بَابُ مَا رُفِعَ عَنِ الْأُمَّةِ
1- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ قَالَ حَدَّثَنِي عَمْرُو بْنُ مـَرْوَانَ قـَالَ سـَمـِعـْتُ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يـَقـُولُ قـَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي أَرْبَعُ خِصَالٍ خَطَأُهَا وَ نِسْيَانُهَا وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَمْ يُطِيقُوا وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رَبَّن ا ل ا تـُؤ اخـِذْن ا إِنْ نـَسـِيـن ا أَوْ أَخـْطـَأْن ا رَبَّن ا وَ ل ا تـَحـْمـِلْ عـَلَيـْن ا إِصـْراً كـَم ا حـَمـَلْتـَهُ عـَلَى الَّذِيـنَ مـِنْ قـَبـْلِن ا رَبَّن ا وَ ل ا تُحَمِّلْن ا م ا ل ا ط اقَةَ لَن ا بِهِ وَ قَوْلُهُ إِلّ ا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيم انِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 203 رواية : 1
ترجمه :
1ـ عـمـرو بـن مـروان گـويـد: شـنـيـدم حـضـرت صـادق (ع ) مـى فـرمـود: رسـول خـدا (ص ) فـرمـوده : چهار خصلت از امت من برداشته شده : خطا، فراموشى ، آنچه بـزور بـآن وادار شـونـد، آنـچـه تـاب آنـرا نـدارنـد، و ايـن اسـت مـعـنـاى گـفـتـار خـداى عـزوجـل : (((پـروردگـارا مـگـير بر ما اگر فراموش كرديم يا خطا كرديم ، پروردگارا تـكـليـفـهـاى سـنـگـيـن را بـر مـا بـار مـكـن چنانچه بآنانكه پيش از ما بودند بار كردى ، پـروردگارا بما تحميل مكن آنچه ما تاب آنرا نداريم ))) (سوره بقره آيه 286) و گفتار ديـگـر او (((مـگـر آنـكـه وادار شـود بناخواه در حاليكه دلش مطمئن بايمان است ))) (سوره نحل آيه 106).
شــرح :
مجلسى (ره ) گويد: شايد مقصود از رفع (در گفتار آنحضرت كه فرمود: چهار چيز از امت مـن رفـع شـده و بـرداشـتـه شـده ) رفـع مـؤ اخـذه بـاشـد و عـقـاب ، مـحـتـمـل اسـت در بـعـضـى اصـل آن بـاشـد يـا تـاءثـيـر آن يـا حـكـم تـكليفى آن ، و شايد خـصـوصـيات امت آنحضرت در برخى منظور نباشد و مقصود اختصاص مجموع آنها باين امت است و گرچه برخى از آنها مشترك اين امت و ديگر امتها است ، پس خطا مانند اينكه خواسته اسـت شكارى را با تير صيد كند بانسان خورده ، و مانند خطا كردن طبيب و فتوى دهنده ، و مقصود در اينجا رفع گناه است و اين منافاتى با وجوب ضمان در دنيا ندارد گرچه ظاهر اين حديث رفع ضمان هم هست ، و همچنين رفع گناه بسبب فراموشى منافات با وجوب اعاده نـمـاز مـثـلا در آنجا كه ركن فراموش شود ندارد و همچنين منافاتى با وجوب سجده سهو و تـدارك بـرخـى از واجـبـات غـيـر ركـنى ندارد و گفته شده است ، از رفع فهميده شود كه ايـنـدو (يـعـنـى خـطـا و نـسيان ) موجب گناه و عقوبت شود ولى خداى تعالى از هر دوى آنها (يعنى گناه و عقوبت ) از راه رحمت و تفضل صرفنظر كرده است ، و اكراه اعم است از اينكه در اصـول ديـن بـاشد يا در فروع آن از آنچه كه تقيه در آن جايز است نه آنچه تقيه در آن نـيـست مانند قتل نفس و (((ما لم يطيقوا))) يعنى تكليفهاى مشقت دار و دستورات سختى كه از اين امت برداشته شده .
2- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص وُضـِعَ عـَنْ أُمَّتِي تِسْعُ خِصَالٍ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يـُطـِيـقـُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ الطِّيَرَةُ وَ الْوَسْوَسَةُ فِي التَّفَكُّرِ فِي الْخَلْقِ وَ الْحَسَدُ مَا لَمْ يُظْهِرْ بِلِسَانٍ أَوْ يَدٍ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 204 رواية : 2
ترجمه :
2ـ حـضـرت صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: رسول خدا (ص ) فرموده : نه خصلت از امت من بـرداشـتـه شـده : خـطـا، فـرامـوشـى ، آنـچـه ندانند، آنچه نتوانند آنچه بدان توانايى نـدارنـد، آنـچه بناخواه (و زور) بر آن وادار شوند، طيرة ، وسوسه در تفكر (و انديشه ) در آفرينش ، و حسد (و رشك بردن ) در صورتيكه بزبان يا دست آشكار نشود.
شــرح :
مـجـلسـى (ره ) گـويـد: (((طـيـره ))) بـمـعـنـاى فـال بـد زدن اسـت و از جـوهـرى نـقـل كـنـد كـه گـفـتـه : در حـديـث اسـت كـه آنـحـضـرت (يـعـنـى رسـول خـدا (((ص )))) فـال را دوسـت داشـت و (((طـيـره ))) را خـوش نـداشـت و پـس از نقل گفتار نهاية در لغت طيره گويد:
در رفـع طـيـرة چـنـد احـتـمـال اسـت : (1) رفـع مـؤ اخـذه و عـقـاب از ايـن خـاطـره اى كـه در دل رخ دهد، زيرا جلوگيرى از آمدن اين خاطره در نفس ميسور نيست ، و كفاره اش ترتيب اثر نـدادن و نـيـاوردن عـقـل بـمـقـتـضـاى آنـسـت ، و ايـنـكـه تـوكـل بـخـدا كـنـد و بـدون تـوجـه بـفـال بـدى كـه در دلش خـطـور كـرده دنـبـال كـار خـود رود، و روى هـمـيـن جـهـت رسـول خـدا (ص ) فـرمـود: هـرگـاه در كـارى فـال بـد زدى آنـرا انـجـام بـده (و اعـتـنـايـى بفال مكن ). (2) معناى رفع طيره يعنى رفع تـاءثـيرش از اين امت ببركت آنچه از رسول خدا (ص ) و ائمه اطهار درباره آنها رسيده از اعـتـنـا نـكـردن و تـوكـل بـر خـدا و دعـاهـا و ذكـرهـايـى كـه جـلوى فـال بـد را مـى گـيـرد. (3) ايـنـكـه مـقـصـود از رفـع آن جـلوگـيـرى از عـمـل كـردن بـر طبق آنست چنانچه صاحب نهاية و ديگران گفته اند، و ظاهرترين معانى در ايـنـجـا هـمـان مـعـنـاى اول است ، و اما اينكه آيا فال بد اثر دارد يا نه ؟ اخبار در اين باره متفاوت است و آنچه از رويهمرفته آنها استفاده شود اين است كه در صورتيكه در نفس اثر كـنـد بـى تـاءثـيـر نـيـسـت و امـا اگـر بـدان اعـتـنـا نـشـود و چـون خطور كرد انسان بخدا توكل كند و بدان ترتيب اثرى ندهد تاءثير نكند.
و امـا (((وسـوسـه در تفكر))) چند احتمال دارد: (1) وسوسه هاى شيطانى در انديشه كردن در حالات مردم و بد گمانى بآنها در آنچه از ايشان مشاهده كند، زيرا كه آن چيزى كه خواه و نـا خـواه در نـفـس بـيايد و جلوگيرى از آمدن آن ميسور نيست ، ولى بايد باين گمان بد خـود حـكـم دربـاره مـردم نـكـنـد، و آنـرا آشـكـار نـسـازد، و بـمـوجـب آن عمل نكند باينكه آنها را قدح كند يا شهادتشان را رد كند و مانند اينها.
(2) تـفـكـر و انـديـشـه در وسـوسـه هـائى كـه راجـع باصل آفرينش و مبدء پيدايش مخلوقات و اينكه خداى آفرينده خودش چگونه آفريده شد و در كجاست و مانند اين وسوسه ها كه اگر بزبان آيد موجب كفر و شرك گردد، و مؤ يد ايـن مـعـنـا اسـت اخـبـار بسيارى كه در باب وسوسه و حديث نفس گذشت و عامه نيز بهمان مضمون رواياتى نقل كرده اند.
(3) تـفـكـر در قضا و قدر و آفريده شدن اعمال بندگان و حكمت در خلقت برخى از شرور در عـالم ، چـون شـيـطـان و حيوانات موذى ، و درباره تسلط مردمان بد بر نيكان و اخيار و خـلقـت كـفـار و دوزخ چـيزهاى ديگرى كه همه كس بدانها دچار گردد، و همه اينها تا زمانى كـه در نـفـس مـستقر نگردد و موجب شك در حكمت آفريننده و عدالتش ... نگردد از آن عفو شده است .