میلاد هدایت

emam-hadi

در مورد ولادت آن حضرت ، مشهور آن است که در 15 ذی الحجة الحرام سال 212 در حوالی مدینه در موضعی که آن را " حریا " گویند ، به دنیا آمده اند . ولی به روایت ابن عیاش ولادت آن حضرت در دوم یا پنجم رجب واقع شده .

اسم والده جلیله اش ، " سمانه مغربیه " و معروف به " سیده " بوده است . در کتاب " جنات الخلود " است که آن بانوی مخدره ، همیشه روزه مستحبی میگرفته است و در زهد و تقوی بی مانند بوده است . از امام هادی علیه السلام روایت شده است که فرمود : " مادرم عارفه است به حق من و او از اهل بهشت است . نزدیک نمیشود به او شیطان سرکش و نمیرسد به او مکر جبار عنید و خداوند او را نگهبان و حافظ است و تخلف نمیکند از امهات صدیقین و صالحین " .

و اما اسم شریف آن حضرت ، علی و کنیه شان ابوالحسن و مشهورترین القاب آن حضرت ، نقی و هادی است .

فضایل و مناقب آن حضرت بسیار است که از آن جمله به چند خبر اشاره میکنیم :

اول : شیخ طوسی روایت کرده است که به متوکل گفتند : هیچکس چنان نمیکند که تو با خود میکنی در باب علی بن محمد تقی . زیرا که هر وقت به منزل تو وارد میشود ، هرکس که در سرای است او را خدمت میکند به حدی که نمیگذارند که پرده را بلند کند و در را باز کند و چون مردم این را بدانند میگویند اگر خلیفه نمیدانست استحقاق او را بر این امر این نحو رفتار با او نمی نمود . بگذار او را وقتی که داخل خانه میشود خودش پرده را بلند کند و برود همچنانکه سایرین میروند و به او برسد همان تعبی که به سایرین میرسد .

متوکل فرمان داد که کسی خدمت نکند آن حضرت را و از جلو او پرده را بلند نکنند . متوکل بسیار اهتمام داشت که از خبرها و مطالبی که در منزلش واقع شده مطلع شود . لاجرم کسی را گماشته بود که خبرها را برای او مینوشت . پس نوشت آن مرد به متوکل که :

علی بن محمد چون داخل خانه شد کسی پرده را از جلوی او بلند نکرد . لکن بادی وزید به حدی که پرده را بلند کرد و آن حضرت بدون زحمت داخل شد .

متوکل گفت مواظب باشند وقت بیرون رفتنش را .

بار دیگر آن گماشته متوکل نوشت :

بادی برخلاف باد اولی وزید و پرده را بلند کرد که آن حضرت بدون تعب بیرون رفت .

متوکل دید که در این کار فضیلت حضرت ظاهر میشود ؛ فرمان داد که به دستور سابق رفتار کنید و پرده پیش او بلند کنید.

دوم : قطب راوندی روایت کرده که متوکل یا واثق یا یکی دیگر از خلفا ، لشگر خود را که نود هزار بودند از اتراک که در سامراء بودند امر کرد که هرکدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند و در میان بیابان وسیعی در موضعی روی هم بریزند . ایشان چنین کردند . در نتیجه آن محل به منزله کوه بزرگی شد و اسم او را تل مخالی نهادند . آنگاه بالای آن رفت و حضرت امام علی النقی علیه السلام را نیز به آنجا طلبید و گفت : شما را اینجا خواستم تا مشاهده کنی لشگر های مرا . و امر کرده بود لشگریان را که با زینت و اسلحه تمام حاضر باشند و غرضش آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنماید تا مبادا آن حضرت یا یکی از اهل بیت او اراده خروج بر او نماید .

امام هادی علیه السلام فرمود : میخواهی من نیز لشگر خود را بر تو ظاهر کنم ؟

گفت : بلی .

پس حضرت دعا کرد و فرمود نگاه کن .چون نظر کرد دید مابین آسمان و زمین از مشرق تا مغرب ، پر است از ملائکه و تمام حاکی السلاح بودند . خلیفه چو ن چنین دید او را غش عارض شد . چون به هوش آمد حضرت فرمود : ما به دنیای شما کاری نداریم . ما مشغول به امر آخرت میباشیم . بر تو باکی نباشد ار آنچه گمان کرده ای . یعنی اگر گمانت آن است که ما میخواهیم بر تو خروج بکنیم از این حال راحت باش که ما این اراده را نداریم .

ذکر معجزه ای از حضرت :

ابن شهر آشوب روایت کرده است که مردی خدمت حضرت هادی علیه السلام رسید در حالیکه ترسان بود و میلرزید . عرض کرد که پسر مرا به جهت محبت شما گرفته اند و امشب او را از فلان موضع می افکنند و در زیر آن محل او را دفن میکنند .

حضرت فرمود : چه میخواهی ؟

عرض کرد : آن چیزی که پدر و مادر میخواهد . یعنی سلامتی فرزند خود را میخواهم .

فرمود : باکی نیست بر او . برو . به درستی که پسرت فردا می آید نزد تو .

چون صبح شد پسرش آمد نزد او . مرد گفت : پسر جان قصه ات چیست ؟

گفت : چون قبر مرا کندند و دست های مرا بستند ، ده نفر پاکیزه و خوشبو آمدند نزد من و از سبب گریه من پرسیدند . من گفتم سبب گریه خود را .گفتند : اگر آن کسیکه میخواهد تو را بیفکند و هلاک کند خودش افکنده شود ، تو تجرد اختیار میکنی و از شهر بیرون میروی و ملازمت تربت پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم را اختیار میکنی ؟

گفتم : آری .

پس گرفتند حاجب را و افکندند او را از بلندی کوه و نشنید احدی جزع او را و ندیدند آن ده نفر را و آوردند مرا نزد تو و اینک منتظرند بیرون آمدن من به سوی ایشان را .

پس وداع کرد با پدرش و رفت . پس آمد پدرش به نزد امام علیه السلام و خبر داد آن حضرت را به حال پسرش .

مردم باهم میگفتند که فلان جوان را افکندند و چنان و چنان کردند و امام علیه السلام تبسم میکرد و میفرمود : ایشان نمیدانند آنچه را که ما میدانیم .

این بود قطره ای از فضایل و مناقب آن حضرت و در پایان با ذکر حدیثی از آن حضرت نوشتار خود را خاتمه میدهیم . آن حضرت فرمودند :

" من رضی عن نفسه کثر الساخطون علیه "

" هرکس راضی و خشنود شد از خود و پسندید خود را ، بسیار شود خشم ناکان بر او "

منبع : منتهی الآمال – نوشته شیخ عباس قمی رحمة الله علیه

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن