براى هر انسانى در زندگى دوستانى است كه در هنگام وحشت و تنهايى با آنها انس مى گيرد و در زمـان شـدت و سختى به آنان پناه مى برد, و در برابر حوادث روزگار وپيشامدهاى ناگوار از آنها كـمـك مـى گـيـرد, اسـرار خـود را به آنها مى سپارد و اخبار وانديشه هاى خود را با آنها در ميان مى گذارد .
ليكن بسيار است كه انسان به يارانى دست مى يابد كه در صداقت و اخلاص آنها شك و ترديد دارد .
با آنها چه بايد بكند؟
آيا به محض شك و ترديد از آنها دورى كند و خود را در معرض زيانها و خطرهاى ناشى از جدايى از آنان قرار دهد؟
بى شك اين كارى نادرست و اشتباه است .
يـا آن كـه بر آنها اعتماد كند, و به آنها گرايش و وثوق داشته باشد؟
اما اين عمل نيز سستى راى و قلت و حزم و دورانديشى است .
پس به گمان تو چه بايد بكند؟
آيا راههايى وجود دارد كه آنها را بيازمايد و حقيقت حال آنان را مكشوف سازد تا درست از نادرست و پاك از ناپاك شناخته و راستگو از دروغگو دانسته شود؟
آرى در ايـن جـا راهـهـا و نشانه هايى وجود دارد كه اهل بيت (ع ) آنها را براى آزمايش دوستان قرار داده اند و ما آنها را از لحاظ تو اى خواننده عزيز مى گذرانيم تا در معانى آنهاتدبر كنى و در مقاصد آنـهـا بينديشى و بكوشى آنها را در مورد دوستى كه در صداقت واخلاص او شك دارى پياده كنى بهترين نتايج و پاكيزه ترين ثمرات را از آنها به دست آورى , زيرا براى انسان پسنديده نيست كه با هر كـسى مصاحبت دارد به او اعتماد كندمگر آن پيش از اين او را بيازمايد و حقيقت او را بداند چنان كه اميرمؤمنان (ع ) به فرزندش امام حسن (ع ) وصيت كرده : اى فرزندم ! با احدى دوستى مكن مگر آنگاه كه بخوبى او رابشناسى ((212)) .
نيز فرموده است : پيش از آزمايش دوست به او اعتماد مكن ((213)) .
نيز: به دوستى كسى كه وضع او را روشن نكرده اى رغبت مكن ((214)) .
نيز: كسى كه دوستان را آزموده حقيقت مردم را شناخته است ((215)) .
انـسـان اگر با ديده دقت و تفحص به مردم بنگرد و افكار و ضماير آنها را بيازمايد و نيات ومقاصد آنـهـا را كـشـف كـنـد بـى شـك از اكثر آنها گريزان و دلش پر از ترس و بيم خواهد شد,از اين رو اميرمؤمنان (ع ) فرموده است : او را بيازماى آنگاه دشمن دار. ((216)) امام صادق (ع ) فرموده است : با مردم معاشرت كن تا آنها را بيازمايى و كسى كه مردم راآزمود آنان را دشمن داشت ((217)) .
امـام كـاظـم (ع ) فـرمـوده است : از آميزش با مردم و انس با آنان بپرهيز مگر آن كه در ميان آنان خـردمـنـد امينى بيابى كه در اين صورت با او انس بگير و از ديگران بگريز همچنان كه از جانوران درنده مى گريزى ((218)) .
يكى از شاعران گفته است :
وزهدني في الناس معرفتي بهم ----- وطول اختبارى صاحبا بعد صاحب ((219))
فلم ترني الايام خلا تسرني ----- مباديه الا ساءني في العواقب ((220))
وما صرت ادعوه لدفع ملمة ----- من الدهر الا كان احدى النوائب ((221))
اكـنـون ما راههاى آزمايش دوستان را به همان گونه كه پيامبر خدا(ص ) و اهل بيت او(ع ) براى ما ترسيم كرده اند ذكر مى كنيم :
1- پـيامبر خدا(ص ) فرموده است : دوستى صادقانه در سه چيز است : اين كه گفتاردوستش را بر گفتار ديگران , و همنشينى دوستش را بر همنشينى ديگران , و خشنودى دوستش را بر خشنودى ديگران ترجيح دهد.
2- امـام بـاقـر(ع ) فـرموده است : محبت خود را در دل دوستت به آنچه نسبت به او در دل توست بشناس ((222)) .
3- امـام صـادق (ع ) فـرموده است : به دلت بنگر اگر دوستت را انكار كرد قطعا يكى از شماعمل (ناخوشايندى ) را مرتكب شده است ((223)) .
4- و نيز: سه نفرند كه تنها در سه جا شناخته مى شوند: بردبار در وقت خشم , دلير به هنگام جنگ , و دوست در موقع نياز. ((224)) 5- و نـيـز: دوسـت بـه سه چيز آزمايش مى شود اگر در آنها رغبت و توافق داشت دوستى پاك و راسـتـيـن اسـت و گـرنـه دوست زمان رفاه و آسايش است نه دوست روزگار سختى : ازاو مالى بخواهى , او را بر مالى امين گردانى , از او بخواهى در ناراحتى تو مشاركت كند. ((225)) 6- و نـيـز: هـرگـاه بـخـواهى صحت ادعاى دوستت را درباره خودت بدانى او را خشمگين كن , چنانچه بر دوستى تو پايدار ماند او دوست توست و در غير اين صورت نه ((226)) .
7- و نـيـز: هـر كـس سـه بـار بـر تـو خـشـم گـرفـت و بـدى بـه تـو نـگـفـت او را به دوستى خودبرگزين ((227)) .
8- و نيز: هر كس سه بار بر تو خشمگين شد و سخن ناپسندى به تو نگفت او را براى خود اندوخته كن ((228)) 9- و نيز: به محبت دوستت اعتماد مكن , تا آنگاه كه سه بار او را به خشم درآوردى ((229)) .
10- و نـيـز: كـسى را دوست مگو, و او را آشنا بگو مگر آنگاه كه در سه صفت او رابيازمايى : او را به خـشـم درآورى و بـنگرى كه خشم او را از مرز حق بيرون مى برد يا نه ؟
وبا او سفر كنى , و ديگر با دينار و درهم وى را بيازمايى ((230)) .
11- و نـيـز: دوسـت خـود را بـر هـنـگـامـى كه نعمت تازه اى روزيت شود يا مصيبتى به تورسد بيازماى ((231)) .
12- و نيز: دوستان خود را به دو صفت بيازماييد اگر در آنها وجود داشت به دوستى ادامه دهيد و گرنه بكلى از آنها دورى جوييد: مراقبت بر اداى نمازها در اوقات خود,نيكى نسبت به دوستان در حال رفاه و سختى ((232)) .
13- و نـيـز: مـردم جـز از راه آزمـايش شناخته نمى شوند و از اين رو زن و فرزندت را درغيبت , و دوسـتـت را در مصيبت , خويشاوندان را به هنگام نادارى و فقر, و دوستان وچاپلوسان را در زمان بيكارى بيازماى تا منزلت خود را در نزد آنان بدانى ((233)) .
14- مـسـعـدة بـن يـسـع نقل كرده كه به ابى عبداللّه جعفربن محمد(ع ) عرض كردم : من به خدا سوگند تو را دوست مى دارم , آن حضرت سرش را به زير انداخت و پس از آن سربلند كرد و فرمود: راسـت گفتى اى ابا بشر از محبت خود در دل من از دلت بپرس ,دلم از محبتى كه نسبت به من در دل خود دارى مرا آگاه ساخت ((234)) .
15- مردى از آن حضرت پرسيد كه شخصى به من مى گويد تو را دوست مى دارم , من چگونه بدانم كـه او مـرا دوسـت مـى دارد؟
فرمود: دلت را بيازماى اگر تو او را دوست دارى او هم تو را دوست مى دارد. ((235)) 16- مـردى بـه امـام مـوسـى بـى جعفر(ع ) عرض كرد: مردى است از عوام مرا ديدار مى كندو به خداوند سوگند مى خورد كه مرا دوست مى دارد, آيا من سوگند بخورم كه اوراستگوست ؟
فرمود: دلت را بيازماى اگر دوستش مى دارى سوگند بخور و در غير اين صورت نه ((236)) .
17- آن حضرت به حسن بن جهم فرمود: اگر مى خواهى بدانى چه منزلتى در نزد من دارى بنگر من در نزد تو چه جايگاهى دارم ((237)) .
18- امـام جـواد(ع ) فـرمـوده اسـت : كـثـرت مـوافـقـت و قـلـت مـخـالـفـت از نـشـانـه هـاى محبت است ((238)) .
19- امام هادى (ع ) فرموده است : از كسى كه او را مكدر ساخته اى جوياى صفا و از آن كه به او عذر كرده اى توقع وفا, و از آن كه نسبت به او بدگمانى انتظار خيرخواهى نداشته باش چه دل ديگران هم مانند دل توست ((239)) .
منبع : کتاب دوست يابى
بنياد پژوهشهاى اسلامى
212- بحارالانوار, 75/105.
213- الحكم , 2/161, الغرر /334.
214- الحكم , 2/171, الغرر /332.
215- الـحـكـم , 2/435 .
ايـن حديث در نهج البلاغه بدين گونه آمده است : فى تقلب الاحوال علم جواهرالرجال (دردگرگونى احوال گوهر مردان دانسته مى شود).
216- بحارالانوار, 71/164.
217- روضه كافى , 8/176.
218- تحف العقول , /297, بحارالانوار, 1/155.
219- شـنـاخـت من نسبت به مردم و آزمايش درازمدت من از رفيقان يكى پس از ديگرى , مرا به مردم بى رغبت كرده است .
220- روزگـار دوسـتـى بـه مـن نشان نداد جز اين كه او در آغاز مرا خرسند و در پايان غمگين و بدحال ساخت .
221- و او را بـراى رفـع بـلـيه اى از بلاهاى روزگار فرا نخواندم جز اين كه او خود يكى از بلاهاى روزگارم گرديد.
222- تحف العقول /215.
223- بحارالانوار, 71/182.
224- تحف العقول , /233.
225- بحارالانوار, 75/235.
226- تحف العقول , /265.
227- بحارالانوار, 71/173.
228- تحف العقول , /274.
229- بحارالانوار, 75/239.
230- بحارالانوار, 71/180.
231- بحارالانوار, 71/165.
232- اصول كافى , 2/672, مصادقة الاخوان , /36.
233- بحارالانوار, 75/10.
234- بحارالانوار, 94/291.
235- بحارالانوار, 71/182.
236- بحارالانوار, 71/182.
237- تحف العقول , /265.
238- بحارالانوار, 75/80.
239- بحارالانوار, 75/380, 71/182, 71/180, 75/379, 75/371.