مقتل امام حسين (علیه السلام) - 79
83 - نيز گويد:
عبيدالله مردم را در مسجد كوفه جمع كرد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى گفت : اى مردم ! خاندان ابوسفيان را آزموده ايد و آنان را چنان يافته ايد كه دوست داريد. اين امير المؤ منين يزيد است كه مى شناسيدش ؛ خوش رفتار و نيكوكردار و پاك طينت و مردم دوست و نگهبان مرزها و پردازنده حقوق به اهلش . در دوران او راهها امن و فتنه ها خاموش شده است . مثل دوران معاويه ، پسرش يزيد نيز بندگان را اكرام مى كند و با اموال بى نيازشان مى سازد و بر كرامت و روزى شما صد در صد مى افزايد. به من دستور داده تا به شما بيشتر عطا دهم و فرمانتان دهم كه به جنگ دشمنش حسين به على بيرون شويد. بشنويد و فرمان بريد.
از منبر فرود آمد و به رياست طلبان بخششهايى بيشتر كرد و ندا داد همه آماده رفتن و پيوستن به عمر سعد و يارى او در كشتن حسين باشند. اولين كسى كه عزيمت كرد، شمر بن ذلى الجوشن با چهار هزار نفر بود. نيروهاى عمر سعد به نه هزار نفر رسيد. در پى او يزيد بن ركاب با دو هزار نفر و حصين بن نمير با چهار هزار نفر و فلان مازنى با سه هزار نفر و نصر بن فلان با دو هزار نفر عزيمت كردند. در پى شبث بن ربعى فرستاد. او خود را به مريضى زد و پيغام داد كه اى امير من بيمارم ، اگر مى شود مرا معاف دار. ابن زياد پيغام فرستاد كه پيك من خبر داده كه خود را به بيمارى مى زنى . مى ترسم از آنان باشى كه (وقتى با مومنان برخورد مى كنند، مى گويند ما با شماييم ... (218). بنگر! اگر در فرمان مايى ، شتابان نزد ما بيا. شبث بن ربعى آخر شب نزد او رفت تا چهره اش ديده نشود و نشان بيمارى مشاهده نگردد. چون وارد شد، ابن زياد خوشامد گفت و نزديك خود نشاند و گفت : دوست دارم فردا با هزار سوار از يارانت به عمر سعد بپيوندى .
گفت : باشد. هزار سوار عزيمت كرد. در پى او حجار بن ابجر با هزار سوار رفت . سپاه عمر سعد به 13 هزار رسيد. آنگاه ابن زياد به او نوشت : اما بعد، براى تو هيچ كم و كاستى از نظر سپاه سواره و پياده نگذاشتم . هر صبح و شام هم خبرها را با هر كه مى آيد و مى رود به من برسان . ابن زياد عمر سعد را به كشتن حسين عليه السلام و شتاب در آن تشويق مى كرد. عمر سعد هم نمى خواست كه كشته شدن حسين به دست او باشد.
يارى خواهى حبيب بن مظاهر از بنى اسد
84 - نيز گويد:
تا شش روز از محرم گذشته ، لشكرها نزد عمر سعد گرد آمدند. حبيب بن مظاهر چون چنين ديد، نزد امام حسين آمد و گفت : اى پسر پيامبر! در اين نزديكى ما طايفه اى از بنى اسدند، آيا اجازه مى دهد امشب نزد آنان بروم و ايشان را به يارى تو فراخوانم ؟ باشد كه خداوند به وسيله آنان بخشى از ناملايمات را از تو دور سازد. امام فرمود: اجازه دادم . حبيب شبانه و ناشناس از لشكرگاه امام نزد آنان رفت . به آنان درود گفت : آنان او را شناخته درودش گفتند و پرسيدند كه چه كار دارد؟ گفت :
بهترين چيزى را كه كسى مى تواند براى طايفه خود ببرد برايتان آورده ام . آمده ام تا شما را به يارى پسر دختر پيامبرتان دعوت كنم كه در جمع گروهى از مومنانى است كه يك نفرشان بهتر از هزار نفر است ، او را وانخواهند گذاشت و تا چشمى از آنان پلك مى زند، تسليم دشمنش نخواهند ساخت . عمر سعد هم با 22 هزار سپاه او را محاصره كرده است ، شما هم قوم و قبيله منيد. اين خير خواهى را نزد شما آورده ام . امروز از من اطاعت كنيد تا به شرافت دنيا و پاداش شايسته آخرت برسيد. به خدا سوگند هيچ كدام از شما در ركاب او براى خدا كشته نمى شود مگر اينكه در بالاترين درجات بهشتى همراه محمد صلى الله عليه و آله و سلم خواهد بود. مردى از بنى اسد به نام عبدالله بن بشير (يا بشير بن عبدالله ) برخاست و گفت : من نخستين پذيراى اين دعوتم و در حمايت امام و پايدارى در رزم رجزى خواند.
مردان طايفه گرد حبيب جمع شدند و دعوتش را پاسخ مثبت دادند. 90 نفر گرد آمدند و همراه حبيب براى پيوستن به حسين عليه السلام بيرون آمدند. مردى از طايفه به نام فلان بن عمرو، شبانه نزد عمر سعد آمد و خبر داد. وى ازرق بن حارث را با 400 سوار، همراه آنكه خبر آورده بود، به سوى بنى اسد فرستاد. آن گروه كه همراه حبيب مى آمدند، با اين سواران در كنار فرات به هم رسيدند، تا اردوگاه امام حسين عليه السلام فاصله اندكى بود. بين آن دو گروه درگيرى پيش آمد. حبيب بر سر ازرق بن حارث فرياد زد: تو با ما چه كار دارى ؟ ما را رها كن و با ديگرى دربيفت . ازرق نپذيرفت . مردان بنى اسد چون ديدند توان مقابله با سپاه عمر سعد را ندارند، پراكنده شده به قبيله خود برگشتند، از بيم آنكه ابن سعد آنان را تحت فشار قرار دهد و شبيخون بزند، شبانه كوچ كردند. حبيب نزد امام آمد و خبر داد.
امام فرمود: لاحول ولا قوه الا بالله العلى العظيم . (219)
218- سوره بقره ، آيه 14.
219- همان ، ص 242.
منبع : مقتل امام حسين (علیه السلام)
تالیف:گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم - جواد محدثى