتناك تر و سخت تر است .
و قال آخر:
اذا الرجـال كـثـرت اولادهـا  
  و جعلت اوصى بها يعتادها
وقـتـى مـردان فرزندان بسيار پيدا كردند و هنگام مرگ به آنـهـا وصـيـت نـمـودنـد مـرگ براى آنها امر عادى محسوب مى شود.
و قال آخر:
و اضـطـربت من كبر اعضادها  
  فهى ذروع قددنى حصارها
از پـيـرى بـازوهـاى آنها سست و مضطرب شده پس آنها كشت وزرعى هستند كه درو كردن آنها نزديك شده .
و قال بعضهم : اجتزت بدار حيار كان معجبا بنفسه و ملكه فسمعت هاتفا ينشد و يقول :
و ما سالم عما قليل بسالم  
  و ان كثرت احراسه و مرا كبعه
و مـن يـك ذابـاب شـديـد و حـاجـب  
  فـعـمـا قليل يهجر الباب حاجبه
و يثبح فى لحد من الارض ضيقا  
  يفارقه اجناده و مواكبه
و مـا كـان الا المـوت حـتـى تـفـرقـت  
  الى غيره احراسه و كتائبه
و اصبح مسرورا به كل كاشح  
  و اسلمه احبابه و حبائبه
بـنـفـسـك فـاكـسـبـهـا السـعـاده جـاهـدا  
  فكل امر دهن بما هو كاسبه
بـعـضـى از عباد گويد: عبور كردم به خانه حيار ظاهرا نام كسى است كه او مغرور به خود و ملك و سلطنت خود بوده پس شـنـيـدم هـاتـفى كه اين شعرها را مى گفت كه مضمون آن اين است : كسى كه داراى سلامتى است به همين زودى ها غير سالم اسـت ، يعنى سلامتى را از دست مى دهد و گرچه پاسبانان و حـافـظـان زياد داشته باشد. و هر كس دروازه محكم و دربان داشته باشد به همين زودى ها دربان او خواهد رفت و دروازه بـى صاحب و بى دربان خواهد ماند. و صبح مى كند در لحد و در زير زمين در تنگنا قرار مى گيرد و لشگريان و حشم و از او جـدا مـى شوند. و براى تفرقه خدم و حشم و لشگر او پيش از مرگ چيز ديگر لازم نيست ، به مجرد مردن آنها متفرق مـى شـونـد. و صـبـح كـرد در حـالى كـه دشـمـنـانـش ‍ خـوشـحال مى باشند و دوستان دست از او برداشته اند، بر تـو باد كه نفس ‍ خود را مراقبت كنى و كوشش كنى كه او را سعادتمند كنى . و هر كسى گرو آن چيزى است كه كسب كرده .
قـال و كـان بـعـضـهـم اذا نـظـرء المـراة الى جـمـاله انشد شعرا:
يا حسان الوجوه سوف تموتون  
  و تبلى الوجوه تحت التراب
يـاذوى الاوجـه الحـسـان المـصـونـات  
  و اجسامها الغضاض ‍ الرطاب
اكـثـروا مـن نـعـيـمـهـا و اقـلوا  
  سـوف تهدونها لعقرالتراب
قـد نـعـتـك الايـام نـعيا صحيحا  
  بفراق الاقران و الاصحاب
بـعضى از زهاد وقتى در آينه به صورت خود نگاه مى كرد ايـن اشـعـار را مـى گـفـت كـه مـضـمون آن يكى است :اى خوب صـورتـان بـه زودى خـواهـيـد مرد و اين صورتها زير خاك پـوسيده خواهد شد.اى صاحبان صورتهاى خوب كه در حفظ آن مى كوشيد و جسمها و بدنهاى لطيف و نيكو چه بسيار به ايـن بـدنـهـا و صـورتـهـا بـرسيد و چه كم عاقبت زير خاك پـوسـيـده مـى شـود. بـه تـحـقيق روزگار تو را به فراق دوستان و يارانت مبتلا كرده .
و قال غيره :
تـذكـر و لا تـنـسـى المـعـاد و لا تكن  
  كانك فى الدنيا مخلى و ممرح
فلا بد من بيت النقطاع و وحشه  
  و ان غرك البيت الانيق المدايح
بعض ديگر گفته : متذكر باش و معاد را فراموش مكن و مانند كـسـى نباش ‍ كه در دنيا رها شده و مهار گسيخته باشد پس ناچار بايد رفت در خانه اى كه از همه دوستان منقطع است و وحشتناك مى باشد و گرچه خانه مزين و مورد پسند دنيا تو را مغرور كرده است .
و وجد على بعض القبور مكتوبه هذه الابيات :
تـزود مـن الدنـيـا فانك لا تبقى  
  وخذ صفوها لما صفت و دع الزلقا
و لا تاءمنن الدهر انى امنته  
  فلم يبق لى خلا و لم يرع لى حقا
قـتـلت صـنـاديـد المـلوك فـلم ادع  
  عـدوا و لم امهل على ظنه خلقا
و اخليت دارالملك من كل بارع  
  فشردتهم غربا و مزقتهم شرقا
فـلمـا بلغت النجم عزا و رفعه  
  و صارت رقاب الخلق اجمع لى رقا
رمانى الردى رميا فاخمد جمرتى  
  فها انا ذافى حفرتى مفردا ملقى
فافسدت دنيائى و دينى جهاله  
  فماذ الذى منى بمصرعه اشقى
بر بعض قبور اين اشعار يافته شد كه مضمون آن چنين است :
از دنـيـا تـوشـه بـردار پـس بـه درسـتـى كـه تـو بـاقى نخواهى ماند. و از چيزهاى نيكى كه در اختيار تو است نتيجه بگير، و واگذار لغزشها را. و به روزگار اطمينان نداشته بـاش كـه مـن بـه آن اطـمـينان كردم پس نه دوستى براى من بـاقـى مـاند و نه حقى مراعات شد. سلاطين بزرگ را كشتم پـس هـيچ دشمنى را وا نگذاشتم و خلقى را مهلت ندادم و به مـظنه و گمان انتقام گرفتم خانه سلطنت را از هر ضد و ند خالى كردم و آنها را به طرف شرق و غرب پراكنده كردم . پس وقتى به عزت و رفعت رسيدم و خود را در مقام ستاره ها دانـسـتـم و گـردن جـمـيـع خـلايـق در نـزد مـن ذليـل شـد نـاگـهـان تـير مرگ به من رسيد و چراغ عمر مرا خـامـوش كرد. پس آگاه باشيد كه من در قبر تنها افتاده ام . پـس ديـن و دنـيـاى خـود را از روى جـهالت فاسد كردم پس ‍ كسى در قبر شقى تر از من نيست .
و قال بعضهم : يا ايها الانسان لا تتعظم فليس بعظيم من خـلق التـراب و اليـه يعود و كيف يتكبر من اوله نطفه مرده و آخـره جـيفه قذره و هو يحمل بين جنبيه العذره و اعلم انه ليس بـعـظيم من تصرعه الاسقام و تفجعه الالام و تخدعه الايام لا يـاءمـن الدهـران يـسـلبـه شـبـابـه و مـلكـه و يـنزل من علو سريره الى ضيق قبره انما الملك هو العارى من هذه المعايب .
بعضى از علماء گفته است :
اى انسان خود را بزرگ ندان . پس بزرگ نيست كسى كه از خـاك خـلق شده و به خاك بر مى گردد، و چگونه تكبر كند كـسـى كـه اولش نـطـفـه بـد بـو اسـت و آخـرش مـردار كـثيف گـنـديـده و در مـيـان دو پـهـلوى خـود عـذره و نـجـاسـت حـمـل مـى كـنـد. بـدان بـه درستى كه بزرگ نيست كسى كه دردهـا او را بـه زمـيـن مـى زنـد و بـلاهـا او را عاجز مى كند و روزگـار او را گـول مـى زنـد. ايـمـن نـيـست كه جوانى او را بـگـيـرد و سـلطـنـت او را از دسـتـش بـگـيرد و او را از بالاى سريرش به تنگناى قبر آورد. پس ملك و سلطنت آن است كه اين همه عيب را نداشته باشد.
ثم انشد شعرا:
ايـن المـلوك و ابـنـاء المـلوك و مـن  
  قاد الجيوش الايابئس ما عملوا
بـاتـوا عـلى قـلل الاجـبـال تـحـرسـهـم  
  غـلب الرجال فلم يمنعهم القلل
فـانـزلوا بـعـد عـزعـن مـعـاقـلهم  
  و اسكنوا حفره يابئس ما نزلوا
نـاداهـم صـارخ مـن بـعـد مـا دفـنوا  
  اين الاسره و التيجان و الكلل
ايـن الوجـوه التـى كانت منعمه  
  من دونها تضرب الاستار و الحجل
فـافـصـح القبر عنهم حين سائلهم  
  تلك الوجوه عليها الدود تنتقل
قد طال ما اكلوا دهرا و ما شربوا  
  فاصبحوا بعد طيب الاكل قد اكلوا
سالت عيونهم فوق الخدود و لو  
  رئيتهم ما هناك العيش ‍ بارجل
پـس از آن اشـعـارى انـشـاء كرده كه مضمون آن به فارسى چـنـيـن اسـت : كجايند شاهان و فرزندان آنها و كسانى كه در پـيـش لشـگـرهـا بـه راه مـى افـتـادنـد و سـپـاهـيـان بـه دنـبـال آنـهـا بـه حـركـت مـى آمـدنـد. آگاه باشيد كه چه بد عـمـل كـردنـد. در قله هاى كوههاى به سر مى بردند و مردان شـجـاع در حـفـظ و حـراسـت آنـهـا مـى كوشيدند. و قله ها و آن جاهاى سخت حافظ آنها نشد. پس از آن كه در قصرهاى بلند و مـحـكـم سـاكـن بـودنـد و زيـر كـشـيـده شـدنـد و در گـودال گـور سـاكـن شدند. و چه بد پايين آمدنى بود. در ايـن هـنـگـام بـعـد از دفن شدن آنها ندايى بلند شد كه كجا رفـت تختهاى زرين ؟ كجا رفت تاجهاى سلطنتى و آن زينتها كه به خود آويزان مى كردند؟ كجا رفت آن صورتهايى كه در نـاز و نعمت پرورش پيدا كرده و در پشت پرده ها، كه در حـجـله ها زده شده بودند، پس قبر با زبان فصيح از طرف آنها در وقتى كه از او سؤ ال كردند گفت : آن صورتها اين اسـت كـه الآن كـرمـهـا بـر روى آن در حـركـت مـى باشند. چه روزگار بسيار طول كشيد كه چيزهاى لذيذ خوردند و آبهاى گـوارا آشـامـيدند پس صبح كردند در حالى كه آنها خوراك مـار و مـور در دل زمـيـن شدند. چشمهاى آنها بر بالاى خدها و صـورتـهاى آنها جارى شده و آشكارا عيش آنها را در آنجا مى بينى كه چيست .
مـحـفـى نـمـاند كه اشعار مذكور شباهبت به اشعارى دارد كه حـضـرت هـادى عـليـه السـلام در مـجـلس مـتـوكـل فـرمـودنـد و شـايـد هـمـان اشـعـار باشد با مختصر تصرفى در آن (مترجم ).
و قـال الحـسـيـن عـليـه السـلام : يـا بـن آدم تـفـكـر و قـل ايـن المـلوك الدنـيـا و اربـابـهـا الذيـن عـمروا اخرابها و احتفروا انهارها و مدنوا مدائنها فارقوها و هم كارهون و ورثها قـوم آخـرون و نـحـن بـهـم عـما قليل لا حقون . يا بن آدم اذكر مـصـرعـك و فـى قـبرك مضجعك و موقفك بين يدى الله تشهد جوارحك عليك يوم تذل فيه الاءقدام و تبلغ القلوب الحناجر و تـبـيـض ‍ وجـوه و تـسـود وجوه و تبدو السرائر و يوضع المـيـزان القـسط. يا بن آدم اذكر مصارع آبائك و ابنائك كيف كـانـوا و حـيـث حـلوا و كانك عن قليل قد حللت محلهم و صرت عبرة للمعتبر. و انشد شعر:
ايـن المـلوك التـى عـن حـفـظـها غفلت  
  حتى سقاها بكاس الموت ساقيها
تـلك المـدائن فى الافاق خاليه  
  عادت خرابا و ذاق الموت بانيها
امـوالنـا لذوى الوارث نـجـمعها  
  و دورنا لخراب الدهر نبنيها

حضرت امام حسين عليه السلام فرمود: اى پسر آدم فكر كن و بگو كجايند سلاطين دنيا و صاحبان آنان كه خرابيهاى دنيا را آبـاد كـردنـد و نـهرهاى آن را حفر كردند و شهرهاى آن را به پا داشتند از آن جدا شدند از روى كراهت و كسانى ديگر وارث آنها شدند و ما هم به همين زوديها به آنها ملحق خواهيم شـد.اى فـرزنـد آدم بـه يـاد آور مـصـرع و محل افتادن و خوابگاه خود را در قبر. و به ياد بياور وقوف قـيـامـت و ايـسـتـادن خـود را در مـقـابـل حـكـم عدل الهى در حالى كه اعضاء و جوارح تو بر تو. گواهى دهـد، آن روزى كـه قدمها بر صراط بلغزد و قلبها از وحشت بـه گـلوهـا رسد و صورتهايى سفيد و صورتهايى سياه بـاشـد و اسـرار و پـنـهـانـى هـا ظـاهـر گـردد و مـيـزان عـدل بـر پـا شـود.اى پـسـر آدم بـه يـاد آور محل افتادن پدران و فرزندان خود را كه آنها چه موقعيتى در ايـن دنـيـا داشتند و از اينجا به كجا رفتند و تو هم به همين زودى بـه آنـها ملحق خواهى شد و سبب عبرت مى شوى براى كـسـانـى كـه اهل اعتبارند. پس اين شعرها را بيان فرمود كه مضمون آن اين است : كجايند سلاطين دنيا كه در اثر حفظ دنيا از آخـرت غـافـل مـانـدند تا وقتى كه شربت مرگ را از دست ساقى آن چشيدند. اين شهرهاى عالم است كه در اطراف آن از اهلش خالى شده و خراب شده و بنا كنندگان آن شربت مرگ چشيدند. ما اين مالها را براى وارث جمع مى كنيم و خانه ها را براى خراب شدن در روزگار بنا مى كنيم .
و مـا عـبـر احد عن الدنيا كما عبر اميرالمؤ منين عليه السلام بـقـوله : دار بـالبـلاء مـحـفوفة و بالغدر معروفة لا تدوم احـوالها و لا تسلم نزالها احوالها مختلفه و ثارات منصرفة و العـيـش فـيـهـا مـذمـوم و الاءمـان فيها معدوم و انما اهلها فيها اغـراض مـسـتـهدفة ترميهم بسهامها و تفنيهم لجمامها و اعلموا عـبـادالله انـكـم و مـا انـتـم فـيـه مـن هـذه الدنـيـا عـلى سـبـيـل مـن قـد مـضـى قـبـلكـم مـمـن كـان اطول منكم اعمارا و اعمر ديارا و ابعد آثارا اصبحت اصواتهم هـامـدة و ريـاحـهـم راكـدة و اجـسادهم بالية و ديارهم خالية و آثـارهـم عـافـيـه فـاسـتبدلوا بالقصور المشيدة و النمارق المـمـهـدة و الصـخـور و الاحـجـار المـسـنـدة و القـبور اللاطئة المـلحـدة التـى قد بنى بالخراب فنائها و شيد بالتراب بـنـائهـا فـمـحـلهـا مـقـتـرب و سـاكـنـهـا مـغـتـرب بـيـن اهل محلة موحشين و اهل فراغ متشاغلين لا يستاءنسون بالاوطان و لا يـتواصلون تواصل الجيران على ما بينهم من قرب الجوار و دنـوا الدار فـكـيـف يـكون بينهم تزاور و قد طحنهم بكلكله البـلى و اكـتـهـم الجنادل و الثرى و كان قد صرتم الى ما صاروا اليه و ارتهنكم ذلك المضجع و ضمكم ذلك المستودع فـكـيـف بـكـم لو تـنـاهت بكم الاءمور و بعثرت القبور هنالك تـبـلو كـل نـفـس مـا اسـلفـت وردوا الى الله مـوليـهـم الحـق و ضل عنهم ما كانوا يفترون .
تـعـبـيـر نـكـرده اسـت احدى از دنيا چنانچه اميرالمؤ منين عليه السـلام تـعـبـيـر فـرمـوده بـه دنـيـا سـرايـى اسـت كـه اهـل آن را غـم و انـدوه فـرا گـرفـته و به مكر و دغا شهرت يافته . هميشه بر يك حال باقى نمى ماند. و كسانى كه در آن نـازل مـى شوند و فرود مى آيند سالم نمى مانند. حالات آن گوناگون است و نوبت هايش در تغيير است . زندگى در آن مـذمـوم اسـت و نـاپـسند. و ايمنى در آن نيست . و اهلش در آن هـدف تـيـرهـاى بـلا هـسـتند كه دنيا تيرهاى خود را به جانب ايـشـان مـى افـكند و هر يك را به دردى مبتلا مى سازد و به مـرگ نـابـودشـان مى نمايد. بدانيد اى بندگان خدا شما و آنچه از اين دنيا داريد در راه پيشينيان مى باشيد و آنچه بر پـيـشـيـنـيـان گذشته بر شما نيز خواهد گذشت آنهايى كه پـيـش از شـمـا بـودنـد عـمـرهـايـشـان از شـما طولانى تر و ديـارشـان آبـادتـر و آثارشان مهمتر بود، صبح كردند در حـالى كـه صـداهايشان خاموش شده و شخصيت و اهميت آنها از دست رفته و بدنهايشان پوسيده و شهرهايشان خالى مانده و آثـارشـان نـاپـديـد گـشـتـه ، قـصـرهـاى مـجـلل و سـاختمانهاى محكم را و بالشهاى نيكو و فراشهاى گـسـتـرده را بـه سـنـگـهـاى قـبـر و چـسـبـيـده بـه لحـد تـبـديـل نـمـودند. آن قبرهايى كه جلوخان آنها ويران شده و ساختمان آنها با خاك يكسان گشته . آن قبرها به هم نزديك است ولى ساكن آنها در ما بين اهل محله اى ترسان و هراسانند و در بـيـن گـروهى كه به ظاهر راحتند و در واقع گرفتار مـى بـاشـنـد. بـه وطـنـهـا انـس نـمى گيرند و با هم آميزش ندارند چون آميزش همسايگان با اين كه نزديك و همسايه مى باشند.
و چـگـونـه بـيـنـشـان ديـد و بـازديـد بـاشـد و حال آنكه پوسيدگى آنها را خورد كرده و سنگ و خاك آنان را خـورده . و تـصـور كـنـيـد كـه شـما رفته ايد جايى كه آنها رفته اند و آن خوابگاه شما را گرو گرفته و آن امانت گاه شـمـا را در آغـوش دارد. پـس چـگـونـه خـواهـد بـود حـال شـمـا اگـر كـار شـمـا به پايان رسد و مردگان را از قـبـرهـا بيرون آوردند. در آن هنگام هر نفسى به آنچه پيش ‍ فرستاده است مبتلى مى شود و به سوى خدا كه مالك به حق ايـشـان اسـت بـاز گرديده مى شوند و به كار ايشان نيايد آنچه را كه افترا مى بستند.
دخـل ابـو هذيل دار ماءمون فقال : ان دارك هذه كانت مسكونه قبلك من ملوك درست آثارهم و انقطعت اعمارهم فالسعيد من وعظ بغيره .
ابـو هـذيـل وقـتـى در كـاخ مـاءمون وارد بر او شد گفت : اين خـانه قبل از تو محل سكونت ديگر سلاطين بود كه اكنون در زيـر خـاك پوشيده شده اند و آثار آنها كهنه شده و عمرهاى آنـهـا منقطع شده است پس اهل سعادت آن كس ‍ است كه به غير خود پند و موعظه شود، يعنى از گذشتگان و آنچه بر آنها گذشته پند گيرد.

 

____________________________________________

پی نوشت:

132- سوره اسراء آيه 13.
133- سوره اسراء، آيه 14.
134- سوره مريم ، آيه 12.
135- سوره قصص ، آيه 77.
136- سوره دخان ، آيه 25 ـ 29.
137- سوره رعد، آيه 6.

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: