(مناسبت های ماه مبارک رمضان )
سال 40 هجرى قمرى ، شهادت حضرت على(ع).
پس از آن كه ضربت خوردن حضرت على(ع) در شهر كوفه پراكنده شد، اهالى اين شهر، به ويژه شيعيان و محبان آن حضرت، سراسيمه وارد مسجد شده و از حال آن حضرت پرس و جو نمودند. آنان هنگامى كه به نزد آن حضرت رسيدند، ديدند سر مباركش در دامن فرزندش امام حسن مجتبى(ع) است و با اين كه جاى زخم سرش را محكم بسته اند، با اين حال خون از آن جارى است و چهره مبارك آن حضرت از زردى به سفيدى مايل شده است و به آسمان نظر مى افكند و به تسبيح و تقديس الهى مشغول است و مى گويد: الهى اسئلك مرافقه الأنبياء و الأصياء و أعلى درجات جنّه المأوى.
در همين هنگام ضارب آن حضرت، يعنى عبدالرحمن بن ملجم مرادى را دستگير كرده و به مسجد آوردند. مردم كه از شدت خشم و ناراحتى مى خواستند وى را با دست و دندان خويش پاره پاره كرده و به سزايش برسانند، با ممانعت محافظان و ياران حضرت على(ع) مواجه شدند.
حضرت على(ع) هنگامى كه نظر مباركش به آن تيره بخت و روسياه افتاد، به وى فرمود: اى ملعون! كُشتى اميرمؤمنان و پيشواى مسلمانان را، در حالى كه تو را پناه داد و بر ديگران اختيار كرد و به تو عطاها نمود. آيا براى تو بد امامى بود؟ و پاداش نيكى هاى او به تو، همين بود كه دادي؟
ابن ملجم سر به زير افكند و سخنى نمى گفت. پس از دقايقى امام على(ع) چشم گشود و فرمود: ارفقوا يا ملائكه ربّى بي؛ اى فرشتگان خدا با من رفق و مدارا كنيد.
ابن ملجم مرادى، در اين وقت مى گريست و خطاب به آن حضرت، مى گفت: افأنت تنقذ من فى النار؟ آيا تو مى توانى كسى كه جايش در جهنم است، نجاتش دهي؟
امام على(ع) به فرزندش امام حسن(ع) درباره رفتار با ابن ملجم سفارش كرد و به وى فرمود: پسرم! با اسير خود مدارا كن و با وى طريق شفقت و رحمت پيش گير.
امام حسن(ع) عرض كرد: پدرجان! اين ملعون، ضربتى سخت بر تو وارد كرد و دل هاى ما را به درد آورده است، با اين حال دستور مى دهى كه با وى رفتارى مشفقانه در پيش گيريم؟
امام على(ع) فرمود: فرزندم! ما اهل بيت رحمت و مغفرتيم. پس وى را به آن چه خود مى خورى، بخوران و به آن چه مى آشامى، بياشام. اگر من از دنيا رفتم، از او قصاص كن ولى جسدش را به آتش مسوزانيد و وى را مثله نكنيد. زيرا از جدت رسول خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود: مثله نكنيد، اگر چه سگ گزنده باشد.
اما اگر زنده ماندم، خودم داناترم كه با او چه رفتارى كنم و عفو وى را ترجيح مى دهم. زيرا ما از اهل بيتيم كه با گناهكاران در حق خويش، جز به عفو و كرم رفتار نمى كنيم.(1)
در اين هنگام، آن حضرت را به سوى خانه اش منتقل كردند و دختران و فرزندان و ساير خانواده آن حضرت، با ديدن وى شيون و گريه سر دادند.
نقل شد كه براى درمان زخم آن حضرت، پزشكان كوفه را گرد آوردند و حاذق ترين و داناترين آنان، شخصى بود به نام "اثيربن عمرو". وى چون در زخم سر مبارك آن حضرت نگريست، شش گوسفندى طلبيد كه تازه و گرم بود و رگى از آن بيرون كشيد و آن را در شكاف زخم سر آن حضرت گذاشت و در آن دميد تا اطرافش به تمام قسمت هاى جراحت رسيد و اندكى بگذاشت و سپس برداشت و در آن نگاهى كرد و ديد كه برخى از سفيدى مغز سر آن حضرت در آن مشاهده مى گردد. در اين وقت با حسرت و آه، عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! وصيت خود را بگو، كه اين زخم كار خود را كرده و به مغز سرت رسيده است و از تدبير بيرون شده است.(2)
آن گاه حضرت على(ع) به امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و ساير فرزندانش سفارش نمود. وصيت آن حضرت به فرزندانش در نامه 47 نهج البلاغه (فيض الاسلام) آمده است.(3) حضرت على(ع) تا شب 21 رمضان، در بستر بيمارى بود و در اين شب گاهى بى هوش مى گرديد و گاهى به هوش مى آمد و به اطرافيان نظرى مى افكند و به آنان توصيه مى نمود. سرانجام چشمان مباركش را بر هم گذاشت و پاهاى خود را به سوى قبله نمود و گفت: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد انّ محمداً عبده و رسوله. اين كلمات را گفت و روح مباركش به اعلى عليين پرواز كرد.
امام حسن مجتبى(ع) و امام حسين(ع) به همراهى ساير فرزندان و ياران نزديك وى، او را غسل و كفن كرده و طبق سفارش آن حضرت، شبانه وى را در بيرون شهر كوفه، در جايى كه هم اكنون معروف به نجف اشرف است، به خاك سپردند.(4)
1- منتهى الآمال (شيخ عباس قمى)، ج1، ص 175
2- همان و الجوهره فى نسب الامام على و آله (البرى)، ص 115
3- نهج البلاغه (فيض الاسلام)، ص 977
4- منتهى الآمال، ج1، ص 182