آمدن عمر سعد به كربلا

آمدن عمر سعد به كربلا
مقتل امام حسين (علیه السلام)- 77

81 - نيز گويد:
حر آمد و همراه سپاهش در برابر حسين عليه السلام را دو زد. به ابن زياد نامه نوشت و فرود آمدن امام را در سرزمين كربلا گزارش داد. ابن زياد به حسين عليه السلام چنين نامه نوشت :
اما بعد، اى حسين ! خبر يافتم كه به كربلا آمده اى . يزيد به من نامه نوشته كه در اولين فرصت تو را به قتل برسانم ، مگر آنكه به فرمان من و يزيد فرود آيى .
چون نامه اش به امام حسين عليه السلام رسيد و حضرت آن را خواند، نامه را دور انداخت و فرمود: هرگز رستگار مباد گروهى كه خشم خدا را به رضاى مردم فروختند.
پيك گفت : جواب نامه ؟ فرود: نامه اش جواب ندارد. عذاب خدا بر او حتمى شده است . پيك برگشت و ابن زياد را از آنچه گذشته بود خبر داد. بشدت خشمگين شد.
يارانش را جمع كرد و گفت : كدام يك از شما جنگ باحسين را به عهده مى گيرد، در مقابل حكومت بر هر استانى كه بخواهد؟ كسى پاسخش نداد. رو به عمر سعد كرد، در حالى كه چند روز پيش فرمان حكومت رى را به نام او صادر كرده بود، ولى پنهان داشته و او را به جنگ با ديلم فرمان داده و حكم او را هم نوشته بود، امام به سبب درگيرى اش با قضيه حسين عليه السلام به تاخير انداخته بود.
گفت : اى عمر سعد! تو اين ماموريت را انجام بده ، پس از آن در پى حكومت خويش برو. عمر سعد گفت : اگر امير مرا از جنگ با حسين معاف دارد بر من منت نهاده است . ابن زياد گفت : تو را معاف مى كنيم . پس آن حكم امارت رى را هم به ما بر گردان و در خانه بنشين تا ديگرى را به اين ماموريت بفرستيم . عمر سعد مهلت خواست تا در اين باره بينديشد. مهلتش داد.
عمر سعد برگشت و به مشورت با برادران و افراد مورد اطمينان خود پرداخت . هيچ كدام صلاح ندانستند و به او گفتند: از خدا بترس و چنين مكن . خواهر زاده اش حمزه بن مغيره به او گفت : دايى جان ! تو را به خدا بترس و چنين مكن . خواهر زاده اش حمزه بن مغيره به او گفت : دايى جان گ تو را به خدا به جنگ حسين مرو كه گناه مى كنى و قطع رحم مى نمايى . به خدا قسم اگر ثروت و دنيايت و حكومت بر زمين را از دست بدهى برايت بهتر از آن است كه خدا را در حالى ملاقات كنى كه دستت به خون حسين پسر فاطمه آغشته باشد. عمر ساكت ماند ولى دلش در هواى رى بود. صبح نزد ابن زياد رفت . وى پرسيد: چه تصميم گرفتى ؟ گفت : اى امير! اين كار ار (جنگ با ديلم ) به من واگذار كردى و حكم مرا هم نوشته اى . مردم هم شنيده اند. اگر صلاح بدانى ، جز من كسى از بزرگان كوفه را به جنگ با حسين بفرستى ؛ كسانى مانند اسماء بن خارجه ، كثير بن شهاب ، محمد اشعث ، عبدالرحمان بن قيس ، شبث بن ربعى و حجار بن الجبر در كوفه هستند.
ابن زياد گفت : پسر سعد! بزرگان كوفه را به من معرفى نكن . در ماموريتى كه مى فرستمت ، از تو نظر نمى خواهم . اگر به جنگ حسين بروى و اين مشكل ما را حل كنى ، نزد ما محبوب و مقربى ، وگرنه حكم ما را به ما برگردان و در خانه ات بنشين . نمى خواهم مجبورت كنيم . عمر ساكت شد و ابن زياد خشمگين گشت و گفت : اى پسر سعد! اگر به جنگ حسين نروى و با او به تندى بر خورد نكنى گردنت را مى زنم ، خانه ات را ويران مى كنم ، اموالت را غارت مى كنم و چيزى برايت باقى نمى گذارم .
عمر سعد گفت : فردا به خواست خدا در پى ماموريت مى روم . ابن زياد به او پاداش داد و خشمش نسبت به او فرو نشست و به او جايزه اى داد و چهار هزار نفر همراهش ساخت و فرمان داد كه بر حسين سخت بگير و بين او و آب فاصله بينداز. عمر سعد فرداى آن روز با چهار هزار نفر به كربلا رفت . حر هم هزار نفر داشت . پنج هزار نفر كامل شد. (216)

216- مقتل الحسين ، ج 1، ص 239.
منبع : مقتل امام حسين (علیه السلام)
تالیف  گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم - جواد محدثى

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن