زندگی نامه عمر و بن حمق خزاعی - فدایی امامت

ظرف وجودی افراد متفاوت است. این امر سبب شد برخی از صحابه رسول خدا(ص)در پرتو تعلیمات آن حضرت بردیگریاران پیشی گیرند وبه مقام والاتری دست یابند. عمروبن حمق خزاعی یکی از آنها است. ویژگیهای ارزشی او در این نوشتار نمی گنجد، ولی سعی در آن است که در حد توان به چند بعد آن اشاره شود.

عمرو و قبیله

عمروبن حمق از قبیله خزاعه و در شمار اعراب جنوبی عربستان است

اعراب جنوبی را قحطانی، یمنی، حمیری، عاربه و اصیل می خوانندو در مقابل، اعراب شمالی را عدنانی، مضری، مدحری، مستعربه وناخالص می نامند. اعراب جنوبی از پیشینه فرهنگی بارزی برخوردارند و تمدن به جای مانده از آنان نزد صاحب نظران قابل بررسی است. قبیله خزاعه از دیرینه ترین مهاجران جنوب است که به مکه آمد و حدود سیصد سال برآن فرمان راند.)

خزاعه در پیشبرد اسلام نقش فراوان داشته، به گفته مورخان همواره دوستدار پیامبر(ص)بود.

پس از جنگ احد، قریش تصمیم به بازگشت دوباره و یکسره کردن کار مسلمانان را در سر می پروراند که با سخنان مردی از قبیله خزاعه از اندیشه خود برگشت و راه مکه پیش گرفت..

در صلح حدیبیه نیز رسول خدا(ص)از یاری خزاعه بسیار بهره بردو از تصمیم گیری قریش با همکاری آنان خبریافت.

وابستگان بدین قبیله، پس از پیغمبر(ص)، دریاری امیرمومنان(ع)چنان پیش رفتند که معاویه به سپاهش گفت: بنی خزاعه دشمن مااست. اگر زنانشان نیز می توانستند، چون مردانشان با مابه ستیز برمی خاستند و می جنگیدند.

تولد و خردسالی

درتاریخ نامی از تولد عمرو بن حمق نیست; ولی از آنجا که مورخان مسلمان به اتفاق، شهادت او را سالهای 51 و 50نگاشته اند، سال تولدش را نیز می توان در حدود سی سال پیش ازهجرت دانست. در قبایل سرزمین خشک حجاز، «پرورش » در کار شبانه روزی و زندگی دشوار معنا می یافت. از این رو، شخصیت افراد همواره بادلیری و پایداری به رشد می رسید. دوران کودکی او نیز چون همسالانش با سختی و تلاش گذشت. در هفده سالگی شاهد بعثت، این شگرفترین پیش آمد تاریخ، بود.

روشن نیست چه هنگام عمروبن حمق از وجود پیغمبر(ص)و دعوتش آگاه شده و او که در آن روزگار در گروه جوانان نورس قبیله خزاعه جای داشت. تاچه اندازه در انتخاب مسیر زندگی اش آزاد بوده است.به هرحال آنچه در بستر تاریخ می یابیم دوستی و همکاری عمروبن حمق و دیگر مردان خزاعه با رسول خدا(ص)از نخستین روزهای ظهوراسلام در مدینه است.

اسلام عمرو

جان پیغمبر(ص)به شوق خانه دوست قرار نداشت. تلاش بی سکونش قلبهای زیادی را به نور خدا پیوند می داد. همه جاسخن از حماسه بزرگ اسلام بود. هر روز فرد یا گروهی از سرزمینهای دور و نزدیک به مدینه وارد می شد و با سخن پیامبر(ص)هدایت می یافت. به تدریج ذی قعده سال ششم هجرت فرا رسید و همه چیز برای یک حرکت بزرگ مهیا شد. رسول خدا(ص)همراه هزار و ششصدتن از یارانش به سوی مکه حرکت کرد. و در سرزمین حدیبیه با قریش پیمان صلح ده ساله بست.

همزمان با این رخداد، عمروبن حمق با بسیاری از جنگجویان خزاعه به دین اسلام داخل شد. هرچند در گذشته نیز عمروبن حمق ودیگر مردان خزاعه در پیشبرد اسلام نقش زیادی داشتند . اما در این تاریخ آن را در فکر و عمل به عنوان آخرین و کاملترین دین الهی پذیرفتند. .

عمرو پس از صلح حدیبیه به مدینه آمد و یار و همراه پیامبر(ص)شد.

او حدود پنج سال در مدینه همراه پیامبر(ص)بود. در جنگهایی که از آن پس رخ داد، شرکت جست. پیوسته نزد حضرت می رسید و عاشقانه از چشمه زلال و بی پایان فضلش فیض می برد. روزی در چهره پیغمبر(ص)اثر تشنگی دید. بی درنگ کاسه شیری آورد وبه دست مبارک آن بزرگوار داد.

رسول خدا(ص)شیر را نوشید و تشنگی اش فرو نشست. ادب و دوستی عمروبن حمق در نظرش نیکو آمد و در باره اش چنین دعا کرد: «اللهم امتعه بشبابه » ;

خدایا به جوانی اش برکت ده.

در پرتو این دعا، حتی پس از هشتاد سالگی نیز هیچ موی سفیدی در سر و چهره عمرو دیده نمی شد.

عمرو بن حمق پس از رحلت پیغمبر(ص)، مدتی کوتاه در مدینه به سر برد. مدینه دیگر شهر رسول خدا(ص)نبود. شهری بود که نوای مظلومیت خاندان وحی از آن به گوش می رسید. از این رو، برای زندگی به شام رفت. بیشتر مهاجران شام از افرادی بودند که برای پیکار با روم و فتح آن دیار بدانجا رفته، پس از پیروزی ماندگارشده بودند. به نظر می رسد، عمرو بن حمق نیز در نبرد با روم وگشودن سرزمین شام شرکت داشت. دلش از سکونت در شام آرام نگرفت. زخم تنهایی ولایت ژرفتر از آن بود که با دوری از مدینه آرام گیرد. درد مدینه، بی کسی عترت بود. اما زیستن در شام دردفرمانروایی بنی امیه را نیز برآن می افزود. سر به فرمان فرزندابوسفیان و رانده شده پیامبر(ص)نهادن با مرام صحابی بودن نمی ساخت. از این رو، راهی عراق شد و در شهر کوفه که در آن روزگار یک اردوگاه نظامی شمرده می شد. قرار گرفت.

ساکنان کوفه همگی مردمی بودند که برای جنگ با ایران به عراق آمده، در آنجا ماندگار شده بودند. پس شرکت عمروبن حمق درفتوحات عراق نیز دور از ذهن نیست. پس از چندی، به مصر رفت و تاسال 35 هجری در آنجا اقامت کرد.

بعد اجتماعی

درسال یادشده، انحراف عثمان و دست نشاندگانش به اوج رسید. گرایش شدید عثمان به نزدیکان سبب پنجه افکندن بنی امیه بربیشترپستهای بلاد اسلام شد. او حکم بن ابی العاص را که از بدترین دشمنان اسلام و رانده شده پیامبر(ص)بود. به مدینه خواند و بادادن جایزه گرامی داشت. عبدالله بن ابی سرح، رانده شده دیگررسول خدا(ص)، را نیز به حکومت مصر گمارد.

حکم بن ابی العاص که از اسلام و مسلمانان ناخرسندی بسیارداشت. به بدرفتاری با مسلمانان و مبارزه علنی با دین پرداخت. سرانجام صبر مردم مصر از رفتار کارگزار عثمان پایان یافت وبرای چاره جویی به سوی صحابه برجسته رسول خدا(ص)رفتند. عمرو بن حمق خزاعی، عمار بن یاسر و محمد بن ابی بکر در نیکی و گره گشایی،معروفترین صحابه مصر بودند و با علاقه گره از مشکلات مسلمانان می گشودند. مردم به رهبری عمروبن حمق، عمار بن یاسر و محمدبن ابی بکر پیش عثمان شکایت بردند. در همان هنگام، مردم کوفه وبصره نیز به اتفاق بزرگان خود برای رفع مشکلات به مدینه آمده بودند. عثمان با راهنمایی امیرمومنان(ع) که آبرومندترین بزرگ مدینه نزد مردم بود. پیمان عدالت بست و ستمدیدگان به شهرهای خود بازگشتند. آنها در میان راه پیک عثمان را دیدند که ازبیراهه سوی مصر می رفت. او که فرمان کشتار و دستگیری رهبران معترض مصر را نزد فرماندار مصر می برد. به دست مردم افتاد. شاکیان با دیدن آن فرمان بی درنگ به مدینه آمدند و مردم را ازنقض عهد خلیفه آگاه کردند. عمروبن حمق خزاعی از افرادی بود که نامش درنامه عثمان به عنوان یکی از رهبران مردم به چشم می خورد. وعده های فراوان و تهی عثمان، راه میانجیگری و اعتماد عمومی رابسته بود. علی(ع)نیز که روزهای پیش باگرو نهادن آبروی خود به پیمانهای عثمان اعتبار می بخشید. شرمنده از پیمان شکنی های پیاپی خلیفه توان بیرون آمدن از خانه نداشت. تصمیم برآن شد تنی چند از بزرگان وخردمندان گروه به نمایندگی از مبارزان شهرها نزد عثمان رفته،او را به کناره گیری از قدرت راضی سازند. عمروبن حمق خزاعی وعماربن یاسر سرشناس ترین شخصیتهایی بودند که به پیشنهاد مردم برای راهنمایی عثمان نزد او رفتند.

نصایح آنان در دل عثمان که سخت دربند هوای نزدیکانش بود. سودمند واقع نشد. سرانجام باخستگی و ناامیدی بازگشتند و مردم را از نتیجه کارآگاه کردند. مردم که از ستم فرمانروایان وبی اعتنایی آنان به قرآن بسیار ناراحت بوده، از طولانی شدن سفر ودوری از خانواده خسته و ناتوان بودند. باکشته شدن یکی ازمصریان به دست نگهبانان عثمان به درون کاخ یورش بردند. عمروبن حمق خزاعی یکی از چهارصحابه معروفی بود که پیشاپیش انقلابیان برعثمان وارد شد.

ابوهریره و ابودردا(دوتن از صحابه)برای میانجیگری بین دوسپاه پیش معاویه رفتند و دلیل مخالفتش را پرسیدند. او نیزبهانه دوری خود از دیگر مسلمانان را، ناشناخته بودن قاتلان عثمان شمرد. چون علی(ع)از سخن معاویه آگاه شد، فرمود: همه می دانید که من در آن گیرودار حضور نداشته، قاتلانش را نیزنمی شناسم. هرکس از آنان خبر دارد، بازگوید.

برخی چندتن، از جمله عمروبن حمق را نام بردند. علی(ع)در پی آنان فرستاد. چون این خبر در سپاه پیچید، بیست هزار جنگجوی گردآمدند و خطاب به ابوهریره و ابودردا گفتند: روز قتل عثمان همه صحابه و بزرگان مسلمان حاضر بودند و او از تمام کارگزارانش کمک خواست. همگی از یاری اش سرپیچیدند در حالی که عایشه و سران جنگ جمل از برانگیزانندگان اصلی مردم علیه او بودند. هیچ مسلمانی از او خرسند نبود. نه برقانون شریعت می رفت و نه از ستم پرهیز داشت. کارگزاران او نیز هر روز برستم خود می افزودند. ابوهریره و ابودردا با شنیدن آن گفتار از جواب ناتوان ماندند; خجل و سربه زیر درحالی که از نفوذ معنوی عمروبن حمق خزاعی وامثال او سخت در شگفت بودند، به شهرهای خود رفتند.

عمرو از بزرگان سپاه امام و از کسانی بود که به پیشنهادیاران آن حضرت «قرار داد حکمیت » را امضاء کرد. آنگاه همراه مالک اشتر نزدیک قرارگاه شام رفت و با صدای بلند به معاویه چنین گفت: ای معاویه! چون خود را ناتوان یافتی به حیله دست یازیدی. آگاه باش، اگر به راه راست نیایی، ما همان جنگجویان دیروزیم و تا یکی از ما زنده باشد، در یاری حقیقت با تو پیکارخواهد کرد.

عمرو در حکومت امیرمومنان(ع)

وی در بیعت با علی(ع)پیشگام بود و در همه مراحل یار و همراهش شمرده می شد. یکی از عرصه های حضور عمرو در رکاب علی(ع)نبرد جمل بود.

وقتی نصایح حکیمانه علی(ع)در دل رهبران جمل جای نگرفت و جنگ قطعی شد. حضرت علی(ع)خطبه ای شورانگیز ایراد کرد و به مناجات پروردگار پرداخت; آنگاه به آراستن سپاه دست یازید و عمروبن حمق را برسواران کمین که حساسیتی ویژه داشتند. فرماندهی داد.

دو سپاه در مقابل هم صف کشیدند و اندکی بعد، جنگ با هجوم تیراندازان سپاه جمل آغاز شد. یاران امام یورش آنان را سرکوب کردند و دو باره هردو نیرو درجای خود ایستادند. صدای شیپور رزم از نبردتن به تن خبر می داد. اولین جنگجوی سپاه جمل به نام «اسوب بن بختری » از مردم بصره به میدان آمد و از سپاه امیرمومنان(ع) مبارز خواست. عمروبن حمق خزاعی اولین مبارزسپاه علی(ع)بود که به میدان گام نهاد و دلاورانه سرحریف را به یکسوپراند. آنگاه جلو سپاه دشمن ایستاد و هماورد خواست. چون کسی به جنگش نرفت، اسب را برانگیخت و در مقابل سپاه به تاخت و تازپرداخت و فضایل علی(ع)را بدین گونه بازگفت:

هذا علی قائد نرضی به اخو رسول الله فی اصحابه

این علی رهبر شایسته ای است که ازاوخرسندیم و برادر رسول خدا(ص)در میان یاران او.

عمرو از پارسایان نامی اسلام بود. از این رو، زاهدان کوفه همواره حمایتش می کردند. پس از اندکی گروه زیادی از آنان پیرامونش گرد آمدند و او با یاری عابدان برصف دشمن حمله برد. پیشروی او وپراکندگی دشمن همچنان ادامه داشت. تا اینکه شمشیرش شکست. نزد برادرش ریاح بن حمق آمد. ریاح به عمرو گفت: «ای برادر! چه نیکو نبرد کردیم، اگر ان شاءالله پیروزی از آن ماباشد.»

سپاه جمل سخت پایداری می کرد و به هررفتاری دست می زد. علی(ع)که بی باکی دشمن را دید. خطاب به یارانش فرمود: «اینان سخت خشمگین هستند و از هیچ کرداری پرهیزندارند. پس شما نیز بادلیری بجنگید تا آنان را با یاری خداوند درهم شکنید.

در آن هنگام مالک اشتر نخعی، عماربن یاسر و عمروبن حمق خزاعی که پیشاپیش سپاه امام قرار داشتند. بردشمن حمله بردند. جنگ با دلاوری آنان به پایان رسید و سپاه امام پیروز گردید.

عمروبن حمق در نخستین روزآغاز جنگ صفین نیز از جانب امیرمومنان(ع)به فرماندهی قبیله خزاعه منسوب شد. خویشان خود راگردآورد و برسپاه معاویه یورش برد و بسیاری از لشکر شام را به هلاکت رسانید.

جنگ صفین به روزهای دشوار خود رسیده بود. دو نیرو درحمله های خونبار هرروزه ضعیف شده بودند. امام به منظور ایجاد روحیه تازه در میان جنگجویان به بازآرایی سپاه دست یازید. سمت راست را به امام حسین و امام حسین علیهما السلام و مسلم بن عقیل سپرد. محمدبن حنفیه و هاشم بن عتبه بن مرقال را به فرماندهی چپ گمارد. مالک اشتر را در قلب لشکر نهاد و فرماندهی سواران راکه پارتیزانان ویژه آن روز به شمار می رفتند. به عمروبن حمق خزاعی داد. نیروی امام برسپاه شام یورش برد. هاشم بن مرقال درنبردی سخت به شهادت رسید. عمروبن حمق بسیار ناراحت شد و همراه با سوارانش برسپاه شام حمله برد. دشمن را از پیکر هاشم کنارزده، او را در برگرفت و شعری به این مضمون خواند: «خدا به ماجزای نیک دهد که در حمایتش این چنین پای می فشاریم و بهترین عزیزانمان را فدا می کنیم. چه خوش صورتانی دورهاشم گردآمده اند ودر فراق او دل می سوزانند.»

آنگاه برسپاه معاویه حمله برد; چندان جنگید که توان از کف داد و یارانش تن زخمدارش را از میدان بیرون بردند.

یکی از روزها در گرداب جنگ، علی(ع)به بسربن ارطات نزدیک شد،بسر راه نجات را در کشف عورت دید و با این نیرنگ از مرگ گریخت. کار بسر که خنده سران معاویه را در پی داشت. بر غلامش گران آمد. غلام بر صف یاران امیرمومنان(ع) حمله برد و به دست مالک اشتر که پیشاپیش سپاه امام ایستاده بود. به هلاکت رسید. دراین هنگام لشکر معاویه بر نیروی امام هجوم برد. عمروبن حمق خزاعی همراه هزار جنگجوی زیر فرمانش به لشکر شام حمله کرد وآنان را عقب راند. جنگ تا غروب آفتاب ادامه یافت و شمار زیادی از افراد معاویه به دست عمرو و مردانش کشته شدند. جنگ به پایان خود نزدیک می شد. عبدالله بن بدیل خزاعی فرمانده جناح چپ امام،سخت می جنگید. معاویه که او را تنها دید. بانگ برآورد و سپاه را بر کشتن او فرمان داد. افراد زیادی پیرامونش گردآمدند و اورا به شهادت رساندند. عمروبن حمق از این مرناراحت شده، شعری خواند و تنها بردشمن حمله برد. او چند تن از جنگجویان معاویه را به هلاکت رساند و با تندرستی نزد امام(ع)بازگشت.

وفاداری

امیرالمؤمنین علیه السلام با بیعت گسترده مردم به حکومت رسید. حاکمیت از منظر امام تنهابرپایه عدالت و رعایت حقوق مردم آن هم درعرصه قانون الهی معنا می یافت. از این رو، گام نخست از سوی حضرت با عزل کارگزاران پیشین - که هریک بسان سرمایه داری بزرگ وستم پیشه ای قدرتمند برگوشه ای از قلمروپهناور اسلامی حکومت می کردند.- برداشته می شود. معاویه یکی از آنان بود، او در شام اززمان خلیفه دوم حکمرانی داشت. در این مدت که بیش از بیست سال به شمار می رفت،ثروت فراوانی به چنگ آورده بود. مهمتر از آن نیز اعتقاد مردم شام بود که برپایه تبلیغات اوشکل یافته بود. قدرت فرزند هند در سرزمین دمشق چنان چشمگیر شده بود که تنی چنداز علاقمندان به امام علیه السلام(ع) و برخی مصلحت اندیشان دیگر، نزد حضرت خواستار ابقای معاویه و قدرت جویانی چون او شدند.

اما از آنجا که حس شنوایی امام علیه السلام جز به ندای عدالت خواهی گوش نمی سپرد و افق دیدگان او نیز جز بر روی حق گشوده نمی شد،به زودی عزم خویش را در عزل کارگزاران پیشین به کار برد و آنان را یکی پس از دیگری معزول کرد. در این میان مشکل معاویه بیش از دیگران خودنمایی می کرد. علی علیه السلام یاران خود را گردآورد و برای رفع آن با آنان به مشورت پرداخت و در پایان جریربن عبدالله بجلی را که فردی دیندار و سخنور بود، برای راهنمایی معاویه به شام فرستاد. جریر نامه حضرت را برای معاویه بازخواند و آنگاه به نصیحت او پرداخت. معاویه چند روزی پیک امام را نزد خود نگه داشت و از پاسخ قطعی خودداری ورزید. حضرت دگربار، یاران ویژه راگرد آورد و نتیجه رایزنی های پیشین را به آنان گوشزد کرد. اندیشه امیرالمؤمنین علیه السلام برآن بود که بی درنگ به سوی شام حرکت نمایند تافرصت جمع آوری نیروی گسترده و قوت یابی را از معاویه بگیرند. تمام مردم با حرکت وپیشروی به سوی شام مخالف بودند; مگر پنج نفر که عمروبن حمق خزاعی یکی از آن ها بود.آنان نزد امام به پا خاستند و گفتند: ای امیرالمؤمنین! این مردم از کشته شدن می ترسند، اگر درنگ کنی، معاویه قوت گیرد وکارها دشوارتر شود. ما آرزوداریم یا بردشمن پیروز گردیم و یا در رکاب تو به شهادت رسیم.

چون حضرت ناخشنودی مردم از رفتن به جانب شام را دید، تا برگشتن جریربن عبدالله در کوفه ماند و آنگاه به سوی کوفه حرکت کرد.پس از پیمودن مسافتی از راه، از پیوستن عمروبن عاص به معاویه و کجروی مردم دمشق آگاه گردید. وجود جنگ برای همگان قطعی شده بود. بار دیگر با مردم به مشورت پرداخت. سران سپاه و دانایانی چند از مردم به سخن پرداختند. عبدالله بن بدیل خزاعی در باره معاویه و ویژگیهای اخلاقی او گفت:فرزند ابوسفیان آن چنان اسیرهوای نفس ودربند مقام ریاست است که هرگز با شخص پاک و عدالت خواهی چون امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت نخواهد کرد.

در این هنگام جمعیت یک صدا سخنان اورا تایید کردند. آنگاه حجربن عدی و عمروبن حمق خزاعی در میان مردم برخاستند و باصدای بلند از اهل شام و مرام آنان بیزاری جستند و به لعن و نفرین معاویه پرداختند. امیرالمؤمنین علیه السلام عزم آنان را ستود، اما ازگفتار توهین آمیز بازشان داشت. عمروبن حمق گفت: یاامیرالمؤمنین علیه السلام، مگر مابرحق و آنان برباطل نیستند؟! حضرت پاسخ داد:

درست است، شما بر هدایت و آنان گمراهند. اما من به دلایلی چند، شما را از این گفتار باز می دارم:

الف - معاویه به این گفتار سزاوار است ولی دوست ندارم زبان پاک شما به بدگویی او آلوده شود.

ب - اخلاق اسلامی و شرافت فردی وخانوادگی با چنین برخوردی سازگار نیست.

ج - روش من نخست برراهنمایی افرادبرقرار است. نزد من پسندیده تر آن است که دعا گویید و از پروردگار بخواهید آنان را به راه راست هدایت کند. در این هنگام، عمروبن حمق خزاعی پیش روی علی علیه السلام ایستادوگفت: ای امیرالمؤمنین! بیعت من با تو نه ازروی منفعت خواهی بود و نه در هوای مقام وریاست دنیوی، بلکه از این رو پیروی تو را برخود واجب می دارم و هرگز از فرمانت سربرنمی تابم. زیرا فضیلت و شرافت تو نزدمن چنان فراوان است که تنها به ذکر سه خصلت برسبیل اقتضا اشاره می کنم:

الف - شجاع ترین فرد از آفریدگان خدای هستی.

ب - در خلقت و مروت پس از رسول خداصلی الله علیه وآله بی همتایی.

ج - مخزن دانش و اسرار مصطفی می باشی.

اما در شرافت، نزدیک ترین مسلمان درمیان یاران و نزدیکترین خویشاوند درمیان قومان و نخستین ایمان آورنده درمیان هدایت یافتگان پیامبرخداصلی الله علیه وآله می باشی.آری اینان که بر شمردم، طاعت تو را در نزدمن واجب و محبت تو را در نهادم برهرعشقی غالب نموده است. اگر در راه خرسندی توکوهها را از جا برکنم، نزدم بسی آسان است وچنین می دانم که یکی از هزاران حقوق واجبی را که از تو برگردن دارم، انجام نداده ام.

سخنان عمرو که نمودار ایمان ژرف وتلاش پایدارش بود، بر قریحه پاک علی علیه السلام خوش افتاد و برایش بدین گونه دعا کرد:«اللهم نور قلبه بالتقی و اهدنا الی صراط المستقیم »  پروردگارا! قلب او را به نور تقواروشن کن و ما را به راه راست هدایت فرما.»

آنگاه فرمود: «ای عمرو، کاش در لشکر من صد مرد مانند تو می بود!»

چون به نزدیک صفین رسیدند و از حضورمعاویه در آن آگاه شدند، حضرت یاران خود رافراخواند و با آنان به مشورت پرداخت.تنی چند از سران سپاه امام برسرجان خویش با حضرت بیعت کردند که عمروبن حمق خزاعی یکی از آنان بود و برخی، آنان را همان «شرطة الخمیس » معروف امیرالمؤمنین علیه السلام دانستند.

اصحاب سر حضرت

پنج تن از یاران نزدیک امام که عمروبن حمق خزاعی یکی از آنان بود، نزد علی علیه السلام آمدند و از او خواستند تا آشکارا نظر خود را درباره خلفای پیشین بیان دارد. حضرت که چنان گفتاری را در آن روزگار خطیر به سوداسلام نمی دانست، خواسته آنان را نپذیرفت.اما نامه ای نوشت و به یاران ویژه خود فرمان داد تا در روزگاران پسین، در هنگام مناسب برای شیعیان بازخوانند و آنان را از اندیشه بلند امام درباره رخدادهای پس از رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله آگاه گردانند. این نامه درکنار خطبه «شقشقیه » گواه گویایی رمظلومیت خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله به ویژه فضای جانکاهی است که مولای متقیان در آن می زیسته است. متن نامه در برخی از تواریخ از جمله در «الغارات » ثقفی آمده که چکیده آن بدین قرار است:

پس از رحلت رسول خداصلی الله علیه وآله هرگزدرخیالم نمی گنجید و بر خاطرم نمی گذشت که عرب بعد از محمدصلی الله علیه وآله درامر خلافت، ازاهل بیتش روی گردانند و آن را به دیگری سپارند. من مدتی از یعت باز ایستادم، زیراخود را از هرکس دیگر بدین امر سزاوارترمی دیدم، درنگ کردم تا وقتی دیدم برخی ازمردم از دین خدا باز می گردند و خلافت دین محمدصلی الله علیه وآله و آئین ابراهیم خلیل علیه السلام دعوت می کنند. اگر به یاری دین برنخیزم، در آن رخنه پدید می آید و بنای مسلمانی ویران می شود که مصیبت آن نیز از محروم شدن من از حقم (حکومت) که زوال پذیر است،بزرگتر است. در آن هنگام نزد ابوبکر رفتم وبیعت کردم و برای یاری اسلام به پا خاستم تااین که باطل نابود گردید. من همواره مصاحب و نیک خواه او بودم، تا مرگش فرا رسید.

یقین داشتم که اگر رفاقت و همکاری شدید عمر بااو نبود، ابوبکر راه مرا به سوی خلافت نمی بست. اما به سبب همان دوستی وهمکاری که بین آن دو بود، حکومت را به عمرداد. پس از پایان زندگی عمر نیز برهمین اندیشه بودم. لیکن او مراششمین نفر شورای خلافت قرار داد. چون می دانست، اگر خلافت به من رسد، در مدار اصلی خود قرار می گیرد ودیگر به دست آنان نخواهد رسید. پس آن هانیز به امید آنکه روزی برآن چنگ اندازند، حکومت را به عثمان دادند. یکی از آنان گفت:ای پسرابوطالب! چقدر برحکومت آرزومندی!گفتم: تو از من بدان آرزومندتر هستی. من آرزوی میراث خویش را دارم و حقی را که خداو رسولش برای من قرار داده اند، طلب می کنم. آیا من بدان سزاوارترم یا شما که من را از حق خودم دور می سازید؟! آن هاباشنیدن این سخن تعجب کردند و از پاسخ بازماندند! «ان الله لایهدی القوم الظالمین.»

نامه امیرالمؤمنین علیه السلام به یاران نزدیک خود نشانگر نکات زیادی است که در اینجا به طورکوتاه به سه نکته از آن اشاره می شود:

1- نوشتن چنین نامه ای از سوی علی علیه السلام در آن موقعیت حساس و دستور آن حضرت بربازخواندن آن برای شیعیان آن هم درهنگام مقتضی، گواه گویایی است بر اطمینان ژرف امام از تعهد و روشن بینی درخواست کنندگان که عمروبن حمق نیز یکی ازآن هاست.

2- در این نامه که با دست خط مبارک خودامیرالمؤمنین علیه السلام نگاشته شده است، به رخداد غدیر و حقوق خدادادی آن حضرت اشاره مستقیم شده و از این رو دشمنان شیعه نیز در بستر تاریخ تلاش زیادی برای از بین بردن آن به کار برده اند. این نامه برای دشمنان تشیع از چنان اهمیتی برخورداربود که معاویه با بهانه گیریهای گوناگون تمام درخواست کنندگان و آگاهان از آن را به شهادت رساند، حتی درباره حجربن عدی نیزشفاعت نزدیکان خود را نپذیرفت و جهت دستگیری و کشتن عمروبن حمق خزاعی برای کارگزاران خویش بخشنامه رسمی فرستاد.

3- اهمیت و برجستگی نامه چنان بود که معاویه و دیگر دشمنان تشیع با تمام سعی خود در از بین بردن آن ناکام ماندند وسرانجام در عرصه فرهنگی به تحریف چهره راویان و مخدوش ساختن معنویت درخواست کنندگان پرداخته اند. نام عبدالله بن وهب راسبی را که پیش از وجود نامه، درنهروان به دست امیرالمؤمنین علیه السلام کشته شده است را در ردیف درخواست کنندگان نامه آورده اند و شگفت تر این که از او نیز به عبدالله بن سبا (غالی خیالی)تعبیرکرده اند.

ظلم ستیزی و زندگی مخفی

عمرو از دلباختگان امیرالمؤمنین علیه السلام بود.دوستی آن حضرت در ژرفای جانش جای داشت. خانه کوچک قلبش عرصه بی انتهایی از معرفت خدا و یاد او شده بود. او همه اینها رااز راهنمایی پیامبرصلی الله علیه وآله و دوستی علی علیه السلام می دانست. هیچگاه شیفته دنیا و مقامات زودگذر آن نشد و با دشمنان حقیقت که درآن روزها بازار گرم و دلفریبی نیز داشتند، انبازنگشت. هرجا افقی در یاری اهل بیت رسول خداصلی الله علیه وآله گشوده می دید، بی درنگ بدان می پیوست. در قیام حجربن عدی که بر ضدستم معاویه و در دفاع از حریم خاندان رسالت برپا شد، پیشگام بود. در هجوم سربازان زیادبن ابیه بریاران حجر، مردی از «بنی حمرء»گرزی برسرش کوبید، عمرو آن صحابی رشیدپیغمبرصلی الله علیه وآله از شدت و گرانی آن بر زمین افتاد. چون از سران قیام حجر به شمارمی رفت، یاران بی درنگ تن نیمه جانش را ازمیدان بیرون بردند و در خانه یکی از شیعیان پنهان کردند.

پس از چند ماه، جراحتش بهبود یافت وچون ماموران زیاد در پی او بودند، شبانه ازکوفه گریخت. بنی امیه، عمروبن حمق ودوستانش را بسیار دشمن می داشتند و برای از بین بردن آنان تلاش فراوان می کردند.حکومت پلیسی معاویه ازهر ترفندی برای نابودی مخالفان سود می جست و از این روعمرو پس از صلح امام حسن علیه السلام مخفی می زیست و جاسوسان بنی امیه همواره به دنبالش بودند. ذهبی می نویسد:

چون معاویه به حکومت رسید، گفت:«عمرو بن حمق با قوم خزاعه از طرفداران نیرومند علی علیه السلام بود و اکنون خبری از اونیست.» آنگاه به زیاد بن ابیه حاکم عراق نوشت: «هرجا او را یافتی، بی درنگ ما را آگاه ساز و بدان که او بر پیروی از راه علی علیه السلام چنان پایدار است که پس از شهادت او و صلح حسن علیه السلام نیز، حاکمیت بنی امیه رانمی پذیرفت و همواره در پی نابودی آن بود،هرجا روزنه ای در دشمنی ما گشوده می دید،به آن داخل می شد. در قیام حجربن عدی که چندی پیش در کوفه پا گرفت، عمرو فعالانه شرکت جست و جزو سران آن به شمارمی رفت. در برخوردی که بین سربازان ما وقیامگران رخ داد، مجروح شد و از آن پس خبری از او نیست.)

چنان که یاد شد، عمرو در خانه یکی ازشیعیان کوفه پنهان بود. تا جراحتش بهبود یافت. سپس همراه رفاعه بن شداد که او نیز یکی از بزرگان شیعه به شمار می رفت،شبانه از کوفه گریخت. شب راه می رفتند و درروز خود را از چشم مردم پنهان می داشتند.بدین سان مدتی گذشت. سرانجام در نزدیک شهر موصل، در کنار روستای نسبتا بزرگی غاری دیدند که از نظر آنان مکان مناسبی -هرچند درکوتاه مدت - برای زندگی به شمارمی رفت. غار در منتهی الیه کوه در بلندترین نقطه آن واقع بود. مکان غار از نظر جغرافیایی برای آنان موقعیتی ویژه داشت. عمرو و رفاعه با بهره گیری از آن موقعیت می توانستند به خوبی از اطراف خود مواظبت کنند وگروههای تجسس دشمن را از دورترین ناحیه زیر نظر بگیرند. از این رو به سوی غار رفتند وخود را در آن مخفی کردند.

هرچند جایگاه غار برای آن دو چشم اندازمناسبی به شمار می آمد، اما وجود آن ها نیز ازدورترین منطقه، حتی از لابلای تپه ها و کوره راههای دور در چشم رهگذران و کشاورزان آن وادی متبلور بود. چندی گذشت تا این که برخی از مردم روستا که از آن سو رفت و آمدروزانه داشتند، به تدریج از وجود آن دو آگاه شدند و به کدخدای منطقه خبر دادند.کدخدا همراه گروهی از مردم و جمعی ازملازمان به سمت غار حرکت کرد. عمروبن حمق و رفاقة بن شداد که از دور نظاره گر آنان بودند، نخست آهنگ گریز کردند، اما وضع جسمانی عمرو از فرار بازشان داشت. شکم عمرو بن حمق آن صحابی باوفا و دیرین رسول خداصلی الله علیه وآله آب آورده بود.. و ضعف بدنی شدید، او را از دفاع کردن و یا گریختن ونجات یافتن مانع می گشت. عمرو چاره ای جزتسلیم شدن نداشت، و حتی از پایان کار خودآگاه بود.

شهادت

سالیان پیش، آن هنگام که او هنوز دردوران جوانی به سر می برد و گه گاه با پیامبرخداصلی الله علیه وآله نشستی تنها و دوستانه داشت، اززبان مبارک آن حضرت، از نحوه شهادت وشمایل قاتلان خود آگاه شده بود. یعقوبی به روشنی تصریح کرده که عمرو هنگام مشاهده جمعیت تکبیر گفت و از سخن رسول خداصلی الله علیه وآله در باره شهادت خویش یاد کرد.

برخی از مورخان دستگیری و شهادت عمروبن حمق را در اثر مارگزیدگی دانسته وتصریح کرده اند: عمروبن حمق در نزدیکی موصل به غاری پناه برد. چون برای دستگیری اش رفتند، ماری او را گزیده بود وماموران عمرو را مرده یافتند. آنگاه سر او رابریدند و به نزد معاویه فرستادند.

روشن است که سابقه «مارگزیدگی » برگرفته از نقشه ها و تبلیغات معاویه است. زیرا برای فرزند ابوسفیان که گستره قلمروی اش بر پایه تزویر اداره می گشت، ترفندهای این چنینی بس عادی بود. به هرحال آنچه از بررسی تواریخ به خوبی روشن است، ناتوانی عمروبن حمق بر اثر مریضی یاد شده است که به جزاندکی از مورخان جملگی بر آن تصریح کرده اند. رفاعه بن شداد جوانی بی باک ونیرومند بود; خواست تا در برابر هجوم دشمن از عمرو دفاع کند اما عمرو او را از نبرد بازداشت و گفت: پیکار تو برای من سودی نخواهد داشت. اگر می توانی، خویش رابرهان، شاید که در آینده برای اسلام سودمندگردی. رفاعه براسب نشست. برگوشه ای ازجمعیت حمله برد. هرچند با تیر یکی ازتیراندازان مجروح گردید لیکن راهی گشود وجان به سلامت برد. به هرحال عمرو به دست حاکم و همراهان گرفتار آمد. چون از نامش پرسیدند; پاسخ داد: «آن کسی هستم که اگررهایش کنید، برای شما از کشتن او بهتراست.» او را به نزد حاکم موصل بردند. فرماندارموصل عبدالرحمن بن عثمان ثقفی، خواهرزاده معاویه بود. چون از جانب پدرنسب معروفی نداشت! در میان مردم خود را بانام مادر خود یعنی ابن ام حکم می خواند.عبدالرحمن عمرو را شناخت. بی درنگ پیکی به سوی شام گسیل داشت و معاویه را ازدستگیری عمرو آگاه کرد. معاویه در پاسخ نوشت: «به من خبر رسیده است که او بازوبین نه بار در بدن عثمان فرو برده است. پس شمانیز او را با همان رفتار به قتل رسانید.»ماموران پیکر عمرو را زیر ضربات زوبین گرفتند. در نخستین یا دومین ضربه به شهادت رسید.

عبدالرحمن از دشمن ترین مردم به مولای متقیان علی علیه السلام بود. زیرا مادرش خواهرمعاویه بود و از سوی دیگر، پدرش عثمان ثقفی در جنگ حنین به دست علی علیه السلام کشته شده بود. او کینه رسول خداصلی الله علیه وآله وعلی مرتضی علیه السلام را از جاهلیت در دل داشت وبه یاران و شیعیان آنان سخت دشمنی می ورزید. عمرو هم صحابی کوشا و باوفا بودکه افتخار تفقد و دعای مخصوص پیامبرصلی الله علیه وآله را همراه داشت و هم شیعه مخلص و مبارزجنگهای امیرالمؤمنین علیه السلام به شمار می آمد.از این رو عبدالرحمن پس از آنکه او را به بدترین وجه به شهادت رساند، سراز بدنش جدا کرد و به کوفه نزد زیاد بن ابیه فرستاد.زیاد سراو را بر نیزه کرد و به گونه ای آشکارروانه شام نمود.

سر عمرو به دربار معاویه رسید. همچنان که یاد شد، عمرو از یاران بزرگ و پارسای رسول خداصلی الله علیه وآله بود. و پس از رحلت حضرت نیز یکی از شخصیتهای انقلابی و ظلم ستیزبه شمار می رفت. او همواره در پیشاپیش رخدادهای حق جویانه قرار می گرفت و درجهان اسلام چهره ای معروف داشت.مسلمانان آگاه به دیده شخصیت وعظمت به او می نگریستند. معاویه که در عرصه قدرت جز از افق سیاست به دوام و نفوذ خودنمی نگریست، برآن شد تا از خون عمروبن حمق سودگیرد و شوکت بنی امیه را بیش ازپیش در چشم مخالفان نمایان سازد.

ابن اثیر می نویسد: چون فرستاده زیاد بن ابیه سرعمرو بن حمق خزاعی را به درباردمشق گسیل داشت، معاویه نیز برای ترساندن مردم دستور داد تا آن سر را بر نیزه زدند  و در میان شهر و محله های اطراف گرداندند. سپس بردروازه شام که پر رفت وآمدترین مکان شهر بود، نصب کردند تامردمی که شاهد گرداندن آن نبوده اند، به نیکی بنگرند.

بیشتر مورخان نوشته اند که: «کان اول راس حمل فی الاسلام من بلد الی بلد;سرعمرو بن حمق نخستین سری بود که دراسلام گرداندند و از شهری به شهر دیگربردند.» و یزید نیز که خود را فرزند خلف پدرمی دانست، به پاس داشت سنت معاویه،سرامام حسین علیه السلام فرزند و جانشین رسول خداصلی الله علیه وآله را بر نیزه در بلاد گرداند.

به نقل از سایت پایگاه حوزه

 

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن