مناظره امام صادق(عليه السلام)با ابن ابي العوجاء

يكي  از رهبران زنادقه , عبدالكريم بن إبى العوجاءاست. وى از شاگردان حسن بن ابى الحسن بصرى بود و بر اثر افكار انحرافى كه داشت, از دين و توحيد منحرف شد.

عبدالكريم بن ابى العوجاء بارها درباره مسائل گوناگون با امام صادق(عليه السلام) گفت وگو كرد.

مرحوم كلينى برخى از مناظرات وى با امام صادق(عليه السلام) را نقل كرده است.

اينك يكى از مناظرات را ذكر مى كنيم:

راوي گويد: روزي ابن ابى العوجاء به حضور امام صادق(عليه السلام) آمد و در مجلس ايشان خاموش نشست و دم نمى زد.

امام (عليه السلام) فرمود: گويا آمده اى كه بعضى از مطالبى را كه در ميان داشتيم تعقيب كنى.

گفت: همين را خواستم. اى پسر پيغمبر!

امام (عليه السلام) به او فرمود: تعجب است از اين كه تو خدا را منكرى و به اين كه من پسر رسول خدايم گواهى دهى!!

گفت: عادت مرا به اين جمله وادار مى كند؟

امام فرمود: پس چرا سخن نمى گويى؟

عرض كرد: از جلال و هيبت شما است كه در برابرتان زبانم به سخن نيايد. من دانشمندان را ديده و با متكلمين مباحثه كرده ام; ولى مانند هيبتى كه از شما به من دست دهد, هرگز به من روى نداده است.

فرمود: چنين باشد ولى من در پرسش را به رويت باز مى كنم. سپس به او توجه كرد و فرمود: تو مصنوعى يا غير مصنوع ؟

عبدالكريم بن ابى العوجاء گفت: ساخته نشده ام.

امام فرمود: براى من بيان كن كه اگر ساخته شده بودى, چگونه مى بودى؟

عبدالكريم مدتى سر به گريبان شده, پاسخ نمى داد و با چوبى كه در مقابلش بود ور مى رفت و مى گفت:

دروازه پهن, گود, كوتاه, متحرك و ساكن همه اينها صفت مخلوق است.

امام فرمود : اگر براى مصنوع صفتى جز اين ها ندانى بايد خودت را هم مصنوع بدانى ; زيرا در خود از اين امور حادث شده مى يابى.

عبدالكريم گفت: از من چيزى پرسيدى كه هيچ كس پيش از تو نپرسيده و كسى بعد از توهم نخواهد پرسيد.

امام فرمود: فرضا بدانى در گذشته از تو نپرسيده اند, از كجا مى دانى كه در آينده نمى پرسند ؟ علاوه براين , سخن و گفتار خود را نقض كردى, زيرا تو معتقدى كه همه چيز از روز اول مساوى و برابر است, پس چگونه چيزى را مقدم و چيزى را موخر مى دارى؟

اى عبدالكريم! توضيح بيشترى برايت دهم : بگو بدانم اگر تو كيسه جواهرى داشته باشى و كسى به تو گويد : در اين كيسه اشرفى هست و تو بگويى نيست. او به تو بگويد: اشرفى را براى من تعريف كن . و تواوصاف آن را ندانى , آيا تومى توانى ندانسته بگويى اشرفى در كيسه نيست؟

گفت: نه.

امام فرمود: جهان هستى كه درازا و پهنايش از كيسه جواهر بزرگتر است. شايد دراين جهان مصنوعى باشد زيرا كه تو صفت مصنوع را از غير مصنوع تشخيص نمى دهى.

عبدالكريم درماند.... سال بعد, بار ديگر با امام در حرم مكى برخورد.

يكى از شيعيان به حضرت عرض كرد: ابن ابى العوجاء مسلمان شده؟

امام فرمود: او نسبت به اسلام كور دل است, مسلمان نشود.

چون ابن ابى العوجاءچشمش به امام افتاد , گفت : اى آقا و مولاى من! امام فرمود: براى چه اين جا آمدى؟ گفت:

براى عادت تن و سنت ميهن و براى اين كه ديوانگى و سرتراشى و سنگ پرانى مردم را ببينم.

امام فرمود: اى عبدالكريم! تو هنوز برسركشى و گمراهيت پا برجايى؟ عبدالكريم خواست سخنى بگويد كه امام(عليه السلام) فرمود:

در حج مجادله روانيست و عبايش را تكان داد وفرمود: اگرحقيقت چنان باشد كه توگويى ـ كه چنان نخواهد بود.ـ ما وتو رستگاريم و اگر حقيقت چنان باشد كه ما مى گوييم, ما رستگاريم و تو در هلاكت.

 

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن