اهل بيت عليهم السلام در كوفه

اهل بيت عليهم السلام در كوفه
مقتل امام حسين (علیه السلام) – 173

42 - ابن نما گويد:
مردم براى تماشاى اسراى آل پيامبر جمع شدند. زنى از كوفيان از بالاخانه آنان را ديد و پرسيد: شما از كدام اسيرانيد؟ گفتند: ما اسيران محمد صلى الله عليه و آله هستيم . وى پايين آمد و مقدارى لباس و مقنعه جمع آورى كرد و به آنان داد تا خود را بپوشانند. امام سجاد عليه السلام نيز با آنان بود؛ همچنين حسن بن حسن مثنى كه از ميدان او را آورده بودند، در حالى كه رمقى در بدن داشت و زيد و عمر پسران امام مجتبى عليه السلام با او بودند. كوفيان مى گريستند.
43 - علامه مجلسى گويد:
در برخى كتابهاى معتبر ديدم كه از مسلم جصاص (گچكار) روايت شده است : ابن زياد مرا براى تعمير دارالاماره در كوفه خواسته بود. مشغول گچكار درها بودم كه سر و صداهايى از اطراف كوفه شنيدم . به خادمى كه با ما كار مى كرد گفتم : چرا كوفه پر سر و صداست ؟ گفت : هم اينك سر يك شورشى را كه بر خليفه خروج كرده آورده اند. گفتم : آن خارجى كيست ؟ گفت : حسين بن على . او را واگذاشته ، بيرون آمدم و چنان بر صورت خويش زدم كه ترسيدم چشمانم نابينا شود.
گچ دستهايم را شستم ، از پشت قصر بيرون شدم ، به ميدانگاه آمدم . ايستاده بودم و مردم منتظر رسيدن اسيران و سرها بودند كه چهل محمل آمد كه بر چهل شتر بود و زنان اهل بيت و فرزندان فاطمه عليهاالسلام در ميان آنهابودند. امام زين العابدين هم بر شتر بى كجاوه اى سوار بودكه رگهاى گردنش پر از خون بود و مى گريست و اين اشعار را مى خواند.
اى امت بد كه هرگز مباد سرزمينتان سيراب شود و اى امتى كه حق پيامبر را درباره ما رعايت نكرديد!
اگر روز قيامت ، ما و رسول خدا را يكجا جمع كنند، چه مى گوييد؟
ما را بر شتران برهنه سوار كرده مى چرخانيد، گويا ما دين شما را استوار نكرده ايم !
اى بنى اميه ! اين چه وضعى است كه بر اين مصيبتها ما آگاهيد و كارى نمى كنيد. از خوشحالى كف مى زنيد و در روى زمين ما را به اسيرى مى بريد.
واى بر شما مگر جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله نيست كه مردم را از راه گمراهان به حق هدايت كرد؟
اى واقعه عاشورا! مرا به غم نشاندى و خدا پرده بد كاران را خواهد دريد.
گويد: كوفيان به كودكانى كه بر محملها سوار بودند، نان و خرما و گرد و مى دادند. ام كلثوم بر سر آنان فرياد كشيد: اى مردم كوفه ! صدقه بر ما حرام است و آنها را از دست و دهان كودكان مى گرفت و به زمين مى انداخت . مردم همه گريان بودند. ام كلثوم سر از محمل بيرون كرد و گفت : اى كوفيان ! مردانتان ما را مى كشند و زنانتان بر ما مى گريند؟ خدا بين ما و شما در روز قيامت داورى خواهد كرد. در حالى كه او مشغول سخن گفتن با زنان بود، صداى شيونى برخاست . ديدند سرهاى شهداست كه مى آورند و سر مطهر حسين عليه السلام پيشاپيش ‍ سرهاست ، تابان همچون ماه و شبيه به پيامبر خدا، محاسن او مشكى و خضاب زده و چهره اش درخشان مثل ملاه كه باد، موهاى حضرت را اين سو و آن سو مى زد. زينب عليها السلام نگاه كرد و سر پر خون برادر را ديد. پيشانى خود را به چوبه محمل زد.
خون را ديدم كه از زير مقنعه اش بيرون مى زد و بانوايى سوزناك ، خطاب به آن سر مى گفت :
اى هلاك كه به كمال نرسيده ! خسوف و غروب كردى .
اى پاره دلم ! فكر نمى كردم كه اين هم مقدر و مكتوب بود.
اى برادر! با اين فاطمه خردسال حرف بزن . نزديك است دلش آب شود.
اى برادر! با اين فاطمه خردسال حرف بزن . نزديك است دلش آب شود.
اى برادر! چرا دل مهربانت نسبت به ما نامهربان شده است ؟
اى برادر! كاش (على را هنگام اسارت ، همراه يتيمان مى ديدى كه طاقت نداشت ؛
هر چه با تازيانه او را مى زدند، با اشكى ريزان و مظلومانه تو را صدا مى زد.
اى برادر! او را به خودت بچسبان و به آغوش گير و دل ترسانش را آرامش ‍ بخش .
چه قدر خوار است يتيمى كه پدرش را صدا مى زند ولى جوابى از او نمى شنود. (342)

342- بحار الانوار، ج 45، ص 114.
منبع : مقتل امام حسين (علیه السلام)
تالیف:گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم - جواد محدثى

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن