اهل بيت عليهم السلام در شام

اهل بيت عليهم السلام در شام
مقتل امام حسين (علیه السلام)  - 182

78 - خوارزمى با سند خويش از امام سجاد عليه السلام روايت مى كند:
سهل بن سعد گفت : به سوى بيت المقدس بيرون شد. به شام سيدم ، به شهرى پر آب و سر سبز و چراغانى شده با پرده هاى و مردمى خوشحال و خندان و زنانى كه مشغول ساز و آواز بودند.
پيش خود گفتم : شايد شاميان عيدى دارند كه ما بى خبريم . گروهى را ديدم كه با هم حرف مى زدند، از آنان پرسيدم : آيا در شام شما را عيدى است كه ما نمى دانيم ؟ گفت : به نظر غريبه مى آيى مرد؟ گفتم : من سهل بن سعدم ، صحابى پيامبر و راوى حديث او. گفتند: اى سعد! آيا تعجب نمى كنى كه آسمان خون نمى بارد و زمين مردم را به كام خود نمى برد؟ گفتم : براى چه ؟ گفتند: اين سر امام حسين عليه السلام ، عترت پيامبر است كه از عراق به شام هديه برده مى شود و هم اينك مى رسد. گفتم : شگفتا! سر امام حسين عليه السلام را هديه مى برند و مردم خوشحالند. از كدام دروازه وارد مى شود؟ اشاره به دروازه ساعات كردند. آن طرف رفتم .
همان جا بود كه پرچمهايى پى در پى آمد. اسب سوارى را ديدمم كه نيزه اى در دست داشت كه پيكانش را در آورده سرى را بر آن زده بودند. شبيه ترين چهره به پيامبر خدا بود. در پى آنان سوار بر شترهاى بى كجاوه بودند. نزديك يكى رفتم و گفتم : خانم ! شما كيستيد گفت : سكينه دختر حسين . گفتم : آيا خواسته اى از من ندارى ؟ من سهل بن سعدم كه جدت را ديده و از او حديث شنيده ام . گفت : اى سهل ! به نيزه دارى كه سر را دارد بگو سر را دارد بگود سر را جلو ما ببرد تا مردم مشغول نگاه به آن شوند و به ما نگاه نكنند. ما حرم رسول خداييم . گويد: نزديك صاحب سر شدم و گفتم : آيا ممكن است با دريافت 400 دينار خواسته ام را انجام دهى ؟ گفت : چه خواسته اى ؟ گفت : سر را جلو اين خانواده ها ببر.
چنان كرد. من هم آنچه را وعده داده بودم پرداختم . آنگاه سر را در صندوقى گذاشته پيش يزيد بردند. من نيز همراهشان بودم . يزيد بر تخت نشسته بود، تاجى گهرنشان بر سر داشت . تعداد زيادى از بزرگان قريش اطرافش بودند. صاحب سر وارد شد و نزديك او رفت و شعرى خواند با اين مضمون :
ركابم را پر از طلا كن من سرور بزرگوارى را كشته ام ؛ كسى را كه از نظر نسب ، پاكترين و بهترين پدر و مادر و دودمان را دارد.
يزيد گفت : اگر مى دانستى او بهترين مردم است ، چرا او را كشتى ؟ گفت : به اميد جايزه . دستور داد گردنش را زدند. آنگاه سر را بر روى طبق طلايى جلو او گذاشتند. گفت : چگونه ديدى اى حسين ! (379)
79 - راوندى از منهال بن عمرو نقل مى كند:
به خدا من سر حسين عليه السلام را ديدم كه مى برند. من در دمشق بودم ، پيشاپيش سر مردى سوره كهف مى خواند آنكه به آيه (اام حسبت ان اصحاب الكهف ... سيد. خدا آن سر را به زبانى فصيح و روشن گويا كرد و گفت : شگفت تر از اصحاب كهف ، كشتن من و برردن سر من است . (380)
80 - ابن حمزه از منهال بن عمرو نقل مى كند:
به خدا قسم سر امام حسين عليه السلام را بر نيزه ديدم كه با زبانى فصيح و رسا سوره كهف مى خواند تا به آيه (ام حسبت ان اصحاب الكهف .... رسيد. مردى گفت : به خدا قسم يا ابا عبدالله ! سر تو شگفت تر از شگفت است . (381)
81 - سيد بن طاووس از قول راوى نقل مى كند:
پيرمردى به نزديكى اهل بيت امام حسين عليه السلام آمد و گفت : خدا ر شكر كه شما را كشت و كشور را از مردان شما راحت كرد و امير المومنين را بر شما پيروز ساخت .
امام سجاد عليه السلام به او فرمود: پيرمرد! قرآن خوانده اى ؟ گفت : آرى . فرمود: آيا اين آيه را مى دانى : قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى (382) (بگو جز مودت خويشاوندان از شما مزدى نمى خواهم ). گفت : آرى ، خوانده ام . فرمود: اى پيرمرد! ما همان (ذوى القربى هستيم . آيا اين آيه را خوانده اى كه : (حق خويشاوندان را ادا كن . (383) گفت : خوانده ام . فرمود: ما همان (ذوالقربى هستيم . آيا اين آيه را خوانده اى : بدانيد آنچه غنيمت به دست آورديد، خمس آن مال خدا و پيامبر و ذوى القربى است . (384) گفت : آرى . حضرت فرمود: پيرمرد! آن (ذى القربى ماييم . آيا اين آيه را خوانده اى : (خداوند اراده كرده كه پليدى را از شما خاندان دور كند و شما را كاملا پاك سازد. (385) پيرمرد گفت : خوانده ام . حضرت فرمود: ما همان اهل بيتى هستيم كه خداوند آيه پاكى را مخصوص ما ساخته است .
راوى گويد: آن مرد ساكت ماند و از حرفى كه زده بود پشيمان شد و گفت : به خدا آيا شما همانهاييد؟ امام سجاد عليه السلام فرمود: به خدا بى ترديد ما همانهاييم . به حق جدمان پيامبر خدا ما همانهاييم . آن مرد گريست . عمامه اش را از سر افكند، سر به سوى آسمان گرفت و گفت : خدايا من از دشمنان خاندان پيامبر، از جن و انس به درگاهت بيرازى مى جويم . آنگاه گفت : آيا براى من راه توبه باز است ؟ فرمود: آرى ، اگر وبه كنى خدا مى پذيرد و با مايى . گفت : توبه كردم .
اين خبر به يزيد رسيد، دستور داد او را كشتند. (386)
82 - دينورى گويد:
گفته اند ابن زياد، على بن الحسين عليه السلام و اهل بيت همراه او را همراه زحر بن قيس و محقن بن ثعلبه و شمر، پيش يزيد فرستاد. آمدند تا به شام رسيدند و در شهر دمشق بر يزيد وارد شدند. سر امام حسين عليه السلام را نيز با آنان وارد كرده جلو يزيد افكندند. شمر چنين سخن گفت : اى امير مومنان ! صاحب اين سر همراه 18 مرد از خاندانش و 60 نفر از پيروان بر ما وارد شدند، نزد آنان رفتيم و خواستيم تا به فرمان عبيدالله بن زياد فرود آيند يا آماده جنگ باشند. صبحگاهان از هر سو آنان را محاصره كرديم ، شمشيرها به ميان آمد و آنان به يكديگر پناه مى بردند، همچون كبوترانى كه از باز شكارى مى گريزند، چيزى طول نكشيد كه همه را كشتيم . اينك جسدهاى آنان عريان و جامه ها خونين و صورتها خاك آلود، در معرض ‍ وزش بادهايند و جز عقابها و كركسها زائرى ندارد. (387)
83 - سيد بن طاووس گويد:
راوى گويد: خانواده امام حسين عليه السلام و باز ماندگان او را در حالى كه به ريسمان بسته بودند، نزد يزيد آوردند. چون در آن حال در برابر او ايستادند، على بن الحسين عليه السلام فرمود: اى يزيد! تو را به خدا سوگند مى دهم ! چه گمان به پيامبر خدا دارى اگر ما را در اين حالت ببيند؟ يزيد دستور داد تا ريسمانها را باز كردند. (388)
84 - خوارزمى گويد:
از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام نقل شده است : چون ما را بر يزيد وارد كردند، حالت ناراحت كننده ما او را ناراحت كرد و ناراحتى در چهره اش آشكار شد.
گفت خدا ابن زياد را لعنت كند! اگر بين او و شما خويشاوندى بود، با شما چنين نمى كردو شما را اين گونه نمى فرستاد. مردى سر خرو از شاميان برخاست و گفت : اى امير مومنان ! اين دخترك را به من ببخش . (منظورش من بودم . من دخترى خوش سيما بود.) به خود لرزيدم و پنداشتم كه مجازند چنين كنند. جامه خواهرم و عمه ام زينب را گرفت : به خدا دروغ گفتى و پست شدى . نه تو مى توانى چنين كنى ، نه او. يزيد خشمگين شد و گفت : تو دروغ مى گويى . من مى توانم چنين كنم . اگر بخواهم مى كنم . فرمود: نه به خدا، خداوند چنين حقى براى تو نگذاشته است ، مگر اينكه از دين ما بيرون رفته اند! زينب فرمود: اگر تو مسلمانى ، به دين خدا و دين پدر و جدم هدايت شده اى . گفت : دروغ مى گويى اى دشمن خدا! زينب فرمود: حاكمى است مسلط كه ظالمانه دشنام مى دهد و با قدرشت مقهور مى سازد. خدايا فقط به درگاه تو شكايت مى كنم خود را تكرار كرد. يزيد گفت : لعنت خدا بر تو! از من دور شو! مرگت باد! واى بر تو! چنين مگو! اين دختر على و فاطمه است ؛ آنان خاندانى اند كه از دير باز دشمن ما بوده اند.
گويند: امام سجاد عليه السلام جلو رف در برابر يزيد ايستاد. و شعرى با اين مضمون خواند:
طمع نداشته باشيد كه به ما اهانت كنيد و ما احترامتان كنيم و ما را بيازاريد و شما را نيازاريم .
خدا مى داند كه ما شما را دوست نداريم . شما را هم ملامت نمى كنيم اگر دوستدار ما نيستيد.
يزيد گفت : راست مى گويى ، ولى پدر و جدت مى خواستند امير باشند. خدا را شكر كه آن دو را كشت و خونشان را ريخت . اى على ! پدرت با من قطع رحم كرد و حق مرا نشناخت و بر سر حكومت با من نزاع كرد، خدا هم با او همان كرد كه ديدى . امام سجاد عليه السلام اين آيه را خواند: (هيچ مصيبتى نيست در روى زمين يا در خودتان مگر آنكه در كتابى ثبت و مقدر است ... (389) يزيد به پسرش خالد گفت : پسرم جوابش را بده و او ندانست چه جواب دهد. يزيد اين آيه را خواند:
(هر مصيبتى كه به شما رسيد، نتيجه كار خودتان بود و از بسيارى در مى گذرد. (390) امام سجاد عليه السلام فرمود: اى پسر معاويه و هند و صخر! همواره نبوت و پيشوايى براى پدران و نياكان من بوده است ، پيش از آنكه تو به دنيا بيايى . در روز جنگ بدر، احد و احزاب ، پرچم پيامبر خدا در دست جدم على بن ابى طالب بودو در دست پدر و جد تو پرچم كافران بود. آنگاه امام سجاد عليه السلام اين شعر را خواند:
چه خواهيد گفت اگر پيامبر به شما گويد: شما آخرين امتهاييد؛ پس از من با عترتم چه كرديد؟
عده اى را به اسيرى گرفتيد وعده اى را به خون آغشتيد.
آنگاه فرمود: واى بر تو اى يزيد! اگر مى دانستى چه كردى و با كشتن پدرم و خاندان و عموهايم چه جرمى مرتكب شدى به كوهها پناه مى بردى و بر ريگزارها مى نشستى و پيوسته آه و فغان سر مى دادى . آيا سر پدرم حسين بن على كه پسر فاطمه است و وديعه پيامبر خدا در ميان شما، بر دروازه شهرتان آويخته باشد؟! بشارتت باد اى يزيد بر خوارى و پشيمانى در فرداى قيامت كه همه جمع خواهند بود! (391)
85 - شيخ مفيد گويد: آنگاه زنان و كودكان را فرا خواندند و آنان را در برابر يزيد نشاندند.
وى صحنه ناپسندى را ديد گفت : بدا بر ابن زياد! اگر ميان شما و او خويشاوندى بود، با شما چنين نمى كرد و شما را اين چنين نمى فرستاد. (392)
88 - طبرانى با سند خود از ليث چنين نقل مى كند:
حسين بن على عليه السلام زير بار اسارات نرفت ؛ با او جنگيدند و او دو فرزند و يارانى را يكجا كشتند؛ در سرزمينى كه (تف ناميده مى شد. على بن حسين و سكينه و فاطمه دختر حسين را نزد ابن زياد بردند. على آن روز جوانى بالغ بود. ابن زياد آنانن را نزد يزيد بن معاويه فرستاد. دستور داد سكينه را پشت تخت او قرار دهند تا سر پدر و خويشاوندانش را نبيند. على بن الحسين در غل و زنجير بود. سر امام را آنجا نهادند. يزيد بر لبهاى امام مى زد و بر كشتن آن مردان كه نافرمانى خليفه را كرده بودند مى باليد.
امام سجاد عليه السلام اين آيه را خواند: (هر مصيبت و حادثه اى كه در زمين و در خود شما پيش آيد در كتابى مقدر و ثبت شده است و اين بر خداوند آسان است .
(393) بر يزيد گران بود كه در پاسخ ، شعرى بخواند؛ اين آيه قرآن را خواند كه (بلكه نتيجه كار خود شماست (394) امام سجاد عليه السلام فرمود: آگاه باش ! اگر پيامبر خدا ما را در اين حالت به زنجير ببيند، دوست دارد كه زنجيرهاى ما بگشايد.
گفت : راست مى گويى ، بازشان كنيد. فرمود: و اگر پيامبر خدا ما را دور ببيند، دوست دارد كه نزديكمان آورد. گفت : راست مى گويى ، نزديكشان سازيد.
فاطمه و سكينه سر مى كشيدند تا سر مطهر پدرشان را ببينند. يزيد هم در جاى خود جابجا مى شد تا سر پدرشان را از ديد آنان پنهان كند... (395)
89 - طبرى گويد:
چون يزيد بر تخت نشست ، بزرگان شام را هم پيرامون خود نشاند و دستور داد تا على بن حسين و فرزند و خانواده حسين عليه السلام را وارد كنند. در حالى كه مردم نگاه مى كردند وارد شان كردند. يزيد به امام سجاد عليه السلام گفت : اى على ! پدرت با من قطع رحم كرد و حق مرا نشناخت و با من بر سر حكومت نزاع كرد. خدا هم با او همان كرد كه ديدى . امام سجاد، آيه (ما اصاب من مصيبه ... را خواند. يزيد به پسرش خالد گفت : جوابش را بده . خالد ندانست كه چه بگويد. (396)
90 - در تفسير قمى ذيل آيه (ما اصاب من مصيبه ... آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: چون سر امام حسين عليه السلام را با امام سجاد و دختران على عليه السلام بر يزيد ملعون وارد كردند و امام سجاد عليه السلام به زنجير بسته بود، يزيد گفت : اى على ! سپاس خدايى را كه پدرت را كشت . على بن حسين عليه السلام فرمود: لعنت خدا بر آنكه پدرم را كشت . يزيد خشمگين شد و دستور داد او را گردن بزنند. امام فرمود: اگر مرا بكشى ، دختران پيامبر محرمى جز من ندارند. چه كسى از آنان را به خانه هايشان مى رساند؟ گفت : تو آنان را بر مى گردانى آنگاه سوهان آوردند و غل از گردنش بريد و به دستانش بست . آنگاه گفت :
اى على بن حسين ! مى دانى چرا چنين كردم ؟ فرمود: مى خواستى جز خودت كسى را بر من منتى نباشد. يزيد گفت : آرى به خدا هدفم همين بود. آنگاه يزد آيه (ما اصابكم من مصيبته ... (397) را خواند. امام سجاد عليه السلام فرمود: نه ، اين آيه را درباره ما نازل نشده ، بلكه اين آيه درباره ماست : (هر چه در زمين و بر شما پيش آيد، در كتابى ثبت شده است ، پيش از آنكه زمين را بيافرينم . اين بر خدا آسان است . تا بر آنچه از دست مى دهيد اندوه نخوريد و بر آنچه به دست مى آوريد شادمان نشويد.(398) ما همانيم كه بر آنچه از دستمان رفته غصه نمى خوريم و به آنچه به ما مى رسد شادمان نمى شويم . (399)
91 - شبيه نقل پيشين است ، ترجمه نشد.
92 - راوندى گويد:
چون على بن حسين عليه السلام را نزد يزيد آوردند، تصميم گرفت او را به قتل برساند. او را در مقابل خود نگه داشت و با او به سخن گفتن پرداخت تا از زبان او حرفى بيرون بكشد كه موجب كشتن او شود. حضرت سجاد عليه السلام جواب مى داد؛ در دستش هم تسبيح كوچكى بود كه با انگشتانش آن را مى چرخاند و حرف مى زد. يزيد گفت : من با تو سخن مى گويم و تو در حالى كه تسبيحى را با انگشتانت مى چرخانى جوابم مى دهى . چگونه اين رواست ؟ امام فرمود: پدرم از جدم پيامبر خدا روايت كرده كه آن حضرت پس از نماز با كسى صحبت نمى كرد تا از مقابل خود تسبيحى بر مى داشت و چنين دعا مى خواند: اللهم انى اصبحت اسبحك و احمدك و اهللك و اكبرك و امجدك بعدد ما ادير به سبحتى (خدايا! من صبح كردم ، در حالى كه به تعداد تسبيحى كه مى گردانم ، تو را حمد و تسبيح و تمجيد مى كنم .) آنگاه تسبيح را به دست مى گرفت و مى چرخاند و با ديگران سخن مى گفت بى آنكه تسبيح بگويد، مى رفت همان دعا را مى خواند و تسبيح را زير سر خود مى گذاشت و اين براى او تسبيح به شمار مى آمد از آن وقت تا وقت ديگر. من نيز در اقتدا به جدم چنين كردم . يزيد ملعون چند بار گفت : هرگز با يكى از شما سخنى نگفته ام كه جوابى داده كه او را غالب ساخته است . از او در گذشت و دستور داد از بنه آزادش كنند. (400)
93 - مسعودى گويد:
چون امام حسين عليه السلام شهيد شد، على بن حسين عليه السلام را همراه اهل بيت بر يزيد ملعون وارد كردند. فرزندش امام باقر عليه السلام دو سال و چند ماه داشت . او را هم وارد كردند. وقتى يزيد آن حضرت را ديد گفت : چگونه ديدى اى على بن حسين ؟! فرمود: آنچه را خداوند پيش از خلقت آسمانها و زمين مقدر كرده بود ديد. يزيد درباره وى با مشاورانش ‍ گفتگو كرد؛ نظر به قتل او دادند و گفتند: از سگ بد، بچه اش را نگه ندار! امام سجاد عليه السلام سخن آغاز كرد و پس از حمد و ثناى الهى به يزيد ملعون گفت : نظر مشورتى اينان براى تو بر خلاف نظرى بود كه همنشينان فرعون به او گفتند، آنگاه كه درباره موسى و هارون نظر آنان را پرسيد. آنان به وى گفتند: كار موسى و برادر را به تاخير انداز. اينان به تو مى گويند كه ما را بكشى و اين سببى دارد. يزيد گفت : سبب چيست ؟ فرمود:
آنان به رشد رسيده بودند و اينان خير خواه تو نيستند. پيامبران و فرزندان انبيا را جز فرومايگان حرامزاده نمى كشند. يزيد سر به زير افكند و دستور داد آنان را بيرون ببرند. (401)
94 - سيد بن طاووس گويد:
آنگاه سر امام حسين عليه السلام را مقابل او نهادند و زنان را پشت سرش ‍ نشاندند تا به سر نگاه نكنند.
على بن حسين عليه السلام ديد. وى از آن پس هرگز كله گوسفند نخورد. امام زينب ، چون نگاهش به سر مطهر افتاد، گريبان چاك زد و با صدايى جانخراش و سوزناك گفت : اى حسين من ! اى حبيب رسول خدا! اى پسر مكه و منا! اى پسر فاطمه زهرا، سرور زنان جهان و دختر رسول الله !
راوى گويد: به خدا همه حاضران را به گريه انداخت . يزيد ساكت بود. زنى از بنى هاشم كه در خانه يزيد بود، در ندبه بر حسين عليه السلام چنين مى گفت : اى حسين ! حبيب من ! سرورم و سرور اهل بيت ! اى پسر پيامبر! اى بهار ميوه زنان و يتيمان ! اى كشته اولاد حرامزادگان !... و همه شنوندگان را به گريه انداخت . (402)
95 - طبرانى با سند خويش نقل مى كند:
چون امام سجاد عليه السلام را وارد مجلس يزيد كردند و سر را مقابل يزيد نهادند، گريست و گفت : (سرانى را از مردانى مى شكافيم كه دوستان بودند. آنان نافرمانتر و ظالمتر بودند. به خدا اگر من با تو بودم تو را نمى كشتم . امام سجاد عليه السلام فرمود: چنين نيست . يزيد گفت : چرا فرزند مادر؟ فرمود: (هيچ حادثه اى در زمين و در خود شما پيش ‍ نمى آيد مگر آنكه پيش از آفريدن زمين در كتاب تقدير الهى ثبت بوده است . (403)
عبدالرحمان بن حكم آنجا بود. شعرى خواند با اين مضمون كه : نسل سميه (مادر ابن زياد) بى شمار است ، اما نسل دختر پيامبر از بين رفته است . يزيد دست بلند كرد و بر سينه عبدالرحمان زد و گفت : خاموش باش . (404)
96 - ابن اعثم گويد:
سر را آورده جلو يزيد گذاشتند، در تشتى زرين ، يزيد به آن مى نگريست و تفاخر مى كرد. آنگاه رو به اهل مجلس كرد و گفت : اين بود كه بر من فخر مى فروخت و مى گفت پدرم بهتر از پدر يزيد است و مادر بهتر از مادرش و جدم بهتر از جد اوست و خودم بهتر از يزيد. اينك يزيد است كه او را كشته است . اما اينكه مى گفت پدرم بهتر از پدر يزيد است ، پدرم با پدرش به مخاصمه برخاست ، خداوند به سود پدرم و عليه پدرش حكم كرد. و اما اين سخن كه مادرش بهتر از مادر يزيد است ، اين را راست مى گويد؛ فاطمه دختر پيامبر از مادرم بهتر است . اما اينكه جدش بهتر از جد يزيد است ، هيچ كس نيست كه به خدا و قيامت مومن باشد و بگويد كه جدم بهتر از پيامبر است . اما اينكه خودش بهتر از من است ، شايد اين آيه را نخوانده است كه : (خداوند مالك پادشاهى است ؛ به هر كس بخواهد مى دهد و از هر كس ‍ بخواهد پادشاهى را مى گيرد و خدا بر هر چيز تواناست . (405) آنگاه چوب خيزران را خواست و آن را بر دندآنهى حسين عليه السلام مى زد و مى گفت :
ابا عبدالله خوش گفتار بود! او برزه اسلمى يا ديگرى گفت : واى بر تو يزيد! آيا با چوب خود بر لب و دندان حسين مى زنى ؟ گواهى مى دهم كه ديدم پ خدا لبهاى او و برادرش را مى بوسيد و مى فرمود: شما سرور جوانان بهشتيد. خدا بكشد كشندگان شما را و لعنتشان كند و دوزخ را جايگاهشان قرار دهد! اما تو اى يزيد! روز قيامت مى آيى و شفيع تو ابن زياد است و اى مى آيد و شفيعش محمد صلى الله عليه و آله است .
يزيد خشمگين شد و دستور داد بيرونش كردند. آنگاه يزيد شعرهاى عبدالله بن زبعرى را خواند، با اين مضمون كه : كاش نياكانم كه در بدر كشته شدند بودند، و به من مى گفتند: يزيد، دستت درد نكند. آنچه انجام داديم در پاسخ بدر بود، آنگاه اين بيت را از خودش افزود: اگر از فرزندان پيامبر انتقام نگيرم ، از نسل عتبه نيستم . (406)

379- مقتل الحسين ، ج 2، ص 60.
380- الخرائج و الجرائح ، ج 27، ص 557.
381- الثاقب فى المناقب ، ص 333.
382- سوره شورى ، آيه 23.
383- فات ذالقربى حقه (سوره روم ، آيه 38).
384- و اعلموا انما غنمتم ... (سوره انفال ، آيه 41.)
385- انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل بيت ... (سوره احزاب ، آيه 33.)
386- لهوف ، ص 211.
387- الاخبار الطوال ، ص 260.
388- لهوف ، ص 213.
389- ما اصاب من مصيبه ... (سوره حديد، آيه 22).
390- ما اصابكم من مصيبته ... (سوره شورى ، آيه 30).
391- مقتل الحسين ، ج 2، ص 62.
392- ارشاد، ص 246.
393- سوره حديد، آيه 22.
394- سوره شورى ، آيه 30.
395- المعجم الكبير، ج 3، ص 104.
396- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 338.
397- سوره شورى ، آيه 30.
398- سوره حديد، آيه 22 و 23.
399- تفسير قمى ، ج 2، ص 253.
400- دعوات ، ص 61.
401- اثبات الوصيه ، ص 167.
402- لهوف ، ص 213.
403- ما اصاب من مصيبته ... (سوره حديد، آيه 22.)
404- المعجم الكبير، ج 3، ص 116.
405- سوره آل عمران ، آيه 26.
406- الفتوح ، ج 5، ص 149.
منبع : مقتل امام حسين (علیه السلام)
تالیف:گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم - جواد محدثى

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن